آشنایی جهان عرب با سوسیالیسم، هم زمان با حملهی فرانسویان به مصر و آگاهی عربها از مباحث و مسائل جدید جهان غرب صورت گرفت، (1) حتی برخی آموزههای رفاعه رافع طهطاوی در سدهی سیزدهم/ نوزدهم نیز صبغهای از چپ گرایی سوسیالیستی داشت. (2) اصطلاح سوسیالیسم در نیمهی اول قرن چهاردهم/بیستم وارد ادبیات سیاسی جهان عرب شد و این امر با تأسیس احزاب كمونیست در جهان عرب شكل گرفت كه نخستین آنها حزب كمونیست تونس (حزب الشیوعی التونسی) بود كه در سال 1337/1919، به عنوان شاخهی فرعی حزب كمونیست فرانسه (3)، آغاز به فعالیت كرد. (4) آنچه سبب گرایش اندیشمندان جهان عرب به آموزههای چپ شد آن بود كه در توضیح برخی مشكلات معاصر و یافتن راه حلی برای آنها نمیتوانستند به ظاهر سخن شریعت اكتفا كنند و یاری جستن از آموزههای جدید در این میان ناگزیر بود. از سوی دیگر، لیبرالیسم راه مناسبی پیش روی دین مداران مسلمان نمیگذاشت، بدین سبب برخی از آنان به آموزههای سوسیالیستی روی آوردند و گروهی متأثر از ماركسیسم شدند. (5) افزون بر آن، اندیشههای ماركسیستی با جامعهی پر مشكل و عقب ماندهی جامعهی عرب همساز بود و به پرسش از سرچشمهی سرمایه داری پاسخ میداد، كه هم زمان به معنای رد این نظام بود و پدید آمدن سرمایه داری پیشرفتهی غرب را به بهای عقب ماندگی شرق و تاراج ثروت آن میدانست. (6) به هر ترتیب، این تأثیرپذیری به تدریج عمیقتر و سامانمندتر شد تا آنكه در آغاز سدهی چهاردهم/ بیستم موجی از افكار سوسیالیستی و كمونیستی در جهان عرب پدید آمد. (7)
شبلی شمیّل، مسیحی لبنانی تبار مقیم مصر، اولین مروّج سوسیالیسم در جهان عرب بود. (8) وی با انتقاد از معادل عربی سوسیالیسم، یعنی «اشتراكیه»، و تأكید بر نارسایی معنایی آن، واژهی «اجتماعیه» را پیشنهاد كرد. (9) سوسیالیسمی كه وی از ان سخن میگفت، نه بر پایهی مالكیت دولتی و لغو مالكیت خصوصی، بلكه بر این اساس بود كه منبع درآمد افراد باید كار آنها باشد و دولت فقط باید عدالت را تضمین كند. (10) فرح انطون نیز نخستین كسی بود كه در مجلهی خود، الجامعه، نویسندگان اروپایی، همچون ماركس و تولستوی، را به خوانندگان عرب معرفی كرد. (11) وی كه پس از سفر به ایالات متحده در 1322/1904، به اندیشههای چپ گرایان متمایلتر شده بود، اعتقاد داشت نابرابری و ستم اجتماعی مستقیماً ریشه در نظام اقتصادی سرمایه داری دارد و سوسیالیسم تنها راه رهایی جامعهی بشری است. (12)
یعقوب صروف نیز از جمله اندیشمندانی بود كه از برخی آموزههای سوسیالیستی حاكم بر اروپای پایان سدهی سیزدهم/ نوزدهم اثر گرفت و این تأثیر به خوبی در داستان او به نام فتاة مصر (دختر مصر) نمودار شد. (13) سلامه موسی نیز، كه از كارل ماركس به عنوان آموزگار و راهنمای خویش نام میبُرد و آثار او و برناردشاو را خوانده بود (14)، در اروپا با سوسیالیسم آشنا شد و پس از بازگشت به كشورش، در كتابچهای معنی و اصول اساسی سوسیالیسم را توضیح داد و از لغو مالكیت خصوصی و از حق انحصاری دولت در مالكیت سخن گفت. گویا وی به گونهای از سوسیالیسم نظر داشت كه برای همه درآمد مساوی ایجاد نمیكرد، اما به همه فرصتهای برابر میداد. (15) به عبارت دیگر، سلامه موسی اندیشه های ماركس و افكار سوسیالیستی اصلاح طلبانهی برنارد شاو را با هم تلفیق كرد. او معتقد بود كه برای برپایی نظام سوسیالیستی در مصر، ابتدا باید نظام پارلمانی دموكراتیك وجود داشته باشد. (16)بطرس بستانی (17) شاید نخستین كسی باشد كه در دایره المعارف خود به صورت روشمند به بیان ویژگیهای سوسیالیسم و تحلیل آموزههای ماتریالیستی آن پرداخت و از سرچشمههای فكری متفاوت آن سخن گفت. (18) جرجی زیدان (19)، یكی دیگر از اندیشمندان مسیحی، مقالات متعددی دربارهی سوسیالیسم نوشت. از دید او، سوسیالیسم آموزهای به قدمت بشریت است كه هم پشتوانهی اخلاقی و هم پشتوانهی علمی دارد. او سوسیالیسم را در پرتو دو ارزش اساسی، یعنی عدالت و ترقی، تعریف كرده و بر آن است كه سوسیالیسم تنها راهی است كه میتواند با ایجاد عدالت، جامعهی نامتعادل را به حالتی از تعادل برساند. وی پس از سفر به اروپا اعتقاد پیدا كرد كه سوسیالیسم از جنبشی كه هدفش دگرگون سازی نظم موجود بود، به جنبشی اصلاح طلب بدل شده است. (20)
در جهان عرب، در آغاز اغلب اندیشمندان سوسیالیست مسیحی بودند. این واقعیت و علل و زمینههای آن در خور بررسی است. اما مصطفی حسنین المنصوری، اندیشمند مسلمان، نیز به مطالعهی آثار ماركس پرداخت و كتابی به نام تاریخ المذاهب الاشتراكیه (تاریخ مكاتب سوسیالیستی) نوشت. سوسیالیسم موردنظر وی در پی ایجاد فرصتهای برابر برای همگان بود و به جنبههای مادی زندگی محدود میشد و البته لغو مالكیت خصوصی را نمیخواست. (21)
افزون بر اندیشهی سوسیالیستی، اندیشههای ماركسیستی و كمونیستی نیز از همان آغاز سدهی چهاردهم /بیستم وارد جهان عرب شد و از دههی 1300ش/1920، در كشورهای عرب احزابی شكل گرفتند كه برنامهها و شعارها و حتی نامهایی داشتند كه گرایشهای ماركسیستی در آنها كاملاً روشن بود (22)، كه از همان آغاز با مخالفت و واكنش شدید اندیشمندان مسلمان و حتی چپ اندیشان غیرماركسیست روبه رو شد. (23) با وجود این، آموزههای ماركسیستی در سرزمینهای عرب گسترش یافت، كه دلایل گوناگونی داشت، از جمله ضعف جامعه و از هم گسیختگی نظام اقتصادی و سیاسی برآمده از حاكمیت طبقات استثمارگر، كه باعث رونق هر آموزهی مخالف این وضع میشد؛ و انگیزههای درونی برخی اقلیت های غیرعرب كه در مخالفت كمونیسم با ملیت و دید جهانی و فراملی، نكتهای مثبت برای رویارویی با ملیت عرب مییافتند. (24)
برخلاف اندیشمندان مسیحی- كه میان آنان شبه اجماعی در تأیید آموزههای سوسیالیستی وجود داشت- اندیشمندان مسلمان، در آغاز سوسیالیسم را رد كردند و جز برخی، نظر مثبتی به سوسیالیسم اروپایی نداشتند. (25) آنان، علاوه بر نقد سوسیالیسم، استدلال میكردند كه سوسیالیسم حقیقی و عقلانی، همچون دموكراسی حقیقی، تنها در اسلام یافت میشود. (26)
اندیشههای سوسیالیستی تا پیش از جنگ جهانی اول (1914-1918)، در كشورهای عربی چندان گسترش نیافت تا اینكه پس از جنگ جهانی اول، بر پایهی سوسیالیسم، احزابی شكل گرفت كه البته در اغلب موارد عنوان حزب سوسیالیستی هم برای آنها به كار نرفت. (27) افزایش قدرت احزاب سوسیالیستی و كمونیستی در اروپای غربی، نفوذ روزافزون اتحاد جماهیر شوروی و هم پیمانان آن، به قدرت رسیدن حزب كمونیست در چین و تلفیق اندیشههای ناسیونالیستی و سوسیالیستی در برنامهی احزاب به قدرت رسیده در كشورهای تازه استقلال یافتهی آسیایی، زمینه ساز گسترش اندیشههای چپ و تشكیل احزب بر پایهی این اندیشهها در جهان عرب شد. (28)
شكل گیری احزاب كمونیست
عزیز میرهَم نخستین سیاستمداری بود كه اندیشههای سوسیالیستی را در برنامهی یك حزب گنجاند. این اندیشهها، كه البته بسیار ابتدایی بودند، در برنامهی كار حزب دموكرات (الحزب الدیمقراطی) قرار گرفتند. (29) حزب سوسیالیست مصر (الحزب الاشتراكی المصری) را نیز عبدالله عنانی، سلامه موسی و حُسنی عرابی در 1299ش/1920 پایه گذاری كردند. در همان سالها، آنطوان مارون اتحادیهی همگانی كارگران مصر (الاتحاد العام للعمّال المصریین) را تشكیل داد كه آن هم جنبشی سوسیالیستی بود. (30) پس از آن حسنی عرابی، كه از بنیان گذاران حزب سوسیالیست مصر نیز بود، به همراه گروهی دیگر و از جمله ژوزف روزنتال (31)، حزب سوسیالیست دیگری را در 1300ش/ 1921 در اسكندریهی مصر پایه ریزی كرد كه بعدها حزب كمونیست مصر (الحزب الشیوعی المصری) نام گرفت. در 1303ش/ 1924، حكومت سعد زغلول این حزب را غیرقانونی اعلام كرد؛ در نتیجه، اعضای آن به فعالیتهای مخفی روی آوردند. (32) حزب كمونیست علاوه بر مصر، در 1337/1919 در فلسطین و در 1303ش/ 1924 در لبنان پایه ریزی شد، كه فعالیتهای آن در فلسطین علنی و در مصر و لبنان مخفیانه بود. این سه حزب به كمینترن پیوستند و در نشر اندیشههای كمونیستی و فعالیتهای كارگری كوشیدند. (33)حزب كمونیست سوریه نیز در 1314ش/ 1935 تأسیس و ریاست آن بر عهدهی جوانی كُرد به نام خالد بكتاش گذاشته شد. این حزب از نیمهی دههی 1310ش/ 1930 تا آغاز جنگ جهانی دوم (1945-1939)، ابتدا در تثبیت جنبش كمونیستی و سپس در گسترش اندیشههای كمونیستی به دیگر كشورهای عربی، نقش مهمی ایفا كرد. (34)
حسین الرحال پیش گام اندیشههای چپ در عراق به شمار میآید. وی كه در دوران جنگ جهانی اول در آلمان به تحصیل مشغول بود، با نوشتههای ماركس و لنین آشنا شد و پس از بازگشت به بغداد در 1337/1919، به ترویج این اندیشهها در بین جوانان عراقی پرداخت. (35) تحت تأثیر فعالیتهای وی، جنبش چپ عراق به صورت مخفیانه از دههی 1930 آغاز شد و نخستین هستههای آن در گروه «الاهالی» شكل گرفت كه فارغ التحصیلان دانشگاه امریكایی بیروت و دانشگاههای بریتانیا و برخی حقوق دانان دانشگاه بغداد آن را در 1310ش/ 1931 پایه ریزی كردند. (36) سپس حزب كمونیست عراق پدید آمد. این حزب به رهبری عبدالقادر اسماعیل و تحت تأثیر فعالیتهای حزب كمونیست سوریه (37)، در 1311ش/ 1932 در بغداد و ناصریه فعالیت خود را آغاز كرد، اما نخستین مركز آن را عاصم فلیح، كه بعدها نخستین دبیركل حزب كمونیست شد، در 1313ش/ 1934 در بغداد با نام كمیتهی مبارزه با استعمار و استثمار (لجنه مكافحة الاستعمار و الاستثمار) تشكیل داد كه روزنامهی مخفی كفاح الشعب ترجمان (ارگان) آن به شمار میرفت. این روزنامه در 1314ش/ 1935 به دستور رشید عالی گیلانی توقیف و پس از آن رهبر حزب، یعنی عاصم فلیح، زندانی شد. حزب كمونیست عراق پس از تأیید كودتای 1315ش/ 1936 و با استفاده از اوضاع ناشی از جنگ جهانی دوم و دربند بودن بسیاری از رهبران ملی گرای عراق، نفوذ بسیاری در عراق به دست آورد (38)، اما در 1326ش/ 1947، دولت به شدت آن را سركوب كرد و اعضای بارز آن زندانی و برخی نیز اعدام گردیدند. (39) سركوب شدید جنبش كمونیستی در عراق ادامه داشت تا اینكه عبدالكریم قاسم نظام پادشاهی را برانداخت و نظام جمهوری را در تیر 1337/ژوئیه 1958 جانشین آن كرد.
روند تحولات جریانهای چپ در كشورهای عربی
جنبش ناسیونالیستی عرب (حركة القومیین العرب) سازمان ناسیونالیست و غیرسوسیالیست در لبنان بود كه احزاب چپ گرای مهمی از آن منشعب شدند. این سازمان در اوایل دههی 1330ش/1950 در دانشگاه امریكایی بیروت تشكیل شد. (40) با آغاز دههی 1340ش/1960 چند شاخهی چپ گرا از این سازمان منشعب شدند كه همه ایدئولوژی ماركسیستی- لنینیستی را پذیرفتند. مهمترین این شاخهها عبارت بودند از: سازمان سوسیالیستهای لبنان (منظّمه الاشتراكیین اللبنانیین)؛ حزب عمل سوسیالیستی عرب (حزب العمل الاشتراكی العربی)؛ جبههی خلق برای آزادی فلسطین (الجبهه الشعبیه لتحریر فلسطین)؛ جبههی دموكراتیك خلق برای آزادی فلسطین (الجبهة الشعبیة الدیمقراطیة لتحریر فلسطین)؛ و جبههی انقلابی خلق برای آزادی فلسطین (الجبهة الشعبیة الثَوْریة لتحریر فلسطین)؛ (41) كمال جنبلاط نیز حزب سوسیالیست مترقی (حزب التقدمی الاشتراكی) را در 1327ش/1948 تأسیس كرد، كه در زمینهی اقتصادی، از مشی ماركسیستی جانبداری میكرد و به طور فزایندهای به ایدئولوژی ماركسیستی و تجربهی شوروی در ایجاد سوسیالیسم گرایش یافت. این حزب تنها حزب چپ گرای لبنان بود كه در مجلس نمایندگانی داشت. (42) از جمله جریانهای مهم چپ گرا در مصر، جمعیت مصر جوان (جمعیة مصر الفتاة) بود كه در 1316ش/ 1937 به حزب مصر جوان (مصر الفتاة)، و در 1328ش/ 1949 به حزب سوسیالیست (الحزب الاشتراكی) بدل شد و پایه گذار آن احمد حسین، یكی از الگوهای فكری و آموزگاران جمال عبدالناصر (43) بود. (44) گروههای ماركسیستی مصر و از جمله حزب كمونیست، از مؤیدان كودتای تیر 1331/ژوئیهی 1952 افسران آزاد بودند، اما كم كم رو در روی جمال عبدالناصر قرار گرفتند. مهمترین اختلاف جنبش كمونیستی و جمال عبدالناصر در مورد دموكراسی و ملی گرایی عرب بود. كمونیستها معتقد بودند كه عبدالناصر اصول دموكراتیك را رعایت نمیكند. (45) همچنین آنان، به سبب داشتن اندیشه انترناسیونالیستی، با ملی گرایی عرب مخالف بودند و آن را برگرفته از نظام سرمایه داری و مورد حمایت آن میدانستند. این اختلافات به برخورد شدید عبدالناصر با كمونیستها انجامید كه در آن برخی سران حزب كمونیست، مانند شهدی عطیه، به قتل رسیدند. (46)هم زمان با تصمیم جمال عبدالناصر برای انحلال همهی احزاب و تشكیل حزب اتحادیهی سوسیالیستی عرب (حزب الاتحاد الاشتراكی العربی)، دوران سخت حزب كمونیست مصر نیز آغاز شد، اما این به معنای فرو خفتن اندیشهی چپ نبود، حتی میتوان آن را دوران اوج سوسیالیسم ناصریِ معتقد به تك حزبی نامید. (47) حزب كمونیست مصر همچنان به فعالیت ادامه داده است. (48)
در سوریه، به سبب دیدگاههای موافق رهبری حزب كمونیست با جنبش ملی گرا، این حزب در جذب و جلب توجه مردم بسیار موفق بوده داشته است (49). پس از تأسیس حزب بعث (50)، كه ایدئولوژی سوسیالیستی را پذیرفته بود، این حزب با حزب سوسیالیست عرب (حزب العربی الاشتراكی) به رهبری اكرم حورانی ادغام شد و حزب جدید با نام حزب سوسیالیستی بعث عرب (حزب البعث العربی الاشتراكی) در 22 آبان 1331/ 13نوامبر 1952 اعلام موجودیت كرد. این امر باعث شد چپ گرایان سوری بیش از پیش به مركز قدرت نزدیك شوند. (51) در دوران اخیر نیز بسیاری از احزاب و گروه های چپ در اشكال سوسیالیستی و كمونیستی آن، در سوریه-به رغم سیاست تك حزبی حكومت بعث- ظهور كردهاند كه از جمله مهمترین آنها، حزب اتحادیه سوسیالیست عرب (حزب الاتحاد الاشتراكی العربی) است كه در 1343ش/ 1964 شكل گرفت و بعدها به شاخههای متعددی تقسیم شد. (52)
جنبش چپ در دیگر كشورهای عرب نیز رخنه كرد و در اغلب كشورها تشكلهایی با ایدئولوژیهای چپ شكل گرفتند. مثلاً، در نیمههای دههی 1320ش/ 1940، گروهی از دانشجویان سودانی دانشگاههای مصر حلقههایی برای مطالعهی ماركسیسم در چارچوب حزب كمونیست مصر ایجاد كردند. بعدها این حلقهها هستههای اولیهی حزب كمونیست سودان را - كه به نام جنبش آزادی بخش سودان (الحركة السودانیة للتحریر القومی) شناخته شد- پایه ریزی كردند. این هستهها در آغاز كار چارهای جز فعالیت مخفیانه نداشتند؛ با وجود این، كمونیستها تشكلی قانونی نیز به وجود آوردند كه نمایندهی آرای آنان در امور سیاسی بود و اگرچه نام آنان نشانی از كمونیسم نداشت، همهی اعضای آن به كمونیسم گرایش داشتند. این حزب در راه استقلال فعالیت میكرد. (53)
حزب ترقی و سوسیالیسم (حزب التقدم و الاشتراكیه) اولین حزب در مغرب با مشی ماركسیستی-لنینیستی بود كه به عنوان شاخهی حزب كمونیست فرانسه، فعالیت خود را آغاز نمود. این حزب را فردی یهودی به نام لیون سلطان در 23 آبان 1332/ 14 نوامبر 1943 در دارالبیضاء تأسیس كرد. بعد از مرگ لیون سلطان، نام این حزب در 1325ش/ 1946 به حزب كمونیست (الحزب الشیوعی) تغییر یافت و اعضای آن در راه استقلال مغرب كوشش بسیاری نمودند، اما پس از استقلال مغرب، این حزب غیرقانونی اعلام شد. در 1353ش /1974 این حزب دوباره مجوز فعالیت گرفت و با نام نخستین خود، یعنی حزب التقدم و الاشتراكیه، فعالیتهایش را شروع كرد. (54)
در منطقهی خلیج فارس و در كشورهای نفت خیز، جنبش چپ كمتر مجالی برای بروز و رشد یافته است. آنچه باعث تقویت چپ گرایی در دورهای خاص در كشورهای نفت خیز خلیج فارس شد، پشتیبانی تبلیغاتی و سیاسی حكومت جمال عبدالناصر از احزاب ملی گرا و چپ اندیش در این منطقه بود (55)، البته كشورهایی همچون عربستان سعودی، ناصر را به دیكتاتوری و قبضه كردن امور متهم كردند و سوسیالیسم عربی را تهدیدی برای قرآن و اسلام شمردند و اعلام كردند كه جمال عبدالناصر و حكومت وی در پی تبلیغ آیینهای الحادی كمونیسم و سوسیالیسم در برابر آموزههای اسلام هستند. (56) با وجود این، گروهی از شاهزادگان جوان، به رهبری هلال بن عبدالعزیز، كه تحت تأثیر اندیشههای عبدالناصر بودند، سازمان شاهزادگان آزاد (الامراء الاحرار) را تأسیس نمودند و خواهان اصلاحات ریشه ای در ساختار سیاسی عربستان شدند. (57)
در عمان، تشكل چپ گرای جبههی آزادیبخش ظُفار (58) بر ضد سلطنت به مبارزهی مسلحانه روی آورد. در 1343ش / 1964، گروههای پراكندهی شورشی و مخالف سلطنت با یكدیگر متحد شدند و جبههی آزادیبخش ظفار را بنیان گذاشتند. این جبهه در 11 خرداد 1344/ اول ژوئن 1965، نخستین همایش خود را برگزار نمود (59) در 1347ش/ 1968، در اجلاس جبههی آزادیبخش ظفار، عدهای از چپهای ماركسیست عضو جبهه، برخی رهبران آن را بركنار كردند و جبههی خلق برای آزادی خلیج اشغال شدهی عربی (الجبهة الشعبیة لتحریر الخلیج العربی المحتلّ) را ایجاد نمودند. این جبهه دارای ایدئولوژی ماركسیستی- لنینیستی بود و به قیام مسلحانه در برابر امپریالیسم و بورژوازی عقیده داشت. (60)
در بحرین نیز حزب چپ گرای جبههی آزادی بخش ملی بحرین (جبهة التحریر الوطنی البحرانیة) در 26 بهمن 1333/ 15 فوریهی 1955، برای نظم بخشیدن به فعالیتهای سیاسی طبقهی كارگر، تأسیس شد. در تأسیس این حزب- كه از آن به عنوان اولین حزب كمونیستی در كشورهای حاشیهی خلیج فارس یاد میشود- كمونیستهای ایرانی، به ویژه حزب توده، و حزب كمونیست عراق سهم عمدهای داشتند. (61)
جریان چپ و ناسیونالیسم
اندیشههای چپ در جهان عرب، برای جذب مخاطب، همواره با آموزهای رقیب به نام ناسیونالیسم روبه رو بودهاند كه هم زمان با اندیشههای چپ، در اوایل سدهی چهاردهم/بیستم وارد جهان اسلام شد، (62) هرچند چپ گرایی و ملی گرایی همیشه رابطهی تقابلی و مبتنی بر ناسازگاری نداشته اند. (63) افزون بر این، رشد و افول سوسیالیسم در تاریخ معاصر عرب با رشد و افول ملی گرایی درهم آمیخته، به گونه ای كه دشوار میتوان این دو را از هم جدا كرد. (64) میشل عفلق، ملی گرای عرب، كمونیسم را در جهت منافع اقلیتهای غیرعرب- كه از تشكیل یك ملت و قومیت واحد عرب هراس داشتند- میدید و آن را ابزاری در دست بیگانگان، برای ناپاك كردن گوهر ناب عربیت، میدانست. آنچه او را در این دیدگاه راسختر میساخت، رهبری یك غیرعرب بر حزب كمونیست سوریه بود كه عفلق به صورت نمادین آن را به معنای هم آوازی كمونیسم و منافع غیرعربها میدانست. (65) او برای مخالفت ملی گرایان با كمونیسم دلایلی مطرح كرده كه از آن جمله است: كمونیسم نظریهای غربی و برآمده از شرایط جامعهی غربیان است و عربها نه تنها با آن احساس نزدیكی نمیكنند، بلكه به دلایل تاریخی آن را همیشه در جبههی دشمن و در خدمت منافع آن دیدهاند؛ كمونیسم فقط نظام اقتصادی نیست، بلكه هم داعیهی جهانی دارد و هم تمام حوزههای زندگی را دربرمی گیرد و از این رو، هیچ قومیتی را در جهان برنمی تابد؛ كمونیسم و آموزهی مبارزهی طبقاتی آن، در جامعهای همچون جامعهی عرب، كه در آن ملت در حال شكل گیری است، باعث از هم گسستن تار و پود آن میشود. (66) اما این تضادها مانع همكاری اندیشمندان ملی گرا با كمونیستها (67) و همكاری رهبران احزاب كمونیست با حكومتهای ملی گرا و حمایت از شعارهای وحدت گرایانهی این دولتها، نشد. (68)در برابر، این همكاری سبب شد دولتهای عرب آزادی بیشتری به احزاب كمونیست بدهند و این احزاب در دورههای بعد، به ویژه پس از رسیدن دولتهای نظامی به قدرت، به رأس هرم سیاسی بسیار نزدیك شوند. در عین حال، سازش میان كمونیسم و دولت های قومیت گرا و نزدیك شدن كمونیستها به مركز قدرت، دیری نپایید و همراه با پایان دههی 1330ش/ 1950، دو دیدگاه با هم در تقابل افتادند. (69)سوسیالیسم وضعی دیگر داشت و در سایهی دولت های ملی گرا به فعالیت خود ادامه داد و این دولتها نیز اغلب ایدئولوژیهای سوسیالیستی را برای خود برگزیدند. محبوبیت سوسیالیسم از دیدگاه تحصیل كردگان و نیز بسیاری از مردم و نمودار شدن آن به شكل پاسدار قومیت عرب در مواقع بحرانی، سبب میشد تا دولتها بدون پذیرش گونهای سوسیالیسم نتوانند برنامهی سیاسی ملی گرایانه برای خویش برگزینند و بنابراین سوسیالیسم و ناسیونالیسم چنان به نظر میآمد كه در عرصهی سیاست لازم و ملزوم یكدیگرند. (70) دولتهای ملی گرا بر آن بودند كه افزودن چاشنی سوسیالیسم به تركیب دولت، هم برای ناسیونالیسم لازم است و هم آن را تكمیل میكند، زیرا در این صورت دولت، هم داعیه دار بازگشت به خویشتن خواهد بود و هم پرچم دار وحدت و استقلال و تمایز این خویشتن از فئودالیسم وابسته و حامیان خارجی آن، یعنی دولت های سرمایه دار. (71) از دید عروی (72)، دولت ملی گرا برای مصالحه با تمامی عناصر جامعه و كسب حداكثر مشروعیت، پرچم سوسیالیسم را برمی افرازد تا چنین به نظر آید كه هم سنّت را پذیرفته و هم در پی صنعت و پیشرفت و تقسیم عادلانهی درآمدهاست. بر همین اساس، مثلاً در مصر از 1340ش/ 1961، دولت راه را برای بیان آزادانهی برخی نویسندگان در همدلی با آرای ماركس و آموزه های ماركسیسم و رفتن تا سرحد انتقاد تاریخی از اسلام گشود. (73) همچنین در وام گیری آشكاری از ادبیات ماركسیستی، جمال عبدالناصر سوسیالیسم خود را سوسیالیسم علمی خواند (74)، اما درواقع، دولت هایی همچون مصر و سوریه و مغرب، برای حذف احزاب و افزایش قدرت و نفوذ خود، از این قرائت سود میبردند. همین امر بروز كودتاهای نظامی را در مصر و لیبی و سوریه و گرایش این دولتها را به سوسیالیسم تفسیر میكند. (75)
اقدامات و نظریه پردازیهای معطوف به سوسیالیسم
ضرورت ورود دولت به عرصهی اقتصاد و اصلاح از بالا و سوسیالیزه كردن اقتصاد، به بهانهی ناتوانی طبقه بورژوا و پیشرفت نكردن آن، از سوی اندیشمندان بسیاری مورد تأكید واقع شد و نامهای گوناگونی گرفت، از جمله سوسیالیسم عربی یا سوسیالیسم جهان سوم (76). جمال عبدالناصر در دههی 1340ش/ 1960 به گونهای مرام سوسیالیستی روی آورد و با پذیرش آن، از یك سو به انحلال احزاب و تحكیم نظام تك حزبی و از سوی دیگر به دولتی كردن اقتصاد پرداخت. این چرخش در 1341ش/ 1962 روی داد كه در طی آن عبدالناصر، علاوه بر دولتی كردن بخش گستردهای از صنایع و كشاورزی، حزب اتحادیهی سوسیالیستی عرب را، به عنوان حزب واحد كشور، تشكیل داد و زندانیان سیاسی دارای گرایشهای ماركسیستی را آزاد كرد. اعضای احزاب كمونیست مصر نیز در اقدامی نمادین و برای نشان دادن همبستگی با نظام سوسیالیستی، حزب را منحل كردند و خود در حزب جدید ساختهی جمال عبدالناصر ادغام شدند. در همین سال، جمال عبدالناصر برای نزدیك شدن به بلوك شرق نیز اقداماتی كرد. (77) به طور كلی، از دید جمال عبدالناصر غایت مبارزهی عرب ها، آزادی و سوسیالیسم و وحدت است و استقلال كشور با استقلال اقتصادی در پیوند تام است و استقلال اقتصادی فقط از طریق توسعهای مستقل در چارچوب نظام سوسیالیستی امكان پذیر خواهد بود. (78)در الجزایر نیز، پس از استقلال، دولت بن بلا اعلام كرد كه هدفش تحقق انقلاب سوسیالیستی است. انقلاب الجزایر، كه از افكار جمال عبدالناصر الهام گرفته بود، آموزههای ماركسیستی و كمونیستی را رد میكرد؛ اما، پس از به استقلال رسیدن الجزایر، مشی انقلابهای كمونیستی انتخاب گردید و سوسیالیسم دموكراتیك كنار گذاشته شد. نظام تك حزبی به تدریج تحمیل شد و حزب كمونیست الجزایر و دیگر احزاب چپ گرا و هرگونه تشكیلات دارای هدف سیاسی، غیرقانونی اعلام گردیدند و جبههی آزادی بخش ملی الجزایر، حزب حاكم بر كشور شد. (79) مشی سوسیالیستی در تدوین قانون اساسی هم به عنوان یكی از اركان اصلی مورد توجه قرار گرفت. بر طبق مادهی 18 این قانون، انقلاب فرهنگی، انقلاب كشاورزی، انقلاب صنعتی و نیز مدیریت سوسیالیستی مؤسسات اقتصادی، پایههای استقرار سوسیالیسم را تشكیل میدهند. همچنین در مادهی 95 آمده است كه جبههی آزادی بخش ملی نیروی پیشاهنگی است كه خلق را در جهت برپایی نظام سوسیالیستی تشكل میدهد و هدایت مینماید. (80)
در سوریه نیز حزب بعث -كه به سوسیالیسم هم در نام و هم در سیاستهای خود اولویت میداد- از دههی 1320ش/ 1940، صحنهی سیاسی سوریه را كاملاً از آنِ خویش ساخت. (81) این حزب از همان آغاز تأسیس از سوی رهبران خود، همچون میشل عفلق، با باور به نوعی سوسیالیسم عربی، برای اجرای برنامه های چپ گرایانه به فعالیت پرداخت (82)، البته سوسیالیسمی كه حزب بعث در پی آن بود با سوسیالیسم در قرائت ماركسیستی آن تفاوت داشت. رهبران حزب بعث با دیدگاه منفی ماركسیستها به ناسیونالیسم و تفسیر مادی از تاریخ بر طبق آموزه های ماركس، مخالف بودند. (83) اگرچه سوسیالیسم بعث با سوسیالیسم ناصری تفاوتهایی داشت- مهمترینشان آن بود كه حزب بعث، برخلاف ناصریسم، به نحو چشمگیری ناسیونالیسم را بر سوسیالیسم ترجیح میداد- اما حزب بعث نیز، همچون ناصریسم، بر آن بود كه راه رسیدن به سوسیالیسم، رد كمونیسم و روش اندیشهی آن و دستیابی به نسخهای از سوسیالیسم است كه برآمده از تاریخ و فرهنگ عربی باشد. (84)
براساس نظریهی سوسیالیستی رهبران لیبی، آموزه های دینی و ملی گرایانه بر جامعهی معاصر و تحول آن متمركز است و سودای ساختن جامعهی سوسیالیستی و بیطبقهای را دارد كه مدعی منافات نداشتن با آموزههای اسلامی است. رهبران لیبی این نظریه را گزینهای بر ضد سرمایه داری و كمونیسم الحادی و میان این دو قلمداد میكنند. (85)
یمن جنوبی از جمله كشورهای جهان عرب بود كه تجربهی سوسیالیستی را پشت سر گذاشت و به كمونیسم رسید. سلطهی بریتانیا بر یمن جنوبی، منجر به بروز ملی گرایی رادیكال در عَدَن شد. جورج حبش، جنبشی را با هدف ملی گرایی عربی و سوسیالیسم به راه انداخت و بر ضد بریتانیا وارد عمل شد. در 1338ش/ 1959 نیز جبههی ناسیونالیستی (الجبهه القومیه) مبارزه را با بریتانیا آغاز كرد. در نتیجه، این جبهه و دیگر گروههای مخالف، تظاهرات و شورش و جنگهای چریكی را سازماندهی كردند. درنهایت، دولت بریتانیا در 1967 خاك یمن جنوبی را ترك كرد. با خروج بریتانیا، جبههی ناسیونالیستی قدرت را در دست گرفت و تشكیل جمهوری خلق یمن جنوبی (جمهوریة الیمن الجنوبیة الشعبیة) را اعلام كرد. در 1346ش/ 1969، شاخهی چپ گرای این جبهه، به رهبری عبدالفتاح اسماعیل، ادارهی حكومت را در دست گرفت و نام جمهوری خلق یمن جنوبی را به جمهوری دموكراتیك خلق یمن (جمهوریة الیمن الشعبیة الدیمو قراطیة) تغییر داد. عبدالفتاح اسماعیل و همفكرانش، از مرام ماركسیستی- لنینیستی پیروی میكردند. آنها صنعت را ملی اعلام نمودند، اصلاحات ارضی كردند و كوشیدند فئودالیسم و قبیله گرایی را از میان بردارند. (86) همچنین تأكید كردند كه راه رشد غیر سرمایه داری را در پیش خواهند گرفت و برای پیشرفت سیاسی و اقتصادی، طبقهی كارگر را به نیروی رهبری كننده بدل خواهند كرد. بر همین اساس، یمن جنوبی به بلوك شرق نزدیك شد و با اتحاد جماهیر شوروی مناسبات دوستانهای برقرار ساخت. (87)
روایت دیگری از سوسیالیسم اسلامی بنیادگرا در آثار سیدقطب، نویسندهی مصری، وجود دارد. وی، برخلاف مصطفی سباعی، از اعضای جمعیت اخوان المسلمین سوریه، از به كار بردن واژگان غربی (همچون سوسیالیسم) و حتی واژههای عربی هم پیوند با آن دوری كرده و این نظامها را برآمده از جاهلیت جدید دانسته و از عدالت اجتماعی به عنوان یكی از اصول اجتماعی اسلام نام برده و به تعارض ریشهای اسلام و سرمایه داری، در مفهوم غربی آن، اشاره كرده است. (88) برخی بر آناند كه آموزههای سید قطب- به ویژه دربارهی عدالت و برابری كامل اجتماعی و همبستگی مردم و نوعی سیاست اقتصادی محدودكنندهی مالكیت فردی- به سود نظام سوسیالیستی است، اما این سوسیالیسم بر اصل عمومی كردن ابزار تولید مبتنی نیست و تنها به عدالت در توزیع محصول و درآمد نظر دارد. سیدقطب، به دلیل جذابیت گفتمان چپ در دهههای 1330ش/ 1950 و 1340ش/ 1960، فقط ادبیات آن را وام گرفته و حتی بر این نكته تأكید كرده كه اسلام نه سرمایه دارانه است نه منطبق بر ماركسیسم كمونیستی و نه حتی همساز با سوسیالیسم عربی، بلكه راهی جدا از اینهاست. (89)
از دیگر جریانهای مهم موجود در حوزهی چپ، آموزهی چپ اسلامی یا سوسیالیسم اسلامی است. اصطلاح چپ اسلامی نخستین بار در جهان عرب در اوایل دههی 1360ش/ 1980 در مصر مطرح شد. این اصطلاح را حسن حنفی در شمارهی اول مجلهای مطرح كرد كه به قصد احیای سنت مجلهی العروة الوثقی و اندیشههای صاحبانش، سیدجمال الدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده، منتشر شده بود. (90) اگرچه اندیشمندان مسلمان، از همان آغاز، با كمونیسم و ماركسیسم برخورد شدیدی داشتند، اما در مورد سوسیالیسم این برخورد چندان تند نبود و حتی، علاوه بر روایت دولتی از سوسیالیسمی كه با اسلام نیز ناسازگار نباشد، برخی اندیشمندان اسلام گرا جریانی به نام سوسیالیسم اسلامی برپا كردند. گونهای از این سوسیالیسم اسلامی در آثار مصطفی سباعی، یافت میشود كه كتاب پرآوازهی وی، سوسیالیسم اسلامی، متنی نمونه در زمینهی تلاش برای پیوند اسلام و سوسیالیسم است. او در این كتاب، با ذكر مقدمات سوسیالیسم اسلامی و احكام اسلامی ناظر بر آن، به بیان برخی عناصر این گونه سوسیالیسم پرداخته است. (91)
دربارهی علل و عوامل گرایش به ارائهی نظریهی چپ اسلامی، نویسندگان مصری بررسیهایی كرده و در مجموع، آن را برآیند و محصول آرای كسانی چون سباعی و سیدقطب و حتی سیدجمال الدین اسدآبادی و نیز حوادث مهم سیاسی، مانند كودتای افسران آزاد مصر (تیر 1331/ ژوئیه 1952) دانستهاند كه هدف آن ایجاد جنبشی نو و عرضهی نظریهای بدیل در برابر نظریههای معاصر بوده است، به ویژه از آن حیث كه توان بسیج مردم و رها كردن آنان از سلطهی استعمار و فئودالیسم را داشته باشد. (92)
تجدیدنظرها
افزون بر اندیشمندان اسلام گرایی كه به پذیرش گونه ای از چپ گرایی و تفسیر چپ گرایانهی اسلام سوق یافتهاند، برخی اندیشمندان چپ گرا از تفسیری از چپ سخن راندهاند كه با اسلام در تعارض نباشد. یكی از این اندیشمندان انور عبدالملك، اندیشمند چپ گرای مصری، است كه به پایه ریزی گونهای از چپ اسلامی اقدام نمود. وی با درك اوضاع جهان عرب و افزایش میزان اسلام گرایی، كوشید الگویی نظری از گونهای چپ اندیشی فراهم آورد كه با آموزههای اسلامی در تعارض نباشد و هم زمان، از سنّت اسلامی قرائتی همساز با چپ گرایی ارائه دهد.تأثیر شكست اعراب در جنگ شش روزهی خرداد 1346/ ژوئن 1967 بر جنبش چپ ناسیونالیستی عرب، از هر تحول دیگری مهمتر بود. این تأثیر چندان بود كه به فروپاشی كامل این جنبش و تولد چپ نو در جهان عرب انجامید. ناامیدی تودههای مردم از برنامههای گوناگون احزاب چپ سنتی، مانند حزب بعث و دیگر احزاب كمونیست، یكی دیگر از دلایل پیدایی چپ نو عرب به شمار میآید. (93) تعریف چپ نوعرب تنها در مورد احزاب و سازمانهای جدیدی مصداق مییابد كه علناً و به صراحت از ماركسیسم- لنینیسم جانب داری كنند. از مهمترین احزاب متعلق به چپ نو، دو سازمان فلسطینی جبههی خلق برای آزادی فلسطین (94) و جبههی دموكراتیك خلق برای آزادی فلسطین، و دو سازمان لبنانی حزب عمل سوسیالیستی عرب (حزب العمل الاشتراكی العربی) و سازمان عمل كمونیستی (منظّمة العمل الشیوعی اللبنانی) است. (95)
در دهههای اخیر اندیشمندان چپ گرا كوشیدهاند دربارهی سنت و واقعیت جهان عرب و توسعه، نظریه هایی بدهند. تا دههی 1350ش/ 1970 اغلب طرح های بازخوانی سنت بر یك منوال بود و عموماً به چپ تعلق نداشت تا اینكه در این دهه نظریه پردازیهای چپ ماركسیستی به قرائتهای چپ گرایانه از میراث و واقعیت عربی و اسلامی پرداختند. (96) برخی از اینان با اظهار تأسف از غلبهی ایدئولوژیهای لیبرالی بر علوم اجتماعی و پیروی اندیشمندان عرب از این ایدئولوژی، از ضرورت تحول ایدئولوژیك در حوزهی اندیشهی عرب و تحكیم پایههای جامعه شناسی عربی سخن گفتند، كه البته تمایلات چپ گرایانهی آن به روشنی زیر نفوذ اندیشمندان نو ماركسیست بود. (97) محمد عابد جابری، یكی از مهمترین چپ گرایان در حوزهی اندیشهی عرب (98)، در جهت همین چپ گرایی نو و با بهره گیری از آرای اندیشمندان نو ماركسیستی، مثل جورج لوكاچ (99) و آلتوسر (100) در پی بازخوانی سنّت به شیوهای نو است كه به گفتهی او، نه در دام قرائت سلف گرایانه از سنت بیفتد نه در دام قرائت لیبرالی و نه چپ گرایی سنتی(101). اندیشمندی دیگر معتقد است ماركسیسم آن گونه كه در جهان عرب فهمیده شده است، رنگی از دشمنی با هرچه به نوعی با لیبرالیسم پیوند دارد، به خود گرفته است و البته این گونه قرائت ابتر و باعث رشد نوعی سلفی گری و چنگ زدن به گذشته میشود. (102)
جریان چپ و چپ گرایی از دوران اوج خود فاصله گرفته است و چه در سطح اندیشه و جنبش و چه در سطح دولت، دوران فترت و بحران را میگذراند (103)؛ به این معنا كه نقش آن در زندگی معاصر به كمترین حد خود رسیده و به طرحی تابع بدل شده است كه قدرت حاكم از آن در جهت منافع خویش استفاده میكند. از دیدگاه نویسندگان چپ گرای عرب، كه همچنان به نظریههای چپ وفادارند، این بحران مختص چپ نیست و تقریباً همهی جنبشها و جریان ها را دربرمی گیرد. (104)
پینوشتها
1. رك، صیرفی، ص296.
2. مصطفی عبدالغنی، ص46.
3. le Parti communiste francais (PCF).
4. نابلسی، ج1، ص233.
5. عروی، 1999، ص171.
6. همان، ص 177.
7. رك. مصطفی عبدالغنی، همان جا.
8. خدوری، ص103.
9. شرابی، ص 176؛ عنایت، 1356ش، ص54.
10. خدوری، ص 103-104، ماهر شریف، ص19.
11. ابوحمدان، ص17؛ شرابی، ص 149.
12. ابوحمدان، ص29؛ شرابی، ص176-177.
13. شرابی، ص170.
14. عروی، 1999، ص57.
15. خدوری، ص104-105.
16. ماهر شریف، ص21.
17. رك. دانشنامه جهان اسلام، ذیل مدخل.
18. رك. شرابی، ص169.
19. رك. دانشنامه جهان اسلام، ذیل مدخل.
20. همان، ص 171، 174.
21. خدوری، ص106-107.
22. مسّوح، ص 360؛ ماهر شریف، ص18.
23. رك. ابوخلیل، ص15؛ سید ولد اباه، ص98.
24. ذوقان قرقوط، ص149-151.
25. همان، ص207-208.
26. شرابی، ص113-114.
27. خدوری، ص109.
28. حورانی (Hourani)، ص401-402.
29. خدوری، ص 111.
30. همان، ص 112؛ صیرفی، ص296-297.
31. Joseph Rosenthal.
32. خدوری، ص 112؛ متولی، ص107.
33. خدوری، ص 124-125.
34. همان، ص127-128؛ ندّاف، ص 158-160.
35. فاضل حسین، ص 82-83.
36. فاروق صالح عمر، ص236؛ فاضل حسین، ص85-86.
37. خدوری، ص 128.
38. علیوی، ص75-76؛ فاروق صالح عمر، ص237؛ خرسان، ص19-21.
39. رك. خرسان، ص 51-53؛ فاضل حسین، ص 119-120.
40. شلاش، ص45؛ اسماعیل، ص65-66.
41. اسماعیل، ص65.
42. اسماعیل، ص55-58.
43. رك. دانشنامهی جهان اسلام، ذیل مدخل.
44. حجلاوی، ص61، پانویس 148.
45. رفعت سیداحمد، ص 619-620.
46. همان، ص 628-631.
47. صیرفی، ص298-299.
48. مصطفی عبدالغنی، ص50.
49. خدوری، همان جا.
50. رك. دانشنامه جهان اسلام، ذیل مدخل.
51. عیسمی، ص 315؛ ندّاف، ص53.
52. ندّاف، پیوست ها.
53. محمداحمد محجوب، ص46.
54. ساره، ص111-113.
55. حجلاوی، ص 323.
56. همان، ص110-112.
57. واسیلیف (Aleksei Mikhailovich Vasil`ev)، ص 447-449؛ حجلاوی، ص 103-106.
58. رك. دانشنامه جهان اسلام، ذیل مدخل.
59. عزی، ص142-143؛ چمنكار، ص138-139.
60. حجلاوی، ص313.
61. مدیرس، ص42-43.
62. خدوری، ص 163-165.
63. ابوخلیل، ص 26-27.
64. بوریسون، ص 59؛ زیاده، ص 263.
65. صاغیه، ص 31.
66. ذوقان قرقوط، ص161-164.
67. صاغیه، ص32.
68. رك. خدوری، ص131.
69. رك. همان، ص 131-133.
70. زین نورالدین، ص143.
71. همان، ص 142.
72. 1999، ص79.
73. عنایت، 1362ش، ص249.
74. محمد احمد محجوب، ص76.
75. عروی، 1999، ص172، 186.
76. سلامه كیله، ص150-151.
77. محمداحمد محجوب، ص73.
78. حجلاوی، ص75.
79. آژرون (Charles Robert Ageron)، ص153.
80. مجیدی سوركی، ص71-73؛ آژرون، ص158.
81. شلاش، ص57.
82. عیسمی، ص315-318.
83. همان، ص 317.
84. زیاده، ص262.
85. همان، ص107-110، 114.
86. لاپیدوس (Lapidus)، ص672-673، قدوره، ص60-66.
87. رك. تاریخ معاصر كشورهای عربی، ص 293-294.
88. عنایت، 1362ش، ص261-263؛ نیز رك. سیدقطب، ص 31-32.
89. رضوان سید، ص292-293.
90. نصر حامد ابوزید، ص184.
91. عنایت، 1362ش، ص250-253.
92. رك. نصر حامد ابوزید، ص185-189؛ حنفی، ج1، ص 166-167، 234، ج8، ص11-13؛ مصطفی عبدالغنی، ص23.
93. مصطفی عبدالغنی، ص48-49.
94. اسماعیل، ص 109-110.
95. رك. دانشنامه جهان اسلام، ذیل مدخل.
96. همان، ص 112.
97. امزیان، ص 207-208
98. رك. همان، ص 183-184.
99. George Lukach.
100. Louis Althusser.
101. رك. محاورة فكر عبدالله العروی، ص7.
102. جابری، 1993، ص6-11، 99؛ همو، 2000، مقدمه، ص23-29.
103. رك. عروی، 1992، ص8-10، 19-20.
104. زیاده، ص 260؛ سمیر امین و غلیون، ص146-148.
شارل روبر آژرون، تاریخ معاصر الجزایر، ترجمهی منوچهر بیات مختاری، مشهد [1365ش].
سمیر ابوحمدان، فرح آنطون و صعود الخطاب العلمانی، بیروت 1413/ 1992.
محمود ابوخلیل، كمونیسم محلی و مبارزات آزادیبخش اعراب، ترجمهی محمد فرزانه، شیراز [1357ش].
صلاح ابونار، «حول قضیة البدیل الوطنی الشعبی الدیموقراطی»، در الیسار العربی و قضایا المستقبل، تحریر عبدالغفار شكر، قاهره: مكتبه مدبولی، 1998.
طارق ی. اسماعیل، چپ ناسیونالیستی عرب، ترجمهی عبدالرحمان عالم، تهران، 1369ش.
محمد محمد امزیان، منهج البحث الاجتماعی بین الوضعیه و المعیاریه، هرندن، ویرجینیا 1412/ 1991.
ل. ب. بوریسون، «النظریة العالمیة الثالثة: احد مذاهب الاشتراكیة الاسلامیة (الجوانب الاجتماعیة-الاقتصادیة)»، الفكر العربی، ش59 (ژانویه- مارس 1990).
تاریخ معاصر كشورهای عربی، زیرنظر د. ر. فوبلیكوف و دیگران، ترجمهی محمدحسین روحانی، تهران: توس، 1367ش.
محمدعابد جابری، العقل السیاسی العربی: محدداته و تجلیاته، بیروت، 2000.
__، نحن و التراث: قراءات معاصرة فی تراثنا الفلسفی، بیروت، 1993.
محمدجعفر چمنكار، بحران ظفار و رژیم پهلوی، تهران، 1383ش.
نورالدین حجلاوی، تأثیر الفكر الناصری علی الخلیج العربی: 1952-1971؛ بیروت 2003.
حسن حنفی، الدین و الثورة فی مصر: 1952-1981، قاهره، ج1، [1988]، ج8، [1989].
مجید خدوری، الاتجاهات السیاسیة فی العالم العربی: دورالافكار و المثل العیا فی السیاسه، بیروت 1972.
صلاح خرسان، صفحات من تاریخ العراق السیاسی الحدیث: حركات الماركسیة، 1920-1990، بیروت 1422/ 2001.
دانشنامه جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1375ش.
ذوقان قرقوط، میشل عفلق: الكتابات الاولی، بیروت، 1993.
رضوان سید، سیاسیّات الاسلام المعاصر: مراجعات و متابعات، بیروت 1418/ 1997.
رفعت سیداحمد: ثورة الجنرال: قصة جمال عبدالناصر كاملة من المیلاد الی الموت، 1918-1970، بیروت 1414/ 1993.
خالد زیاده، «مراجعتان الاشتراكیة العربیة، ابعاد- الطاقات- الخلیفة الفلسفیة»، الفكر العربی، همان.
زین نورالدین زین، نشوء القومیة العربیة، بیروت، 1968.
فایز ساره، الاحزاب و القوی السیاسیة فی المغرب، لندن 1990.
احمد ساعی، مسائل سیاسی -اقتصادی جهان سوم، تهران، 1377ش.
سلامه كیله، «اشكالیة تقدّم البلدان المتخلفة: موضوعات للنقاش»، الفكر العربی، همان.
سمیر امین و برهان غلیون، حوار الدولة و الدین، بیروت، 1996.
سیدقطب، العدالة الاجتماعیة فی الاسلام، قاهره، 1415/ 1995.
سید ولد اباه، «ازمة التنویر فی المشروع الثقافی العربی المعاصر: إشكالیة نقد العقل نموذجاً»، در قضایا التنویر و النهضه فی الفكر العربی المعاصر، بیروت، مركز دراسات العربیة، 1999.
هشام شرابی، المثقفون العرب و الغرب: عصر النهضة، 1875-1914، بیروت 1999.
سعد مهدی شلاش، حركة القومیین العرب و دورها فی التطورات السیاسیة فی العراق: 1958-1966، بیروت 2004.
حازم صاغیه، «قراءة میشل عفلق»، مجلة ابواب، ش19 (شتاء 1999).
عطیه صیرفی، «نحو الاشتراكیة الرابعة فی مصر: اشتراكیة دیموقراطیة جدیدة»، در الیسار العربی و قضایا المستقبل، همان.
نصر محمدعارف، نظریات التنمیة السیاسیة المعاصرة، هرندن، ویرجینیا 1412/ 1992.
عبدالله عروی، ایدیولوجیا العربیة المعاصرة، دارالبیضاء 1999.
__، العرب و الفكر التاریخی، بیروت 1992.
خالد یحیی عزی، الواقع التاریخی و الحضاری لسلطنة عمان، بغداد [1986].
هادی حسین علیوی، الاحزاب السیاسیة فی العراق: السریة و العلنیة، بیروت 2001.
حمید عنایت، اندیشهی سیاسی در اسلام معاصر، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی، تهران، 1362ش.
__، سیری در اندیشهی سیاسی عرب: از حملهی ناپلئون به مصر تا جنگ جهانی دوم، تهران، 1356ش.
شبلی عیسمی، «نشأة البعث العربی الاشتراكی»، در الحركة العربیة القومیة فی مائة عام: 1875-1982.
اشراف و تحریر ناجی علوش، عمان: دارالشروق، 1997.
فاروق صالح عمر، الاحزاب السیاسیة فی العراق: 1921-1932، بغداد 1978.
فاضل حسین، الفكر السیاسی فی العراق المعاصر: 1914-1958، بغداد، 1404/ 1984.
زاهیه قدوره، تاریخ العرب الحدیث، بیروت، 1405/ 1985.
ماهر شریف، «اجتهادات فی تجدید الفكر الماركسی العربی»، در الیسار العربی و قضایا المستقبل، همان.
محمود متولی، دراسات فی تاریخ مصر: السیاسی و الاقتصادی و الاجتماعی، قاهره 1985.
علی مجیدی سوركی، الجزایر، تهران: وزارت امورخارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1375ش.
محاورة فكر عبدالله العروی، جمع هذه المقالات و رتبّها: بسّام كردی، دارالبیضاء: المركز الثقافی العربی، 2000.
محمد احمد محجوب، الدّیمقراطیة فی المیزان، بیروت 1973.
فلاح عبدالله مدیرس، الحركات و الجماعات السیاسیة فی البحرین: 1938-2002، بیروت 2004.
عطیه مسّوح، «مساهمه فی ملامح ماركسیتنا العربیة»، در الیسار العربی و قضایا المستقبل، همان.
مصطفی عبدالغنی، تیارات الفكر العربی المعاصر، [قاهره] 2001.
شاكر نابلسی، الفكر العربی فی القرن العشرین: 1950-2000، بیروت 2001.
عماد ندّاف، قضایا الاحزاب و القوی السیاسیة فی سوریة (1970-2000)، دمشق 1422/ 2001.
نصر حامد ابوزید، نقد گفتمان دینی، ترجمهی حسن یوسفی اشكوری و محمد جواهركلام، تهران 1383ش.
آلكسی میخائیلوویچ واسیلیف، فصول من تاریخ العربیة السعودیة، [ترجمه عن الروسیة خیری ضامن و جلال ماشطه]، لندن 1988.
Albert Hourani,A history of the Arab peoples,London,2002
Ira M. Lapidus,A history of Islamic societies,Cambridge 1991.
منبع مقاله :
رحیم رئیس نیا و. . . [دیگران]؛ (1389)، چپ و چپگرایی در جهان اسلام، تهران: نشر كتاب مرجع، چاپ اول