نویسنده: پیتر اسلاگلت
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
Pan-Arabism
وحدت اعراب، به منزلهی ایدئولوژی از ملیگرایی عربی سرچشمه میگیرد که نخستین بار در اواخر قرن نوزدهم در بخشهای عربی امپراتوری عثمانی به صورت پدیدهای ادبی و سیاسی به وجود آمد. پیدایش ملی گرایی عربی تا حدی نتیجهی جنبش احیای زبان و ادبیات عرب، موسوم به نهضة بود که در سوریهی علیا آغاز شد. موجی از کشف، ویرایش و تصحیح و انتشار متون کلاسیک عربی و فرهنگ نویسی، روشنفکران عرب را به تأمل دربارهی عظمت گذشته و ضعف و فتور فعلیشان تحت سلطهی امپراتوری عثمانی، ترغیب کرد.با آغاز قرن بیستم، مسلمانان و مسیحیان به یکسان مشروعیت سلطهی عثمانیها بر بخشهای عربی را به چالش کشیدند. شماری از نویسندگان و متفکران مسلمان، که آگاهی روزافزونی به عقب ماندگی نسبی دنیای اسلام و خصوصاً امپراتوری عثمانی، در مقایسه با اروپا، پیدا کرده بودند این اندیشه را مطرح کردند که افول و زوال اسلام نتیجهی غصب مقام خلافت به دست ترکها است. به عقیدهی بعضی، اگر بنا بود اسلام دوباره احیا شود، خلافت باید دوباره به عربها میرسید، و این فکر بعدها بسط یافت و به این صورت درآمد که سرزمینهای عربی باید از «یوغ حکومت ترکها» آزاد شود. شماری از روشنفکران مسیحی نیز، همراه با مسلمانانی که ذهنیت غیردینیتر داشتند، معتقد بودند که آرمانهای آزادی و برابری، که پیشرفت و سعادت اروپای معاصر را بر پایهی آنها میدانستند، از بیخ و بن با شیوه و خمیرهی حکومت عثمانی مغایرت دارد.
در نظر، و تا حد زیادی در عمل نیز، امپراتوری عثمانی دولت اسلامی دین سالاری بود که در آن گروه اکثریت، یعنی مسلمانان سنیمذهب، از موقعیت ممتازی برخوردار بودند و ایدئولوژی دینی امپراتوری هرگونه مخالفتی با آن را بسیار دشوار ساخته بود. اگر زبان، قومیت و سرزمین مشترک، به جای دین، معیار پیوستگی میشد، عربها میتوانستند به لحاظ سیاسی و بر اساس برابری به هم بپیوندند و مرزهای دینی و فرقهای را از میان بردارند و جامعهای غیردینی به وجود میآمد که در آن هیچ گروهی برتری ذاتی و مادرزاد بر دیگران نداشت. تصویر جامعهای که در آن هیچکس فرودستتر از کس دیگری نباشد، جذابیت خاصی برای مسیحیان عرب داشت، خصوصاً ارتدکسهای یونانی سوریهی علیا که خود را اصالتاً عربتر از مسیحیان مارونی و کاتولیک میدانستند، چون نزدیکی مارونیها و کاتولیکها به فرانسه به عنوان قیم و حامی، خیانت به استقلال و «عربیت» شان تلقی میشد.
با نزدیک شدن جنگ جهانی اول، روشن شد که بعضی عربها آمادهی کمک خواستن از قدرتهای غربی، خصوصاً بریتانیای کبیر، برای کسب استقلال از عثمانیها هستند؛ عجیب این است که در مصر، که از 1882 در اشغال بریتانیا بود، بسیاری از ملیگرایان خواهان استمداد از عثمانیها برای کسب استقلال از بریتانیا بودند. در این جا باید خاطرنشان کرد که در این مرحله مفهوم «ملت عرب» عموماً محدود به سوریه علیا بود؛ از همین رو وقتی یک مصری میخواست در کنگرهی ملی عرب در 1913 در پاریس شرکت کند، به او اجازهی شرکت در بحثها داده نشد.
امپراتوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول سقوط کرد، اما با این که بسیاری از اعراب در کنار بریتانیا و در قیام عرب علیه عثمانیها جنگیده بودند و تصور میکردند پس از جنگ به نوعی استقلال سیاسی خواهند رسید، تا چندین دهه بعد به این هدف نرسیدند. علاوه بر این، به جای آن که واحد سیاسی یگانه و متحدی در بخشهای عربی امپراتوری عثمانی ایجاد شود، چنان که امید و آرزوی بعضی اعراب بود، پس از استقرار صلح دولتهایی به وجود آمد شامل کشورهای کنونی عراق، سوریه، لبنان، اسرائیل/ فلسطین و اردن. این سرزمینها تحت الحفظ اعلام شد و سرپرستی آنها از سوی اتحادیهی ملل و تحت نظارت کلی اتحادیه ملل به بریتانیا و فرانسه سپرده شد. به این ترتیب، به استثنای عربستان سعودی و یمن شمالی، اکنون کل دنیای عرب تحت کنترل اروپاییها بود: مصر منطقهی تحت الحفظ نبود ولی به شیوهی تقریباً مشابهی در دست بریتانیا بود، در حالی که لیبی از 1910 مستعمرهی ایتالیا بود و مراکش و تونس از 1881 و 1912 تحت حمایت فرانسه بودند و الجزایر نیز از 1848 به فرانسه ضمیمه شده بود.
فکر «ملت عرب» در سالهای بین دو جنگ جهانی و تحت تأثیر نوشتههای ساطع الحصاری (1968-1882) که روزنامه نگار و کارشناس تعلیم و تربیت بود، کم کم شروع به شکلگیری کرد. این فکر شاید مهمترین رکن ایدئولوژی وحدت اعراب باشد. تأکید بر این مطلب اهمیت زیادی دارد، چون بعضی از جنبههای تفکر ملی گرایی عربی چنان در ذهن نسلهای بعدی ریشه دوانده که گویی امری بدیهی و طبیعی و حقیقتی ابدی است، به نحوی که تازگی و نو پدید بودن آن کاملاً فراموش میشود. بنابراین، فکر وحدت اعراب، که وجود ملت عربی واحدی را به صورت پیشینی فرض میگیرد، درست در همان زمان صورتبندی شد که دولتهای مدرن عربی پا به عرصه گذاشتند.
اصول اساسی وحدت اعراب از این قرار است که دنیای عرب از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس، یک ملت است؛ این ملت به صورت ساختگی و جعلی تقسیم و تجزیه شده است، نخست به دست عثمانیها و سپس امپریالیسم و صهیونیسم، و تشکیل دوبارهی آن فقط با وحدت اعراب امکانپذیر است. طبق فرمولبندی الحصری «عربها» بر اساس ضوابط تقریباً «توتالیترى» زیر تعریف میشوند:
هرکس عربی صحبت کند عرب است. هر کس با این مردم خویشی داشته باشد عرب است. اگر او این را نداند یا عرب بودن خود را دوست نداشته باشد، ما باید دلایل عقیدهی او را بررسی کنیم. شاید ناشی از جهل او باشد- پس باید حقیقت را به او گفت. شاید بیاطلاع یا فریب خورده باشد- خودخواهی باشد- پس باید بیدار و آگاهش کنیم. شاید آدم خودخواهی باشد- پس باید خودخواهی او را مهار کنیم.
مسلماً این عقیده که اعراب ملت واحدی هستند یک ادعا است تا بیان واقعیتی تاریخی. جدا از این واقعیت که تصور «ملت» سابقهای بیش از اواخر قرن هجدهم ندارد، حتی در روزهای طلایی امپراتوری عربی قرون وسطایی نیز این معنا بسیار رقیق و محدود بود و این منطقهی جغرافیایی خاص حتی واحد سیاسی یکپارچهای نبود. با نگاهی گذرا به نقشهی تاریخی یا تقویم تاریخی میتوان ظهور و سقوط خاندانهای منطقهای پرشماری را در مناطقی همچون مغرب، تونس، مصر، سوریه، و... مشاهده کرد. مسلماً، همان طور که همهی تحلیلگران معاصر ملیگرایی نشان دادهاند، به تاریخ نگاری متعهد ملیگرا، و در این مورد تاریخ نگاری ملیگرای عربی، باید به مثابه اسطوره سازی نگریسته شود تا بخشی از گفتمان تاریخی عینی.
شاید آشکارترین جلوههای وحدت طلبی عربی را بتوان در دو جریان «ناصری» و «بعثی» مشاهده کرد. جمال عبدالناصر، رهبر افسران آزاد، که در 1952 در مصر قدرت را به دست گرفت و تا زمان مرگ زودهنگام خود در 1970 رئیس جمهور مصر ماند، بیاعتمادی ژرفی به احزاب سیاسی داشت و خود هرگز هیچگونه سازمان رسمی وحدت عربی ایجاد نکرد، اما بنیانگذاران حزب بعث در سوریه در دههی 1940، سازمان خود را اصولاً وحدت طلب میدانستند و در دههی 1950 و 1960 شاخههایی از این حزب در تک تک کشورهای عربی یا، به زبان حزبی، «سرزمین ملت عرب» تأسیس شد. احتمالاً جاذبهی ناصر کاملاً ایدئولوژیک نبود، به این معنا که محبوبیت و حمایتی که او از آن برخوردار شد ناشی از کامیابی او در مقام اولین رهبر عرب بود که چالش مهمی در برابر غرب ایجاد کرد؛ او بیش از هر چیز ملیگرای مردمی بود که خود را با «ملت» عجین ساخته بود، هم ملت مصر و هم ملت عرب. ملموسترین جلوهی سیاسی وحدت اعراب جمهوری عربی متحد مصر و سوریه بود که از 1958 تا 1961 دوام آورد؛ این اتحاد در ابتدا با اقدام شتاب زده و مصلحتی حزب بعث سوریه شکل گرفت که از آخر و عاقبت خود به سبب محبوبیت کمونیسم در سوریه به وحشت افتاده بود، و به سرعت به آلت دست مصر تبدیل شد که این شریک کوچک خود را استثمار اقتصادی میکرد، و در نتیجه حزب بعث در سوریه به شدت منفور شد.
به رغم شعار بعثیها، یعنی «ملتی عربی با رسالتی ابدی»، واقعیت چیز بسیار متفاوتی بوده است. حزب بعث در 1966 دچار انشعاب شد و یک جناح این حزب از همان زمان در دمشق و جناح دیگر از 1968 در بغداد در رأس قدرت بودند. دهههای 1970 و 1980 شاهد درگیری تلخ این دو جناح رقیب برای مشروعیت ایدئولوژیک بود؛ چون مشروعیت یکی از این دو بر اساس نامشروع بودن دیگری تعریف میشد. در واقع، تنها فرجام منطقی برای این دو کشور (بر حسب ایدئولوژی آنها) این بود که یکی با دیگری تلفیق شود. در هر دو مورد، قدرت سیاسی به دست جناح سیاسی کوچک و سازمان یافتهای افتاد که اعضای آنها در بعضی وجوه مشترک ایدئولوژیک با هم سهیم بودند، ولی دغدغهی اصلیشان کسب قدرت بود. وقتی آنها به این هدف خود رسیدند، هم در دمشق و هم در بغداد، اقدام به تشکیل حزبهای سیاسی تودهای کردند تا مشروعیت خود را تحکیم کنند. ایدئولوژی وحدت اعراب به قدر کافی ابهام و ایهام داشت تا این دو حکومت را قادر به توجیه انواع و اقسام فعالیتهای سیاسی در این زمینه کند- به نحوی که ورود سوریه به لبنان در 1976 و تهاجم عراق به ایران در 1980، هر دو را میشد «حفظ تمامیت ملت عرب» تعریف کرد.
در سطح عامه، فکر وحدت اعراب جاذبهی شایانی در دنیای عرب داشته است، چون اکثر جمعیت به عربی حرف میزنند، مسلماناند، و طیف وسیعی از باورهای فرهنگی و نگرشهای اجتماعی مشترک دارند. ولی در عمل، ضعف، فقدان مشروعیت و ماهیت عمیقاً غیردموکراتیک یا ضد دموکراتیک تقریباً همهی حکومتهای عربی، همراه با این واقعیت که دولتهای ملی کنونی در سطوح بسیار متفاوتی از توسعهی اقتصادی اجتماعی و سیاسی قرار دارند، به این معنا بوده است که این فکر اگرچه شاید مطلوبیت بلادرنگ و بی واسطهای داشته باشد، تحقق عملی آن امروز هم به اندازهی زمانی که الحصری در دههی 1920 آن را بیان کرد، بعید به نظر میرسد. علاوه بر این، احتمالاً سخن درستی است که بگوییم جست و جو، یا بهانهی وحدت اعراب، تأثیر منفی روی فرایند تشکیل دولت و ملت در دنیای عرب گذاشته است، چون معمولاً نگاه خود را به دشمن خارجی و دوردست میدوزد، به جای آن که به مسائل فاحش فقر، نابرابری و فقدان قانونمندی در دولتهای فعلی توجه کند.
به علاوه، یکی از آشکارترین ویژگیهای توسعهی سیاسی در این منطقه طی چند دههی گذشته- که با بحران خلیج فارس در 1991-1990 پررنگتر شد- پذیرش تدریجی خط مشیهای خودمختار و معطوف به درونِ همهی حکومتهای عربی است، بهرغم ادعاهای پرسر و صدای عمومی در جهت عکس. رویدادهای مربوط به یک کشور عربی دیگر ضرورتاً موجب توجه و نگرانی اساسی بقیهی کشورهای عربی نمیشود، مگر این که تصور کنند منافع حیاتی خود آنها در خطر است، و در نتیجه اولویتهای ملی به جای اولویتهای «عربی» رفته رفته صحنهی سیاسی این منطقه را تسخیر میکند و حاکی از این است که دولت- ملتهای دنیای عرب که زمانی آنها را «جعلی» میدانستند اکنون کمکم به واحدهای مجزا و مستقلی تبدیل میشوند که- مانند دولتهای امریکای جنوبی- بیشتر در حال جدایی از یکدیگرند تا به هم پیوستن. فقط در پرتو همین واقعیت است که واکنش ضعیف و بیاثر «کشورهای عربی» را در مقابل تهاجم اسرائیل به لبنان در 1982، مواضع مبهم آنها نسبت به فلسطین و فلسطینیان، و واکنشهای عموماً عقلانی و «سیاسی» کشورهای عربی گوناگون را نسبت به تهاجم صدام حسین به کویت میتوان درک کرد.
با این که بعضی نویسندگان سیاسی عرب از مفهوم وحدت اعراب دفاع میکنند، باید آن را عمدتاً نیروی هدررفتهای تلقی کرد؛ اتحادیهی عرب که در 1944 تأسیس شد بیشتر تریبونی است برای بحث دربارهی مسائل و موضوعات مشترک نه سازوکاری برای یکپارچگی اعراب. روزهای طلایی وحدت اعراب در ژوئن 1967 به آخر رسید؛ هنگامی که بادکنک لفاظیهای ملیگرایانه با پیروزی قاطع و کوبندهی اسرائیل بر مصر و اردن و سوریه، با سر و صدای زیادی ترکید. شاید فلسطین پرمعناترین نماد شکست وحدت اعراب باشد، از این جهت که یادآور دائمی ناتوانی کشورهای عربی برای ایجاد جبههی مشترک یا متحدی است که بتواند مسئلهی فلسطین را حل کند. دلیل این ناکامی را به آسانی میتوان یافت؛ مرزهایی که پیش از جنگ جهانی اول و بعد از آن ترسیم شدند هرقدر هم جعلی و «ساختگی» باشند، اکنون حدود 70 سال است که سر جای خود ماندهاند و پیکرههایی از منافع مشترک جمعی براساس این مرزها شکل گرفته است که موجب میشود حفظ موجودیت لبنان یا اردن جداگانه- گذشته از کویت جداگانه- مقدم بر تلاش برای تحقق فکر دولت فراگیر عربی باشد. این نکته که آیا این پدیده جای تأسف دارد یا مسرت چندان اهمیتی ندارد، بلکه مهم این است که باید تصدیق کرد این جدایی در حال وقوع است- یا به بیان دقیقتر، در حال وقوع بوده است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول