نویسنده: سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون
منبع:راسخون
احمد بن بویه، در زمان حکومت برادرش علی عماد الدوله، بر اهواز مستولی گشته بود. او یك بار واسط را تسخیر نموده بود ولی نتوانست در آن جا حکومتش را دوام بخشد. در آن هنگام، براى خلفای عباسی، سرزمینی جز بغداد و نواحى آن در میان دجله و فرات، باقی نمانده بود. با این حال، امراى ایشان، هم چنان مغرورانه، خود را امیر الامرا مىخواندند. این وضع ادامه داشت تا نوبت خلافت به المستكفى رسید. در زمان امیر الامرایى ابن شیرزاد، ینال كوشه، امیر واسط، از ابن شیرزاد روى گردان شد و با معز الدوله باب نامه نگاری گشود و در واسط به سود وی به دعوت پرداخت و او را براى تسخیر بغداد فرا خواند. معز الدوله نیز که از قبل در فکر تصرف بغداد بود، با سپاهیان دیلم روانه ی بغداد گردید. ابن شیرزاد و تركان به مقابله با او برخاستند، ولى شکست خورده و به نزد ناصر الدولة بن حمدان به موصل گریختند. خلیفه مستكفى نیز پنهان گردید. معز الدوله كاتب خود، حسن بن محمد المهلبى را به بغداد فرستاد و با آمدن او، خلیفه مخفیگاه خود را آشكار ساخت. مهلبى با خلیفه دیدار كرد و از سوى احمد بن بویه و نیز برادرانش علی و حسن بن بویه، با او تجدید بیعت نمود. خلیفه نیز آنان را به القاب معز الدوله، عماد الدوله و رکن الدوله، مزین نمود و برای نواحی تحت حکومت آنان، منشور امارت صادر کرد.هم چنین فرمان داد تا القاب و كنیههاى پسران بویه را بر سكهها حک نمایند. پس از این، معز الدوله وارد بغداد شد و آن شهر را به تصرف در آورد و بر امر حکومت غلبه یافت. خلیفه نیز از اداره ی امور کنار زده شد و تنها اختیارات اندکی به وی واگذار گردید. چندین ماه به همین منوال گذشت تا این که به معز الدوله خبر رسید كه مستکفی سرگرم توطئه علیه وی است. معز الدوله ناخشنود گشت و به فرمان او، در جلسه ای که امیر خراسان به حضور خلیفه آمده بود، دو تن از نقباى دیلم که پیش آمدند تا بر دست مستكفى بوسه زنند؛ به ناگاه دستهای خلیفه را گرفته و او را از تخت خلافت فرو كشیدند. معز الدوله فرمان داد تا او و کاتبش ابو احمد الشیرازى را اسیر و زندانی کنند. این حادثه در سال سیصد و سی و چهار هجری و پس از خلافت یك سال و چهار ماهه ی مستکفی، رخ داد. پس از دستگیرى المستكفى بالله، با ابو القاسم فضل بن المقتدر با لقب المطیع لله بیعت گردید. مستكفى نیز در مجلس حاضر شد و به خلع خود شهادت داد و با خلیفه ی جدید، بیعت نمود. المطیع، از زمان به خلافت رسیدن مستکفی در پى دستیابى به خلافت بود، از این رو مستکفی می خواست وی را از میان بردارد، ولى او مخفى شده بود و چون معز الدوله به بغداد آمد، خود را به او رسانیده و در خانهاش پنهان گشته بود. البته با وجود معز الدوله، تغییر خلافت، چندان اهمیتی نداشت، چرا که وی بر تمام امورتسلط داشت. حتی انتخاب وزیر هم به عهده ی معز الدوله بود. گفته شده كه معز الدوله قصد آن داشت كه خلافت را از عباسیان به علویان منتقل كند اما یكى از نزدیكانش وی را منع نمود. به هر حال، سراسر عراق در اختیار معز الدوله و عمال و سرداران سپاه او قرار گرفته بود. قلمرو خلیفه، قطعه زمینى بود كه معز الدوله به او داده بود و او با درآمد آن، برخى نیازهاى خود را برمىآورد.
هنگامی که معز الدوله بر تخت خلافت مستولى گردید، سپاهیانش خواستار ارزاق خود شدند. معز الدوله قریهها و املاك دولتى و غیر دولتى را به یاران خود اقطاع داد و حکام آنان را بیرون راند. اگر دیههایى كه سرداران در دست داشتند حاصل نمىداد، آن ها را پس مىدادند و جاى دیگری را به عوض آن طلب مىكردند. برای همین، دیگر كسى به تعمیر پل ها و به سامان آوردن جوىها و تقسیم عادلانه ی آب براى زمینها نمىپرداخت. از این رو، معز الدوله، به سرداران و یارانش دستور داد که به حمایت از اقطاع و املاك خود بپردازند و جمعآورى خراج زیر نظر آنان باشد. این طرح نیز به نتیجه نرسید و معز الدوله از ذخیره ی اموال براى روزهاى سختى و خطر عاجز ماند. وی براى این كه از قدرت و نخوت سرداران خود بكاهد، به استخدام غلامان ترك پرداخت و برایشان ارزاق و حقوق تعیین كرد و بر اقطاعاتشان افزود. این امر سبب افروخته شدن آتش حسد در دل هاى مردان دیلم گردید و كمكم از او رمیدند. در این احوال، خبر خلع مستکفی و استیلای معز الدوله به ناصر الدولة بن حمدان رسید و او از موصل راهى بغداد شد. چون معز الدوله خبر یافت، سپاهى به سردارى ینال كوشه روانه ی موصل نمود. در ناحیه ی عكبری، ینال كوشه از فرمان معز الدوله خارج شد و به ناصر الدوله پیوست. معز الدوله با خلیفه از بغداد خارج گشت و به تكریت حمله کرده و آن جا را تاراج نمود، زیرا تكریت از نواحی حکومتی ناصر الدوله بود. سپس به همراهی المطیع للّ ه به عكبری رفت و در جانب غربى بغداد فرود آمد و با ناصر الدوله كه در جانب شرقى بود، مشغول نبرد گردید. ناصر الدوله به اعراب بدوى كه در جانب غربى بودند پیام داد كه از رسانیدن آذوقه و خواربار و علوفه به معز الدوله دست بکشند و نام المطیع را از خطبه بیاندازند و با سكههاى او معامله نكنند. این امر سبب نایابى و گرانى ارزاق شد. ناصر الدوله بارها بر سپاه معز الدوله شبیخون زد و او را به حدى در تنگنا افكند كه از بغداد خارج شده و راهی اهواز گردید. در این هنگام، معز الدوله حیلهاى اندیشید. او به ابو جعفر الصیمرى دستور داد تا با بیشتر سپاهیان از آب بگذرند و خودش با باقى سپاه، با مشعلهاى بسیار در ساحل دجله به حركت در آمد. ناصر الدوله براى این كه راه را بر معز الدوله ببندد تا از آب نگذرد، در سمت مقابل او به راه افتاد. این عمل موجب شد كه صیمرى با سپاه از آب عبور کرده و از پشت سر ناصر الدوله را مورد حمله قرار دهد. بدین سان سپاه ناصر الدوله دچار شكست شد و اموال و غنایم بسیار به دست دیلمیان افتاد. معز الدوله همگان را امان داد و به همراه المطیع لله، در محرم سال سیصد و سی و پنج هجری، به خانه ی خود در بغداد بازگردید. ناصر الدوله حمدانی، بدون مشورت با تركان توزونى، خواستار صلح با معز الدوله گردید،از این رو ترکان بر او شوریدند و تصمیم به قتلش گرفتند. وی نیز شب هنگام به همراه ابن شیرزاد، به موصل گریخت و از آن جا برای معز الدوله، پیغام صلح فرستاد. ترکان مجددا شورش کرده و بر نواحی حکومتی حمدانیان، دست تطاول گشودند. ناصر الدوله از معز الدوله یارى طلبید. ابو جعفر الصیمرى نیز به دستور معز الدوله به موصل رفته و آشوب ها را فرو نشانید.
در این دوران، ابو القاسم البریدى، در بصره سر به شورش برداشت. معز الدوله با سپاه خود و جماعتى از بزرگان دیلم، به سوى واسط لشکر کشید و بریدى نیز با سپاه خود به مقابله با او شتافت. درنهایت، سپاه بریدى شكست خورد و جماعتى از سرداران و سپاهیانش اسیر گردیدند. سپس معز الدوله در سال سیصد و سی و شش هجری، همراه با المطیع لله، عازم بصره شد. در حوالی شهر بصره، سپاهیان ابو القاسم البریدى از او امان خواستند و البریدی به میان قرمطیان گریخت و معز الدوله بصره را به تصرف در آورد و المطیع و ابو جعفر الصیمرى را در بصره نهاده و خودش از آن جا روانه ی اهواز شد، تا به برادرش عماد الدوله بپیوندد. او در ارجان با برادر دیدار كرد. معز الدوله پس از بازگشت به بغداد، آهنگ موصل نمود. ناصر الدوله پیام دوستی داد و مالى فرستاد؛ اما در سال سیصد و سی و هفت هجری، علیه خلافت، عصیان نمود. معز الدوله به موصل لشکر کشید و آن جا را به تصرف در آورد و ناصر الدوله به نصیبین گریخت. در این هنگام، ركن الدوله از اصفهان به معز الدوله پیغام داد كه سپاه خراسان به سوی جرجان و رى می آید و از او یارى خواست. معز الدوله به ناچار پیشنهاد صلح ناصر الدوله را پذیرفت و به بغداد بازگشت. در این پیمان، چنان مقرر شد كه موصل و جزیره و هر چه حمدانیان از شام و دمشق و حلب گرفته اند، از آن ایشان باشد و در عوض در هر سال، دو هزار هزار درهم، به دربار خلافت، بپردازند.
عمران بن شاهین، که یارانش جماعتى از صیادان و دزدان بودند، از ابو القاسم البریدى، فرمانروای بصره، امان خواسته و از او حکومت منطقه ی جامده و نواحى بطایح را طلب کرده بود و بریدی نیز موافقت نموده بود. عمران بن شاهین نیز، به جمع آورى نیرو و سلاح پرداخته و بر تپههاى اطراف بطیحه مستولى گردیده بود. معز الدوله، در سال سیصد و سی و هشت هجری، ابو جعفر الصیمرى را به سركوبى عمران فرستاد و عمران شكست خورد و بگریخت و براى اهل و عیالش امان طلبید. در این احوال عماد الدوله درگذشت و در فارس آشفتگی هایی پدید آمد. معز الدوله، به صیمرى فرمان داد كه به شیراز رفته و اوضاع آشفته را به سامان آورد. با رفتن صیمری، عمران بن شاهین به بطیحه بازگشت و یارانش را گرد آورد و كارش بالا گرفت. معز الدوله، یكى از سرداران خود به نام روزبهان را به جنگ او فرستاد، ولى روزبهان شكست خورده و گریخت. با این شکست، قدرت عمران افزایش یافت و راه های بصره را در دست خود گرفت. در این میان، صیمرى، وزیر کاردان معز الدوله، وفات یافت و ابو محمد حسن بن محمد مهلبى جانشین او شد. معز الدوله مهلبى را از بصره به واسط فرا خواند و چند تن از سردارانش را در اختیار او گذاشت و سلاح و هزینه ی جنگی او را تامین نمود و او را به نبرد با عمران فرستاد. مهلبى به بطیحه رفت و عمران را در محاصره گرفت و به راه هاى پنهانى آنان دست یافت. روزبهان که بر مهلبی رشک می برد، موافق پیروزی او نبود. برای همین از درنگ مهلبی به معز الدوله شکای برد و معز الدوله دستور حمله داد و مهلبى به ناچار حمله را بدون آمادگی آغاز كرد و برای همین شكست خورد و بسیارى از یارانش كشته و اسیر شدند. معز الدوله ناچار شد با عمران بن شاهین مصالحه كند و بطایح را به او وا گذارد.
قرامطه ی حوالی بصره، از معز الدوله بیزار بودند. از این رو با کمک یوسف بن وجیه، در سال سیصد و چهل و یک هجری، به قصد تصرف بصره، روانه ی این شهر شدند. این خبر به مهلبى رسید و عازم بصره گردید. ابن وجیه در نبرد با مهلبى شكست خورد و گریخت و مهلبى كشتىهایش را به تصرف در آورد. لازم به ذکر است که مهلبی، در سال سیصد و پنجاه و دو هجری، در راه لشکر کشی به عمان بیمار شد و به سمت بغداد بازگشت، اما پیش از رسیدنش، پس از سه سال و سه ماه وزارت، وفات نمود. جسد او را به بغداد آوردند و به خاك سپردند. پس از او، ابو الفضل العباس بن الحسین الشیرازى و ابو الفرج محمد بن العباس بن فسانجس، بدونآن كه عنوان وزارت داشته باشند، مشاوران معز الدوله در امر حکومت گردیدند.
در سال سیصد و چهل و هشت هجری، ناصر الدوله بر خلاف تعهدی که داشت؛ از ارسال مالی که بر سر آن پیمان بسته بود، سرباز زد و برای همین معز الدوله با وزیر خود مهلبى، روانه ی موصل گردید. ناصر الدوله از ترس به نصیبین گریخت و همه ی كاتبان و حواشى دربار را با خود برد. سپس به اعراب بدوى فرمان داد كه از ورود آذوقه به موصل جلوگیری نمایند. این امر سپاه معز الدوله را به تنگنا افکند و معز الدوله از موصل به نصیبین رفت و حاجب كبیر، سبكتكین را به جاى خود در موصل نهاد. ناصر الدوله از نصیبین به میافارقین رفت و یارانش از معز الدوله امان خواستند. ناصر الدوله سپس به نزد برادر خود سیف الدوله، در حلب رفت. سیف الدوله به گرمى از او استقبال نمود و با معز الدوله باب مكاتبه گشود تا بار دیگر مصالحه نمودند مبنی بر این تعهد كه در هر سال دو میلیون و نهصد هزار درهم بپردازند و اسیران سنجار را آزاد نماید. سیف الدوله از سوى برادر ضمانت كرد و پیمان صلح بسته شد و معز الدوله به عراق بازگشت.
در سال سیصد و پنجاه هجری، معز الدوله به شدت بیمار شد چنان كه كارش به وصیت كشید، اما شفا یافت و چون هواى بغداد را براى تندرستى خویش مساعد نمىیافت، تصمیم گرفت که به اهواز برود. اصحابش، از او خواهش کردند که در ناحیه ی علیاى شهر، براى سكونت خویش كاخى بنا كند و در همان جا سکنی گزیند. او نیز چنان كرد و یک میلیون دینار هزینه ی ساخت کاخ نمود.
معز الدوله در سال سیصد و پنجاه و پنج هجری، براى نبرد با عمران بن شاهین كه در بطایح بود، راهى واسط گردید و از آن جا سپاهى را به فرماندهی ابو الفضل عباس بن الحسن به بطایح روان داشت. معز الدوله خود راهی ابله شد و سپاهش را به عمان فرستاد، زیرا قرمطیان بر آن شهر مستولى شده و حاکم آن، نافع بن الاسود، از آن جا گریخته بود و كار عمان به هرج و مرج كشیده شده بود. قاضى و مردم شهر متفق شدند، كه مردى از خود را بر خود امارت دهند و چنین كردند اما این عمل باعث آشفتگی بیشتر اوضاع گشت و هنگامی که زمان پرداخت مواجب سپاهیان فرا رسید، میان سفید پوستان و سیاه پوستان اختلاف درگرفت، زیرا مقرری سیاهان را نصف مواجب سفیدان معین كرده بودند. این عدم مساوات سبب فتنه گردید و میان دو گروه نبرد درگرفت و سیاهان پیروز شدند. هنگام حضور معز الدوله در واسط، نافع بن الاسود، حاکم عمان، نزد او آمده و از او یارى طلبید. معز الدوله چند كشتى براى حمل سپاهیان به او داد و نافع از ابله به سوى عمان حركت کرد. سپاهیان معز الدوله به عمان رفتند و آن جا را به تصرف در آوردند و ثبات را به این منطقه باز گرداندند.
معز الدوله پس از این به واسط بازگشت و عمران بن شاهین را در محاصره گرفت. در این هنگام عمران بیمار شد و خواستار صلح گردید. معز الدوله نیز خودش گرفتار بیماری اسهال گردید و این پیشنهاد را پذیرفت و با عمران مصالحه كرده و به بغداد بازگشت. در بغداد، بیماری معز الدوله شدت یافت. برای همین ولایتعهدى پسرش عز الدوله بختیار را اعلام نمود. سرانجام، احمد بن بویه، در ماه ربیع الاول سال سیصد و پنجاه و شش هجری، پس از حدود بیست و دو سال پادشاهى وفات یافت و پسرش عز الدوله به جایش نشست. معز الدوله او را به فرمانبردارى از عمویش، ركن الدوله، و پسر او عضد الدوله وصیت كرده بود، چرا كه آن دو از او بزرگتر و از سیاست ملك آگاهتر بودند. ( ر.ک ابن خلدون، ج2، 1363: 651-660 ؛ ابن اثیر جزری، ج20،1371؛ معاضیدی، 1426ق: 43-48 ؛ پیرنیا، 1380: 156-161)
معز الدوله مردى آهنین ولی تندخو و بد زبان بود و به وزیران و بزرگان پیرامون خود ناسزا مىگفت و افترا مىبست. مخصوصا به وزیرش مهلبى، دشنام هایی می داد كه هیچ كس را تاب تحمل آن نبود، ولى مهلبى آن را تحمل مىكرد و به خانه مىرفت. ابو العلاء صاعد بن ثابت كه دوست و همكار مهلبی بود، به وى تذكر مىداد كه اگر به گوش امیر برسد كه تو این اندازه به پرخاش و خشم او بىتوجه و در برابر دشنام هاى او بىتفاوت هستى، تو را به بىاعتنائى نسبت به خودش منسوب مىدارد و بیشتر در صدد آزار تو برخواهد آمد؛ اما اگر ناراحتی و دل شكستگى خود را نشان دهى که بفهمد چه اندازه دلگیر و درهم شدهاى، شاید زود كوتاه بیاید و پشیمان شود و جلو عادت دشنامگوئى خشمگینانه ی خود را بگیرد. ابو محمد مهلبى پاسخ داده بود که این مرد، یعنی معز الدوله، فرمانروایى است دستپاچه كه بر اعصاب خود كنترل ندارد. اگر من از آن هذیان هایش دلخورى نشان دهم، تصور خواهد كرد كه من خیر خواه او نیستم، برای همین به تلافی، تهمتى به من خواهد زد كه موجب آوارگى و بدبختى ام خواهد شد. پس چارهاى نیست جز این که، ناشنیده بگیرم و در ظاهر بخندم. ابو بكر بن ابو سعید نقل می کند هنگامى كه معز الدوله، بریدى را در بصره شكست داد، روزى در حضور مافروخى، به مهلبى دشنام داده و اشتباهاتش را برمىشمرد. پس هنگامی که ما از ایشان جدا شدیم، مافروخى به من گفت که با این وضعیت، ما چگونه رفتار كنیم كه مهلبى ما را شماتتگر خود نپندارد، چرا كه ما دیدهایم که امیر چگونه او را پیش چشم ما سبك كرده است؟! من به او گفتم که در چنین مواقعی، سكوت بهتر از سخن گفتن است. بنا بر این، مافروخى هم چند روزى از مهلبی دورى كرده و جز هنگام بار عمومی با مردم، پیش او نرفت تا این که یك روز من به همراه مافروخى ، براى كارى نزد مهلبى رفتیم و او را دلگرفته و در خود فرو رفته دیدیم. مافروخى پرسید: وزیر را گرفته مىبینیم، آیا باز اتفاق تازهاى رخ داده است؟ او گفت: واى بر تو، چند روز است که مىبینم امیر از خوش زبانى معمولى و لطفش به من كاسته است، مىترسم مسألهاى دل او را مشغول داشته باشد!! چون ما از نزد مهلبى بیرون آمدیم، مافروخى به من گفت: آیا از مهلبى با هوشتر و زرنگ تر كسى را دیدهاى؟ من گفتم: نه! منظور این داستان این است که او برای حفظ موقعیت خود، حاضر به تحمل هر گونه شرایطی بوده است. ( ابن مسکویه، ج6، 1369: 187-189)
معز الدوله و اتباعش در ترویج مذهب شیعه اثنى عشرى بسیار تلاش نمودند. به دستور معز الدوله، در سال سیصد و پنجاه و یک هجری، نوشته ای بر در مسجد جامع شهر نصب گردید كه در آن معاویه و كسى كه فدك فاطمه سلام الله علیها را غصب كرد و آن كه مانع به خاك سپردن جسد شریف امام حسن علیه السلام در كنار قبر جدش شد و آن كس که ابوذر غفاری را تبعید نمود و آن كه عباس را از شورای انتخاب خلافت اخراج كرد، همگی لعنت شده بودند. شب بعد این نوشته را پاك كردند. معز الدوله خواست آن را بار دیگر نصب كند. وزیرش مهلبى به او گفت كه برای این که بلوا بر پا نشود؛ به جاى نوشته های پیشین، فقط معاویه و كسانى را كه به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ستم كردهاند، لعنت شوند. پس در کتیبه به جای نوشته های قبلی نوشتند: لعن اللّ ه الظالمین لآل رسول الله صلى الله علیه و سلم. در هجدهم ماه ذی الحجه همان سال، معزا الدوله به مردم فرمان داد كه شهر بغداد را زینت کرده و لباس نو به تن كنند و خود را به زیورها بیارایند و به سبب فرا رسیدن عید غدیر، كه از اعیاد شیعه است، شادمانى كنند. او در سال بعد به مردم فرمان داد كه در روز عاشورا دكانها را ببندند و از خرید و فروش باز ایستند و لباس عزا بپوشند و نوحهگرى كنند و مردم پریشان موى و آشفته بیرون آیند و گریبانهای خود را چاك دهند و بر سر و روى خود بزنند و همگان در عزاى حسین علیه السلام غمگین باشند. در سال سیصد و پنجاه و چهار هجری، شریف ابو احمد حسین بن موسى، پدر شریف سید مرتضى و سید رضى، رضى الله عنهم، نقیب تمام سادات علوی بغداد گردید و به امارت حجاج بیت الله الحرام منصوب گشت. اهل سنت به دلیل برتری قدرت شیعیان، یارای مخالفت با این امور را نداشتند ولی این کارها سرانجام سبب ایجاد فتنه میان سنى و شیعه و شعله ور شدن اختلافات ایشان گردید. ( حسینی فسایی، ج1، 1382: 218-219 ؛ محلاتی، ج1، 1384: 322-323 ) در سال سیصد و سی وشش هجری، به دستور معز الدوله، ضریح و صحن وعمارت با شکوهی برای قبور شریف امام کاظم و امام جواد علیهما السلام، در کاظمین فعلی، بنا گردید و داخل مقبره با زینت هایی تزیین گردید . عده ای از سپاهیان دیالمه نیز، در کنار این مشهد مبارک، به خدمت و محافظت و کمک رسانی به زائرین، مشغول گشتند و شیعیان با امنیت کامل، گروه گروه به زیارت این مکان شریف می آمدند. خود معز الدوله و ارکان دولت وی نیز، هر شب جمعه به زیارت این مکان نایل می شدند. ( خلیلی، ج9، 1407ق: 163 )
منابع و مآخذ :
ابن اثیر جزری ( 1371)، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، انتشارات مؤسسه مطبوعات علمی، تهران.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
ابن مسکویه، احمد بن علی ( 1369)، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی، انتشارات سروش، تهران.
پیرنیا، حسن ؛ عباس اقبال آشتیانی ( 1380)، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسه قاجاریه، انتشارات خیام، تهران.
حسینی فسایی، حسن ( 1382)، فارسنامه ناصری، انتشارات امیر کبیر، تهران.
خلیلی، جعفر ( 1407ق)، موسوعه العتبات المقدسه، انتشارات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت.
محلاتی، ذبیح الله ( 1384)، مآثر الکبراء فی تاریخ السامراء، انتشارات المکتبه الحیدریه، قم.
هنگامی که معز الدوله بر تخت خلافت مستولى گردید، سپاهیانش خواستار ارزاق خود شدند. معز الدوله قریهها و املاك دولتى و غیر دولتى را به یاران خود اقطاع داد و حکام آنان را بیرون راند. اگر دیههایى كه سرداران در دست داشتند حاصل نمىداد، آن ها را پس مىدادند و جاى دیگری را به عوض آن طلب مىكردند. برای همین، دیگر كسى به تعمیر پل ها و به سامان آوردن جوىها و تقسیم عادلانه ی آب براى زمینها نمىپرداخت. از این رو، معز الدوله، به سرداران و یارانش دستور داد که به حمایت از اقطاع و املاك خود بپردازند و جمعآورى خراج زیر نظر آنان باشد. این طرح نیز به نتیجه نرسید و معز الدوله از ذخیره ی اموال براى روزهاى سختى و خطر عاجز ماند. وی براى این كه از قدرت و نخوت سرداران خود بكاهد، به استخدام غلامان ترك پرداخت و برایشان ارزاق و حقوق تعیین كرد و بر اقطاعاتشان افزود. این امر سبب افروخته شدن آتش حسد در دل هاى مردان دیلم گردید و كمكم از او رمیدند. در این احوال، خبر خلع مستکفی و استیلای معز الدوله به ناصر الدولة بن حمدان رسید و او از موصل راهى بغداد شد. چون معز الدوله خبر یافت، سپاهى به سردارى ینال كوشه روانه ی موصل نمود. در ناحیه ی عكبری، ینال كوشه از فرمان معز الدوله خارج شد و به ناصر الدوله پیوست. معز الدوله با خلیفه از بغداد خارج گشت و به تكریت حمله کرده و آن جا را تاراج نمود، زیرا تكریت از نواحی حکومتی ناصر الدوله بود. سپس به همراهی المطیع للّ ه به عكبری رفت و در جانب غربى بغداد فرود آمد و با ناصر الدوله كه در جانب شرقى بود، مشغول نبرد گردید. ناصر الدوله به اعراب بدوى كه در جانب غربى بودند پیام داد كه از رسانیدن آذوقه و خواربار و علوفه به معز الدوله دست بکشند و نام المطیع را از خطبه بیاندازند و با سكههاى او معامله نكنند. این امر سبب نایابى و گرانى ارزاق شد. ناصر الدوله بارها بر سپاه معز الدوله شبیخون زد و او را به حدى در تنگنا افكند كه از بغداد خارج شده و راهی اهواز گردید. در این هنگام، معز الدوله حیلهاى اندیشید. او به ابو جعفر الصیمرى دستور داد تا با بیشتر سپاهیان از آب بگذرند و خودش با باقى سپاه، با مشعلهاى بسیار در ساحل دجله به حركت در آمد. ناصر الدوله براى این كه راه را بر معز الدوله ببندد تا از آب نگذرد، در سمت مقابل او به راه افتاد. این عمل موجب شد كه صیمرى با سپاه از آب عبور کرده و از پشت سر ناصر الدوله را مورد حمله قرار دهد. بدین سان سپاه ناصر الدوله دچار شكست شد و اموال و غنایم بسیار به دست دیلمیان افتاد. معز الدوله همگان را امان داد و به همراه المطیع لله، در محرم سال سیصد و سی و پنج هجری، به خانه ی خود در بغداد بازگردید. ناصر الدوله حمدانی، بدون مشورت با تركان توزونى، خواستار صلح با معز الدوله گردید،از این رو ترکان بر او شوریدند و تصمیم به قتلش گرفتند. وی نیز شب هنگام به همراه ابن شیرزاد، به موصل گریخت و از آن جا برای معز الدوله، پیغام صلح فرستاد. ترکان مجددا شورش کرده و بر نواحی حکومتی حمدانیان، دست تطاول گشودند. ناصر الدوله از معز الدوله یارى طلبید. ابو جعفر الصیمرى نیز به دستور معز الدوله به موصل رفته و آشوب ها را فرو نشانید.
در این دوران، ابو القاسم البریدى، در بصره سر به شورش برداشت. معز الدوله با سپاه خود و جماعتى از بزرگان دیلم، به سوى واسط لشکر کشید و بریدى نیز با سپاه خود به مقابله با او شتافت. درنهایت، سپاه بریدى شكست خورد و جماعتى از سرداران و سپاهیانش اسیر گردیدند. سپس معز الدوله در سال سیصد و سی و شش هجری، همراه با المطیع لله، عازم بصره شد. در حوالی شهر بصره، سپاهیان ابو القاسم البریدى از او امان خواستند و البریدی به میان قرمطیان گریخت و معز الدوله بصره را به تصرف در آورد و المطیع و ابو جعفر الصیمرى را در بصره نهاده و خودش از آن جا روانه ی اهواز شد، تا به برادرش عماد الدوله بپیوندد. او در ارجان با برادر دیدار كرد. معز الدوله پس از بازگشت به بغداد، آهنگ موصل نمود. ناصر الدوله پیام دوستی داد و مالى فرستاد؛ اما در سال سیصد و سی و هفت هجری، علیه خلافت، عصیان نمود. معز الدوله به موصل لشکر کشید و آن جا را به تصرف در آورد و ناصر الدوله به نصیبین گریخت. در این هنگام، ركن الدوله از اصفهان به معز الدوله پیغام داد كه سپاه خراسان به سوی جرجان و رى می آید و از او یارى خواست. معز الدوله به ناچار پیشنهاد صلح ناصر الدوله را پذیرفت و به بغداد بازگشت. در این پیمان، چنان مقرر شد كه موصل و جزیره و هر چه حمدانیان از شام و دمشق و حلب گرفته اند، از آن ایشان باشد و در عوض در هر سال، دو هزار هزار درهم، به دربار خلافت، بپردازند.
عمران بن شاهین، که یارانش جماعتى از صیادان و دزدان بودند، از ابو القاسم البریدى، فرمانروای بصره، امان خواسته و از او حکومت منطقه ی جامده و نواحى بطایح را طلب کرده بود و بریدی نیز موافقت نموده بود. عمران بن شاهین نیز، به جمع آورى نیرو و سلاح پرداخته و بر تپههاى اطراف بطیحه مستولى گردیده بود. معز الدوله، در سال سیصد و سی و هشت هجری، ابو جعفر الصیمرى را به سركوبى عمران فرستاد و عمران شكست خورد و بگریخت و براى اهل و عیالش امان طلبید. در این احوال عماد الدوله درگذشت و در فارس آشفتگی هایی پدید آمد. معز الدوله، به صیمرى فرمان داد كه به شیراز رفته و اوضاع آشفته را به سامان آورد. با رفتن صیمری، عمران بن شاهین به بطیحه بازگشت و یارانش را گرد آورد و كارش بالا گرفت. معز الدوله، یكى از سرداران خود به نام روزبهان را به جنگ او فرستاد، ولى روزبهان شكست خورده و گریخت. با این شکست، قدرت عمران افزایش یافت و راه های بصره را در دست خود گرفت. در این میان، صیمرى، وزیر کاردان معز الدوله، وفات یافت و ابو محمد حسن بن محمد مهلبى جانشین او شد. معز الدوله مهلبى را از بصره به واسط فرا خواند و چند تن از سردارانش را در اختیار او گذاشت و سلاح و هزینه ی جنگی او را تامین نمود و او را به نبرد با عمران فرستاد. مهلبى به بطیحه رفت و عمران را در محاصره گرفت و به راه هاى پنهانى آنان دست یافت. روزبهان که بر مهلبی رشک می برد، موافق پیروزی او نبود. برای همین از درنگ مهلبی به معز الدوله شکای برد و معز الدوله دستور حمله داد و مهلبى به ناچار حمله را بدون آمادگی آغاز كرد و برای همین شكست خورد و بسیارى از یارانش كشته و اسیر شدند. معز الدوله ناچار شد با عمران بن شاهین مصالحه كند و بطایح را به او وا گذارد.
قرامطه ی حوالی بصره، از معز الدوله بیزار بودند. از این رو با کمک یوسف بن وجیه، در سال سیصد و چهل و یک هجری، به قصد تصرف بصره، روانه ی این شهر شدند. این خبر به مهلبى رسید و عازم بصره گردید. ابن وجیه در نبرد با مهلبى شكست خورد و گریخت و مهلبى كشتىهایش را به تصرف در آورد. لازم به ذکر است که مهلبی، در سال سیصد و پنجاه و دو هجری، در راه لشکر کشی به عمان بیمار شد و به سمت بغداد بازگشت، اما پیش از رسیدنش، پس از سه سال و سه ماه وزارت، وفات نمود. جسد او را به بغداد آوردند و به خاك سپردند. پس از او، ابو الفضل العباس بن الحسین الشیرازى و ابو الفرج محمد بن العباس بن فسانجس، بدونآن كه عنوان وزارت داشته باشند، مشاوران معز الدوله در امر حکومت گردیدند.
در سال سیصد و چهل و هشت هجری، ناصر الدوله بر خلاف تعهدی که داشت؛ از ارسال مالی که بر سر آن پیمان بسته بود، سرباز زد و برای همین معز الدوله با وزیر خود مهلبى، روانه ی موصل گردید. ناصر الدوله از ترس به نصیبین گریخت و همه ی كاتبان و حواشى دربار را با خود برد. سپس به اعراب بدوى فرمان داد كه از ورود آذوقه به موصل جلوگیری نمایند. این امر سپاه معز الدوله را به تنگنا افکند و معز الدوله از موصل به نصیبین رفت و حاجب كبیر، سبكتكین را به جاى خود در موصل نهاد. ناصر الدوله از نصیبین به میافارقین رفت و یارانش از معز الدوله امان خواستند. ناصر الدوله سپس به نزد برادر خود سیف الدوله، در حلب رفت. سیف الدوله به گرمى از او استقبال نمود و با معز الدوله باب مكاتبه گشود تا بار دیگر مصالحه نمودند مبنی بر این تعهد كه در هر سال دو میلیون و نهصد هزار درهم بپردازند و اسیران سنجار را آزاد نماید. سیف الدوله از سوى برادر ضمانت كرد و پیمان صلح بسته شد و معز الدوله به عراق بازگشت.
در سال سیصد و پنجاه هجری، معز الدوله به شدت بیمار شد چنان كه كارش به وصیت كشید، اما شفا یافت و چون هواى بغداد را براى تندرستى خویش مساعد نمىیافت، تصمیم گرفت که به اهواز برود. اصحابش، از او خواهش کردند که در ناحیه ی علیاى شهر، براى سكونت خویش كاخى بنا كند و در همان جا سکنی گزیند. او نیز چنان كرد و یک میلیون دینار هزینه ی ساخت کاخ نمود.
معز الدوله در سال سیصد و پنجاه و پنج هجری، براى نبرد با عمران بن شاهین كه در بطایح بود، راهى واسط گردید و از آن جا سپاهى را به فرماندهی ابو الفضل عباس بن الحسن به بطایح روان داشت. معز الدوله خود راهی ابله شد و سپاهش را به عمان فرستاد، زیرا قرمطیان بر آن شهر مستولى شده و حاکم آن، نافع بن الاسود، از آن جا گریخته بود و كار عمان به هرج و مرج كشیده شده بود. قاضى و مردم شهر متفق شدند، كه مردى از خود را بر خود امارت دهند و چنین كردند اما این عمل باعث آشفتگی بیشتر اوضاع گشت و هنگامی که زمان پرداخت مواجب سپاهیان فرا رسید، میان سفید پوستان و سیاه پوستان اختلاف درگرفت، زیرا مقرری سیاهان را نصف مواجب سفیدان معین كرده بودند. این عدم مساوات سبب فتنه گردید و میان دو گروه نبرد درگرفت و سیاهان پیروز شدند. هنگام حضور معز الدوله در واسط، نافع بن الاسود، حاکم عمان، نزد او آمده و از او یارى طلبید. معز الدوله چند كشتى براى حمل سپاهیان به او داد و نافع از ابله به سوى عمان حركت کرد. سپاهیان معز الدوله به عمان رفتند و آن جا را به تصرف در آوردند و ثبات را به این منطقه باز گرداندند.
معز الدوله پس از این به واسط بازگشت و عمران بن شاهین را در محاصره گرفت. در این هنگام عمران بیمار شد و خواستار صلح گردید. معز الدوله نیز خودش گرفتار بیماری اسهال گردید و این پیشنهاد را پذیرفت و با عمران مصالحه كرده و به بغداد بازگشت. در بغداد، بیماری معز الدوله شدت یافت. برای همین ولایتعهدى پسرش عز الدوله بختیار را اعلام نمود. سرانجام، احمد بن بویه، در ماه ربیع الاول سال سیصد و پنجاه و شش هجری، پس از حدود بیست و دو سال پادشاهى وفات یافت و پسرش عز الدوله به جایش نشست. معز الدوله او را به فرمانبردارى از عمویش، ركن الدوله، و پسر او عضد الدوله وصیت كرده بود، چرا كه آن دو از او بزرگتر و از سیاست ملك آگاهتر بودند. ( ر.ک ابن خلدون، ج2، 1363: 651-660 ؛ ابن اثیر جزری، ج20،1371؛ معاضیدی، 1426ق: 43-48 ؛ پیرنیا، 1380: 156-161)
معز الدوله مردى آهنین ولی تندخو و بد زبان بود و به وزیران و بزرگان پیرامون خود ناسزا مىگفت و افترا مىبست. مخصوصا به وزیرش مهلبى، دشنام هایی می داد كه هیچ كس را تاب تحمل آن نبود، ولى مهلبى آن را تحمل مىكرد و به خانه مىرفت. ابو العلاء صاعد بن ثابت كه دوست و همكار مهلبی بود، به وى تذكر مىداد كه اگر به گوش امیر برسد كه تو این اندازه به پرخاش و خشم او بىتوجه و در برابر دشنام هاى او بىتفاوت هستى، تو را به بىاعتنائى نسبت به خودش منسوب مىدارد و بیشتر در صدد آزار تو برخواهد آمد؛ اما اگر ناراحتی و دل شكستگى خود را نشان دهى که بفهمد چه اندازه دلگیر و درهم شدهاى، شاید زود كوتاه بیاید و پشیمان شود و جلو عادت دشنامگوئى خشمگینانه ی خود را بگیرد. ابو محمد مهلبى پاسخ داده بود که این مرد، یعنی معز الدوله، فرمانروایى است دستپاچه كه بر اعصاب خود كنترل ندارد. اگر من از آن هذیان هایش دلخورى نشان دهم، تصور خواهد كرد كه من خیر خواه او نیستم، برای همین به تلافی، تهمتى به من خواهد زد كه موجب آوارگى و بدبختى ام خواهد شد. پس چارهاى نیست جز این که، ناشنیده بگیرم و در ظاهر بخندم. ابو بكر بن ابو سعید نقل می کند هنگامى كه معز الدوله، بریدى را در بصره شكست داد، روزى در حضور مافروخى، به مهلبى دشنام داده و اشتباهاتش را برمىشمرد. پس هنگامی که ما از ایشان جدا شدیم، مافروخى به من گفت که با این وضعیت، ما چگونه رفتار كنیم كه مهلبى ما را شماتتگر خود نپندارد، چرا كه ما دیدهایم که امیر چگونه او را پیش چشم ما سبك كرده است؟! من به او گفتم که در چنین مواقعی، سكوت بهتر از سخن گفتن است. بنا بر این، مافروخى هم چند روزى از مهلبی دورى كرده و جز هنگام بار عمومی با مردم، پیش او نرفت تا این که یك روز من به همراه مافروخى ، براى كارى نزد مهلبى رفتیم و او را دلگرفته و در خود فرو رفته دیدیم. مافروخى پرسید: وزیر را گرفته مىبینیم، آیا باز اتفاق تازهاى رخ داده است؟ او گفت: واى بر تو، چند روز است که مىبینم امیر از خوش زبانى معمولى و لطفش به من كاسته است، مىترسم مسألهاى دل او را مشغول داشته باشد!! چون ما از نزد مهلبى بیرون آمدیم، مافروخى به من گفت: آیا از مهلبى با هوشتر و زرنگ تر كسى را دیدهاى؟ من گفتم: نه! منظور این داستان این است که او برای حفظ موقعیت خود، حاضر به تحمل هر گونه شرایطی بوده است. ( ابن مسکویه، ج6، 1369: 187-189)
معز الدوله و اتباعش در ترویج مذهب شیعه اثنى عشرى بسیار تلاش نمودند. به دستور معز الدوله، در سال سیصد و پنجاه و یک هجری، نوشته ای بر در مسجد جامع شهر نصب گردید كه در آن معاویه و كسى كه فدك فاطمه سلام الله علیها را غصب كرد و آن كه مانع به خاك سپردن جسد شریف امام حسن علیه السلام در كنار قبر جدش شد و آن كس که ابوذر غفاری را تبعید نمود و آن كه عباس را از شورای انتخاب خلافت اخراج كرد، همگی لعنت شده بودند. شب بعد این نوشته را پاك كردند. معز الدوله خواست آن را بار دیگر نصب كند. وزیرش مهلبى به او گفت كه برای این که بلوا بر پا نشود؛ به جاى نوشته های پیشین، فقط معاویه و كسانى را كه به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ستم كردهاند، لعنت شوند. پس در کتیبه به جای نوشته های قبلی نوشتند: لعن اللّ ه الظالمین لآل رسول الله صلى الله علیه و سلم. در هجدهم ماه ذی الحجه همان سال، معزا الدوله به مردم فرمان داد كه شهر بغداد را زینت کرده و لباس نو به تن كنند و خود را به زیورها بیارایند و به سبب فرا رسیدن عید غدیر، كه از اعیاد شیعه است، شادمانى كنند. او در سال بعد به مردم فرمان داد كه در روز عاشورا دكانها را ببندند و از خرید و فروش باز ایستند و لباس عزا بپوشند و نوحهگرى كنند و مردم پریشان موى و آشفته بیرون آیند و گریبانهای خود را چاك دهند و بر سر و روى خود بزنند و همگان در عزاى حسین علیه السلام غمگین باشند. در سال سیصد و پنجاه و چهار هجری، شریف ابو احمد حسین بن موسى، پدر شریف سید مرتضى و سید رضى، رضى الله عنهم، نقیب تمام سادات علوی بغداد گردید و به امارت حجاج بیت الله الحرام منصوب گشت. اهل سنت به دلیل برتری قدرت شیعیان، یارای مخالفت با این امور را نداشتند ولی این کارها سرانجام سبب ایجاد فتنه میان سنى و شیعه و شعله ور شدن اختلافات ایشان گردید. ( حسینی فسایی، ج1، 1382: 218-219 ؛ محلاتی، ج1، 1384: 322-323 ) در سال سیصد و سی وشش هجری، به دستور معز الدوله، ضریح و صحن وعمارت با شکوهی برای قبور شریف امام کاظم و امام جواد علیهما السلام، در کاظمین فعلی، بنا گردید و داخل مقبره با زینت هایی تزیین گردید . عده ای از سپاهیان دیالمه نیز، در کنار این مشهد مبارک، به خدمت و محافظت و کمک رسانی به زائرین، مشغول گشتند و شیعیان با امنیت کامل، گروه گروه به زیارت این مکان شریف می آمدند. خود معز الدوله و ارکان دولت وی نیز، هر شب جمعه به زیارت این مکان نایل می شدند. ( خلیلی، ج9، 1407ق: 163 )
پینوشتها:
1- کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی
منبع مقاله :منابع و مآخذ :
ابن اثیر جزری ( 1371)، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، انتشارات مؤسسه مطبوعات علمی، تهران.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
ابن مسکویه، احمد بن علی ( 1369)، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامی و علی نقی منزوی، انتشارات سروش، تهران.
پیرنیا، حسن ؛ عباس اقبال آشتیانی ( 1380)، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسه قاجاریه، انتشارات خیام، تهران.
حسینی فسایی، حسن ( 1382)، فارسنامه ناصری، انتشارات امیر کبیر، تهران.
خلیلی، جعفر ( 1407ق)، موسوعه العتبات المقدسه، انتشارات موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت.
محلاتی، ذبیح الله ( 1384)، مآثر الکبراء فی تاریخ السامراء، انتشارات المکتبه الحیدریه، قم.