آل بویه 2

حکومت آل بویه دوران حسن بن بویه ملقب به رکن الدوله

پس از وفات مرداویج، برادرش وشمگیر بر اصفهان مستولی گشت. پس از مدتی که وشمگیر، لشكریان خود را به یارى ماكان بن كاكى فرستاد، رکن الدوله از فرصت استفاده کرده و اصفهان را تسخیر نمود. ركن الدوله و برادرش علی عماد الدوله،
يکشنبه، 7 شهريور 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
حکومت آل بویه دوران حسن بن بویه ملقب به رکن الدوله
 حکومت آل بویه دوران حسن بن بویه ملقب به رکن الدوله  :

 

نویسنده: سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون



 
پس از وفات مرداویج، برادرش وشمگیر بر اصفهان مستولی گشت. پس از مدتی که وشمگیر، لشكریان خود را به یارى ماكان بن كاكى فرستاد، رکن الدوله از فرصت استفاده کرده و اصفهان را تسخیر نمود. ركن الدوله و برادرش علی عماد الدوله، شخصی را نزد ابو على بن محتاج، سردار سامانیان فرستادند و او را به نبرد با ماكان کاکی و وشمگیر تشویق نمودند و وعده دادند كه در این نبرد او را یارى خواهند كرد. ابو على نیز که خود سودای گسترش قدرت داشت، به قصد وشمگیر، لشكری به رى فرستاد. ركن الدوله به دیدار ابو علی آمده و از او استقبال کرد. وشمگیر که درمانده شده بود، از ماكان یارى خواست. ماكان نیز با لشكریان خود به نزد وی آمد. در بحبوحه ی نبرد، وشمگیر شكست خورد و به طبرستان گریخت و ابو على بن محتاج، رى را تسخیر نمود. سپس با لشكرى عازم بلاد جبال شد و زنجان، ابهر، قزوین، قم، كرج، همدان، نهاوند و دینور را تا حدود حلوان گرفت و در هر شهرى از جانب خود عاملى نهاد و به جمع‏آورى خراج پرداخت.
در آن هنگام، حسن بن فیروزان، پسر عموی ماكان، در سارى بود. وشمگیر که در طبرستان سکنی گزیده بود، تصمیم به نبرد با او گرفت و حسن از ابو على بن محتاج یارى خواست. او نیز به یارى ‏اش آمد ولى نبردی صورت نگرفت و وشمگیر در سال سیصد و سی ویک هجری، با ابو على صلح نمود و گروگان هایى را از خویشان وشمگیر براى نصر بن احمد سامانى‏ دریافت کرده و به همراه حسن بن فیروزان به خراسان بازگشت. در راه بازگشت، خبر وفات امیر سعید نصر بن احمد سامانى، به لشکریان رسید. حسن بن فیروزان بر ابو على شورش کرد و خیمه گاه او را غارت نمود و سپس روی به جرجان آورده و جرجان و در پی آن دامغان و سمنان را نیز به تصرف در آورد. ابو علی به خراسان روی نهاد و وشمگیر نیز که مترصد فرصت بود؛ از طبرستان به رى لشكر برد و بر سراسر آن ناحیه استیلا یافت، هر چند در اثر نبردهایش با ابو على بن محتاج و حسن بن فیروزان، ضعیف و شمار سپاهیانش اندك گشته بود. در این احوال، ركن الدوله به فکر تسخیر ری افتاد و به آن جا لشكر برد. در این نبرد وشمگیر شكست خورده و به طبرستان گریخت. ركن الدوله بر رى غلبه یافت و سپس با حسن بن فیروزان باب دوستى گشود و دختر او را به همسری گرفت و در جلب دوستى او كوشش فراوان نمود و این امر سبب نیرومند شدن دولت آل بویه گردید. بدین ترتیب، سراسر رى، جبال، فارس، اهواز و عراق در تصرف ایشان در آمد و مالى فراوان نیز از موصل و دیار بكر برایشان ارسال ‏گردید.
در سال سیصد و سی وشش هجری، ركن الدولة، به سمت بلاد تصرفی وشمگیر حرکت نمود در حالی که حسن بن فیروزان نیز در خدمت او بود. وشمگیر با آن دو مصاف داد ولى شكست خورد و به خراسان رفت و از پادشاه سامانی یارى خواست. بسیارى از سرداران سپاه وشمگیر از رکن الدوله امان خواسته و تسلیم شدند. ركن الدوله پس از این پیروزى، به اصفهان بازگردید. در سال سیصد و سی و نه هجری، امیر نوح بن منصور سامانى، سپهسالار لشكر خود در خراسان، یعنی منصور بن قراتكین را فرمان داد كه به رى رفته و ان جا به قلمرو سامانیان بیفزاید. در آن زمان، على بن كامه از سوى ركن الدوله حاکم رى بود. وی با دیدن سپاهیان سامانی، از رى به اصفهان رفت و منصور بن قراتكین رى را به تصرف در آورد و لشكر به بلاد دیگر فرستاد و نواحی جبال تا قرمیسین را گرفت و بر همدان مستولى گشت. ركن الدوله که در آن هنگام در فارس بود، به برادر خود احمد معز الدوله نامه نوشت و از او یاری خواست. او نیز سبكتكین حاجب را با سپاهى سنگین به یاری فرستاد. سبكتكین به قرمیسین رفت و خراسانیان را در هم شكست و سردارشان را اسیر كرده و نزد معز الدوله فرستاد. سبكتكین لشکریان سامانی را از همدان نیز براند و ركن الدوله به همدان آمد. منصور بن قراتكین نیز راهى اصفهان شده و اصفهان را تصرف نمود. ركن الدوله با سپاهیان سبكتكین به سمت اصفهان رفت. در این زمان، جماعتى از تركان كه در لشكریان او بودند، آشوب بر پا كردند.ركن الدوله جمعى از ایشان را كشت و باقى راه فرار در پیش گرفتند.
در اصفهان میان لشکریان ركن الدوله و منصور بن قراتكین، نبرد سختی در گرفت. هر دو سپاه در تنگناى آذوقه افتادند ولى سپاهیان آل بویه پایداری کردند و سپاهیان منصور بن قراتكین، طغیان نموده و همه اموال و بنه خود را در اصفهان رها كرده و به رى بازگشتند. ركن الدوله همه اموال ایشان را تصرف نمود. منصور بن قراتكین در ماه ربیع الاول سال سیصد و چهل هجری، وفات یافت و سپاهیان خراسان به نیشابور بازگشتند.
وشمگیر پس از کمک خواهی از امیر سامانی، به جرجان رفته و در آن جا باقی مانده بود. رکن الدوله پس از تفوق بر سپاه خراسان، از رى به طبرستان و جرجان لشكر کشید و وشمگیر به نیشابور گریخت. ركن الدوله بر جرجان استیلا یافت و حسن بن فیروزان و على بن كامه را به نیابت از خود در جرجان نهاد و به رى بازگشت. وشمگیر پس از رفتن رکن الدوله، به سمت حسن بن فیروزان و على بن كامه لشکر برد و آن دو شكست خوردند و وشمگیر جرجان را باز پس گرفت. آن گاه به امیر نوح سامانى نامه نوشت و از او یارى طلبید تا بتواند در برابر ركن الدوله پایدارى نماید. امیر نوح، ابو على بن محتاج را با سپاهیان خراسان به یارى او فرستاد و ابو على در ماه ربیع الاول سال سیصد و چهل و دو هجری، لشكری فراهم آورده و به همراه وشمگیر عازم رى شد. ركن الدوله كه یاراى مقاومت در خود نمى‏دید، به یكى از قلاع خود پناهنده شد و از آن جا با ابو على بن محتاج و سپاه خراسان به نبرد پرداخت. این جنگ به درازا کشید و سپاه خراسان خسته شد و زمستان هم فرا رسید. در نتیجه ابو على بن محتاج از ركن الدوله تقاضای صلح نمود و بدان شرط كه ركن الدوله هر سال دویست هزار دینار به دربار سامانی بپردازد، به خراسان بازگشت. وشمگیر که از مقصود خویش ناکام مانده بود، به امیر نوح پیغام نوشت كه ابو على در نبرد با ركن الدوله اهمال كرده است. امیر نوح نیز در اثر این سعایت، بر ابو علی خشم گرفت و وی را از سپهسالاری خراسان معزول نمود. ابو على بن محتاج، که از این عمل خشمگین شده بود، بر سر وشمگیر لشكر برد. وشمگیر از او گریخت و به اسفراین رفت. رکن الدوله نیز از فرصت بهره جسته و بر طبرستان غلبه یافت.
امیر نوح سامانی، پس از عزل ابوعلى بن محتاج، ابو سعید بكر بن مالك فرغانى را فرمانده سپاه خراسان کرد ولى ابوعلى بن محتاج این امر را نپذیرفت و در سال سیصد و چهل و سه هجری، بر سامانیان عصیان كرد و در نیشابور به نام خود خطبه خواند. امیر نوح به حسن بن فیروزان و وشمگیر نامه نوشت كه با یك دیگر صلح نموده و علیه مخالفان دولت متحد شوند. چون ابوعلى از صلح میان وشمگیر و حسن خبر یافت، از رویارویی با ایشان منصرف گشته و از ركن الدوله اجازه خواست كه به نزد او رفته و به او بپیوندد. ركن الدوله نیز او را به گرمى پذیرفت. ابوعلى بن محتاج از رکن الدوله خواست كه برایش از خلیفه ی عباسی، فرمان حكومت خراسان را بگیرد. ركن الدوله هم پیکی را در این باره به نزد برادر خود معز الدوله به بغداد فرستاد. مدتی بعد، از سوی خلیفه، فرمان حكومت خراسان به نام‏ ابوعلى بن محتاج رسید. ابوعلى به خراسان رفت و در آن جا به نام خلیفه ی عباسی و ركن الدوله خطبه خواند. در خلال این احوال امیر نوح بن نصر سامانی وفات یافت و پسرش عبد الملك بن نوح، جانشین وی گشت. او بكر بن مالك را از بخارا به خراسان فرستاد تا ابوعلى را از آن جا براند. ابوعلى از خراسان گریخته و به رى رفت. ركن الدوله نیز او را نزد خود پناه داد. بكر بن مالك به خراسان رفته و بر آن جا مستولى گردید. ابوعلی هم با کمک رکن الدوله به جرجان لشکر کشید و آن جا را به تصرف در آورد و وشمگیر به خراسان متواری شد.
بكر بن مالك، به بهانه ی دستگیری ابوعلى بن محتاج، در سال سیصد و چهل و چهار هجری، به ری و اصفهان لشکر کشید. به هنگام حركت این لشكر، ركن الدوله در جرجان بود. او به رى بازگشته و از برادر خود معز الدوله یارى طلبید. معز الدوله حاجب سبكتكین را با لشكرى به یارى او فرستاد. در آن زمان، امیر ابو منصور بویه پسر ركن الدوله حاکم اصفهان بود. وی وقتی از آمدن سپاه خراسان خبر یافت، خزاین و حرم پدر را برداشته و به خان لنجان رفت‏. سردار سپاه خراسان، محمد بن ماكان بود. او به اصفهان آمده و در پى ابو منصور بویه به راه افتاد. درهمین احوال، ابو الفضل بن العمید، وزیر ركن الدوله، با لشكرى به ابو منصور بویه رسید و در نبردى كه میان ابن عمید و ابن ماكان درگرفت، ابن ماكان منهزم گشت و ابن عمید اولاد و خزاین و حرم ركن الدوله را به اصفهان بازگردانید. سپس ابن عمید با سپهسالار خراسان، بكر بن مالك، نامه نگاری نمود تا وی در برابر مالى كه نزد او مى‏فرستد، پیمان صلحی منعقد سازد و بلاد رى و جبال در ضمانت او باشد. بكر بن مالك، این پیشنهاد را پذیرفت و صلح نمود. ركن الدوله به برادر خود معز الدوله نامه نوشت كه براى بكر بن مالك، خلعت و علم بفرستد و منشور امارت خراسان را به وى دهد و این امر در همان سال، انجام پذیرفت. بدین منوال، اوضاع در آرامش سپری می شد تا این که، ركن الدوله در سال سیصد و پنجاه و یک هجری، به طبرستان لشكر كشید. در آن هنگام، وشمگیر در طبرستان بود. ركن الدوله او را در سارى محاصره كرد و سارى را به تصرف در آورد. وشمگیر هم به جرجان گریخت و طبرستان را رها كرد. ركن الدوله طبرستان را تسخیر نمود و امور آن را اصلاح كرده سپس عازم جرجان شد و با فرار وشمگیر از جرجان بر این شهر مستولى گردید. سه‏ هزار مرد جنگى از لشكریان وشمگیر از رکن الدوله امان خواستند و تسلیم شدند. این امر سبب افزایش قدرت آل بویه گردید و وشمگیر ناتوان ‏تر از هر زمان دیگر به بلاد جبال متواری شد. در این اثنا، ابو على بن الیاس، حاکم کرمان، از كرمان به بخارا آمد و امیر منصور بن نوح را به تصرف ممالك آل بویه تشویق نمود. امیر منصور پذیرفت و به وشمگیر و حسن بن فیروزان فرمان داد كه با لشكرهاى خود به سمت رى حركت كنند. سپس لشكرى به سردارى سپهسالار خراسان، ابو الحسن محمد بن ابراهیم بن سیمجور دواتى، به رى فرستاد و به او گفت كه در اطاعت وشمگیر باشد و فرمان او را بپذیرد. لشكر امیر خراسان، در سال سیصد و پنجاه و شش هجری، به حركت درآمد. هنگامی که ركن الدوله با خبر شد؛ حرمسرایش را به اصفهان برد و به پسرش عضد الدوله در فارس و برادرزاده‏اش بختیار در بغداد ، نامه نوشت و از آنان یارى خواست. عضد الدوله لشكرى ترتیب داده و به سمت خراسان حرکت نمود. این لشكر در دامغان اردو زد. ركن الدوله نیز با لشكر رى به سوى دامغان حركت كرد. در این احوال بود که خبر وفات وشمگیر رسید. مرگ او بدین صورت بود که وی با اسبی که از صاحب خراسان هدیه گرفته بود، به شکار رفته و به سمت یک گراز، تیری رها نمود و گراز به اسب او حمله کرد. اسب نیز فرو غلطتیده و وشمگیر بر زمین افتاد و وفات یافت. با مرگ او، لشكر سامانی به خراسان بازگشت و این رویارویی پایان یافت.
حسنویة بن حسن كرد كه بر نواحى دینور مستولى شده بود، طرفدار دیلم بود و آنان را در برابر سپاهیان خراسان یارى مى‏داد. پس از مدتی، میان او و سهلان بن مسافر بن سالار، اختلاف افتاد و كار ایشان به جنگ كشید. حسنویه، سهلان را شكست داد و یاران او را كه از دیلم بودند در مكانى محاصره كرد. آن گاه خاشاك و هیزم بسیار گرد آورد و در نزدیكى آنان آتش زد و همگان از بیم مرگ، سر به فرمان نهادند و حسنویه همه را اسیر کرده و بسیارى از ایشان را نیز كشت. ركن الدوله به سبب عصبیتى كه نسبت به دیلم داشت، خشمگین شده و وزیر خود ابو الفضل بن عمید را به همراه پسرش ابوالفتح، در سال سیصد و پنجاه ونه هجری، به سركوبى حسنویه فرستاد. در آن زمان، ابن عمید که به بیمارى نقرس مبتلا گشته بود، در همدان درگذشت و پسرش ابو الفتح جاى او را گرفت و با پرداخت مالى با حسنویه مصالحه نمود و به رى بازگشت و در آن جا در خدمت ركن الدوله، بر مقام پدر تکیه زد. ابن عمید به ادب و سیاست آگاه بود و عضد الدوله این دو را از او آموخته بود. در معاشرت نرم خوى بود و در نبرد دلیر و در فنون رزم چیره.
پس از این وقایع، سبكتكین در بغداد شورش نمود و تركان به پیروی از او، در هر جا كه بودند عصیان كردند. بختیار، برادر زاده ی رکن الدوله، آزاد رویه را به جاى سبكتكین سپهسالار نمود و به عمویش ركن الدوله و پسر عمویش عضد الدوله نامه نوشت و از آنان یارى طلبید. ركن الدوله سپاهى به سردارى ابو الفتح بن عمید روانه داشت و به پسر خود عضد الدوله فرمان داد كه به یارى پسر عمویش رفته و به ابو الفتح بن عمید بپیوندد. عضد الدوله در اجرای این امر درنگ كرد، زیرا خود طمع در عراق بسته بود. بختیار در واسط بود. سبكتكین با دیگر تركان به واسط رفت و خلیفه الطائع لله و المطیع لله مخلوع را همراه با خود برد. ترکان به جنگ با بختیار شتافتند. جنگ میان دو طرف پنجاه روز طول کشید و در همه حال پیروزى با تركان بود. در گیر و دار این نبردها، المطیع لله و سبكتكین هر دو وفات یافتند و جنازه ی ایشان به بغداد منتقل گردید. پس از سبکتکین، تركان به الپتكین روی آوردند. بختیار پى در پى رسولانى نزد عضد الدوله مى‏فرستاد و از او یاری می طلبید. سرانجام عضد الدوله به همراهی ابوالفتح بن عمید، در بغداد، بر نیروهای ترکان فائق آمدند و عضد الدوله با دستگیری بختیار و برادرانش، بر بغداد مستولی گردید. مرزبان بن بختیار، این ماجرا را برای ركن الدوله نوشت و از عضد الدوله و ابو الفتح بن عمید شكایت كرد. چون ركن الدوله از ماجرا با خبر شد، از شدت ناراحتی، چند روز از خوردن و آشامیدن دست کشید. هنگامی که مردم فارس متوجه نافرمانبرداری عضد الدوله شدند، راه ارسال اموال به بغداد را بستند و مردم بغداد نیز آشوب به پا كردند. عضد الدوله، ابو الفتح بن عمید را با نامه‏اى نزد پدر فرستاد و از ناتوانى بختیار در امر حکومت داری سخن گفت و نوشت كه اگر چنین نكرده بود سلطنت و خلافت هر دو از دست مى‏رفتند. عضد الدوله تضمین كرد كه از نواحی عراق، سى هزار هزار درهم در هر سال به نزد رکن الدوله بفرستد و نیز از پدر خواست كه بختیار را به رى فرا خواند و گر نه او و برادران و متعلقاتش كشته خواهند شد و او آن بلاد را رها خواهد كرد تا هر كه خواهد بر آن مستولی شود. ابو الفتح بن عمید ترسید كه چنین نامه‏اى را به ركن الدوله دهد و نامه را توسط پیکی به سوی رکن الدوله فرستاد. ركن الدوله تا چند روز، پیک را نپذیرفت. سپس احضارش كرد و چون نامه را خواند، چنان خشمگین شد كه نزدیک بود فرستاده را به قتل برساند. سپس او را با نامه‏اى پر از وعید و تهدید بازگردانید. آن گاه ابو الفتح بن عمید به دربار رکن الدوله بازگشت. ركن الدوله چند روز او را راه نداد. یارانش او را شفاعت كردند و گفتند كه او این رسالت را از جانب عضد الدوله به عهده گرفته است. سپس ركن الدوله او را احضار كرد. ابو الفتح بن عمید تضمین كرد كه عضد الدوله را به فارس بازگرداند و بختیار را از بند برهاند. آنگاه نزد عضد الدوله رفت و او را از خشم پدرش آگاه نمود. عضد الدوله نیز، بختیار را از زندان آزاد کرده و به فرمانروایى‏اش بازگردانید بدین شرط كه به نام عضد الدوله خطبه بخواند و برادرش ابو اسحاق را سپهسالار گرداند. سپس ابو الفتح بن عمید را براى انجام برخى امور نزد بختیار نهاد و خود برای دلجویی از پدرش، به سمت فارس حركت كرد. در آن هنگام، ركن الدوله در رى بود. وی به سختی بیمار گشت و در سال سیصد و شصت و پنج هجری، به اصفهان رفت. در این احوال، ابو الفتح بن عمید، شفاعت عضد الدوله را نمود و رکن الدوله او را بخشید و وی و دیگر فرزندانش را از فارس به اصفهان فرا خواند. ابوالفتح ابن عمید هم در خانه ی خود مهمانى بزرگى ترتیب داد و همه را دعوت نمود. در این محفل، ركن الدوله اندكى بهبود یافته بود و پسرش عضد الدوله را به عنوان ولیعهد خویش معرفی نمود و برادران و سرداران او را شاد باش گفتند. رکن الدوله، فخر الدوله ابو الحسن على، پسر دیگر خود را به امارت همدان و نواحی جبال و مؤید الدوله را به امارت اصفهان گماشت. ركن الدوله در ماه رجب همان سال از اصفهان بیرون آمد و چون به رى رسید بیمارى‏اش شدت یافت و در محرم سال سیصد و شصت و شش هجری، در هشتاد و دو سالگی، به دیار باقی شتافت. مدت پادشاهى‏ او چهل و چهار سال بود.
حسن ركن الدوله، مردى بردبار و كریم و بخشنده بود، با لشكریانش رفتاری نیكو داشت و نسبت به مردم عدالت مى‏ورزید. از ظلم دورى مى‏گزید و از خون ریختن پرهیز داشت. در ماه رمضان به مسجد مى‏رفت و در بزرگداشت مساجد مى‏كوشید و علویان را به انواع نعمت ها گرامی می داشت. علما را به خود نزدیك مى‏ساخت و در حقشان نیكى مى‏كرد. ( ر.ک ابن خلدون، ج3، 1363: 630-651) از جمله بزرگان معاصر با ركن الدوله، ابو حنیفه دینورى منجم بود که بنا به فرمان رکن الدوله، در سال سیصد و سی و پنج هجری، در اصفهان رصد خانه ای ایجاد کرد و زیجی بر آن نوشت. ( خواند میر، ج‏2،1380: 425)
رکن الدوله، مردی صلح طلب بود و هدف وی، میانه داری در میان آل بویه و عدم اختلاف در میان دیلمیان بود. مناسبات و روابط وى با برادران و خاندانش، همیشه دوستانه و مصلحت اندیشانه بود و همگان به او احترام می گذاشتند. او در حق دوست و دشمن، جوانمردى می كرد و حرمت پیمان خود را نگه می داشت. نیک خویی و ادب و بخشش ركن الدوله زبانزد تاریخ است. ابن اثیر در کتاب الکامل خود چنین آورده است كه زمانی که وشمگیر در نامه‏اى به ركن الدوله، با زبان تهدید و زشتی و درشتی نوشته بود كه به خدا اگر به چنگم بیفتی، فلان و بهمان می كنم؛ دبیر جرأت نكرد نامه را برای رکن الدوله بخواند. ركن الدوله خود نامه را گرفت و خواند و به دبیر گفت: این گونه بنویس: اگر ادعای فراوانی نیرو و قوا را داری، بدان که تا کنون هیچ گاه به اندازه ی این زمان، نزد من، حقیر و ناتوان نبوده ای. در مورد تهدید و بدگوئیت نیز بدان که به خدا اگر به چنگ من بیفتی، با تو رفتار دیگری می كنم؛ یعنی تو را مورد نکوییو اکرام قرار می دهم. هم چنین رکن الدوله در نامه‏اى كه به پسرش عضد الدوله نوشته و او را از رفتار ناپسندش با بختیار ملامت كرده بود، مقداری از نیك رفتارى های خودش را با دوست و دشمن و پایداری بر سر قول و پیمانش، بیان کرده بود و نوشته بود: مگر ندیدى كه من حسن بن فیروزان را كه دشمن و رقیب من بود، بارها یارى كردم و حكومت و جان خویش را به خطر انداختم و چون پیروز گشتم، سرزمین و حکومتش را به او پس دادم یافتم و حتى یك درهم از او نپذیرفتم. هم چنین ابراهیم بن مرزبان را یاری دادم و به آذربایجان برگرداندم و وزیر و سپاه خویش را به یارى او فرستادم و در عوض حتی یك درهم هم نخواستم و همه ی این كارها را برای کسب نام نیك و از سر جوانمردى انجام دادم. در واقع چنین می توان گفت که ركن الدوله عاقل ترین فرد در میان آل بویه بود و فاضل ترین پسر بویه ماهیگیر به حساب می آمد و به گفته ی ابن خلكان:" پادشاهى جلیل القدر و بلند همت بود." ( پاینده، ج‏3، 1376: 471-472)

پی‌نوشت‌ها:

1- کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی

منابع و مأخذ :
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
پاینده، ابوالقاسم ( 1376) ، تاریخ سیاسی اسلام، انتشارات جاویدان، تهران.
خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین ( 1380)، تاریخ حبیب السیر از حمله مغول تا مرگ شاه اسماعیل اول، انتشارات خیام، تهران.

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.