نویسنده: سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون
منبع:راسخون
هنگامی که عضد الدوله چشم از جهان فرو بست، سرداران و امرا، پسرش ابو كالیجار مرزبان را به جاى او به پادشاهى برداشتند و او را صمصام الدوله لقب دادند. صمصام الدوله برادران خود ابو الحسین احمد و ابو طاهر فیروزشاه را خلعت بخشید و منطقه ی فارس را به اقطاع ایشان داد. در این هنگام، شرف الدوله ابو الفوارس، که از جانب پدرش عضد الدوله، حکومت کرمان یافته بود، به فارس لشکر کشید و آن جا را به تصرف در آورد. وی شریف ابو الحسین محمد بن عمر علوى و ابو احمد موسوى پدر شریف رضى و قاضى ابو محمد بن معروف و ابو نصر خواشاده را كه پدرش زندانى شان كرده بود، از زندان برهانید. وی سپس فرمان داد تا دیگر به نام برادرش صمصام الدوله، خطبه نخوانند و نام وی را با لقب تاج الدوله در خطبه ببرند. هنگامی که برادران او، ابو الحسین احمد و ابو طاهر فیروزشاه برای دریافت اقطاعشان از سوی صمصام الدوله به شیراز آمدند و این وضعیت را دیدند، به اهواز بازگشتند. شرف الدوله به جمع آورى لشكر و بذل اموال پرداخت و پس از مدتی بصره را تسخیر کرده و آن را به برادرش ابو الحسین احمد،واگذار کرد. صمصام الدوله که از خودسری شرف الدوله برآشفته شده بود، سپاهى به سردارى ابو الحسن بن دبعش، برای جنگ با برادرش فرستاد. لشکر شرف الدوله به سردارى ابو الاغر دبیس بن عفیف الاسدى هم به مقابله برآمد و دو لشكر در نزدیكى قرقوب مصاف دادند و سپاه صمصام الدوله شكست خورد و ابن دبعش حاجب اسیر گردید. در این حال ابو الحسین احمد، بر اهواز مستولى گردید و با تصرف رامهرمز، به طمع پادشاهى افتاد.
در سال سیصد و هفتاد و سه هجری، مؤید الدوله پسر ركن الدوله، فرمانرواى اصفهان و رى در جرجان درگذشت. به پیشنهاد صاحب اسماعیل بن عباد، فخر الدوله را که سالخورده شده بود،از نیشابور فراخواندند و به تخت حکومت نشاندند. صمصام الدوله نزد فخر الدوله پیغام فرستاد و از او خواست كه با هم متحد شوند و در امور ملکداری پشتیبان یك دیگر باشند.
پس از مرگ عضد الدوله، امیر باد در دیار بكر، رعب و وحشت ایجاد كرد و دست به تاراج زد و میافارقین را به تصرف در آورد. صمصام الدوله سپاهى به سردارى ابو سعید بهرام بن اردشیر به جنگ با او فرستاد. امیرباد این لشكر را منهزم نمود و جمعى از سپاهیان صمصام الدوله را به اسارت گرفت. صمصام الدوله لشكر دیگرى به فرماندهی سعد حاجب علیه امیر باد فرستاد. امیرباد این بار نیز سپاه دیلم را درهم شكست و بسیارى را كشت و اسیر نمود. سعد به موصل گریخت و مردم موصل علیه دیلمان شورش کردند و امیر باد موصل را به تصرف در آورد و تصمیم به تسخیر بغداد گرفت. صمصام الدوله این بار زیار بن شهر را كه از سرداران بزرگ دیلم بود، به نبرد با او فرستاد و شمار كثیرى از مردان را با ساز و برگ جنگى با وی همراه کرد. زیار توانست امیر باد را در سال سیصد و هفتاد و چهار هجری، منهزم و بیشتر یارانش را اسیر سازد. وی توانست موصل را باز پس گیرد. امیر باد که شکست خورده ی میدان بود، به دیار بكر بازگشت و به جمع آورى لشكر پرداخت. صمصام الدوله به سعد الدولة بن سیف الدولة بن حمدان نامه نوشت و دیار بكر را به او واگذاشت و از وی خواست تا فتنه ی امیر باد را فرو نشاند. سعد الدوله از حلب لشكری فرستاد و امیر باد را در میافارقین به محاصره افكند ولى از روبه رو شدن با او منصرف گردید و لشكر را به حلب فرا خواند. در این هنگام، سعد حاجب، شخصی را اجیر نمود تا به خیمه گاه امیر باد رفته و وی را ناگهان بکشد. آن مرد به خیمه ی امیرباد رفته و او را با شمشیر ضربت زد ولى زخم كارى نبود و امیر باد هر چند در آستانه ی هلاكت بود، نجات یافت. پس از این ماجرا، امیر باد خواستار صلح با صمصام الدوله شد البته به این شرط كه دیار بكر و نیمى از طور عبدین از آن او باشد. سران دیلم این شرط را پذیرفتند و به بغداد بازگشتند. چندین سال بعد، امیرباد تجدید قوا كرد و مجددا به طمع تصرف موصل افتاد. در آن زمان، شرف الدوله یکی از سران خود را به دفاع فرستاد اما در همین اثنا، وفات یافت و پسران ناصر الدوله از فرصت بهره جسته و بر موصل استیلا یافتند.
در طی این سال ها، اسفار بن كردویه، از اكابر سران دیلم، با شرف الدوله دست اتحاد داده و تصمیم گرفت كه امیر بهاء الدوله ابو نصر بن عضد الدوله را به نیابت از شرف الدوله، بر عراق امارت دهد. در این هنگام صمصام الدوله بیمار شده بود و فرصت برای اسفار فراهم گشته بود. وقتی صمصام الدوله گردنکشی اسفار را دید، از خلیفه الطائع درخواست کرد که در مقابل اسفار بایستد ولی خلیفه خواست او را اجابت نكرد. صمصام الدوله به دلجویی از یکی از سردارانش به نام فولاد زماندار پرداخت و از او خواست تا به جنگ اسفار برود. در این رویارویی، اسفار شکست خورد و به نزد امیر ابو الحسین بن عضد الدوله به اهواز رفت و باقى سپاه به شرف الدوله پیوستند و ابو نصر اسیر گردید و او را نزد برادرش صمصام الدوله آوردند. صمصام الدوله بر او ترحم کرد و به قتلش نرساند و تنها وی را زندانی کرد؛ چرا که وی خردسال بود و بر او گناهی نبود.
در این هنگام قرمطیان که در بغداد و حوالی آن قدرت گرفته بودند، شروع به قدرت نمایی کردند و ابو بكر بن شاهویه، نایب ایشان در بغداد، چون وزیران فرمان مىراند. صمصام الدوله او را دستگیر كرد. دو تن از بزرگان قرمطیان به نام های اسحاق و جعفر، پس از زندانى شدن ابو بكر بن شاهویه، به كوفه آمدند و بر كوفه استیلا یافتند و به نام شرف الدوله خطبه خواندند. صمصام الدوله نامهاى عتاب آمیز به آنان نوشت و آنان خواستار آزادی ابو بكر بن شاهویه شدند. سپس در بلاد عراق پراکنده گشتند و به غارتگری پرداختند. صمصام الدوله لشكری را برای دفع ایشان فرستاد. سپاهیان از فرات گذشتند و با قرامطه وارد جنگ شدند و سردار قرمطی اسیر گشت و جمعی از سران قرامطه کشته شدند. قرمطیان لشكر دیگری برای مقابله فرستادند. این بار نیز لشکر صمصام الدوله پیروز گشت و قرمطیان بگریختند و سردارشان كشته شد و گروه بسیاری از ایشان به قتل رسید. لشكریان صمصام الدوله تا قادسیه به تعقیب بازماندگان آنان پرداختند ولى بر آنان دست نیافتند.
در سال سیصد و هفتاد و پنج هجری، شرف الدوله ابو الفوارس از فارس به قصد تسخیر اهواز به حركت در آمد. در آن هنگام، برادرش ابو الحسین بر اهواز حکم می راند. شرف الدوله به اهواز رفت و ابو الحسین را فرا خواند و به او وعدههاى نیك داد و گفت كه او را بر قلمرو خود ابقا خواهد كرد. این امر بر ابو الحسین گران آمد و سپاهی تجهیز كرد تا از خود دفاع نماید. وی به ارجان رفت و آن جا را تسخیر نمود و سپس رامهرمز را به تصرف خویش در آورد، اما سپاهیانش بر او شورش کردند و به نام شرف الدوله شعار دادند. ابو الحسین نیز نزد عمویش فخر الدوله به رى گریخت. فخر الدوله به او وعده ی یاری داد ولی ابو الحسین در صدد توطئه برآمد و فخر الدوله او را به زندان افکند و پس از مدتی شخصی را مأمور کرد و ابو الحسین در زندان به قتل رسید. شرف الدوله بر اهواز مستولی گشت و از آن جا یكى از سرداران خود را به بصره فرستاد و بصره را به تصرف در آورد و برادر خود ابو طاهر را که والی بصره بود، به زندان افکند. صمصام الدوله قاصدی نزد شرف الدوله فرستاد و تقاضای صلح کرد و گفت که به نام او در بغداد خطبه می خوانند. خلیفه الطائع لله نیز برای شرف الدوله خلعت و لقب فرستاد. در خلال این احوال، نامههایى از سرداران لشكر بغداد می رسید كه همه به شرف الدوله، اظهار فرمانبردارى كرده بودند. مردم واسط نیز پیام آشتى فرستادند و شرف الدوله به آن جا لشکر کشید و واسط را نیز تصرف کرد. صمصام الدوله برادر خود ابو نصر را كه محبوس بود، آزاد كرد و نزد شرف الدوله فرستاد تا از او دلجویی کند ولى شرف الدوله به او اهمیتی نداد. صمصام الدوله تصمیم گرفت که به اطاعت شرف الدوله در بیاید ولى بزرگان حکومت او را از این كار نهى كردند. صمصام الدوله ردی بزرگان را نپذیرفت و با جمعى از خواص خود نزد برادرش شرف الدوله آمد. شرف الدوله نخست او را به گرمى پذیرا شد ولی سپس فرمان داد تا او را بگیرند و زندانی کنند و خودش در سال سیصد و هفتاد و شش هجری، راهى بغداد شد و به تخت حکومت نشست. دیلمها ی سپاه شرف الدوله، تصمیم گرفتند صمصام الدوله را از حبس برهانند و بار دیگر به تخت پادشاهى بنشانند. شرف الدوله با شنیدن این خبر هراسان شد و افرادی را بر صمصام الدوله گماشت که اگر دیلمان شورش کردند، وی را به قتل برسانند. در این حین، ترکان سپاه شرف الدوله، بر دیلمها حمله کردند و عده ی بسیاری از ایشان را كشتند. آن گاه به دستور شرف الدوله، صمصام الدوله را به فارس بردند و در قلعهاى در آن ناحیه زندانى كردند. در سال سیصد و هفتاد و نه هجری، شرف الدوله به سختی بیمار گشت و مشرف به مرگ گردید. در این وضعیت، نحریر خادم به كشتن یا كور كردن صمصام الدوله اصرار مىورزید. شرف الدوله نیز به ناچار شخصی را براى انجام یكى از این دو امر به فارس فرستاد. هنوز این مرد به فارس نرسیده بود كه شرف الدوله وفات یافت. آن قاصد هنگامی که به فارس آمد، با ابو القاسم علاء بن حسن مشورت كرد و تصمیم گرفتند که صمصام الدوله را نابینا سازند و چنین نمودند و در واقع حكم سلطانى را اجرا كردند كه مرده بود. هنگامی که شرف الدوله رخت از جهان بر بست، برادرش بهاء الدوله بر تخت شاهى بغداد نشست. خلیفه الطائع لله نزد او آمد و به او تعزیت گفت و خلعت پادشاهى بر او پوشانید. در این حین، نگهبانان قلعه ی فارس، صمصام الدوله و برادرش ابو طاهر را آزاد كردند و آنان به سیراف رفتند و بسیارى از دیلمان نیز به صمصام الدوله پیوستند.
شرف الدوله پیش از مرگش، پسرش ابو على را به فارس فرستاده بود. ابو على در بصره بود که از مرگ پدر خبر یافت. هنگامی که وی به شیراز آمد، میان ترك و دیلم اختلاف افتاد. دیلمها قصد داشتند كه او را دستگیر کرده و به صمصام الدوله تسلیم كنند. تركان به دفاع برخاستند و میان دو گروه نبرد درگرفت و این نبرد چند روز به طول انجامید. ابو على و تركان به فسا رفتند و هر چه اموال و ذخایر بود برداشتند و بسیاری از دیلمان را کشتند و اموال و سلاح هایشان را تاراج كردند. در این هنگام، بهاء الدوله از بغداد به ابو علی پیغام داد و او را به نزد خود فرا خواند. ابو على نیز در سال سیصد و هشتاد هجری، به نزد عمویش به بغداد رفت و بهاء الدوله وی را به گرمى پذیرفت؛ اما پس از چند روز او را به قتل رسانید و خودش عازم تسخیر فارس شد. در این میان، فخر الدوله، حاکم اصفهان و ری، به پیشنهاد وزیرش صاحب بن عباد، تصمیم گرفت که به بغداد لشکر کشیده و آن جا را به تصرف در آورد اما این لشکرکشی به دلیل سوء میریت فخر الدوله، با شکست مواجه گشت و سپاهیان او از اهواز گریختند و فخر الدوله، شكست خورده به رى بازگشت و اهواز بار دیگر به تصرف بهاء الدوله در آمد. بهاءالدوله، در خوزستان، خبر وفات برادرش ابو طاهر را شنید و به عزا نشست. آن گاه به ارجان رفت و هر چه اموال در آن جا بود ضبط نمود و میان لشکریانش تقسیم کرد. از آن سو، لشکریان صمصام الدوله آماده ی نبرد گشته بودند. سپاه صمصام الدوله در چندین نبرد، بر لشکریان بهاء الدوله فائق آمد و قرار شد تا میان دو برادر، صلحی منعقد گردد. طبق این صلح، قرار بر آن شد كه نواحی فارس و ارجان از آن صمصام الدوله باشد و خوزستان و عراق از آن بهاء الدوله و هر یك در بلاد دیگری، دارای اقطاعاتی باشند. پیمان صلح بسته شد و هر دو برادر به اجراى آن سوگند خوردند و بهاء الدوله به اهواز و سپس به بغداد باز گشت. بهاء الدوله در سال سیصد و هشتاد و یک هجری، خلیفه الطائع را از تخت خلافت به زیر کشید و القادر بالله را به جای وی نهاد.
فرزندان عز الدوله ی بختیار که از زمان عضد الدوله در زندان های فارس محبوس بودند، در زمان حکومت صمصام الدوله بر فارس، موكلان و سپاهیان دیلم و نگهبانان قلعه را با خود همراه كردند و در سال سیصد و هشتاد و سه هجری، از زندان گریختند و مردم آن نواحى نیز به آنان پیوستند. زمانی که این خبر به صمصام الدوله رسید، ابو على بن استاد هرمز را با لشكرى علیه آنان فرستاد و آن جمع پراكنده گردید و فرزندان بختیار و مردان دیلم كه با ایشان یار شده بودند، براى نبرد، در دژی موضع گرفتند. ابو على ایشان را محاصره نمود و یكى از سران دیلم را در نهان رابطهاى نهانی، با وعدههایى فریب داد و آن مرد، ابو على و یارانش را به دژی که فرزندان بختیار در آن بودند، برد. سپاه صمصمام الدوله، قلعه را تسخیر كردند و فرزندان بختیار را به هلاکت رساندند.
پس از این ماجرا، خبر عهد شکنی بهاءالدوله، به صمصام الدوله رسید. خبر این چنین بود که بهاء الدوله، ابو العلاء عبد الله بن الفضل را به اهواز فرستاده و در نهان به او گفته بود كه اندك اندك و پنهانی، مردانى را نزد او مىفرستد. چون تعدادشان افزایش یافت، وی موظف است که لشكرى بسیج نموده و به فارس حمله نماید. صمصام الدوله، پس از شنید این خبر، لشكر خود را به خوزستان فرستاد. ابو العلاء که غافلگیر شده بود؛ از بهاء الدوله یارى خواست. بهاء الدوله نیز لشكری از بغداد به مقابله فرستاد. در مصاف دو لشكر، سپاهیان ابو العلاء شكست خوردند و خودش به اسارت در آمد. این حادثه، بهاء الدوله را پریشان خاطر ساخت، چرا که خزانهاش از اموال تهى گشته بود. برای همین، او یک سال بعد، یعنی در سال سیصد و هشتاد و چهار هجری، طغان ترك را با هفتصد مرد جنگى به اهواز فرستاد. آنان شوش را تصرف كردند و سپاهیان صمصام الدوله را از اهواز بیرون راندند. صمصام الدوله بار دیگر، با سپاهى از دیلمان و مردان قبایل تمیم و اسد، به اهواز روى آورد. هنگامی که به شوشتر رسید، تصمیم گرفت که به تركان سپاه بهاء الدوله، شبیخون بزند اما راهنمایان راه را گم كردند و نقشه ی شبیخون نزد ترکان، آشکار گردید و آنان برای رویارویی آماده گشتند. طغان گروهى را به كمین سپاه صمصام الدوله فرستاد و در بحبوحه ی درگیری، آنان كه در كمین بودند، بیرون جسته و بیش از دو هزار تن از دیلمان را كشتند و باقى امان خواستند، اما تركان تمام امان خواستگان را نیز به قتل رساندند. این خبر به بهاء الدوله كه در واسط بود رسید و او از واسط به اهواز آمد و صمصام الدوله به شیراز بازگشت و از شدت ناراحتی، فرمان داد تا تركان را در تمام بلاد فارس قتل عام كنند. جماعتى از ترکان به قتل رسیدند و باقى گریختند؛ اما به هر جا كه رفتند، آشوب و غارت بر پا كردند. آنان راهى بلاد سند شدند و از پادشاه سند اجازه خواستند كه به سرزمین او در آیند. پادشاه سند به ظاهر قبول كرد و براى دیدار آنان با سپاه خود بیرون آمد. سپس تركان را محاصره نمود و همگی را به قتل رسانید.
صمصام الدوله در سال سیصد و هشتاد و پنج هجری، سپاهیان خود را كه همه از دیلم بودند به سردارى علاء بن حسن به اهواز فرستاد. در این هنگام طغان وفات یافته بود و بهاء الدوله، به جاى او ابو كالیجار مرزبان بن شهفیروز را به اهواز فرستاده بود. میان لشکریان صمصام الدوله و بهاءالدوله چندین نبرد در گرفت و نتیجه چنان شد كه از شوشتر تا رامهرمز به دست سپاهیان ترك افتاد و از رامهرمز به آن سو توسط دیلمان به تصرف در آمد. یكى از سرداران علاء بن حسن بود، به نام لشكرستان با سپاهی فراوان، به بصره راند و آن جا را محاصره نمود. وی با یاران بهاء الدوله به نبرد پرداخت و ایشان را شكست داد و بصره را گرفت و در آن منطقه كشتار كرد و تاراج نمود. بهاء الدوله به مهذب الدوله، صاحب بطیحه، نامه نوشت كه تو از هر كس دیگر به حکومت بصره سزاوارتر هستى. او نیز سپاهى به سردارى عبد الله بن مرزوق علیه لشکرستان فرستاد و سپاهیان او را از بصره بیرون راند. لشكرستان بار دیگر به بصره بازگشت و بصره را تسخیر نمود و به بهاء الدوله اظهار اطاعت كرد و پرداخت مالى را به گردن گرفت. بهاء الدوله نیز پذیرفت. جالب این جا بود که لشكرستان هم به بهاء الدوله اظهار اطاعت مىكرد و هم به صمصام الدوله.
فخر الدولة بن ركن الدولة، پادشاه رى و اصفهان و همدان، در ماه شعبان سال سیصد و هشتاد وهفت هجری، در قلعه ی طبرك وفات یافت و پسرش مجد الدوله ابو طالب رستم كه طفلى چهار ساله بود به جای او نشست اما زمام امور دولت، در واقع در دست مادر مجد الدوله بود. در این هنگام، علاء بن الحسن، حاکم خوزستان از جانب صمصام الدوله، نیز وفات یافت و صمصام الدوله، ابو على بن استاد هرمز را با اموالى بسیار به خوزستان فرستاد. ابو على آن مال را میان دیلمان تقسیم كرد و به جندىشاپور رفت. وی اصحاب بهاء الدوله را از آن جا و سپس الز خوزستان بیرون راند. عده ای از ترکان از واسط، به مقابله با ابو علی برخاستند اما چون توان مبارزه را در خویش نیافتند؛ تصمیم گرفتند كه دوباره به واسط بازگردند. در این هنگام، ابو على بن اسماعیل، وزیر بهاء الدوله، به وی گفت که سپاهیانش را علیه ابو علی یاری دهد. بهاء الدوله با اكراه این رأى را پذیرفت و در قنطرة البیضاء فرود آمد. ابو على بن استاد هرمز و لشكرش در جنگ پاى فشردند و چند بار میان دو گروه نبردهای سنگینی رخ داد. لشکر بهاء الدوله، دچار کمبود آذوقه شد و به سختی گرفتار گردید و با خطر نابودی مواجه گشت، اما بخت با ایشان یار بود، چرا که در این احوال خبر مرگ صمصام الدوله رسید و جنگ متوقف گردید. ماجرا چنین بود که سپاهیان دیلم، برای دریافت ارزاق خود، در شیراز شورش کردند. یاران صمصام الدوله به وی پیشنهاد کردند كه او در این آشوب، به قلعهاى كه بر دروازه شیراز است برود و در آن جا موضع بگیرد. او نیز چنین کرد ولى نگهبانان قلعه او را دستگیر كردند و به قلعه ی دودمان در نزدیکی شیراز بردند.صاحب قلعه ی دودمان، صمصام الدوله را زندانی کرد. در این حال، ابو نصر پسر بختیار، صمصام الدوله را از از صاحب قلعه تحویل گرفت و به تلافی اقدام او علیه فرزندان بختیار، وی را در سال سیصد و هشتاد و هشت هجری به قتل رسانید. مدت حكومت صمصام الدوله در فارس، نه سال بود. پس از آن که بهاء- الدوله فارس را تصرف كرد، پیكر صمصام الدوله را به مقابر آل بویه منتقل نمود. ( ر.ک ابن خلدون، ج3، 1363: 658-675 ؛ خواند میر، ج2، 1372: 431-433 ؛ پاینده، ج3، 1376: 415-419 ؛ ابن مسکویه، ج7 ، 1369 ؛ ابن اثیر جزری، ج21، 1371)
ابن اثیر جزری ( 1371)، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، انتشارات مؤسسه مطبوعات علمی، تهران.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
ابن مسکویه، احمد بن علی ( 1369)، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی، انتشارات سروش، تهران.
پاینده، ابوالقاسم ( 1376) ، تاریخ سیاسی اسلام، انتشارات جاویدان، تهران.
در سال سیصد و هفتاد و سه هجری، مؤید الدوله پسر ركن الدوله، فرمانرواى اصفهان و رى در جرجان درگذشت. به پیشنهاد صاحب اسماعیل بن عباد، فخر الدوله را که سالخورده شده بود،از نیشابور فراخواندند و به تخت حکومت نشاندند. صمصام الدوله نزد فخر الدوله پیغام فرستاد و از او خواست كه با هم متحد شوند و در امور ملکداری پشتیبان یك دیگر باشند.
پس از مرگ عضد الدوله، امیر باد در دیار بكر، رعب و وحشت ایجاد كرد و دست به تاراج زد و میافارقین را به تصرف در آورد. صمصام الدوله سپاهى به سردارى ابو سعید بهرام بن اردشیر به جنگ با او فرستاد. امیرباد این لشكر را منهزم نمود و جمعى از سپاهیان صمصام الدوله را به اسارت گرفت. صمصام الدوله لشكر دیگرى به فرماندهی سعد حاجب علیه امیر باد فرستاد. امیرباد این بار نیز سپاه دیلم را درهم شكست و بسیارى را كشت و اسیر نمود. سعد به موصل گریخت و مردم موصل علیه دیلمان شورش کردند و امیر باد موصل را به تصرف در آورد و تصمیم به تسخیر بغداد گرفت. صمصام الدوله این بار زیار بن شهر را كه از سرداران بزرگ دیلم بود، به نبرد با او فرستاد و شمار كثیرى از مردان را با ساز و برگ جنگى با وی همراه کرد. زیار توانست امیر باد را در سال سیصد و هفتاد و چهار هجری، منهزم و بیشتر یارانش را اسیر سازد. وی توانست موصل را باز پس گیرد. امیر باد که شکست خورده ی میدان بود، به دیار بكر بازگشت و به جمع آورى لشكر پرداخت. صمصام الدوله به سعد الدولة بن سیف الدولة بن حمدان نامه نوشت و دیار بكر را به او واگذاشت و از وی خواست تا فتنه ی امیر باد را فرو نشاند. سعد الدوله از حلب لشكری فرستاد و امیر باد را در میافارقین به محاصره افكند ولى از روبه رو شدن با او منصرف گردید و لشكر را به حلب فرا خواند. در این هنگام، سعد حاجب، شخصی را اجیر نمود تا به خیمه گاه امیر باد رفته و وی را ناگهان بکشد. آن مرد به خیمه ی امیرباد رفته و او را با شمشیر ضربت زد ولى زخم كارى نبود و امیر باد هر چند در آستانه ی هلاكت بود، نجات یافت. پس از این ماجرا، امیر باد خواستار صلح با صمصام الدوله شد البته به این شرط كه دیار بكر و نیمى از طور عبدین از آن او باشد. سران دیلم این شرط را پذیرفتند و به بغداد بازگشتند. چندین سال بعد، امیرباد تجدید قوا كرد و مجددا به طمع تصرف موصل افتاد. در آن زمان، شرف الدوله یکی از سران خود را به دفاع فرستاد اما در همین اثنا، وفات یافت و پسران ناصر الدوله از فرصت بهره جسته و بر موصل استیلا یافتند.
در طی این سال ها، اسفار بن كردویه، از اكابر سران دیلم، با شرف الدوله دست اتحاد داده و تصمیم گرفت كه امیر بهاء الدوله ابو نصر بن عضد الدوله را به نیابت از شرف الدوله، بر عراق امارت دهد. در این هنگام صمصام الدوله بیمار شده بود و فرصت برای اسفار فراهم گشته بود. وقتی صمصام الدوله گردنکشی اسفار را دید، از خلیفه الطائع درخواست کرد که در مقابل اسفار بایستد ولی خلیفه خواست او را اجابت نكرد. صمصام الدوله به دلجویی از یکی از سردارانش به نام فولاد زماندار پرداخت و از او خواست تا به جنگ اسفار برود. در این رویارویی، اسفار شکست خورد و به نزد امیر ابو الحسین بن عضد الدوله به اهواز رفت و باقى سپاه به شرف الدوله پیوستند و ابو نصر اسیر گردید و او را نزد برادرش صمصام الدوله آوردند. صمصام الدوله بر او ترحم کرد و به قتلش نرساند و تنها وی را زندانی کرد؛ چرا که وی خردسال بود و بر او گناهی نبود.
در این هنگام قرمطیان که در بغداد و حوالی آن قدرت گرفته بودند، شروع به قدرت نمایی کردند و ابو بكر بن شاهویه، نایب ایشان در بغداد، چون وزیران فرمان مىراند. صمصام الدوله او را دستگیر كرد. دو تن از بزرگان قرمطیان به نام های اسحاق و جعفر، پس از زندانى شدن ابو بكر بن شاهویه، به كوفه آمدند و بر كوفه استیلا یافتند و به نام شرف الدوله خطبه خواندند. صمصام الدوله نامهاى عتاب آمیز به آنان نوشت و آنان خواستار آزادی ابو بكر بن شاهویه شدند. سپس در بلاد عراق پراکنده گشتند و به غارتگری پرداختند. صمصام الدوله لشكری را برای دفع ایشان فرستاد. سپاهیان از فرات گذشتند و با قرامطه وارد جنگ شدند و سردار قرمطی اسیر گشت و جمعی از سران قرامطه کشته شدند. قرمطیان لشكر دیگری برای مقابله فرستادند. این بار نیز لشکر صمصام الدوله پیروز گشت و قرمطیان بگریختند و سردارشان كشته شد و گروه بسیاری از ایشان به قتل رسید. لشكریان صمصام الدوله تا قادسیه به تعقیب بازماندگان آنان پرداختند ولى بر آنان دست نیافتند.
در سال سیصد و هفتاد و پنج هجری، شرف الدوله ابو الفوارس از فارس به قصد تسخیر اهواز به حركت در آمد. در آن هنگام، برادرش ابو الحسین بر اهواز حکم می راند. شرف الدوله به اهواز رفت و ابو الحسین را فرا خواند و به او وعدههاى نیك داد و گفت كه او را بر قلمرو خود ابقا خواهد كرد. این امر بر ابو الحسین گران آمد و سپاهی تجهیز كرد تا از خود دفاع نماید. وی به ارجان رفت و آن جا را تسخیر نمود و سپس رامهرمز را به تصرف خویش در آورد، اما سپاهیانش بر او شورش کردند و به نام شرف الدوله شعار دادند. ابو الحسین نیز نزد عمویش فخر الدوله به رى گریخت. فخر الدوله به او وعده ی یاری داد ولی ابو الحسین در صدد توطئه برآمد و فخر الدوله او را به زندان افکند و پس از مدتی شخصی را مأمور کرد و ابو الحسین در زندان به قتل رسید. شرف الدوله بر اهواز مستولی گشت و از آن جا یكى از سرداران خود را به بصره فرستاد و بصره را به تصرف در آورد و برادر خود ابو طاهر را که والی بصره بود، به زندان افکند. صمصام الدوله قاصدی نزد شرف الدوله فرستاد و تقاضای صلح کرد و گفت که به نام او در بغداد خطبه می خوانند. خلیفه الطائع لله نیز برای شرف الدوله خلعت و لقب فرستاد. در خلال این احوال، نامههایى از سرداران لشكر بغداد می رسید كه همه به شرف الدوله، اظهار فرمانبردارى كرده بودند. مردم واسط نیز پیام آشتى فرستادند و شرف الدوله به آن جا لشکر کشید و واسط را نیز تصرف کرد. صمصام الدوله برادر خود ابو نصر را كه محبوس بود، آزاد كرد و نزد شرف الدوله فرستاد تا از او دلجویی کند ولى شرف الدوله به او اهمیتی نداد. صمصام الدوله تصمیم گرفت که به اطاعت شرف الدوله در بیاید ولى بزرگان حکومت او را از این كار نهى كردند. صمصام الدوله ردی بزرگان را نپذیرفت و با جمعى از خواص خود نزد برادرش شرف الدوله آمد. شرف الدوله نخست او را به گرمى پذیرا شد ولی سپس فرمان داد تا او را بگیرند و زندانی کنند و خودش در سال سیصد و هفتاد و شش هجری، راهى بغداد شد و به تخت حکومت نشست. دیلمها ی سپاه شرف الدوله، تصمیم گرفتند صمصام الدوله را از حبس برهانند و بار دیگر به تخت پادشاهى بنشانند. شرف الدوله با شنیدن این خبر هراسان شد و افرادی را بر صمصام الدوله گماشت که اگر دیلمان شورش کردند، وی را به قتل برسانند. در این حین، ترکان سپاه شرف الدوله، بر دیلمها حمله کردند و عده ی بسیاری از ایشان را كشتند. آن گاه به دستور شرف الدوله، صمصام الدوله را به فارس بردند و در قلعهاى در آن ناحیه زندانى كردند. در سال سیصد و هفتاد و نه هجری، شرف الدوله به سختی بیمار گشت و مشرف به مرگ گردید. در این وضعیت، نحریر خادم به كشتن یا كور كردن صمصام الدوله اصرار مىورزید. شرف الدوله نیز به ناچار شخصی را براى انجام یكى از این دو امر به فارس فرستاد. هنوز این مرد به فارس نرسیده بود كه شرف الدوله وفات یافت. آن قاصد هنگامی که به فارس آمد، با ابو القاسم علاء بن حسن مشورت كرد و تصمیم گرفتند که صمصام الدوله را نابینا سازند و چنین نمودند و در واقع حكم سلطانى را اجرا كردند كه مرده بود. هنگامی که شرف الدوله رخت از جهان بر بست، برادرش بهاء الدوله بر تخت شاهى بغداد نشست. خلیفه الطائع لله نزد او آمد و به او تعزیت گفت و خلعت پادشاهى بر او پوشانید. در این حین، نگهبانان قلعه ی فارس، صمصام الدوله و برادرش ابو طاهر را آزاد كردند و آنان به سیراف رفتند و بسیارى از دیلمان نیز به صمصام الدوله پیوستند.
شرف الدوله پیش از مرگش، پسرش ابو على را به فارس فرستاده بود. ابو على در بصره بود که از مرگ پدر خبر یافت. هنگامی که وی به شیراز آمد، میان ترك و دیلم اختلاف افتاد. دیلمها قصد داشتند كه او را دستگیر کرده و به صمصام الدوله تسلیم كنند. تركان به دفاع برخاستند و میان دو گروه نبرد درگرفت و این نبرد چند روز به طول انجامید. ابو على و تركان به فسا رفتند و هر چه اموال و ذخایر بود برداشتند و بسیاری از دیلمان را کشتند و اموال و سلاح هایشان را تاراج كردند. در این هنگام، بهاء الدوله از بغداد به ابو علی پیغام داد و او را به نزد خود فرا خواند. ابو على نیز در سال سیصد و هشتاد هجری، به نزد عمویش به بغداد رفت و بهاء الدوله وی را به گرمى پذیرفت؛ اما پس از چند روز او را به قتل رسانید و خودش عازم تسخیر فارس شد. در این میان، فخر الدوله، حاکم اصفهان و ری، به پیشنهاد وزیرش صاحب بن عباد، تصمیم گرفت که به بغداد لشکر کشیده و آن جا را به تصرف در آورد اما این لشکرکشی به دلیل سوء میریت فخر الدوله، با شکست مواجه گشت و سپاهیان او از اهواز گریختند و فخر الدوله، شكست خورده به رى بازگشت و اهواز بار دیگر به تصرف بهاء الدوله در آمد. بهاءالدوله، در خوزستان، خبر وفات برادرش ابو طاهر را شنید و به عزا نشست. آن گاه به ارجان رفت و هر چه اموال در آن جا بود ضبط نمود و میان لشکریانش تقسیم کرد. از آن سو، لشکریان صمصام الدوله آماده ی نبرد گشته بودند. سپاه صمصام الدوله در چندین نبرد، بر لشکریان بهاء الدوله فائق آمد و قرار شد تا میان دو برادر، صلحی منعقد گردد. طبق این صلح، قرار بر آن شد كه نواحی فارس و ارجان از آن صمصام الدوله باشد و خوزستان و عراق از آن بهاء الدوله و هر یك در بلاد دیگری، دارای اقطاعاتی باشند. پیمان صلح بسته شد و هر دو برادر به اجراى آن سوگند خوردند و بهاء الدوله به اهواز و سپس به بغداد باز گشت. بهاء الدوله در سال سیصد و هشتاد و یک هجری، خلیفه الطائع را از تخت خلافت به زیر کشید و القادر بالله را به جای وی نهاد.
فرزندان عز الدوله ی بختیار که از زمان عضد الدوله در زندان های فارس محبوس بودند، در زمان حکومت صمصام الدوله بر فارس، موكلان و سپاهیان دیلم و نگهبانان قلعه را با خود همراه كردند و در سال سیصد و هشتاد و سه هجری، از زندان گریختند و مردم آن نواحى نیز به آنان پیوستند. زمانی که این خبر به صمصام الدوله رسید، ابو على بن استاد هرمز را با لشكرى علیه آنان فرستاد و آن جمع پراكنده گردید و فرزندان بختیار و مردان دیلم كه با ایشان یار شده بودند، براى نبرد، در دژی موضع گرفتند. ابو على ایشان را محاصره نمود و یكى از سران دیلم را در نهان رابطهاى نهانی، با وعدههایى فریب داد و آن مرد، ابو على و یارانش را به دژی که فرزندان بختیار در آن بودند، برد. سپاه صمصمام الدوله، قلعه را تسخیر كردند و فرزندان بختیار را به هلاکت رساندند.
پس از این ماجرا، خبر عهد شکنی بهاءالدوله، به صمصام الدوله رسید. خبر این چنین بود که بهاء الدوله، ابو العلاء عبد الله بن الفضل را به اهواز فرستاده و در نهان به او گفته بود كه اندك اندك و پنهانی، مردانى را نزد او مىفرستد. چون تعدادشان افزایش یافت، وی موظف است که لشكرى بسیج نموده و به فارس حمله نماید. صمصام الدوله، پس از شنید این خبر، لشكر خود را به خوزستان فرستاد. ابو العلاء که غافلگیر شده بود؛ از بهاء الدوله یارى خواست. بهاء الدوله نیز لشكری از بغداد به مقابله فرستاد. در مصاف دو لشكر، سپاهیان ابو العلاء شكست خوردند و خودش به اسارت در آمد. این حادثه، بهاء الدوله را پریشان خاطر ساخت، چرا که خزانهاش از اموال تهى گشته بود. برای همین، او یک سال بعد، یعنی در سال سیصد و هشتاد و چهار هجری، طغان ترك را با هفتصد مرد جنگى به اهواز فرستاد. آنان شوش را تصرف كردند و سپاهیان صمصام الدوله را از اهواز بیرون راندند. صمصام الدوله بار دیگر، با سپاهى از دیلمان و مردان قبایل تمیم و اسد، به اهواز روى آورد. هنگامی که به شوشتر رسید، تصمیم گرفت که به تركان سپاه بهاء الدوله، شبیخون بزند اما راهنمایان راه را گم كردند و نقشه ی شبیخون نزد ترکان، آشکار گردید و آنان برای رویارویی آماده گشتند. طغان گروهى را به كمین سپاه صمصام الدوله فرستاد و در بحبوحه ی درگیری، آنان كه در كمین بودند، بیرون جسته و بیش از دو هزار تن از دیلمان را كشتند و باقى امان خواستند، اما تركان تمام امان خواستگان را نیز به قتل رساندند. این خبر به بهاء الدوله كه در واسط بود رسید و او از واسط به اهواز آمد و صمصام الدوله به شیراز بازگشت و از شدت ناراحتی، فرمان داد تا تركان را در تمام بلاد فارس قتل عام كنند. جماعتى از ترکان به قتل رسیدند و باقى گریختند؛ اما به هر جا كه رفتند، آشوب و غارت بر پا كردند. آنان راهى بلاد سند شدند و از پادشاه سند اجازه خواستند كه به سرزمین او در آیند. پادشاه سند به ظاهر قبول كرد و براى دیدار آنان با سپاه خود بیرون آمد. سپس تركان را محاصره نمود و همگی را به قتل رسانید.
صمصام الدوله در سال سیصد و هشتاد و پنج هجری، سپاهیان خود را كه همه از دیلم بودند به سردارى علاء بن حسن به اهواز فرستاد. در این هنگام طغان وفات یافته بود و بهاء الدوله، به جاى او ابو كالیجار مرزبان بن شهفیروز را به اهواز فرستاده بود. میان لشکریان صمصام الدوله و بهاءالدوله چندین نبرد در گرفت و نتیجه چنان شد كه از شوشتر تا رامهرمز به دست سپاهیان ترك افتاد و از رامهرمز به آن سو توسط دیلمان به تصرف در آمد. یكى از سرداران علاء بن حسن بود، به نام لشكرستان با سپاهی فراوان، به بصره راند و آن جا را محاصره نمود. وی با یاران بهاء الدوله به نبرد پرداخت و ایشان را شكست داد و بصره را گرفت و در آن منطقه كشتار كرد و تاراج نمود. بهاء الدوله به مهذب الدوله، صاحب بطیحه، نامه نوشت كه تو از هر كس دیگر به حکومت بصره سزاوارتر هستى. او نیز سپاهى به سردارى عبد الله بن مرزوق علیه لشکرستان فرستاد و سپاهیان او را از بصره بیرون راند. لشكرستان بار دیگر به بصره بازگشت و بصره را تسخیر نمود و به بهاء الدوله اظهار اطاعت كرد و پرداخت مالى را به گردن گرفت. بهاء الدوله نیز پذیرفت. جالب این جا بود که لشكرستان هم به بهاء الدوله اظهار اطاعت مىكرد و هم به صمصام الدوله.
فخر الدولة بن ركن الدولة، پادشاه رى و اصفهان و همدان، در ماه شعبان سال سیصد و هشتاد وهفت هجری، در قلعه ی طبرك وفات یافت و پسرش مجد الدوله ابو طالب رستم كه طفلى چهار ساله بود به جای او نشست اما زمام امور دولت، در واقع در دست مادر مجد الدوله بود. در این هنگام، علاء بن الحسن، حاکم خوزستان از جانب صمصام الدوله، نیز وفات یافت و صمصام الدوله، ابو على بن استاد هرمز را با اموالى بسیار به خوزستان فرستاد. ابو على آن مال را میان دیلمان تقسیم كرد و به جندىشاپور رفت. وی اصحاب بهاء الدوله را از آن جا و سپس الز خوزستان بیرون راند. عده ای از ترکان از واسط، به مقابله با ابو علی برخاستند اما چون توان مبارزه را در خویش نیافتند؛ تصمیم گرفتند كه دوباره به واسط بازگردند. در این هنگام، ابو على بن اسماعیل، وزیر بهاء الدوله، به وی گفت که سپاهیانش را علیه ابو علی یاری دهد. بهاء الدوله با اكراه این رأى را پذیرفت و در قنطرة البیضاء فرود آمد. ابو على بن استاد هرمز و لشكرش در جنگ پاى فشردند و چند بار میان دو گروه نبردهای سنگینی رخ داد. لشکر بهاء الدوله، دچار کمبود آذوقه شد و به سختی گرفتار گردید و با خطر نابودی مواجه گشت، اما بخت با ایشان یار بود، چرا که در این احوال خبر مرگ صمصام الدوله رسید و جنگ متوقف گردید. ماجرا چنین بود که سپاهیان دیلم، برای دریافت ارزاق خود، در شیراز شورش کردند. یاران صمصام الدوله به وی پیشنهاد کردند كه او در این آشوب، به قلعهاى كه بر دروازه شیراز است برود و در آن جا موضع بگیرد. او نیز چنین کرد ولى نگهبانان قلعه او را دستگیر كردند و به قلعه ی دودمان در نزدیکی شیراز بردند.صاحب قلعه ی دودمان، صمصام الدوله را زندانی کرد. در این حال، ابو نصر پسر بختیار، صمصام الدوله را از از صاحب قلعه تحویل گرفت و به تلافی اقدام او علیه فرزندان بختیار، وی را در سال سیصد و هشتاد و هشت هجری به قتل رسانید. مدت حكومت صمصام الدوله در فارس، نه سال بود. پس از آن که بهاء- الدوله فارس را تصرف كرد، پیكر صمصام الدوله را به مقابر آل بویه منتقل نمود. ( ر.ک ابن خلدون، ج3، 1363: 658-675 ؛ خواند میر، ج2، 1372: 431-433 ؛ پاینده، ج3، 1376: 415-419 ؛ ابن مسکویه، ج7 ، 1369 ؛ ابن اثیر جزری، ج21، 1371)
پینوشتها:
1- کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی
منابع و مأخذ :ابن اثیر جزری ( 1371)، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، انتشارات مؤسسه مطبوعات علمی، تهران.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
ابن مسکویه، احمد بن علی ( 1369)، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی، انتشارات سروش، تهران.
پاینده، ابوالقاسم ( 1376) ، تاریخ سیاسی اسلام، انتشارات جاویدان، تهران.