تقسیم ماهیت به جوهر و عرض
ماهیت در یک تقسیم بندی اولیه به جوهر و عرض تقسیم میشود و گاهی گفته میشود، موجودات عالم بر دو قسماند:(1) جوهر و عرض، شاید اینکه جوهر و عرض را از اقسام ممکن به شمار آوردهاند از این روست که همگی موجودات عالم امکان دارای ماهیت هستند.جوهر اطلاقات گوناگونی(2) دارد که عبارتند از:
1- ذات هر چیزی را به طور مطلق جوهر میگویند؛ مثلاً ذات انسان و یا ذات سفیدی را جوهر انسان یا جوهر سفیدی میگویند.
2- چیزی که بالفعل قائم به ذات خویش است و در وجودش محتاج به اقتران و انضمام ذات دیگری نیست تا قیامش بالفعل به ضمیمه ذات دیگری باشد، نه به ذات خویش؛ یعنی «الجوهر قائم بذاته».
3- هر موجودی که قائم به ذات خویش است، و شأنیت قبول اضداد را دارد.
4- هر ذاتی که در محل نیست.
5- هر ذاتی که وجودش در موضوع نیست.
6- فرد متحیزی که قسمتپذیر نیست.
7- هر متحیزی را جوهر میگویند.
تعریف جوهر
جوهر تعریف حقیقی ندارد؛ زیرا تعریف حقیقی به جنس و فصل است و جوهر که جنس اعلی است و فوق آن جوهری نیست، جنس و فصل ندارد.(3) بنابراین تعاریفی که ارائه دادهاند، تعریف به حد نیست، تعریف به رسم است و گفته میشود جوهر یعنی «وجود لا فی موضوع».(4) و این تعریف، با تعریف حکیم سبزواری از جوهر یکی است که میگوید:الجوهر الماهیه المحصله *** اذا غدت فی العین لا موضوع له(5)
حضرت امام در تعریف آن فرمودهاند:
رسم جوهر و حقیقت آن، این است که اگر در خارج موجود شود موضوعی که در او موجود شود، برای او نیست و جوهر ماهیتی تحصلی است نه اعتباری. که اگر در خارج ظاهر و موجود شود موضوعی ورای حقیقات آن، حقیقت نداشته تا در او موجود گردد.(6)
این تعریفی است که حضرت امام در مقام یک فیلسوف بیان کردهاند. اما غیر از تعریف فلسفی جوهر، در زبان عرفا تعریف دیگری از آن ارائه شده است. اهل عرفان چنین میگویند که:
اگر انسان در حقایق خارجی دقیق شود بعضی از حقایق را متبوع و منعوت و موصوف و برخی از حقایق را تابع و نعت و وصف خواهد دید. حقایق تابع و نعت را عرض، و حقایق متبوعه و منعوت را جوهر گویند. جامع بین این دو حقیقت اصل وجود است که گاه به صورت تابع و در موطنی به صورت متبوع ظهور و جوه مینماید.(7)
همچنین عرفا از جوهر و عرض در مقام استدلال به وجود اسماء و صفات استدلال میآورند. و اشارهای که حضرت امام در تعلیقات على مصباح الانس به جوهر كردهاند به به همین معنی عربی عرفان است:
كون الجوهریّه والعرضیه نسبه لا یقتضى جواز تقوّم أحدهما بالا خر کما أنّ العقلیه والجسمیه أیضاً نسبه ولا یجوز تقوّم أحدهما بالآخر، فإنّ مظاهر الأسماء تابعة لها فالأسماء المتبوعه تقتضى الجوهریه والتابعه تقتضى العرضیه والمراتب محفوظه ولن تجد لسنّه الله تبدیلاً.(8)
تعریف عرض
قسم دیگر ماهیت عرض است که تعریف عرفانی آن ارائه شده ولی اینک از زبان فلسفه منظور از عرض را بررسی میکنیم، و اینکه آیا تفاوتی بین عرض عرفانی و فلسفی وجود دارد یا نه؟عرض را در فلسفه تعریف کردهاند به ماهیتی که هرگاه در خارج یافت شود، در موضوعی موجود میشود که آن موضوع بی نیاز از آن است؛(9) مانند ماهیت دوری و نزدیکی میان اجسام. این تعریف از عرض شامل چند نکتهای است که در واقع نکته افتراق آن با جوهر است:
1- وجود خارجی آن نیازمند موضوع است.
2- موضوع عرض نیازی به آن ندارد.
حضرت امام تعریف دقیقتری از عرض ارائه فرمودهاند: عرض چیزی است که وجود فی نفسهاش عین وجود در موضوعش است و حصول عرض در موضوع، عرضی نیست، تا این عرض موضوع آن عرض که حصول عرض در موضوع است، باشد. بلکه وجود فی نفسه عرض عین وجود آن در غیر است. ایشان به چند نکته مهم درباره عرض اشاره میکنند:
1- عرض وجود فی نفسه دارد.
2- وجود فی نفسه عرض عین وجود آن در غیر است.
3- موضوع عرض، نمیتواند عرض باشد.
همچنین برای وجود فی نفسه بودن آن دلیل میآورند که ماهیت عرض در عقل وجود مستقل دارد، اما از آن جهت که وجود ربطی دارد وجود فی نفسه آن عین وجود فی غیره است؛ زیرا در خارج از عقل و در عالم عین وجودی مستقل ندارد. یعنی چنین نیست که عرض وجودی در خارج داشته باشد و بعد به موضوع خود اضافه شود، بلکه اضافه آن عین وجودش است، ولی عین ماهیت آن نیست؛ زیرا اگر اضافه عین ماهیت باشد، اضافه حقیقیه است که مربوط به یکی از مقولات عشر یعنی مقوله اضافه است و اضافه عرض اضافه عرفی است، یعنی حقیقت شیء مربوط به چیزی نیست و وجود فی نفسه دارد.(10)
تعداد مقولات
در تعداد مقولات اختلاف نظر است، فلاسفه مشاء و بیرون صدرالمتألهین به مقولات عشر معتقدند، یعنی یک مقولهی جوهر و نه مقولهی عرضی. شیخ اشراق نیز مقولات را پنج مقوله میداند.(11) حضرت امام نیز قائل به مقولات عشر هستند که نه تای آنها اقسام عرض است، ولی خود عرض جنس آنها محسوب نمیشود، بلکه عرض عام آنهاست.(12) از آنجا که مقولات، از اقسام جوهر و عرض تشکیل مییابند لازم است اقسام جوهر و عرض را نیز بررسی کنیم.اقسام جوهر
در اقسام جوهر اختلاف نظر این فلاسفه و متکلمین وجود دارد و این در حالی است که بین خود مذاهب فلسفی نیز در این زمینه اختلاف نظر آشکاری وجود دارد، به این صورت که حکمای اشراق و محقق طوسی جوهر را به سه قسم عقل و جسم و نفس میدانند. از نظر تکلمین جرهر بیش از یک قسم نیست زیرا آنان جوهر مجرد و هیولی و صورت را قبول ندارند. فلاسفه مشاء و حکمت متعالیه نیز به اقسام پنج گانه جوهر معتقدند.(13) حضرت امام نیز به عنوان پیرو حکمت متعالیه معتقدند که جواهر پنج قسماند:جوهر یا محل جوهر دیگری است، و یا حال در جوهر دیگر است که به قسم اول که حصول آن به حصول غیر وابسته است، و قوهای است که قائم به قیمومیت دیگری است، هیولی یا ماده میگویند و در مقام تعریف آن میگویند که: جوهری است که حامل قوه و استعداد است. و به قسم دیگری که حال در جوهر دیگر است و قیمومیت دیگری بر عهده آن است، صورت میگویند.(14) بنابراین ماده که حامل قوه است، قیمومیتش قائم به صورت است و همچنین محل صورت واقع میشود، و این دو جدا از هم تصور ندارند؛ یعنی نه صورتی را بدون ماده میتوان یافت و نه مادهای را بدون صورت. و وابستگی ماده و صورت به هم طرفینی(15) است. ولی با این همه فلاسفه شیئیت شیء را به صورتش میدانند. ملاصدرا یکی از مقدماتی که برای اثبات معاد جسمانی ذکر کرده، همین اصل است که مورد تأیید حضرت امام (ره) نیز میباشد و میفرمایند:
در علوم عقلیه مقرر است که شیثیت شیء، به صورت آن است نه ماده آن. بلکه تحدید به فصل، حد تام است. و به جنس و فصل ناقص است؛ زیرا که اختلاط به غرایب و اجانب، و معرفی به منافی شیء مضر به حقیقت و تعریف و تمامیت آن است؛ و ماده و جنس از غرایب و اجانب است، نسبت به حقیقت شیء که عبارت از صورت و فعلیت و فصل است.(16)
ایشان معتقدند که منظور از صورت در اینجا صورت نوعیه است. و آن را چنین تعریف کردهاند که:
الصوره النوعیه التی شیئیه الشیء بها، و لولا هالم یکن الشیء مذکوراً.(17)
و کمال و نقص هر موجودی را به صورت نوعیه و کمال اخیر آن شیء میدانند.(18)
همچنین ایشان ملاک و میزان کاربرد صورت را فعالیت آن میدانند؛ یعنی هر چه فعلیت چیزی بیشتر باشد، از درجه بیشتری از کمال برخوردار است. همچنین کاربرد صورت در تمام موارد، اشتراک معنوی است که شدت و ضعف دارد و حضرت حق- جل و علا- را «صوره الصور» مینامند، چون فعالیت محض است.(19)
لازم به ذکر است که حضرت امام بین معنای لغوی «صورت» با معنای اصطلاحی آن در فلسفه جمع کردهاند، به این شکل که آن در لغت به معنای هیات و تمثال چیزی است.(20) به عبارت دیگر معنای عامی است که مشترک بین امور یعنی شیئیت شیء و علیت آن است. پس فعلیت یک چیز را صورت، و خود آن شیء را «ذو الاصوره» مینامند و صورت در نزد فلاسفه به اموری اطلاق میشود که جامع و مشترک بین آنها، فعلیتشان است و با معنای آن در زبان اهل لغات مخالفتی ندارد و صورت در فلسفه از قبیل وضع الفاظ و یا اصطلاح نیست، بلکه همان معنای لغوی است.(21)
نظر حضرت امام (ره) در باره هیولی که بدون صورت قیومیتی ندارد، این است که هیولی یعنی قوه و استعداد و قوه اولیه که هیچ صورتی را نپذیرفته، هیولای اولی است. حضرت امام از هیولی به دار وحشت و ظلمت و کانون شرور تعبیر میکنند و میفرمایند:
فالهیولى لخسّه وجودها و نقصان فعلیتها دار الوحشه والظلمه ومركز الشرور و منبع الدناءه ویدور علیها رحی الذمیمه والکدوره؛(22) هیولی به واسطه آن که پستترین مرحله وجود است و فعالیتش ناقص است خانه وحشت و مرکز شرور و سرچشمه پستی است که آسیاب نکوهش و کدورت بر محور آن میچرخد.
اما قابل فیوضات است،(23) و سرآغازی است که صور از آن حاصل شد و رو به رشد نهاده و منازل کثرت را به سوی وحدت طی کرده؛ یعنی جوهری که بر حسب ذات هیچ صورتی نداشت و هیچ تعینی به خود نگرفته بود. نخستین صورتی که هیولای اولی به خود گرفت، «صورت جسم مطلق» بود. پس از آن صورت عنصری و صورت معدنی، و آنچنان ترقی کرد که در ردیف روحانیون قرار گرفت و به مبدأ خویش رسید.(24)
همچنین ایشان متذکر میشوند که کمال هر چیز به آن چیزی است که به واسطه آن کامل، و نقصانش برطرف میشود و کمال هیولی به صورتی است که به خود میگیرد، تا به واسطه آن کامل گردد.(25) چون هیولی یعنی قوه و استعداد، و مثل قلب عارف کامل به معارف اسلامی، مثل هیولی است نسبت به صور.(26) یعنی همان گونه که هیــولى همیشه آماده پذیرش صور است، قلب عارف کامل نیز آماده قبول معارف اسلامی است.
علاوه بر اقسامی که برای جوهر ذکر کردیم، جوهر اقسام دیگری نیز دارد. از جمله اینکه، نه قیوم دیگری است مثل صورت، و نه غیر آن در تحصلش قیومیتی بر آن دارد مثل ماده، چنین جواهری که ماده و صورت نیستند، مجردات هستند که در ذات خویش مجردند و این بر دو قسم است:
یک قسم آن که هم در ذات مجرد است و هم در فعل، که از آن تعبیر به عقل میشود و هیچ گونه تعلقی به اجسام ندارد(27). با توجه به معرفی اجمالی عقل، این شامل چند نکته است، که بدون آن معنی عقل کامل نیست:
1- عقل جوهر است، یعنی موجودی مستقل است و از توابع موجودات دیگر نیست.
2- حقیقتی است که قائم به خود است.
3- مجرد از ماده و جسم و جسمانیات است.
4- در مرحله عمل نیاز به جسم ندارد.
قسم دیگر جوهر که در مقام ذات مجرد است ولی در مقام فعل تعلق به ماده دارد، «نفس» است.(28) البته نفس مراتب دارد و رتبه آن به میزان تعلقش به ماده بستگی دارد، یعنی به هر اندازه که درجات بیشتری از فعلیت را کسب کرده باشد، از نظر رتبی بالاتر است.
حضرت امام نیز معتقدند که نفس در بدو فطرت خالی از هر نوع کمالی است، علاوه بر آن مقابلات کمال را نیز ندارد، گویی صفحهای است خالی که تنها قوه و استعداد دارد.(29) اما به تدریج به طرف کمال یا به عکس به طرف نقص حرکت میکند. ارسطو معتقد است که نفوس پس از آن که از نظر قوه علم و عمل کامل شد، آیت خدایی و شبیه او میگردد، و این به طاعت افراد بستگی دارد. این نفوس پس از رهایی از قفس تن، به ملائکه مقربین وصل میشود و لذاتشان کامل میگردد. در نفوس خبیثه امر خلاف این است، حضرت امام نیز در این عقیده با وی موافق است و به کلام وی استناد میکنند.(30)
قسم پنجم از جواهر جوهری است که مرکب از حال و محل و یا ماده و صورت است و آن را جسم میگویند. چسم به جوهر ممتد در جهات سه گانه طول و عمق و عرض تعریف شده(31) و این قسم اخیر، تنها قسم از اقسام جوهر است که مرکب است.
در توضیح هر چه بیشتر اقسام جوهر، بهتر است یادآور شویم که از پنج قاسم جوهر، سه قسم عقل و نفس و جسم هیچ تداخلی در وجود هم ندارند و از هم جدا هستند. ولی در مورد دو قسم دیگر، یعنی هیولی و صورت، چنین نیست؛ زیرا این دو با هم ترکیب مییابند و هر دو، جزء جسم هستند(32) و ماده و هیولی وجودش کاملاً به صورت بستگی دارد، و بدون صورت محقق نمیشود.(33) چنان چه قبلاً نیز اشاره کردیم، هیولی هیچ فعلیتی ندارد و تنها فعلیتش، بی فعلیتی است و از هیولی به ماده و استعداد هم تعبیر میشود که این، در آثار حضرت امام نیز به وفور به چشم میخورد. ایشان ملاک احتیاج صورت به ماده را قصور و نقص و عدم تشخص آن در ابتدای وجودش میدانند،(34) و معتقدند که وقتی صورت به نهایت فعلیت و کمال رسید، دیگر نیازمند ماده نیست، و ملاک احتیاج صورت به ماده به خاطر نقص آن است. ایشان در این رای خویش از حکمت متعالیه پیروی کرده و خود به این مطلب تصریح کردهاند که:
هو المقرّر فی محلّه والمبیّن عند اهله وقد ثبت فی مدارک أصحاب الحکمه المتعالیه، أنّ احتیاج الصوره إلى المادّه لقصورها ونقصانها وعدم تشخّصها فى بدء وجودها وأمّا إذا صارت تامّه متشخّصه بالذات فلا احتیاج لها إلا إلى فاعلها التامّ وقیّومها المطلق فاستقلت الصورة فى الوجود بلا مادّه قابله.(35)
اقسام عرض
گفتم که مقولات ده تا است: یکی جوهر است که خود اقسامی دارد که به آنها مقوله اطلاق نمیشود. نه مقوله دیگر مقولات عرضی است که عبارتند از: کم، کیف، این، متی، وضع، جده، اضافه، ان یفعل و ان ینفعل.این نظریه از آن مشاء است. صدرالمتألهین در این باب از حکمای مشاء پیروی کرده است.(36) ولی شیخ اشراق که تعداد مقولات را پنج مقوله میداند یعنی این، متی، وضع، جده، اضافه واما ان یفعل و ان ینفعل را تحت مقوله نسبت ذکر میکند، پس مقولات پنجگانه از منظر وی عبارتند از: جوهر، کم و کیف و نسبت و همچنین حرکت، که فلاسفه مشاء و حکمت متعالیه آن را در ردیف مقولات نمیدانند.(37)
حضرت امام در این باب موافق با پیروان حکمت متعالیه است در تقریرات اقسام عرض را نه تا برشمرده و به بیان تفصیلی آنها پرداختهاند.(38)
با توجه به مطالب پیش گفته، در باب جوهر و عرض و ماده و صورت، ممکن است این سؤال به ذهن برسد که فرق جوهر و عرضی با ماده و صورت در چیست؟ به این سؤال در کتب فلسفی پاسخ دادهاند که جوهر و عرض وجود فی نفسه دارند، هر چند که وجود فی نفسه عرض عین وجود فی غیره آن است ولی ماده و صورت وجود مستقل ندارند، بلکه وجود یکی به تمامه در دیگری است. همچنین جوهر در تحقق نیازمند عرض نیست، حال آن که ماده نیازمند صورت است. و اگر ماده و صورت را در نظر بگیریم محل بدون حال و حال بدون محل موجود نمیشود، بلکه هر دو در وجود نیازمند دیگری است، لذا هم ماده را جوهر میدانیم و هم صورت را. ولی هرگز صورت را عرض نمیگوییم، زیرا چنان که قبلاً نیز گفتیم جوهر در تحضل نیازمند عرض نیست.(39)
چند اشکال و جواب
اشکال اول:
اگر عرض را نه قسم و جوهر را پنج قسم بدانیم طبیعی است که مقولات چهارده تا باشند و حال آن که شما به مقولات عشر معتقدید.جواب:
اقسام پنجگانه جوهر در حقیقت جوهریتشان با هم اختلاف ندارند. از این رو همگی آنها تحت مقوله جوهر واقع میشوند، در حالی که در مورد عرض چنین نیست.(40)اشکال دوم:
چه اشکالی دارد که بگوییم تعداد مقولات دو تاست: جوهر و عرض. و اقسام عرض نیز همانند اقسام جوهر در تعداد مقولات ذکر نشود؟(41)جواب:
جوهر جنس الاجناس و از اجناس عالیه است و در واقع جنس اقسام خود است. حال آن که عرض برای حقایق مختلفه کم و کیف و... جنس نیست، بلکه عرض عام است و این حقایق، بالذات با هم مختلف هستند.(42) به عبارت دیگر عرض از مقولات اولیه نیست بلکه از مقولات ثانویه است.پینوشتها:
1- ر.ک: گوهر مراد، ص 67.
2- رک: حکمت بوعلی، ج 2، ص 90-91؛ مقولات و آراء مربوط به آن، ص113-115.
3- علامه حسن زاده در این مورد میگوید: الجوهر من الأجناس العالیه بسائط لیس لها جزء من جنس و فصل حتی تعرف بالحد. (شرح منظومه، ج 2، پاورقی ص 462)؛ اما در اینکه جوهر آیا جنس است یا نه، اختلاف است. جمهور حکما قائلند که مفهوم جوهر جنس الاجناسی است. اما بعضی قائل به جنسیت جوهر نیستند و جوهر را نظیر مفهوم عرضی نسبت به انواع جوهریه عرض عام میدانند. (ر.ک: جوهر النضید، ص 23)
4- الحکمه المتعالیه، ج4، ص 243؛ بدایه الحکمه، ص87.
5- شرح منظومه، بخش حکمت، ص 136.
6- تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 1، ص 358.
7- شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص404.
8- تعلیمات على شرح فصوص الحكم ومصباح الانس، ص 245-246.
9- ر.ک، بدایه الحکمه، ص87.
10- ر.ک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج1، ص362.
11- ر.ك: الحكمه المتعالیه، ج4، ص4.
12- ر.ک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج1، ص362-363.
13- ر.ک: بدایه الحكمه، ص89؛ رهبر خرد، ص59.
14- رک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 1، ص 358-359.
15- ر.ک: بدایه الحکمه، ص 95.
16- شرح چهل حدیث، ص 331-332.
17- التعلیقه على الفوائد الرضویه، ص 135.
18- ر.ک: سر الصلوه، ص15.
19- ر.ک: شرح چهل حدیث، ص633.
20- ر.ک: لغت نامه، ج19، ص 364.
21- ر.ک: شرح چهل حدیث، ص633.
22- شرح دعاع السحر، ص 19.
23- ر.ک: تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 191.
24- رك: مصباح الهدایه إلى الخلافه والولایه، ص 61.
25- ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 65.
26- ر. ک: همان، ص 11.
27- ر.ک: مجموعه رسائل و مقالات فلسفی، ص 59.
28- ر.ک: جوهر النضید، ص 25؛ مقولات و آراء مربوط به آن، ص 129.
29- ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 272.
30- ر.ک: کشف اسرار، ص 34.
31- ر.ک: بدایه الحکمه، ص90؛ در نهایه الحکمه، ص 119-121، هفت قول در مورد جسم را بیان کردهاند.
32- شاید اشکال شود که اگر جسم همان ترکیب ماده با صورت است چگونه قسیم هم واقع میشوند؟ و اگر آنها قسیم هم نباشند اقسام جوهر سه تاست: جسم و عقل و نفس، اما شهید مطهری از این اشکال جواب دادهاند که اگر بخواهیم برای موضوعی توسعه جنسی قرار داده و انواعی را بر آن اثبات کنیم، تنها راه آن است که در میان افرادش اختلاف در آثار و خواص پیدا کرده و از آن راه، مبادی آن احکام مختلفه را مختلف شــماریم. و خواصی صورت و ماده و جسم غیر از هم هستند.( را ک: مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج6، ص 869)
33- ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 66.
34- ر. ك: التعلیقه على الفوائد الرضویه، ص 139.
35- التعلیقه على الفوائد الرضویه، ص 139.
36- فلاسفه مشاء و در راس آنها ارسطو و بزرگان فلسفه اسلامی مانند فارابی و ابن سینا و صدرالمتألهین پس از اثبات وجود عرض آن را به نه مقوله که اجناس عالیه اعراض است تقسیم کردهاند. (ر.ک: مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 6، ص 871)
37- ر.ک: ایضاح الحکمه، ص 444. میرداماد نیز با اینکه از حکما مشاء است ولی حرکت را نیز جزء مقولات تحت عرض میداند و معتقد است مقولاتی که در تحت جنس عرض واقع شدهاند ده تاست. (ر.ک: جذوات (رساله فلسفی)، ص 120)
38- رک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 1، ص 364.
39- رک: حکمت بوعلی، ج2، ص94-98؛ الحكمه المتعالیه، ج4، ص234-239؛ الشفاء (الالهیات)، ص296-297.
40- ر.ک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج1، ص364.
41- ر.ک: القبسیات، ص39-40.
42- ر.ک: تقریرات فلسفه امام خمینی، ج1، ص364.
عظیمی، حوری؛ (1392)، حکمت متعالیه از دیدگاه امام خمینی(س)، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، چاپ اول.