آل بویه 9

حکومت آل بویه در دوران ابو كالیجار مرزبان بن سلطان الدوله

پس از وفات سلطان الدوله در سال چهارصد و پانزده هجری، پسرش ابو كالیجار مرزبان به جاى او نشست، اما جمعى از لشكریان، به طرفداری قوام الدوله ابو الفوارس، عموی او كه از جانب برادر بر كرمان حاکم بود برخاستند...
يکشنبه، 7 شهريور 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
حکومت آل بویه در دوران ابو كالیجار مرزبان بن سلطان الدوله
  حکومت آل بویه در دوران ابو كالیجار مرزبان بن سلطان الدوله

 

نویسنده: سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون



 
پس از وفات سلطان الدوله در سال چهارصد و پانزده هجری، پسرش ابو كالیجار مرزبان به جاى او نشست، اما جمعى از لشكریان، به طرفداری قوام الدوله ابو الفوارس، عموی او كه از جانب برادر بر كرمان حاکم بود برخاستند و او را به شیراز دعوت نمودند. ابو الفوارس دو بار به فارس لشكر كشید؛ دفعه ی اول با شكست مواجه شد ولی بار دوم، توانست تمام فارس را از دست برادرزاده اش بیرون آورد ولى پس از اندک مدتی مغلوب گشته و به كرمان بازگشت و بدین ترتیب ابو كالیجار در سال چهارصد و هفده هجری، بر حکومت شیراز مستقر گردید. سال بعد ابو كالیجار به كرمان حمله برد و ابو الفوارس گریخت، امّا به دلیل فشار گرمای هوا بر سپاهیان، ابو كالیجار به صلح با عمویش راضی شد و مقرّر گردید كه حکومت كرمان برای ابو الفوارس و حکومت فارس از آن ابو كالیجار باشد و ابو کالیجار سالى بیست هزار دینار به عمویش پرداخت نماید. این مصالحه فقط یك سال دوام داشت چرا که قوام الدوله ابو الفوارس، همواره در خیال تصرف فارس بود. وی در سال چهارصد و نوزده هجری، سپاهی برای تسخیر شیراز فراهم نمود ولی ناگهان قبل از حركت لشکرش، وفات یافت و چنین شایع شد كرد كه اطرافیانش وی را به علت سوء رفتارو ستم‏پیشگى مسموم کرده اند. پس از فوت ابو الفوارس، رجال دربار و سران لشكرى وی، ابو كالیجار را به كرمان طلبیدند و ابو كالیجار به راحتی بر آن جا مسلط شد.
ابو کالیجار، در خوزستان و عراق، با جلال الدوله در نزاع بود. جلال الدّوله پس از فوت پدرش، دعوت مردم بغداد را برای رفتن به آن شهر نپذیرفته و در بصره مانده بود و اهالى بغداد به نام ابو كالیجار خطبه خوانده بودند، امّا ابو كالیجار به علت گرفتارى و جنگ با ابو الفوارس، نتوانست به سمت بغداد حركت كند و بغداد تا دو سال از حضور امیر خالى ماند و جمعى از مردم طرفدار ابو كالیجار بودند و گروهى هواخواه جلال الدوله. عاقبت جلال الدوله به بغداد رفت و رسما به امارت برگزیده شد اما این انتصاب عاملی برای کاهش آشوب ها نگشت و غالبا بین سپاهیان دیلم و ترك، اختلاف رخ می داد تا آن كه تركان در سال چهارصد و نوزده هجری، در بصره بر پسر جلال الدوله الملك العزیز ابو منصور، شوریدند و ابو كالیجار را كه در این تاریخ از جانب كرمان آسوده‏خاطر شده بود، به تصرف بصره فرا خواندند و جلال الدوله تا یك سال نتوانست آن جا را از ابو كالیجار باز پس بگیرد، امّا در سال بعد كه ابو كالیجار به واسط تاخت، جلال الدوله شكست سختی به او داد و اهواز را تصرف نمود و در سال بعد از آن، ابو کالیجار را در جنگى دیگر منهزم ساخت و بصره را از او باز ستاند و این كشمكش ها بین دو امیر دیلمى بر سر تصرّف بصره و اهواز و سیادت در بغداد پا بر جا بود تا این که در سال چهارصد و بیست و هشت هجری، دو طرف مصالحه نمودند و براى آن كه عهد شکنی نکنند، جلال الدوله دختر خود را به عقد پسر ابو كالیجار در آورد. ( پیر نیا، 1380: 173-174 ؛ خواند میر، ج‏، 1380: 436 )
هنگام وفات جلال الدوله، پسر بزرگ او یعنی الملك العزیز ابو منصور در واسط بود. سپاهیان به او نامه نوشتند و اظهار فرمانبردارى كردند بدان شرط كه مواجب آنان را هر چه زودتر بپردازد ولى او در پرداخت آن مال تأخیر كرد. ابو كالیجار بن سلطان الدوله فرمانرواى اهواز به سپاهیان نامه نوشت و تعهد كرد كه اگر او را به پادشاهى برگزینند آن مال را بى درنگ پرداخت خواهد کرد. پس لشكریان از الملك العزیز دست کشیده و ابو کالیجار را طلبیدند و او از اهواز روى به بغداد آورد. در این هنگام،همزمان، الملك العزیز نیز از واسط به بغداد آمد. سپاهیانش در نعمانیه بر او خیانت كردند و او به ناچار به واسط بازگشت و سپاهیان در بغداد به نام ابو كالیجار خطبه خواندند. ملك عزیز به نزد نور الدین دبیس بن مزید رفت و از آن جا به قرواش بن مقلد، حاکم موصل پیوست. سپس او را ترك کرده و نزد ابو الشوك، پدر همسر خویش رفت؛ ولى ابو الشوك بر او خیانت كرد و او را وادار نمود تا دخترش را طلاق دهد. ملک عزیز به ناچار، به نزد ابراهیم ینال برادر طغرل بیك پناهنده شد و پس از مدتی با گروهى اندك به بغداد آمد تا شاید بتواند قلوب لشكریان را به خود متمایل سازد و بار دیگر پادشاهى از دست رفته را به دست آورد؛ ولى یاران ابو كالیجار به او حمله کردند و چند تن از یارانش كشته شدند. ملک عزیز مخفیانه از بغداد گریخت و بهسمت نصر الدولة بن مروان رفت و در میافارقین بود كه دار فانی را وداع گفت. بدین ترتیب، ابو کالیجار در سال چهارصد و سی و شش هجری، بدون حضور رغبای دیلمی، به بغداد وارد شد و در بغداد به نام او خطبه خواندند و اركان پادشاهى‏اش استوار گردید. او ده هزار دینار میان لشكریان تقسیم نمود و براى خلیفه نیز هدایایى با ارزش فرستاد. نصر الدولة بن مروان و دبیس بن مزید و ابو الشوك در نواحی حکومتی خود به نام ابو کالیجار خطبه خواندند و خلیفه او را محیى الدین لقب داد. در حالی که حکومت آل بویه در عراق عرب انسجام می یافت، حکومت ایشان در عراق عجم رو به زوال می رفت. علاء الدولة بن كاكویه که از سپاهیان غزنوی شکست خورده بود، به همراه فرهاد بن مرداویج، به بروجرد گریخت. على بن عمران سردار سپاه تاش فراش هم به تعقیبشان پرداخت و نیروهای ایشان را پراکنده ساخت. سپس به امیر تاش نامه نوشت و از او یارى خواست. در این هنگام، فرهاد و علاء الدوله تصمیم به تصرف همدان گرفتند. علاء الدوله به اصفهان رفت و از پسر برادرش در اصفهان خواست كه به یارى‏اش برخیزد و او را با اموال و سلاح یارى دهد و او نیز پذیرفت. چون این خبر به على بن عمران رسید، از همدان به راه افتاد و راه را بر سپاهیان برادر زاده ی علاء الدوله بست و او را به سمت گلپایگان (جرباذقان) عقب نشاند و اموالش را تسخیر و خودش را اسیر نمود. هنگامی که على بن عمران در پی سپاهیان مغلوب، از همدان بیرون رفت، علاء الدوله به همدان داخل شد، چرا که می پنداشت على بن عمران شكست خورده و گریخته است، اما با شنیدن خبر اسارت برادر زاده اش به کرج رفت. على بن عمران پس از خالی دیدن اصفهان، به طمع استیلا بر اصفهان و اموال و اولاد علاء الدوله به آن جا لشكر برد ولى نتوانست بر آن جا حاکم شود و در راه بازگشت از اصفهان، با سپاهیان علاء الدوله و فرهاد بن مرداویج روبه رو شد و از آن دو شكست خورد و همه ی اسیران، به جز ابو منصور برادرزاده ی علاء الدوله را كه نزد تاش فراش فرستاده بودند، آزاد نمود. على بن عمران از میدان نبرد گریخت و در كرج به تاش فراش پیوست. آن دو متحد شده و بار دیگر از دو سو بر علاء الدوله و فرهاد تاختند. این بار علاء الدوله و فرهاد منهزم گردیدند و علاء الدوله به اصفهان رفت و فرهاد به دژ سلیموه پناه برد. در این هنگام، سلطان مسعود غزنوی که در پی عصیان یکی از نایبانش در هند، مجبور شد به آن کشور برود، شخصی را نزد علاء الدولة بن كاكویه فرستاد و او را با تعهد مبلغى كه برای پرداخت به غزنویان به گردن گرفت، در حکومت اصفهان ابقا کرد. در سال بعد، علاء الدولة بن كاكویه و فرهاد بن مرداویج، متحد شده و لشكرى بسیج نمودند وآماده ی نبرد با لشكر مسعود غزنوی كه به سردارى ابو سهل حمدونى از خراسان بیرون آمده بود، گردیدند. در این نبرد سخت، فرهاد بن مرداویج كشته شد و علاء الدوله به كوه هاى میان اصفهان و گلپایگان گریخت و از آن جا به ایذج که تحت حکومت ابو كالیجار بود، رفت. ابو سهل بر اصفهان غلبه یافت و خزاین علاء الدوله را به غارت برد و كتاب هاى او را به غزنه حمل نمود و این كتاب ها در غزنه بود تا آن گاه كه حسین بن حسین غورى آن ها را به آتش كشید. علاء الدوله مدتی بعد تلاش نمود تا اصفهان را باز پس گیرد ولی با خیانت لشکریانش مواجه گشت و مجبور شد به بروجرد بگریزد. در این اوان بود که طغرل بیک سلجوقی به خراسان حمله نمود و مسعود غزنوی مشغول دفع فتنه ی او گردید. علاء الدوله نیز از فرصت استفاده کرده و توانست به اصفهان باز گردد و حکومت آن جا را مجددا به دست بگیرد، اما این حکومت مدت چندانی با وی وفا نکرد و ابو جعفر علاء الدوله ابن كاكویه در محرم سال چهارصد و سی و سه هجری، زندگى را بدرود گفت. چون علاء الدوله دیده از جهان فرو بست، پسر بزرگش ظهیر الدین ابو منصور فرامرز در اصفهان به جاى او نشست و پسر دیگرش ابو حرب گرشاسب به نهاوند رفت و آن جا را و همه ی نواحی جبل را به تصرف خویش در آورد. ابو منصور فرامرز، نزد نگهبان قلعه ی نطنز، كه ذخایر پدرش در آن بود كسی را فرستاد ولى او عصیان ورزید و در آن قلعه تحصن گزید. ابو منصور به محاصره ی آن قلعه پرداخت و برادرش ابو حرب نیز با او بود. اما ابو حرب به نگهبان قلعه پیوست و ابو منصور فرامرز به ناچار به اصفهان بازگشت. ابو حرب گرشاسب از تركان سلجوقى كه در رى بودند، یارى طلبید. جماعتى از ایشان به قاجان رفتند و آن جا را تاراج كردند و به ابو حرب تسلیم نمودند. ابو منصور لشكری فرستاد تا شهر تاراج شده را باز پس گیرد ولى ابو حرب سپاهى از كردان گرد آورد و لشکریان برادر را منهزم نمود. ابو منصور بار دیگر قلعه ی طنز را در محاصره گرفت. این بار ابو حرب گرشاسب، شب هنگام گریخت و نزد ابو كالیجار پادشاه فارس و عراق رفت و از او در برابر برادر خویش یارى خواست و او را به تصرف اصفهان تشویق نمود. ابو كالیجار نیز لشكری فراهم کرده و عازم اصفهان شد و آن جا را در محاصره گرفت‏. چندین بار میان سپاه ابو منصور و ابو کالیجار نبرد صورت گرفت تا این که سرانجام تصمیم به مصالحه گرفتند و قرار بر این شد که ابو منصور در اصفهان بماند و در عوض هر ساله، مالى به ابو كالیجار بپردازد. ابو حرب نیز به قلعه ی نطنز بازگشت و آن جا را محاصره نمود و كسی را نزد برادر فرستاد كه با او مصالحه كند و چنان مصالحه كردند كه برادرش بعضى از چیزهایى را كه در قلعه است به او دهد و او را به حال خود وا گذارد. در این هنگام، ابراهیم ینال به رى لشكر کشید و از ابو منصور فرامرز خواستار صلح شد ولى ابو منصور نپذیرفت و به همدان و بروجرد لشكر برده و آن دو شهر را تسخیر نمود و همدان را به اقطاع به برادرش ابو حرب گرشاسب داد. در این زمان، طغرل بیك سلجوقی، برخى بلاد سلطان مسعود غزنوی را به تصرف در آورد و بر خوارزم و جرجان‏ و طبرستان مستولى گردید. همزمان با استیلای طغرل بیک بر خراسان و نواحی دیگر، ابراهیم ینال، برادر مادرى او، لشكریان سلجوقى را به رى آورده و بر این شهر مستولى شد. سپس به بروجرد لشكر برد و پس از تسخیر بروجرد، در سال چهارصد و سی و چهار هجری، تصمیم به تصرف همدان كرد. در آن هنگام، ابو حرب گرشاسب پسر علاء الدوله کاکویه، در همدان بود. وی از همدان به شاپور خواست رفت و میدان را خالی نمود. هنگامی که ابراهیم ینال خواست به همدان داخل شود و مردم را به اطاعت خود فرا خواند، مردم همدان گفتند به این شرط به اطاعت او در خواهند آمد كه بر سپاه گرشاسب غلبه یابد تا او دیگر نتواند به این شهر بازگردد و بر آنان ستم کند. بنا بر این، ابراهیم ینال، لشکرش را در پی گرشاسب فرستاد. گرشاسب در قلعه ی شاپور خواست تحصن كرده بود. ابراهیم نواحی اطراف آن بلاد را تصرف كرد و تاراج نمود ولی گرشاسب هم چنان در قلعه مانده بود. ابراهیم که نتوانست برای دستگیری گرشاسب کاری از پیش ببرد، با اموالى كه به غارت گرفته و تاراج نموده بود، به رى بازگشت. در آن زمان مشاهده کرد که طغرل بیک در پی او به رى آمده است، بنا بر این، لشکریانش را از شاپور خواست و همدان به ری فرا خواند. گرشاسب نیز از فرصت استفاده کرده و به همدان بازگشت. ابراهیم ینال به ناچار رى را به برادرش تسلیم كرد و راهى سیستان شد. طغرل بیك قلعه ی طبرك را از مجد الدوله بویه‏اى گرفت و او را با احترام نزد خود نگاه داشت و فرمان داد تا تمام ویرانى هایی که در رى پدید آمده بود را، بازسازی کنند. وی پس از تسخیر قزوین و نیز اعلام اطاعت حاکمان زنجان و طارم، تصمیم به تصرف اصفهان گرفت. در این هنگام، حاکم اصفهان یعنی فرامرز پسر علاء الدوله کاکویه، با پرداخت مالى او را راضی و از تحمله منصرف نمود. طغرل از آن جا بازگشت و به همدان رفت و گرشاسب پسر علاء الدوله را از آن جا بیرون راند و بر همدان مستولی شد. گرشاسب نیز به نزد طغرل رفته و اظهار اطاعت نمود و با او راهى ابهر و زنجان گردید. طغرل ابهر و زنجان را نیز تصرف كرد. یاران گرشاسب پس از آن كه همدان به دست طغرل افتاده بود، از گرد او پراكنده شده بودند. طغرل خواستار تسخیر قلعه ی كنگور بود. نزد نگهبانان قلعه كسی را فرستاد تا فرود آیند و قلعه را تسلیم کنند، اما گرشاسب به قلعه رفت و در آن جا تحصن گرفت. طغرل که موفق به تسخیر قلعه نگشته بود، از آن جا به رى بازگشت و از ناصر الدین العلوى خواست كه در همدان نایب او باشد. گرشاسب در سال چهارصد و سی و شش هجری، از قلعه ی كنگور فرود آمد و به همدان رفت و آن جا را از دست عمال سلجوقی خارج ساخت و به نام ملك ابو كالیجار خطبه خواند. طغرل که خشمگین گشته بود، برادر خود ابراهیم ینال را در سال چهارصد و سی و هفت هجری به همدان فرستاد. گرشاسب نیز گریخت و به شهاب الدوله ابو الفوارس منصور بن الحسین صاحب جزیره ی بنى دبیس پیوست و ابراهیم به تعقیب او برآمد. مردم عراق از نزدیك شدن ابراهیم ینال به حلوان به وحشت افتادند. این خبر به ابو كالیجار نیز رسید وتصمیم گرفت که براى نبرد با ابراهیم ینال نیرویى گرد آورد، ولى به اندازه ی کافی، سلاح و مرد جنگی نداشت. در این حال، میان طغرل و برادرش ابراهیم ینال، اختلاف افتاد و طغرل رى و بلاد جبال را از دست او خارج ساخت. سپس به اصفهان رفت و آن جا را در محاصره گرفت و از آن جا لشكرى به فارس روانه نمود. مردم اصفهان از محاصره به سختی در رنج افتادند و آذوقه ی ایشان به پایان رسید. در نهایت امان خواستند و از شهر بیرون آمدند و طغرل شهر اصفهان را در سال چهارصد و چهل و سه هجری، به تصرف سلاجقه در آورد و آن جا را پایتخت خویش ساخت. بدین ترتیب، حکومت کاکوئیان آل بویه در رى و همدان و اصفهان برافتاد و از میان حکمرانان آل بویه تنها حکومت ابو كالیجار در عراق و فارس باقى مانده بود.
هنگامی که ابو كالیجار قدرت گیری طغرل سلجوقی را مشاهده کرد و دانست که دوران حکومت آل بویه در عراق عجم به سر آمده است، شخصی را به نزد او فرستاد و تقاضای صلح نمود. طبق این صلح نامه، در سال چهارصد و سی ونه هجری، طغرل بیك با دختر ابو كالیجار ازدواج کرد و امیر ابو منصور پسر ابو كالیجار نیز با دختر داود برادر طغرل بیك وصلت نمود. یک سال پس از این مصالحه، ابو کالیجار برای سرکوبی بهرام‏ بن لشكرستان دیلمى که در حکومت کرمان تعلل ورزیده و شهر را رو به ویرانی برده بود، به کرمان لشکر کشید؛ اما در این سفر بیمار شد چنان كه نمى‏توانست سوار بر اسب شود. یارانش او را به منطقه ی جناب کرمان بردند و بیماری او شدت یافت و سرانجام ابو كالیجار مرزبان بن سلطان الدولة بن بهاء الدولة بن عضد الدوله در سال چهارصد و چهل هجری، ، پس از چهار سال و سه ماه که از پادشاهى‏اش در عراق می گذشت، در شهر جناب كرمان، بدرود حیات گفت. یکی از وقایع مهمی که در این دوران شایان ذکر است، اوج گیر ی درگیری های میان اهل سنت و شیعیان در بغداد است. در این زمان شیعیان، هم چون گذشته که آل بویه در اوج قدرت بود و آنان آزادانه عقاید خود را ابراز می کردند، به تظاهر عقاید خود پرداختند. اهل سنت که اکنون حکومت آل بویه را رو به زوال می دیدند، از جولان عقاید تشیع راضی نبودند و به مخالفت و انكار برخاستند و میان دو فرقه نبرد آغاز شد. خلیفه القائم بامر الله، دو نقیب عباسى و علوى را فرستاد تا آشوب را بخوابانند ولی آنان کاری از پیش نبردند. در این درگیری ها، مردى هاشمى از اهل سنت كشته شد. خانواده‏اش جنازه ی او را بر دوش حمل كردند و به سوى باب البصره بردند. آن گاه هر چه در محلات شیعه بود غارت كردند و ضریح امام موسى كاظم و نواده ی او امام محمد تقى علیهما السلام و قبور آل بویه و بعضى از خلفاى بنى عباس را كه در آن جا بود، آتش زدند و حتی مى‏خواستند پیكر مطهر امام موسى كاظم را از مقبره ی خود بیرون آورده به مقبره ی احمد بن حنبل منتقل کنند ولى در این حال نقیب عباسیان سر رسید و مانع آن كارها شد.
شیعیان محله ی كرخ بغداد نیز به تلافی، ابو سعد سرخسى، مدرس حنفى را كشتند و محله‏هاى فقهاى اهل سنت را آتش زدند و دامنه ی اغتشاشات به جانب شرقى بغداد نیز كشیده شد. این فتنه ی شدید، در سال چهارصد و چهل و پنج هجری نیز تکرار شد و بار دیگر میان دو فرقه اختلاف افتاد. این بار گروهى از تركان نیز در ماجرا شركت كردند و بعضى از علویان را كشتند. زنان گیسوها گشودند و صدا به ناله و مویه بلند كردند و خواستار انتقام شدند. سرداران سپاه بر اسب نشستند تا فتنه را فرونشانند. میان آنان و مردم محله ی كرخ زد و خوردى سخت رخ داد و بازارهاى كرخ طعمه ی حریق شد. پس تركان از دخالت در ماجرا سرباز زدند و اندكى آرامش برقرار گردید. ( اشپولر، ج1، 1373: 209-230 ؛ معاضیدی، 1426ق، 63-67 ؛ ابن خلدون، ج3، 1363: 703-709)

پی‌نوشت‌ها:

1- کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی

منابع و مأخذ :
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
اشپولر، برتولد ( 1373)، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری و مریم میر احمدی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
پیرنیا، حسن ؛ عباس اقبال آشتیانی ( 1380)، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسه قاجاریه، انتشارات خیام، تهران.
خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین ( 1380)، تاریخ حبیب السیر از حمله مغول تا مرگ شاه اسماعیل اول، انتشارات خیام، تهران.
معاضیدی، عبدالقادر سلمان ( 1426ق)، واسط فی العصر العباسی، انتشارات الدار العربیه للموسوعات، بیروت.

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط