آل بویه 8

حکومت آل بویه در دوران جلال الدوله‏ ‏ ابو طاهر بن بهاء الدوله‏

پس از وفات مشرف الدوله، در بغداد به نام برادرش جلال الدوله كه در بصره بود، خطبه خواندند و از او خواستند كه به بغداد برود ولى او به بغداد نرفت بلكه راهى واسط شد و مدتی در آن جا ماند و سپس به بصره رفت. بنا بر این، نام او را از
يکشنبه، 7 شهريور 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
حکومت آل بویه در دوران جلال الدوله‏ ‏ ابو طاهر بن بهاء الدوله‏
 حکومت آل بویه در دوران جلال الدوله‏ ‏ ابو طاهر بن بهاء الدوله‏

 

نویسنده: سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون



 
پس از وفات مشرف الدوله، در بغداد به نام برادرش جلال الدوله كه در بصره بود، خطبه خواندند و از او خواستند كه به بغداد برود ولى او به بغداد نرفت بلكه راهى واسط شد و مدتی در آن جا ماند و سپس به بصره رفت. بنا بر این، نام او را از خطبه برداشتند و به نام پسر برادرش، ابو كالیجار بن سلطان الدوله، كه در خوزستان سرگرم نبرد با عمویش ابو الفوارس بود، خطبه خواندند. هنگامی که جلال الدوله این خبر را شنید، از واسط به بغداد آمد. سپاه بغداد به مقابله با وی بیرون رفت و با او در شیب از نواحی نهروان روبه رو شد و او عقب نشینی نمود و قسمتى از خزاینش به تاراج رفت. در این هنگام ابو سعد بن ماكولا، وزارت او را به عهده داشت. جلال الدوله ابن ماكولا را گرفت و به حبس فرستاد و پسر عموی او، ابو على بن ماكولا را به وزارت برگزید. در این احوال، سپاهیان بر ابو كالیجار شوریدند و او وعده داد كه زمانی که از جنگ فارغ شود، به كار آنان رسیدگی خواهد کرد. این هرج و مرج به بغداد نیز رسید و عیاران دست به اغتشاش زدند و منطقه ی كرخ را به آتش کشیدند. اثیر عنبر كوشید تا آنان را باز دارد، ولى به سخن او گوش ندادند. او نیز از ترس جان خویش، در موصل به قرواش پیوست و اغتشاشات در بغداد گسترش یافت. در این حین، ترکان به سراى خلافت آمدند و از این كه به رأى خود ابو كالیجار را فرا خوانده‏اند، از خلیفه پوزش خواستند و گفتند كه همگی خواستار بازگشت جلال الدوله هستند و اگر او بیاید، این فتنه و آشوب فرو می نشیند. خلیفه القادر بالله، خواهش ایشان را پذیرفت و جلال الدوله را فراخواند و جلال الدوله در سال چهارصد و هجده هجری، از بصره به بغداد آمد و میان او و خلیفه و تركان، پیمان ها و سوگندها تجدید شد. پس از این، جلال الدوله نخست به زیارت مرقد امام موسى کاظم "علیه السلام" رفت و به بغداد بازگشت و به سراى سلطنت داخل گردید و فرمان داد كه بر درگاه او پنج نوبت طبل بزنند. خلیفه ابتدا با این امر مخالفت کرد ولی بعد اجازه داد. جلال الدوله، مؤید الملك ابو على رخجى را نزد اثیر عنبر خادم كه پیش قرواش بود فرستاد و از آن چه تركان كرده بودند از او پوزش خواست.
در همین سال، میان علاء الدولة بن كاكویه حاکم بویه ای اصفهان و اسپهبد طبرستان و یارانش، اختلاف افتاد. سبب آن بود كه على بن عمران، از اطاعت علاء الدوله كاكویه سر بر تافت و به اسپهبد طبرستان پیوست و او را به قصد تصرف بلاد جبال برانگیخت. علی بن عمران، هم چنین با منوچهر بن قابوس بن وشمگیر به مكاتبه پرداخت. در نتیجه، سپاهی از تجمع نیروهای اسپهبد و ولكین و على بن عمران و منوچهر بن قابوس بن وشمگیر، تشکیل شده و اصفهان را در محاصره كردند. علاء الدوله، اموال بسیاری میان سپاهیان خود تقسیم كرد و از كردان جوزقان دلجویى نمود. آنان نیز در نبرد پافشاری کردند و پیروزی از آن علاء الدوله شد و پسران ولكین در جنگ كشته شدند و او خود به جرجان گریخت. اسپهبد طبرستان نیز، با پسران و وزیرش اسیر شد و در اواسط سال چهارصد و نوزده هجری، در اسارت، وفات یافت. على بن عمران، در قلعه ی كنگور موضع گرفت و علاء الدوله قلعه را محاصره کرد. عاقبت میان على بن عمران و علاء الدوله مصالحه‏ صورت گرفت و علاء الدوله دینور را به جاى كنگور به اقطاع به علی داد. منوچهر بن قابوس بن وشمگیر نیز پیغام فرستاد و خواستار مصالحه شد وعلاء الدوله با او نیز صلح كرد.
اکثر لشکریان جلال الدوله از تركان بودند. با افزایش تعداد سپاهیان، هزینه ی آنان رو به فزونى نهاد و پرداخت ارزاق آنان دشوار گردید. در این هنگام وزارت به عهده ی ابو على بن ماكولا بود. تركان به مطالبه ی ارزاق خود، نزد او رفتند و او از پرداخت عاجز بود چرا که پولی در دست نداشت. جلال الدوله، به ناچار، هر چه طلا در خزانه بود، بیرون آورد و فروخت و میان لشكریان تقسیم كرد، اما این کافی نبود و ترکان دوباره آشوب به پا کردند و او را در سرایش محاصره نمودند. جلال الدوله خواهش كرد تا اجازه دهند زن و فرزندش را به بصره بفرستد و آنان پذیرفتند. جلال الدوله مجبور شد لباس ها و فرش های قیمتی را نیز بفروشد و به ترکان بدهد. او، ابو على بن ماكولا را عزل كرد و ابو طاهر را به جاى او برگزید و پس از چهل روز نیز او را عزل كرد و سعید بن عبد الرحیم را به وزارت گماشت. پسر جلال الدوله، ملک العزیز ابو منصور، حاکم بصره بود.در آن جا سپاهیان، به نام ابو كالیجار بن سلطان الدوله كه در اهواز بود، شعار دادند و اغتشاش ایجاد کردند و با کمک های ابو کالیجار، بر ملک عزیز فائق آمده و وی را از بصره بیرون راندند و او نیز به واسط رفت. جلال الدوله تصمیم به نبرد با ابو كالیجار گرفت ولی خبر وفات ابو الفوارس، این آشوب را فرو نشاند. به گفته ی مستوفی و زجاجی، ملك عزیز ابو منصور، پس از مدتی که در واسط بود، از اطاعت پدرش سرباز زد و به دیار بكر رفت و در آن جا در فقر و بی نوایى وفات یافت و حتی مردم غریبه به کفن و دفنش پرداختند. ( ر.ک مستوفی، 1364: 424 و حکیم زجاجى، ج‏2،1383: 1048-1049)
جزیره ی بنى دبیس در نواحى خوزستان، از آن طراد بن دبیس بود. منصور بن الحسین الاسدى بر آن غلبه یافت و به نام ابو كالیجار خطبه خواند. هنگامی که طراد از دنیا رفت، پسرش ابو الحسن على بن طراد، نزد جلال الدوله كسی را فرستاد و از او یارى خواست تا منصور بن الحسین را از ملك پدرى خویش بیرون براند. جلال الدوله نیز سپاهى در اختیارش گذاشت و وى شتابان به جنگ با دشمن رفت. اما پسر طراد منهزم شد و به قتل رسید و منصور در جزیره مستقر گردید و هم چنان تحت فرمان ابو كالیجار قرار گرفت. پس از آن، ابو كالیجار از اهواز راهى واسط شد و الملك العزیز پسر جلال الدوله با جماعتى از تركان، از واسط گریخته و راهی نعمانیه شدند و ابو كالیجار بر واسط تسلط یافت. جلال الدوله نیز که خزانه اش تهی گشته بود، با مشورت یارانش تصمیم گرفت که اكنون كه ابو كالیجار در اهواز نیست، به اهواز رفته و اموال او را تصاحب نماید. یاران ابو كالیجار نیز به او گفتند که با خروج جلال الدوله از بغداد، به تصرف عراق بپردازد. در این میان خبر رسید که محمود غزنوی، عازم تصرف عراق است و ابو کالیجار از جلال الدوله خواست که علیه دشمن متحد شوند، اما جلال الدوله توجهی نکرد و وارد اهواز شد و شهر را غارت كرد و مادر ابو كالیجار و دختران و زنانش را اسیر كرده و به بغداد برد. سپاهیان ابو كالیجار و جلال الدوله در ماه ربیع الاول سال چهارصد و بیست و یک هجری، با یك دیگر روبه رو شدند و سه روز نبرد كردند. عاقبت ابو كالیجار منهزم شد و به اهواز بازگشت و از یارانش قریب به دو هزار تن كشته شدند. جلال الدوله به واسط آمد و بر آن استیلا یافت و پسرش ملک عزیز را به حکومت آن جا گماشت.
در این زمان، اوضاع ملک آل بویه، بسیار آشفته گشته بود و غزنویان کمک کم بر نواحی آنان استیلا می یافتند. مادر مجد الدوله که تدبیر امور ری را در دست داشت، در سال چهارصد و نوزده هجری، از دنیا رفت و اوضاع مجد الدوله مختل شد و سپاهیانش آشوب به پا کردند. مجد الدوله برای رهایی از این وضعیت، دست یاری به سوی دشمن دراز کرد و از محمود غزنوی کمک طلبید. محمود نیز که اوضاع را برای کشورگشایی خویش مناسب می دید، دستور دستگیری مجد الدوله را داد. بدین ترتیب، مجد الدوله و پسرش ابو دلف دستگیر و به زندان خراسان فرستاده شدند و تمام اموال مجد الدوله ضبط گردید و محمود بر ری حاکم شد. محمود پس از این واقعه، قزوین و قلعه‏هاى آن و شهرهاى ساوه و آوه و یافت را تصرف كرد و تا حدود ارمینیه پیش رفت. علاء الدولة بن كاكویه، به هراس افتاد و در اصفهان به نام او خطبه‏ خواند. مسعود پسر محمود غزنوی، بر رى و زنجان و ابهر استیلا یافت و اصفهان را از علاء الدولة بن كاكویه گرفت و یكى از یاران خود را بر حکومت آن جا گماشت. مردم اصفهان شورش کردند و حاکم را كشتند. مسعود نیز براى تنبیه مردم به اصفهان بازگشت و فرمان قتل عام داد. گفته شده پنج هزار نفر از مردم در این جریان، کشته شدند. در این هنگام، علاء الدوله نزد ابو كالیجار، به شوشتر رفت و این زمانی بود که جلال الدوله بر ابوکالیجار استیلا یافته و اهواز را غارت کرده بود. ابو كالیجار به علاء الدوله وعده داد كه پس از آشتی با جلال الدوله، به یارى او خواهد پرداخت. در این احوال بود که سلطان محمود غزنوی وفات یافت و پسرش مسعود به خراسان بازگشت. علاء الدولة بن كاكویه نیز از نزد ابو كالیجار از اهواز بازگشت و اصفهان و همدان و رى را تصرف كرد. وی به قلمرو انوشیروان بن منوچهر بن قابوس نیز تجاوز كرد و انو شیروان بن منوچهر به سلطان مسعود شكایت كرد و او لشكرى به رى فرستاد و نبردى سخت درگرفت. سپاه مسعود بر رى غلبه یافت و شهر را غارت نمود. علاء الدولة بن كاكویه كه زخمی شده بود، به قلعه ی فردجان در حوالی همدان پناه برد و در رى و قلمرو انوشیروان، به نام سلطان مسعود خطبه خوانده شد.
در پس این وقایع، آل بویه سرگرم اختلافات داخلی خود بودند. ابو كالیجار پس از غارت جلال الدوله از اهواز، به واسط لشکر کشید و ان جا را تصرف نمود. سپس به ابو منصور بختیار بن على، نایب خود در بصره، دستور داد که با چهار صد كشتى و به سردارى ابو عبد الله شرابى فرمانرواى بطیحه، به جنگ با جلال الدوله برود. این سپاه ابتدا از جلال الدوله شكست خورد ولی بختیار بن على پافشاری کرد و لشکریان جلال الدوله منهزم گردیدند و ابن ماکولای وزیر دستگیر شد. وقتی این خبر به جلال الدوله رسید، لشكری به بصره فرستاد و در سال چهارصد و بیست و یک هجری، بصره را به تصرف در آورد. لشکر ابوکالیجار در بصره با سپاه جلال الدوله درگیر شد و بر اثر اختلاف میان لشکریان جلال الدوله و پراکندگی آنان، این لشکر شکست خورد و بصره به دست ابو کالیجار افتاد.
خلیفه القادر بالله، در ماه ذو الحجه سال چهارصد و بیست و دو هجری، پس از چهل سال خلافت، وفات یافت و جلال الدوله، ابو جعفر عبد الله بن القادر را به جاى او به خلافت نشاند و او را القائم بامر الله لقب داد. القائم بامر الله، ابو الحسن الماوردى را نزد ابو كالیجار فرستاد و او را به اطاعت و بیعت فرا خواند. او نیز بیعت كرد و فرمان داد در همه ی بلاد تحت تسلط او به نام القائم خطبه بخوانند و برای خلیفه هدایایى گرانبها و اموالى بسیار فرستاد. در این ایام در بغداد، میان شیعه و سنى اختلاف افتاده بود و خانه‏هاى یهودیان به غارت می رفت و بازار بغداد طعمه ی حریق گشته بود و عیاران آشوب کرده بودند. لشكریان بغداد، قصد حمله به جلال الدوله را داشتند و نگذاشتند به نام او خطبه خوانده شود. جلال الدوله مالى میان ایشان تقسیم كرد و آن فتنه فرو نشست. سپس غلامان نزد جلال الدوله اجتماع كردند و از سرداران و فرمانروایان خود شكایت كردند كه هر چه هست نصیب آن ها مى‏شود و اینان در فقر و بی نوایى به سر می برند. سرداران از جلال الدوله مخفی شدند و به مداین رفتند. جلال الدوله، مؤید الملك رخجى را به سراغشان فرستاد و او آن دو را خشنود ساخته و بازگردانید. غلامان از این عمل ناخشنود شدند و شورش کردند و فرش ها و چارپایان جلال الدوله را تاراج نمودند. جلال الدوله در حالى كه مست ‏بود، بر اسب نشست و خشمگین به سراى خلیفه آمد. خلیفه كه از ماجرا با خبر شد، با مهربانى با او رفتار كرد و او را به خانه ی خودش باز گرداند.
در سال چهارصد و بیست و سه هجری، لشكریان جلال الدوله، خواهان اسب های وی شدند. جلال الدوله كه از این مطالبه نارحت شده بود، اسب هاى خود را كه كلا پانزده رأس بودند، آورده و بی زین و کوپال، در میدان رها كرد و همه ی خدمه و غلامان خود را به سبب خالى بودن‏ خزانه‏اش مرخص نمود و در خانه ی خود را بست. این امر سبب فتنه‏اى بزرگ شد و وزرایش یکی یکی عزل گردیدند. تركان به خانه ی جلال الدوله حمله برده و سرایش را غارت كردند و حتی جامه های دبیران و اصحاب او را هم بردند. جلال الدوله به عكبرا رفت و وزیرش ابو اسحاق سهلى به محله ی كمال الدین غریب بن محمد گریخت. ترکان به نام ابو كالیجار خطبه خوانده و او را از اهواز طلبیدند ولى ابو كالیجار درنگ كرد و ترکان بار دیگر خطبه به نام جلال الدوله كردند و او پس از چهل و سه روز، به بغداد بازگشت.
در این احوال، ابو منصور بختیار بن على، نایب ابو كالیجار در بصره، درگذشت و دامادش ظهیر الدین‏ ابو القاسم به جاى او نشست و زمام امور بصره را به دست گرفت. ابو كالیجار تصمیم گرفت که او را عزل كند ولى او از فرمان سر برتافت و خطبه به نام جلال الدوله خواند. جلال الدوله پسر خود الملك العزیز را از واسط فرا خواند و به بصره فرستاد. ملک عزیز بر بصره حاکم شد و سپاهیان ابو كالیجار را از آن جا بیرون راند. سپس میان ابو القاسم و ملک العزیز اختلاف افتاد و العزیز، ابو القاسم را از بصره بیرون کرد. ابوالقاسم به ابله رفت و از آن جا برای جنگ با العزیز آماده شد و با سپاهش او را از بصره بیرون‏ نمود و تحت تابعیت ابو كالیجار درآمد.
در ماه رمضان سال چهارصد و بیست و چهار هجری، لشكریان جلال الدوله، شورش نمودند. آنان نگران تعرض ه اموالشان بودند. برای همین، بر در سراى جلال الدوله گرد آمدند و او را به مسجدى كه در خانه‏اش بود بردند و در آن جا زندانی نمودند. هنگامی که جلال الدوله در آن مسجد زندانى شد، بعضى از سران سپاه و مردم و عیاران آمدند و او را از مسجد به خانه‏اش بردند و هنگام شب، پس از فرستادن زن و فرزندش به جانب غربى، خود او را به كرخ بردند. ترکان از رفتن جلال الدوله پشیمان شدند و كسی را نزد او فرستادند كه او خودش به واسط برود و یكى از فرزندان خردسالش را به پادشاهى آنان معین كند. جلال الدوله رسولی نزد ایشان فرستاد و از لشکریانش دلجویى نمود. آنان نیز از تصمیم خود منصرف شده و جلال الدوله را به سرایش بازگرداندند و سوگند خوردند كه همواره هوادار او باشند.
در ایام وزارت ابو سعد در بغداد، فساد عیاران زیاد شد و نواب دولت نتوانستند مانع آنان شوند. در این احوال جلال الدوله، بساسیرى یكى از سران دیلم را، به حفاظت از جانب غربى بغداد گماشت. بساسیرى در آن جا قدرتى شگرف یافت ولی امور خلافت و سلطنت در بغداد، هر دو، روى به انحلال نهاد. حتی كردان و لشكریان به بوستان خلیفه دستبرد مى‏زدند و میوه‏هایش را مى‏بردند. خلیفه از جلال الدوله مى‏خواست که جلو تجاوز سپاهیانش را بگیرد ولى جلال الدوله قدرت ایستادگی در برابر آنان را نداشت و عاجز مانده بود. خلیفه خود دست به کار شد و از قضات و فقها خواست كه به عنوان اعتراض به این امور، كارهاى خود را تعطیل كنند. جلال الدوله از این دستور هراسان شد و تلاش کرد تا سپاهیان یاغی اش را گرفته و تسلیم سراى خلافت كند ولى موفق به این امر نشد. در این میان، اعراب بدوى و صحرا گرد نیز بر وخامت اوضاع افزودند و در اطراف بغداد دست به آشوب و غارت زدند تا آن جا كه جامه و زینت زنان را هم می ربودند.
لشکریان در سال چهارصد و بیست و هفت هجری، مجددا بر جلال الدوله شوریدند و او در لباس مردى بدوى گریخت و به خانه ی مرتضى در كرخ پناه برد و از آن جا به تكریت رفت و به رافع بن الحسین بن مقن پیوست. تركان سراى او را غارت و خراب نمودند؛ اما القائم بامر الله، توانست اوضاع لشكر را سر و سامان دهد داد و جلال الدوله را بازگرداند. بارس طغان که از اكابر سرداران دیلم بود و حاجب الحجاب لقب داشت، از طرف جلال الدوله، متهم گردید كه سبب تحریك تركان می شود و تركان نیز او را متهم ‏كردند كه اموال را براى خود بر می دارد و به آن ها چیزى نمى‏دهد. از این رو، وی هراسان شده و به خلیفه پناهنده شد برد. بارس به ابو كالیجار نامه ای ‏نوشت و او را به بغداد فرا ‏خواند. ابو كالیجار نیز لشكرى به واسط روانه داشت. این لشکر، الملك العزیز بن جلال الدوله را از واسط بیرن راند و او به نزد پدرش جلال الدوله به بغداد رفت. بارس طغان پس از این واقعه، بى‏پرده به نام ابو كالیجار دعوت كرد و خلیفه را واداشت تا به نام او خطبه بخواند. خلیفه، جلال الدوله را از بغداد اخراج كرد و او به همراه بساسیرى به اوانا رفت. بارس به نیابت از ابو كالیجار كارها را زیر نظر گرفت ولی جلال الدوله به بغداد بازگشت و در جانب غربى شهر فرود آمد. قرواش بن المقلد العقیلى و دبیس بن على بن مزید الاسدى نیز با او بودند و به نام جلال الدوله خطبه می خواندند. ابو كالیجار نیز در جانب شرقى بغداد فرود آمد. مدتی وضع به همین منوال بود تا این که جلال الدوله به انبار رفت و ابو كالیجار به فارس بازگشت. این اتفاق سبب شد كه آن گروه از دیلمان كه با بارس طغان هم دستى كرده بودند، از او جدا شوند. بارس طغان كه دیگر یاراى ایستادگی نداشت، اموال و خانواده خود را به سراى خلافت سپرد و خود به واسط رفت. جلال الدوله به بغداد آمد و بساسیرى و بنى خفاجه را از پى او فرستاد. آنان در خیزرانیه بارس را یافتند و با او در نبرد شدند و او را اسیر كرده نزد جلال الدوله به بغداد آوردند. جلال الدوله نیز فرمان قتل وی را صادر کرد و مجددا به قدرت رسید. او از خلیفه خواست كه وی را ملك الملوك بخوانند. خلیفه القائم نیز این امر را وابسته به فتواى فقها دانست. از میان فقها، ابو الحسن الماوردى، این فتوا را نپذیرفت، اما عاقبت فتواى جواز برتری پیدا كرد و جلال الدوله را ملك الملوك خطاب نمودند. ماوردى که یكى از خواص جلال الدوله بود، از آن چه گفته بود شرمسار شد و سه ماه نزد جلال الدوله نرفت. جلال الدوله او را فراخواند و از این كه آن چه را كه خود حق مى‏دانسته، برگزیده است، از او تشکر کرد و او را به مقام خویش باز آورد. پس از این واقعه، رسولانی میان جلال الدوله و برادرزاده‏اش ابو كالیجار رفت و آمد کردند. از یك سو قاضى ابو الحسن الماوردى و از سوی دیگر ابو عبد الله المردوستى پاى در میانی کرده و میان آن دو صلح برقرار نمودند و دختر جلال الدوله را براى ابو منصور پسر ابو كالیجار به زنى گرفتند. القائم بامر الله نیز براى ابو كالیجار خلعت هاى نفیسی فرستاد.
ابو الحسن بن ابى القاسم بن مكرم، فرمانروای عمان، مدت ها بود که از جانب ظهیر الدین ابو القاسم، حاکم بصره، مورد تعرض قرار مى‏گرفت. از این رو به ابو كالیجار نامه نوشت كه او از بابت ضمانت بصره، هر سال سى هزار دینار از آن چه ظهیر الدین مى‏پردازد، بیشتر خواهد پرداخت. ابو كالیجار نیز پذیرفت و سپاهى به سردارى ابو منصور عادل بن مافنه به بصره روان نمود. سپاهى نیز از عمان آمد و دو سپاه از راه دریا و خشكى، بصره را محاصره كردند. ظهیر الدین اسیر شد و اموالش را ضبط نمودند. ابو كالیجار در سال چهارصد و سی و یک هجری به بصره آمد و پسر خود عز الملوك را در آن جا نهاد و با ظهیر الدین ابو القاسم به اهواز بازگشت.
سرانجام جلال الدوله بن بهاء الدوله دیلمی، در ماه شعبان سال چهارصد و سی و پنج هجری، پس از هفده سال پادشاهى، در بغداد دیده از جهان فرو بست. وی از همه ی امیران بویه اى بیشتر حكومت كرد،اما در پایان حكومتش بسیار ناتوان شده بود و هر روز گرفتار آشوب و شورش لشكریانش مى‏شد. امرا نیز از او فرمان نمى‏بردند و نایبانش نیز از فرمان او سر می پیچیدند. در این اوضاع بود که پس از مرگ او، سران دولت برای حفظ جانشان، به سرای دار الخلافه، نقل مکان نمودند. ( ر.ک پاینده، ج3، 1376: 420-423 ؛ ابن اثیر جزری، ج22، 1371 ؛ ابن خلدون، ج3، 1363: 686-703)

پی‌نوشت‌ها:

1- کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی

منابع و مأخذ :
ابن اثیر جزری ( 1371)، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، انتشارات مؤسسه مطبوعات علمی، تهران.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
پاینده، ابوالقاسم ( 1376) ، تاریخ سیاسی اسلام، انتشارات جاویدان، تهران.
حکیم زجاجی ( 1383)، همایون نامه تاریخ منظوم، انتشارات آثار، تهران.
مستوفی، حمد الله ( 1364)، تاریخ گزیده، انتشارات امیر کبیر، تهران.

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.