آغاز حکومت آل بویه
نویسنده: سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون
منبع:راسخون
علویان طبرستان، نخستین دولتی بودند که تشیع را به سرزمین دیالمه بردندو پس آنان نیز، تشیع در شمال ایران، با تشکیل حکومت آل بویه، به اوج قدرت خود رسید. ابو شجاع بویه از مردم دیلم و مردی فقیر بود که پیشه ی ماهیگیری داشت. ابن ماكولا، نسب آل بویه را به بهرام گور، پسر یزدگرد ساسانى مىرساند و ابن مسكویه به یزدگرد بن شهریار. ابن طقطقی در بیانی که به افسانه می ماند، نسب آل بویه را چنین بیان می کند: " نسب آل بویه از بویه بالا رفته به یكایك پادشاهان ایران مىرسد تا آن كه به یهود ابن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل (ع) و همچنان به آدم ابو البشر متّصل مىشود. آل بویه از دیلم نیستند، و سبب آنكه دیلمى نامیده شدهاند این است كه در بلاد دیلم سكونت داشتهاند. " وی برای توجیه قداست و بزرگی از پیش تعیین شده ی آل بویه چنین ادامه میدهد: " شهریار بن رستم دیلمى درباره آغاز دولت آل بویه و پیدایش آن گوید: ابو شجاع بویه در آغاز كارش با من دوست بود، هنگامى كه مادر فرزندانش:عماد الدّوله ابو الحسن علىّ، و ركن الدّوله ابو علىّ حسن، و معز الدّوله ابو الحسین احمد كه هر سه به پادشاهى رسیدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم دیدم ابو شجاع بویه از اندوه زنش بیتابى مىكند، ازینرو وى را تسلیت داده از اضطراب و پریشانى او كاستم، سپس ابو شجاع و فرزندانش را برداشته به خانه خود آوردم، و طعامى براى آنها حاضر كردم، در این وقت شخصى كه از بیرون خانه مىگذشت فریاد زد: منجم، افسونگر، معبّر خواب، نویسنده أدعیه و طلسمات. ابو شجاع وى را خواسته گفت: من دیشب خوابى دیدهام برایم تعبیر كن. خواب مىدیدم كه بول مىكردم و آتشى عظیم از من خارج مىشد، سپس آن آتش دامنه یافته روى به بالا نهاد چندانكه مىرفت كه به آسمان برسد، آنگاه آتش از هم شكافته شد و سه قسمت گردید، و از هر قسمت شعلههایى پدید آمد و دنیا را روشن كرد، منجّم گفت: این خواب تو بسیار با اهمیّت است، و من جز با گرفتن خلعت و اسبى آن را تعبیر نمىكنم، بویه گفت: به خدا سوگند من جز این لباس كه پوشیدهام چیزى ندارم، اگر آن را به تو بدهم برهنه مىمانم. منجّم گفت: پس ده دینار بده بویه گفت: به خدا سوگند دو دینار هم ندارم تا چه رسد به ده دینار! و سپس چیز ناقابلى بدو داد. منجّم گفت: بدان كه تو داراى سه فرزندى كه مالك روى زمین خواهند شد، و بر مردم جهان فرمانروایى خواهند كرد، و چنانكه آن آتش به آسمان بالا رفت آوازه ایشان نیز در اطراف و اكناف عالم خواهد پیچید، و همان قدر كه شاخههاى آن پراكنده شد گروهى پادشاهان از ایشان به وجود خواهند آمد. بویه گفت: شرم نمىكنى ما را مسخره مىنمایى؟ من مردى تنگدست و پریشانم، و فرزندانم جملگى فقیر و نیازمندند، اینان كجا و پادشاهى كجا؟ منجّم گفت: كنون تاریخ ولادت هر یك از فرزندان خود را برایم بگو، بویه نیز تاریخ ولادت هر یك بدو گفت، منجّم لحظهاى در اسطرلاب و تقویمهاى خود نگریست، سپس برخاسته دست عماد الدّوله ابو الحسن علىّ را بوسید و گفت: به خدا سوگند این بر تمام بلاد سلطنت مىكند، و پس از وى این و دست برادرش ابو علىّ حسن را گرفت. ابو شجاع بویه از گفتار منجّم به خشم آمد و به فرزندانش گفت: برخیزید و پس گردن او زنید كه سخت ما را مسخره نموده است، ایشان نیز برخاسته همچنان پس گردن او مىزدند و ما مىخندیدیم. سپس منجّم گفت: بزنید بیم ندارم، هر گاه به پادشاهى رسیدید گفتار مرا به یاد خواهید آورد، ابو شجاع نیز ده درهم به منجّم داد و منجّم پى كار خود رفت. " ( ر.ک ابن طقطقی، 1360: 378-380) مشخص است که این انساب ساختگی است و این داستان ها و خواب ها صحیح نیست و تنها برای کسب مشروعیت و محبوبیت این حکومت ایجاد شده است.؛ چرا که آل بویه چنان که گفته شد، فرزندان یک ماهیگیر ساده و عامی بودند و نسب والایی در خور شأن پادشاهان و امرا نداشتند و برای همین نیازمند داشتن یک شجره نامه ی جعلی بودند تا قوت اصالت خود را به مردم نشان دهند.
هنگامی که ناصر اطروش بر طبرستان و جرجان استیلا یافت، در میان دیلمیان سردارانى هم چون ماكان و لیلى بن النعمان و اسفار بن شیرویه و مرداویج بن زیار پدید آمدند. پسران بویه در زمره ی سرداران ماكان بودند. پس از کشته شدن اسفار بن شیرویه به دست مرداویج و حکومت وی بر ایالت جبال و اصفهان، میان ماكان و مرداویج كشمكش و اختلاف درگرفت و مرداویج طبرستان و جرجان را از دست وی خارج نمود. پسران بویه پس از این واقعه، به نزد ماكان رفته و گفتند براى این كه بار هزینه ی یاران خویش را از دوش او بردارند، فعلا از سپاه وی جدا می شوند. ماكان پذیرفت و آنان به لشکریان مرداویج پیوستند. مرداویج، پس از مشاهده ی توان حکومتی على بن بویه، امارت كرج را به او سپرد و او به همراه برادرانش عازم ری شدند. در آن زمان، وشمگیر بن زیار، برادر مرداویج، بر ری حکومت می کرد و وزارت او به عهده ی حسین بن محمد ملقب به عمید بود. على بن بویه در مدت کوتاهی، اعتماد عمید وزیر را به خود جلب نمود. مرداویج که از قدرت گیری سرداران ماکان، هراسان شده بود، برای برادرش وشمگیر پیغام فرستاد كه این سرداران را دستگیر كند. عمید وزیر پس از آگاهی از این پیام، علی بن بویه را راهی کرج کرد. على در کرج، چند قلعه را كه از آن خرمیان بود، فتح نمود و به ذخایر بسیار دست یافت. وی که مردی سخاوتمند بود، تمام غنایم را میان سپاهیانش تقسیم نمود و بدین ترتیب مورد توجه ایشان قرار گرفت و كارش رونق یافت. سرداران مرداویج در کرج نیز، به علت محبت های علی بویه، به او پیوستند و مورد اکرام و انعام وی قرار گرفتند. در این احوال، شیرزاد، یكى از بزرگان سرداران دیلم، از على بن بویه امان خواست و به او پیوست. با آمدن شیرزاد، على قدرتی تمام یافت چنان كه آهنگ تسخیر اصفهان را نمود. مظفر بن یاقوت، سردار سپاه مرداویج در اصفهان، با ده هزار مرد جنگى تا سه فرسخی اصفهان بیرون آمد. با شروع نبرد، تمام مردم گیل و دیلم که در سپاه مظفر بن یاقوت بودند، به سپاه بویه و مظفر منهزم گردید و على بن بویه بر اصفهان مستولى شد. چون این خبر به مرداویج رسید، مضطرب شد و برادر خود وشمگیر را، با سپاهى سنگین به اصفهان روان نمود. علی بن بویه، پس از شنیدن این لشکر کشی، از اصفهان خارج شده و به سمت ارّجان حرکت نمود و آن جا را تحت تصرف خویش در آورد. پس از این پیروزی، علی بن بویه، در طی سال های سیصد و بیست و یک و سیصد و بیست و دو، با کمک برادرانش، بر سپاهیان مرداویج فائق آمده و کنترل کازرون و نواحی فارس را در دست گرفت. بدین ترتیب، کار پادشاهی آل بویه، رسما آغاز گردید. از آل بویه در فارس و عراق و بغداد، هفده نفر بر مسند حکومت نشستند و مدت دولت ایشان صد و بیست و هشت سال امتداد یافت. ( ابن خلدون، ج2، 1363: 611-613 ؛ خواند میر، ج2، 1380: 421- 423)
حکومت علی بن بویه ملقب به عماد الدوله
علی بن بویه پس از تصرف فارس، به شیراز آمده و مردم را امان داد و دستور داد كه بر كسی ظلم نشود. وی بر خزاین دار الاماره و ذخایر آل صفار، دسترسی یافت و خزاینش از اموال پر گردید. از این رو به لشکریانش عطای بسیار نمود و نیازهاى همه را بر آورده ساخت. هنگامی که مرداویج از نفوذ قدرت علی در فارس آگاه شد، هراسان شده و رو به جانب اصفهان نهاد. در آن زمان، وشمگیر، برادر مرداویج، پس از خلع القاهر عباسی، به اصفهان آمده بود و محمد بن یاقوت از آن جا رفته بود. مرداویج پس از ورود به اصفهان، برادرش وشمگیر را به حکومت رى و نواحی اطراف آن فرستاد و لشکریانش را به تصرف اهواز فرستاد و بر یاقوت فائق آمده و اهواز را تسخیر نمود. علی بن بویه، پس از مشاهده ی قدرت مرداویج، به ناچار با وی صلح نمود و برادرش حسن را به عنوان گروگان به نزد وی فرستاد و خطبه به نام مرداویج خواند؛ اما این شرایط دوام چندانی نیاورد و مرداویج در حمام اصفهان در سال سیصد و بیست و سه هجری، به دست ترکان شورشی سپاه، به قتل رسید و حسن بن بویه به نزد برادر در فارس بازگشت. پس از قتل مرداویج، میان علی بن بویه و یاقوت و بریدی بر سر تصاحب اهواز اختلاف افتاد که به رویارویی ایشان منجر گردید و یاقوت شکست سختی خورد و با وساطت بریدی، با علی صلح نمود. پس از این جریان، علی بن بویه از ابن مقله وزیر عباسیان و خلیفه الراضی، حکومت فارس را طلبید و خلیفه در ازای دریافت هشت میلیون درهم در سال، برای علی بن بویه، خلعت و لوا فرستاد اما علی از پرداخت مالیات به دربار خلافت بغداد سرباز زد وشاید همین عامل لشکرکشی یاقوت به فارس شد که در نهایت به شکست یاقوت انجامید. پس از این، یاقوت به خیانت بریدی به قتل رسید و حکومت اهواز به چنگ بریدی افتاد. خلیفه الراضی از این نافرمانی برآشفته گشته و لشکری به سوی اهواز گسیل داشت. بریدی به نزد علی بویه گریخت و وی را به تصرف بغداد تشویق نمود و علی برادرش احمد را مأمور این امر مهم کرد. ( خواند میر، ج2، 1380: 422-424) پس از فتح بغداد توسط برادران بویه، خلیفه المستكفى، به علی بن بویه لقب عماد الدوله و به برادرش حسن لقب ركن الدوله و به احمد لقب معز الدوله داد. روابط میان این سه برادر همواره به صلح و دوستانه بود و آنان به یکدیگر احترام می گذاشتند.
عماد الدوله كریم و خردمند و بردبار و سیاستمدار و خوش رفتار بود و اخبار رسیده از وی، حاكى از توانایی او در سیاست و كشوردارى بود. عماد الدوله همچنان بر فارس حکومت می راند تا این که در سال سیصد و سی و هشت هجری، در شیراز وفات یافت. مرض او زخم روده بود كه مدتى به طول انجامید و به سبب آن بسیارى از امراض گوناگون و دردهاى مختلف بر او عارض گردید. هنگامی که بیماری او شدت یافت، از آن جا که صاحب پسر نبود؛ به برادرش حسن ركن الدوله پیغام داد كه فرزند خود عضد الدوله فنا خسرو (پناه خسرو) را به فارس بفرست تا او را ولیعهد و وارث خود نمایم. ركن الدوله هم عضد الدوله را با گروهى از یاران مورد اعتماد خود به شیراز فرستاد.عماد الدوله با تمام سپاهیان خود به استقبال او رفت و او را در كاخ خود پذیرفت و بر تخت خود نشاند و خود در پیشگاه او ایستاد و به مردم فرمان داد كه به او رسما سلام پادشاهانه كنند. عماد الدوله در میان سپاهیان خود، گروهى از سرداران بزرگ را مىشناخت كه خود را بزرگتر از عماد الدوله مىدانستند و خانواده خود را گرامى تر مى پنداشتند و خود را به ریاست و حکومت، محق تر می انگاشتند. عماد الدوله در طول دوران حکومت شانزده ساله اش بر فارس، با ایشان مدارا مىكرد. او هنگامی که برادر زاده اش، عضد الدوله را به عنوان جانشین خویش اعلام نمود، از جانب این سردارانش دچار اضطراب و نگرانی شد. پس به ناچار، همه ی آن ها را دستگیر نموده و به قتل رسانید. یكى از آن ها، شیرنجین بن جلیس بود. پس از دستگیری او، یاران و دوستانشش، نزد عماد الدوله شفاعت كردند كه آزادش كند. عماد الدوله گفت: ابتدا من براى شما ماجرایی را نقل مىكنم. پس از شنیدن آن، اگر باز هم صلاح بدانید او را رها خواهم كرد. آن گاه گفت: ما عده ی كمى از دیلمیان، در خدمت نصر بن سامان، در خراسان بودیم و این مرد یعنی شیرنجین با ما بود. روزى نصر براى پذیرایى جلوس نمود در حالی كه غلامان خود و پدرش بیشتر از ده هزار بودند. من دیدم شیرنجین كاردى از غلاف كشید و در پارچه ای پیچید و آماده كرد. به او گفتم این چیست و براى چه آن را آماده كردى؟ به من گفت: می خواهم این كودك را بكشم و بعد از كشتن او هم از مرگ نمى ترسم زیرا از ایستادن در پیشگاه او ننگ دارم. مقصود او،نصر بن احمد بود. در آن هنگام سن نصر بیست سال بود و باز او را کودک می پنداشت و خود را برتر و بزرگ تر از او. من دانستم اگر او مرتكب قتل شود، تنها او كشته نخواهد شد بلكه همه ی ما كشته خواهیم شد. پس دست او را گرفتم و گفتم من با تو سخنى دارم او را كنار كشیدم و دیلمیان را جمع كردم و تصمیم او را گفتم. آن ها هم آن كارد را از او گرفتند. حال آیا شما می خواهید من او را به حال خویش بگذارم كه در پیشگاه این كودك ( یعنی عضد الدوله)، بایستد؟ یاران از شفاعت منصرف شدند و شیرنجین در حبس بود تا وفات یافت. پس از آن که عماد الدوله به سرای باقی شتافت، ركن الدوله که به جای برادرش به مقام امیر الامرایی رسیده بود، به شیراز آمده و سر برهنه و پا برهنه به زیارت قبر برادر خود رفت و تمام سپاهیانش به پیروی از او سر و پا برهنه بودند. او سه روز در کنار قبر برادرش اقامت نمود تا آن كه سالاران و فرماندهان التماس كردند كه به شهر برود. ( ابن اثیر جزری، ج20، 1371: 200-202 )
پینوشتها:
1- کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی
منابع و مأخذ :ابن اثیر جزری ( 1371)، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، انتشارات مؤسسه مطبوعات علمی، تهران.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
ابن طقطقی، محمد بن علی ( 1360)، تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولت های اسلامی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.
خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین ( 1380)، تاریخ حبیب السیر از حمله مغول تا مرگ شاه اسماعیل اول، انتشارات خیام، تهران.