گذرنامهام را بیاور
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
با اوج گیری مبارزات مردم مسلمان ایران، دو دولت ایران و عراق در جلسات متعددی که در بغداد داشتند به این نتیجه رسیدند که فعالیت امام نه تنها برای ایران که برای عراق هم خطرناک شده است، [لذا سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق به امام پیغام فرستاد]: حضرتعالی چون گذشته میتوانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید، ولی از کارهای سیاسی که باعث تیرگی روابط ما با ایران میشود خودداری کنید و در صورت ادامه کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید. تصمیم امام معلوم بود. رو کردند به من و گفتند: «گذرنامهی من و خودت را بیاور» بعد فرمودند: «من هر کجا بروم و فرشم را پهن کنم (اشاره به زیلوی اطاقشان کردند) آن جا منزل من است و من از آن آخوندهایی نیستم که تنها به خاطر زیارت دست از تکلیفم بردارم.»(1)جواب خدا و مردم را چه میدهیم؟
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
جریان منزلمان؛ شبی که قرار بود فردایش حرکت کنیم دیدنی بود. مادرم و خواهرم و حسین، برادر زاده ام، و همسرم و همسر برادرم، همگی حالت غیر عادی داشتند. تمام حواس من متوجه امام بود. ایشان، چون شب های قبل سر ساعت خوابیدند و چون همیشه یک ساعت و نیم به صبح برای نماز شب برمی خاستند- درست یادم است اهل بیت را جمع کردند و گفتند: «هیچ ناراحت نباشید، که هیچ نمیشود، آخر نمیشود بود و ساکت بود، جواب خدا و مردم را چه میدهیم؟ عمده، تکلیف است، نمیشود از زیر بار تکلیف شانه خالی کرد» ایشان گفتند: «این که هیچ، اگر میگفتند که یک روز ساکت باش و این جا زندگی کن و من میدانستم که سکوت یک روز مضر است، محال بود قبول کنم.»(2)دست از تکلیف بر نمیدارم
حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا ناصری:
در مرز عراق که اتومبیل امام عازم کویت بود، امام چند کلمهای سخن گفتند و ما را نصیحت کردند و فرمودند: «من تکلیفم را تشخیص داده ام و هر کجا باشم انجام وظیفه خواهم کرد، هرچه پیش آمد، برای من اهمیت ندارد. من هرگز دست از تکلیفم برنمی دارم. شما هم مواظب باشید، به تکلیفتان عمل کنید و مسائل را خوب مراعات نمایید.» آن گاه با امام خداحافظی کردیم و اتومبیل امام روانه کویت شد.(3)فرودگاه به فرودگاه میروم
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
کویت که نگذاشت. شارجه و دوبی و از این قبیل به طریق اولی نمیگذارند. عربستان که مرتب فحش میداد افغانستان و پاکستان که نمیشد. میماند سوریه و امام درست تصمیم گرفته بودند ولی بیگدار به آب نمیشد زد. میبایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد... فرانسه را پیشنهاد کردم... امام گفتند: «من از فرودگاهی به فرودگاه دیگر و از شهری به شهر دیگر سفر میکنم تا به دنیا اعلام کنم که تمام ظالمان دنیا دستشان را در دست یکدیگر گذاشتهاند تا مردم جهان صدای ما مظلومان را نشنوند.»(4)باید مثل بقیه بر سر ما بلا بیاید
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینی:
وقتی کویت امام را راه نداد و مجدداً به عراق برگشتیم، امام شدیداً خسته شده بودند من برای ایشان شدیداً متأثر بودم. امام از قیافه من فهمیدند که من از اینکه ایشان را این همه معطل کردهاند (5) ناراحتم. گفتند: «ما هم باید مثل بقیه در مرزها بلا سرمان بیاید تا یکی از هزارها ناراحتی که بر سر برادرانمان میآید لمس کنیم، محکم باش.» گفتم: «چشم» در حالی که ما توی اتاقی کثیف گرد امام که دراز کشیده بودند جمع شده بودیم. تفألی به قرآن زدم: (إذهب إلی فرعون إنه طغی قال رب اشرح لی صدری و ایستر لی امری) باور کنید که نیروی تازهای گرفتم، خیلی عجیب بود، بیهوده ما را بیش از 9 ساعت معطل کردند در حالی که ما گفته بودیم که میخواهیم به بغداد برگردیم. امام عصبانی شدند و آنان را تهدید کردند. هر وقت من به آنها میگفتم که چرا معطل میکنید، میگفتند باید از بغداد خبر برسد. بعد از عصبانیت امام آنها بلافاصله با بغداد تماس گرفتند و برخورد امام را با خودشان گفتند. امام به آنها گفتند: «آن چه را بر من در اینجا میگذرد به دنیا اعلام میکنم.» این را هم به بغدادیون خبر دادند. چیزی نگذشت که مأموران آمدند که، ببخشید، ما نتوانسته بودیم به مرکز خبر دهیم، والا آنها حاضر به این وضع نبوده و نیستند.(6)از این مرز به آن مرز میروم
حجت الاسلام والمسلمین محمدرضا ناصری:
وقتی کویت امام را نپذیرفت امام مجدداً به عراق بازگشتند و شب را در یکی از هتل های بصره خوابیدند و صبح به فرودگاه بغداد رفتند. در فرودگاه امام فرمودند: من از این مرز به آن مرز خواهم رفت. شما وحشت نداشته باشید و دنبال کارهایتان باشید. من واقعاً از ملت ایران که این چنین عشق به شهادت دارند و چنین دنبال انقلاب هستند خجالت میکشم.(7)چگونگی هجرت از عراق
ما که از ترکیه وارد عراق شدیم، بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق کراراً آمدند و اظهار داشتند که عراق مال شماست، و هر جا باشید، هر جا بخواهید، هر کاری داشته باشید انجام میدهیم. تا دولتها تغییر کرد. یکی پس از دیگری تغییر کرد، و منتهی شد به این اواخر، که ما مقتضی دیدیم بیشتر از آن مدت در عراق فعالیت بکنیم. کم کم دولت عراق به طور تدریج در صدد جلوگیری شد. ابتدا چند نفری در [اطراف] منزل ما به عنوان حفاظت. و شایعه هم درست میکردند کهاشخاصی آمدهاند برای ترور شما. بلکه یک دفعه گفتند پنجاه نفر آمدهاند! که من گفتم این متنش دلیل بر دروغ بودن است، برای اینکه ترور پنجاه نفری هیچ وقت نمیشود؛ باید یک نفر بیاید. کم کم مأمورها زیاد شدند. باز هم همین که ما میخواهیم حفاظت کنیم. لکن من از اول به بعضی دوستان میگفتم قضیه حفاظت نیست؛ قضیه مراقبت از این است که ما چه میکنیم. کم کم از بغداد یک وقت رئیس امن آمد. او آدم ملایمی بود، و صحبتهایش هم همه تعارف بود و اینکه شما هر کاری بخواهید بکنید مانعی ندارد و هر عملی انجام بدهید مانعی ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یک نفر دیگری آمد که گفتند این مقدم است بر آن رئیس امن ایشان به طور رسمی به ما گفت که ما چون یک معاهداتی، تعهداتی، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمیتوانیم تحمل کنیم که شما اینجا فعالیت بکنید. و شاید امروز همین مقدار گفت. و روز بعدش باز آمد و بیشتر و گفت که نباید شما چیزی بنویسید، یا در منبر صحبتی بکنید، یا نواری پر کنید و بفرستید؛ برای اینکه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم که این یک تکلیف شرعی است که به من متوجه است. من هم اعلامیه مینویسم، و هم در موقعش در منبر صحبت میکنم، و هم نوار پر میکنم و به ایران میفرستم. این تکلیف شرعی من است. شما هم هر تکلیفی دارید عمل کنید. بعد صحبتهایی کرد و چه و بالاخره منتهی شد به اینکه من همچو علاقهای به یک محلی ندارم. من هر جایی که بتوانم خدمت بکنم آنجا خواهم رفت و نجف پیش من مطرح نیست که من اینجا بمانم. گفت: خوب، شما هر جا بروید همین مسائل هست؛ یعنی جلوگیری میشود. گفتم که من در صورتی که هیچ در ذهن من این نبود، تا آن وقت هم نبود که من میروم خارج، من میروم پاریس که مملکتی است که آن دیگر وابسته به ایران و مستعمره ایران نیست. البته ناراحت شد اما حرفی نزد. بعد آقای دعایی (8) هم بودند آنجا برای ترجمه آقای دعایی که الآن سفیرند بعد من دیدم که اینها بنا دارند که با دوستان من بدرفتاری کنند. گفته بودند آقای دعایی گفت به من که ما با خودش کاری نداریم؛ لکن ما آنهایی که اطراف او هستند چه خواهیم کرد، چه خواهیم کرد. من خوف این را داشتم که به اینها صدمهای وارد بشود. به آقای دعایی گفتم که شما برای من بروید تذکره را بگیرید و ویزا بگیرید. البته قبلاً هم یک دفعه ایشان برده بود پیش رئیس امن، ایشان با ناراحتی گفته بود که شما میخواهید ما را با فلانی طرف بکنید؟ نه، نمیدهیم. لکن این دفعه ویزا دادند برای خروج و ما میخواستیم به سوریه برویم که آنجا اقامت کنیم؛ لکن اول بنا گذاشتیم کویت برویم؛ و از کویت که دو سه روز بمانیم، برویم به سوریه. و هیچ هم در ذهن من این نبود که به فرانسه بروم. بنابراین گذاشتیم، و بین الطلوعین یک روزی البته، تحت مراقبت مأمورین اینجا، از در که من بیرون آمدم آقای یزدی (9) را دیدم. آقای یزدی از همان در که من آمدم بیرون، دیگر همراه ما بود تا حالا بعد، حرکت کردیم طرف کویت. و به سر حد کویت که رسیدیم، بعد از یک چند دقیقه ای، که مثل اینکه حالا روابط بود با ایران، چه بود نمیدانم گمانم این است که رابطه با ایران بود آمد آن مأمور و گفت که نه، شما نمیتوانید بروید کویت. من گفتم به او بگویید که خوب، ما میرویم از اینجا به فرودگاه، از آنجا میرویم. گفت خیر، شما از همین جا که آمدید از همین جا باید بر گردید. از همانجا برگشتیم ما به عراق. و شب بصره بودیم، و فردایش به بغداد. و من در بصره بنابراین گذاشتم که نروم به سایر بلاد اسلامی، برای اینکه احتمال همین معنا را در آنجاها میدادم. بنا گذاشتیم برویم فرانسه، و بعد، در همانجا هم حالا بصره بود یا بغداد یادم نیست که یک اعلامیهای باز من نوشتم خطاب به ملت ایران، و وضع رفتنمان، کیفیت رفتنمان را برایشان گفتم. ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. مسائلی بود که هیچ اراده ما در آن دخالت نداشت.(10)پینوشتها:
1. برداشت هایی از سیره امام خمینی(ره)، ج 4، ص 12.
2. همان، ص10-11.
3. همان، ص 11.
4. همان، ص 11.
5. امام 9 ساعت در مرز معطل شده بودند.
6. برداشت هایی از سیره امام خمینی ، ج 4، ص 169-170.
7. همان، ص224-225.
8. آقای سید محمود دعایی.
9. آقای ابراهیم یزدی.
10. صحیفه امام، ج 10، ص 194 تا 196.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.