سبک زندگی خانوادگی شهید آیت‌الله سید محمد باقر صدر به روایت خانواده‌اش

حتی یک بار به همسرش دستور نداد

مرجع تقلید بود و شاگردان زیادی داشت اما آن قدر مهربان و بامحبت بود که وقتی وارد خانه می‌شد بچه‌ها چنان به استقبالش می‌رفتند که انگار مدت‌هاست آنها را ندیده. حتی زمانی که متوجه شد دختر کوچکش در درس ریاضی مشکل دارد هر
دوشنبه، 10 آبان 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
حتی یک بار به همسرش دستور نداد
 حتی یک بار به همسرش دستور نداد

 





سبک زندگی خانوادگی شهید آیت‌الله سید محمد باقر صدر به روایت خانواده‌اش
مرجع تقلید بود و شاگردان زیادی داشت اما آن قدر مهربان و بامحبت بود که وقتی وارد خانه می‌شد بچه‌ها چنان به استقبالش می‌رفتند که انگار مدت‌هاست آنها را ندیده. حتی زمانی که متوجه شد دختر کوچکش در درس ریاضی مشکل دارد هر روز با او تمرین می‌کرد. عاشقانه‌های او با همسرش فاطمه خانم هم معروف بود و هیچ ابایی برای مخفی کردن علاقه‌اش نداشت. او با محبتی که دنیایی از عشق به همسرش را نشان می‌داد فاطمه را گاهی حوریتی، نعیمی، جنتی و فردوسی صدا می‌کرد و ام‌جعفر مطمئن بود که سید محمد باقر با همه‌ی وجود دوستش دارد. شاید برای همین همیشه مراقب بود مبادا همسرش از او ناراحت شود و رضایت او برایش از هر چیز دیگری مهم‌تر بود. سبک زندگی و منش اخلاقی و رفتاری آیت‌الله صدر در خانه و با خانواده پر است از نکات و حکایت‌های شنیدنی و جذاب به روایت همسر و همه‌ی کسانی که با شهید صدر ارتباط نزدیکی داشتند. در این مطلب می‌توانید درباره‌ی سیره و سبک زندگی شهید صدر با ما همراه شوید.
 حتی یک بار به همسرش دستور نداد

همسرش را حوریتی صدا می‌کرد

مسئولیت‌های زیادی در جامعه بر عهده‌اش بود؛ از مرجعیت، تدریس و مطالعه گرفته تا مشکلاتی که رژیم بعث عراق برای او ایجاد کرده بود اما همیشه خانواده و توجه به مسائل تربیتی بچه‌ها برایش مهم بود حتی موقع نوشتن و تحقیق ساعت‌ها در کنار مادری که از هنگام تولد نگرانش بود می‌نشست تا از نگرانی‌ها و دلشوره‌های مداومش کم کند. محبت و مهربانی‌اش به بنت‌الهدی هم بی‌حد و حصر بود و همسرش فاطمه، شریک همه‌ی سال‌های پر فراز و نشیب و سخت زندگی‌اش جای ویژه‌ای در دل او داشت. مهربانی و احترامش به او ویژه‌تر بود تا شاید جبرانی باشد در مقابل همه‌ی سختی‌هایی که در زندگی با او تحمل می‌کند و گلایه نمی‌کند. ام جعفر به خاطر او سختی‌ها و مشقت‌های زیادی را تحمل کرد؛ از همان موقع که همسر سید محمد باقر شد و از قم به نجف مهاجرت کرد تا نگرانی از دستگیری‌های شهید صدر و حصر خانگی‌اش که حتی رسیدن آب و غذا هم به آن را ممنوع کرده بودند و آن هنگام که خبر شهادتش را برایش آوردند. با این همه‌ام جعفر می‌گفت هیچ وقت مرا ناراحت نکرد. من هم همیشه مراقب بودم ناراحتش نکنم؛ انس و محبتی که میان شهید صدر و فاطمه زبانزد بود و شهید صدر ابایی از پنهان کردن آن نداشت. او با محبتی که دنیایی از عشق به همسرش را نشان می‌داد فاطمه را گاهی حوریتی، نعیمی، جنتی و فردوسی (از عناوین بهشت) صدا می‌کرد. حتی در لابه لای نامه‌هایش این محبت دیده می‌شد. تا آنجا که وقتی ام‌جعفر همراه بچه‌ها به قم رفته بود شهید صدر در نامه‌اش به آقا رضا صدر نوشت: «نسبت به هر چیزی که آنجاست غبطه می‌خورم. چون همه چیز آنجا به فاطمه و بچه‌ها از من نزدیک‌تر است». ام جعفر هم ایمان داشت که همه‌ی محبتش صادقانه و از روی اخلاص است، نه تصنعی.
 حتی یک بار به همسرش دستور نداد

کمک حال همسرش بود

شهید صدر تا آنجا که می‌توانست با همه‌ی گرفتاری‌ها و دغدغه‌هایش کمک حال ام جعفر بود و در خانه تا پیش از مرجعیت خودش نیازهای منزل را تهیه می‌کرد و صبح‌ها با زنبیل به بازار می‌رفت. ایامی که منزلشان نزدیک بازار «الحویش» بود، می‌رفت و مایحتاج خانه را می‌خرید و دقایقی با فروشندگان و کسبه گفت و گو می‌کرد. بچه‌ها را هم تشویق می‌کرد که به مادرشان کمک کنند. یک روز پس از مهمانی در منزل، همراه یکی از دخترها وارد آشپزخانه شد و گفت امروز مادرت بسیار خسته شده بهتر است من و تو با شستن ظرف‌ها به او کمک کنیم. می‌گویند یک بار زنی به آیت‌الله صدر از همسرش شکایت کرد، بعدها وقتی شوهرش نزد شهید صدر آمد، نکته‌ای به او گفت که خودش مثل آن عمل می‌کرد: «فلانی! من در طول زندگی‌ام حتی یک بار هم به همسرم دستور نداده‌ام و مثلاً به همسرم نگفته‌ام به من آب بده بلکه هر وقت تشنه‌ام می‌شود یا احتیاج به چیزی پیدا می‌کنم، با کنایه با او سخن می‌گویم. اگر متوجه آن شد و آن کار را انجام داد که هیچ، در غیر این صورت خودم آن را انجام می‌دهم».
 حتی یک بار به همسرش دستور نداد

تنبیه با مادر بود و مهربانی با پدر

ارتباط شهید صدر با فرزندانش سرشار از عاطفه و مهربانی بود. هنگام ظهر که جلسه‌ی روزانه‌اش تمام می‌شد، به اندرونی می‌رفت. بچه‌ها همچنان از آمدنش خوشحال می‌شدند و به استقبالش می‌رفتند که انگار مدت‌هاست او را ندیده‌اند و از سفری دور و دراز آمده برای بچه‌ها و مسائل‌شان وقت می‌گذاشت. حتی زمانی که نمره‌ی درس ریاضی یکی از دخترها کم شده بود آن قدر با او تمرین کرد تا مطمئن شود درس را یاد گرفته است. این در حالی بود که در آن زمان مرجع تقلید بود. آیت‌الله صدر شیوه‌ی تربیتی خاصی برای فرزندانش داشت و با ام جعفر این جور قرار گذاشته بود که اگر از یکی از بچه‌ها عملی سر زد که باید تنبیه می‌شد، او آنها را تنبیه کند. چون فرزندان بر اساس فطرت و تربیت و معاشرت، وابستگی بیشتری به مادر دارند و مادر می‌تواند به سرعت دلخوری ناشی از آن تنبیه را از دل بچه‌ها برطرف کند اما انجام این کار برای پدر نیازمند وقت بیشتری است. از طرفی پدر در آموزش مفاهیم و اندیشه‌های اسلامی به فرزندان از دیگران تواناتر است و برای چنین کاری باید دل کودکان نسبت به پدر مهربان باشد تا او بتواند آموزه‌های دینی را به آنها یاد دهد. برای شنیدن حرف‌های بچه‌ها وقت می‌گذاشت. وقتی یکی از بچه‌ها با او سخن می‌گفت، کاملاً به او و حرف‌هایش توجه می‌کرد می‌خواست با این کار اعتماد به نفس و اطمینان فرزندانش را تقویت کند.
شیخ محمدرضا نعمانی خاطرات زیادی از این گونه رفتاری‌های شهید صدر با بچه‌ها دارد؛ «به یاد دارم یکی از دختران کوچک او که در آن موقع حدوداً 10 ساله بود دفتری تهیه کرده بود و هر روز از او می‌خواست یک حدیث یا داستان برایش بنویسد. آیت‌الله صدر هم بدون معطلی می‌پذیرفت و حدیث یا داستانی در آن دفتر می‌نوشت. دخترش هم آنچه را شهید صدر برایش می‌نوشت حفظ می‌کرد و برای همین پدرش او را لقمان حکیم صدا می‌کرد».
روزی دختر بزرگ‌تر شهید صدر تب کرده بود او همین که وارد خانه شد، بلافاصله با نگرانی و مهربانی سراغ او رفت و حالش را پرسید اما دختر کوچک‌تر که این همه مهربانی و عاطفه‌ی پدر را نسبت به خواهرش دید آرزو کرد کاش او به جای خواهرش بیمار می‌شد. مدتی گذشت و پدرش از خانه خارج شد و او منتظر ماند تا پدر برگردد. همین که پدرش وارد شد خود را روی زمین انداخت و تظاهر به بیماری کرد و آه و ناله سر داد. پدر که متوجه ماجرا شد، بلافاصله سراغ او رفت و در آغوشش گرفت و شروع به نوازش و بوسیدنش کرد و گفت: عزیزم، دخترم، نور دیده‌ام، کجایت درد می‌کند؟ دختر هم در کمال سادگی و بی‌آلایشی دنیای کودکانه جواب داد موهایم درد می‌کند!

1: محمد باقر می‌تواند به نان خشکی اکتفا کند

در دوران کودکی یکی از وزرای وقت که از خانواده‌ی شهید صدر بوده به مادر و برادر او اصرار می‌کند نگذارند محمد باقر به حوزه برود. زیرا در حوزه جز فقر چیزی نیست اما اگر با این هوشی که دارد اگر به دانشگاه برود حتماً از شخصیت‌های برجسته و مرفه آینده خواهد شد. خانواده هم که به عقل او اعتماد داشتند، این مسئله را با او در میان گذاشتند اما محمد باقر به این پیشنهاد جوابی نداد. از همان لحظه هر وقت سفره‌ای در خانه پهن می‌شد او فقط نان خالی می‌خورد و به هیچ غذایی لب نمی‌زد. بعد از حدود یک هفته مادرش که از این رفتار او حیران شده بود پرسید چرا چیزی نمی‌خوری؟ غذهایی را که دوست داری درست می‌کنم و باز هم نمی‌خوری؟ محمد باقر می‌گوید خواستم در عمل ببینید می‌توانم به نان خشکی هم اکتفا کنم اما نمی‌توانم از علم و دین دست بردارم.

2- در روزهای ماه عسل هم کتاب می‌نوشت

شهید صدر مطالعه و نوشتن را حتی در نخستین روزهای ازدواجش کنار نگذاشت و در روزهای ماه عسل مشغول نوشتن کتاب «سس‌المنطقیه للاستقراء» بود. این کار باعث تعجب همسرش شد و از او پرسید در چنین روزهایی هم مشغول نوشتن هستید؟ او مهربانانه لبخند زد و گفت نمی‌توانم نوشتن را چه در روزهای خوشی و چه در روزهای ناخوشی ترک کنم. موقع نوشتن چنان غرق در کارش می‌شد که اتفاقات دور و بر تمرکزش را به هم نمی‌زد. حتی سر و صدا و بازی بچه‌ها ناراحتش نمی‌کرد. ام جعفر تعریف کرده: «وقتی سید غرق در مطالعه با اندیشه می‌شد، همه چیز حتی غذا خوردن را فراموش می‌کرد. تا آنجا که گاهی مجبور می‌شدم مطالعه و اندیشه‌اش را قطع کنم به این بهانه که نزدیک ظهر است و ما چیزی برای خوردن نداریم. آن موقع بود که بلند می‌شد تا آنچه را لازم داریم برای خانه بخرد. برای نوشتن هم مقید نبود محل خاصی را انتخاب کند. از اتاق مادرش گرفته تا اتاق پذیرایی و نشیمن که بچه‌ها هم دور و برش بودند و شیطنت می‌کردند، کار می‌کرد. شهید صدر درباره‌ی احوالاتش هنگام تفکر و اندیشه می‌گفت گاهی در طول روز و شب چنان غرق در اندیشه می‌شدم که فقط خواب آن را قطع می‌کرد و پس از بیدار شدن از خواب از همان نقطه‌ی قبل از خواب که اندیشه‌ام قطع شده بود فکر کردن را آغاز می‌کردم. شهید صدر با وجود اینکه بسیار اندیشمند و خوش فکر بود اما خودرأی و زورگو نبود و نظر همه را در خصوص امور منزل جویا می‌شد و به دیدگاه همه توجه می‌کرد. هنگامی که اتفاقی می‌افتاد یا مسئولی از طرف حکومت می‌آمد یا مشکلی برای خانواده رخ می‌داد، همه‌ی خانواده را از بزرگ گرفته تا کوچک جمع می‌کرد و موضوع را هرچند به شکل ساده برای آنها تعریف می‌کرد و وضعیت را برایشان توضیح می‌داد تا از آنچه رخ داده آگاه شوند و نظر بدهند.»

موز بهشت از این موز خوشمزه‌تر است

رعایت مساوات و همسویی با طبقه‌ی عامه‌ی مردم عراق برای شهید صدر مهم بود، شیوه‌ای که خانواده هم با آن مأنوس بودند. در خورد و خوراک به کمترین‌ها بسنده می‌کرد و فرزندش را هم عادت داده بود. ام جعفر به عادت هر روز مایحتاج روزانه‌ی خانه را روی کاغذی می‌نوشت و به خدمتکار خانه (محمدعلی محقق) می‌داد تا برایش تهیه کند؛ لیستی که بسیار ساده و معمولی بود. با این حال به این هم کفایت نمی‌کرد و خود نیز گاهی آن را نگاه می‌کرد تا همسرش مورد اضافه‌ای ننوشته باشد. مثلاً همیشه می‌گفت به هیچ عنوان اجازه‌ی خرید میوه‌ی نوبرانه را نمی‌دهم حتی اگر میوه برای پذیرایی از مهمان باشد. ما باید به انتظار روزی باشیم که همه‌ی مردم بتوانند میوه بخرند و این قدر در این عقیده مصمم بود که حتی وقتی شیخ نعمانی یک روز همراه سید جعفر به بازار رفته بود و با پول خودش برای او موز خرید، تاب نیاورد و شیخ محمد رضا را سرزنش کرد و به پسرش گفت موز بهشت از این موز بهتر و خوشمزه‌تر است. حتی آن هنگام که دخترها از او خواستند پولی را که روزانه به آنها می‌داد بیشتر کند تا بتوانند از مدرسه موز بخرند، راضی نشد دخترانش جزو اقلیت برخوردار باشند. برای همین به آنها گفت حرفی ندارم به شما پول بیشتری بدهم ولی به من بگویید آیا همه‌ی دخترهای مدرسه موز می‌خرند؟ آنها گفتند نه. پدر هم در جوابشان گفت پس بهتر است شما هم مثل دخترهای معمولی از اکثریت باشید، نه از اقلیت.

زندگی بسیار ساده‌ای داشت

اسباب و اثاثیه‌ی زندگی‌اش بسیار ساده و در حد ضروریات و گاهی حتی کمتر بود. ام جعفر که عروس خانه‌ی آیت‌الله سید محمد باقر صدر شد و از قم به نجف رفت. وارد خانه‌ای شد که وسیله‌ی چندانی نداشت. برای همین هدایایی که به مناسبت ازدواج به او داده بودند فروخت و با آن برای خانه یخچال و کولر خرید. بعدها هم که آیت‌الله شهید صدر در جایگاه مرجعیت قرار گرفت، شرایط تغییری نکرد و وسایل خانه‌ی او همانی که بود ماند و چیزی به آن اضافه نشد. فرشی کهنه در اتاق پذیرایی بود که معلوم نبود کسی آن را هدیه کرده یا شهید صدر آن را خریده بود. در کتابخانه‌ی طبقه‌ی بالای منزل هم دو قطعه زیرانداز خودنمایی می‌کرد که جزو وسایل باقیمانده از جهیزیه‌ی مادر شهید صدر بود. اتاق مخصوص استراحت شهید صدر با موکت و تعدادی تشک که گوشه‌ای از آن بود فرش شده بود. آنهایی که اتاق را از نزدیک دیده بودند به تعبیرشان اتاق بیشتر شبیه انباری بود تا محل استراحت. قاشق و بشقاب به اندازه‌ی تعداد افراد خانواده در خانه بود و اگر مهمان به خانه می‌آمد وسایل پذیرایی کم می‌آمد. جالب اینکه رژیم بعث عراق بعد از شهادت آیت‌الله صدر تمام این وسایل ساده و مختصر خانه را مصادره کرد.

خانه‌ای که با رنگ نونوار شد.

سید محمد باقر صدر پس از ازدواج، خانه‌ای را به مبلغ سالانه 70 دینار عراقی اجاره کرد و برای اینکه پرداخت یکباره‌ی مبلغ اجاره برای او سخت نباشد، آن را در سه قسط پرداخت کرد. او برای احترام و تکریم نوعروسش که از قم می‌آمد سعی کرده بود خانه‌ی بهتری اجاره کند اما به خاطر بالا بودن مبلغ اجاره‌بها، تلاش‌هایش برای یافتن جایگزینی مناسب، ناموفق بود. درنتیجه با همسرش تصمیم گرفتند در همین خانه بمانند و فقط دیوارهای آن را رنگ کنند تا ظاهر خانه بهتر شود. شهید صدر با نقاشی برای این کار موافقت کرد اما روز اولی که نقاش شروع به کار کرد متوجه شدند، این کار هزینه‌ی سنگینی خواهد داشت. در نتیجه، از ادامه‌ی کار منصرف شدند و از نقاش عذرخواهی کردند. اما همسر شهید صدر و بنت‌الهدی خودشان کار را بر عهده گرفتند. فاطمه خانم اتاق مهمانان و بنت‌الهدی حیاط خانه را رنگ کردند و آن خانه‌ی قدیمی زیباتر شد.

نوشیدن این چای حرام است

روزهای اول ازدواجشان بود. یک روز همسرش به او گفت پسر عمو! من در کشوری بزرگ شده‌ام که مردمش دوست دارند خانه‌هایشان از سبزه و گیاه خالی نباشد و به درختکاری علاقه دارند. من مراقبت و آبیاری گل‌ها و گیاهان منزل پدرم در قم را انجام می‌دادم و به این کار علاقه داشتم. حالا دلم برای این گل‌ها و گیاهان خوشبویی که نگه می‌داشتم تنگ شده. چه خوب می‌شد اگر تعدادی نهال و ظرفی که بتوانم آنها را در آن بکارم تهیه می‌کردید. شهید صدر قول داد این باغچه کوچک را فراهم کند و بعد در این اولین فرصت، از منزل سید محمد صدر در بغداد تعدادی نهال کوچک و مقدار بذر آورد. ام جعفر نهال‌ها و بذرها را در جعبه‌هایی کاشت و آنها را در اطراف حیاط خانه چید و این گونه بود که خانه‌ی سید محمد باقر و همسرش به رغم امکانات ناچیز و توان محدود، به باغی کوچک تبدیل شد. شهید صدر شیفته‌ی این کار همسرش شده بود. بیشتر روزها عادت داشت هنگام عصر آنجا بنشیند. در کنار این گل‌ها و گیاهان حال و هوایی تازه می‌کرد و به آنها چشم می‌دوخت. حتی دوست داشت کتاب‌ها و لوازم و یادداشت‌هایش را به حیاط کوچک سرسبز بیاورد و در آنجا به تفکر بپردازد و کارهای فکری و درسی همیشگی‌اش را انجام دهد. عصر یکی از همان روزها بود که ام جعفر با یک قوری چای آمد و پیش سید محمد باقر که به عادت هر روز در حیاط نشسته بود رفت و کنارش نشست. دو استکان چای ریخت تا در کناب گل‌ها با هم بخورند. شهید صدر استکان چای را به دهانش نزدیک کرد و چشید. سپس غرق در لذت و عشق، نفس عمیقی کشید و در حالی که با لبخندی به ام جعفر خیره شده بود، گفت نوشیدن این چای حرام است. چون با این وضعیت و در این باغچه دیگر شبیه شراب مست کننده است، نه چای.

یک لباس برای یک جسم کافی است

شهید صدر وقتی در جایگاه مرجعیت قرار گرفت به رسم معمول، وجوهات و اموال شرعی زیادی دستش می‌رسید که برایش امانت بود نه دارایی. بچه‌ها را هم جوری تربیت کرده بود که نگاهشان به این اموال همین طور باشد. آخر هر ماه موقع شمارش اموال شرعی و تقسیم آنها که می‌رسید، گاهی بچه‌ها که هنوز کوچک بودند هم حضور داشتند و دیدن دسته‌های پول متعجب‌شان می‌کرد. شهید صدر که متوجه نگاه‌های متعجب آنها می‌شد دست از شمارش و تقسیم پول‌ها برمی‌داشت برای توضیحی که واجب بود: «بچه‌ها! این پول‌ها متعلق به من نیست. اینها اموال امام زمان است. این اموال مسلمانان است و در دست من امانتند. بچه‌ها! مال مهم نیست و این دنیا هیچ ارزشی ندارد. ما آخرت را می‌خواهیم، آخرت بهتر و پایدار است». او از کودکی عادت کرده بود حتی به اندازه‌ی خرید لباس به مال دنیا توجهی نداشته باشد و همیشه می‌گفت مگر چند جسم دارم که چندین لباس بدوزم و بخرم؟ سال‌های کودکی را خوب به خاطر داشت که فقط یک دست لباس برای بیرون از خانه‌ی او و برادرش سید اسماعیل وجود داشت که به نوبت آن را می‌پوشیدند و هر کدام که می‌خواست از منزل خارج شود آن را می‌پوشید و دیگری به اجبار در منزل می‌ماند؛ لباسی که از برای سید اسماعیل کوتاه بود و برای او بلند و وقتی آن را می‌پوشید، روی زمین کشیده می‌شد! برای همین او لباس را با دستانش بالا می‌گرفت و راه می‌رفت. سال‌ها بعد وقتی همسرش این ماجرا را شنید، از او پرسید آن وضعیت، یک حالت استثنایی بود و بدبختی و بیچارگی و فقر آن نیز تمام شد. اکنون که مال و اموال در اختیار شماست، علت اینکه به یک لباس و یک قبا بسنده می‌کنید چیست؟ او جواب داد می‌‌خواهم مایه‌ی دلگرمی برادران و فرزندان طلبه‌م که تهیدست هستند باشم و با آنها در تنگدستی‌شان همدردی کنم. ان شاءالله که خداوند در روز قیامت بر من جامه‌ی سبز بپوشاند. یا زمانی که ام جعفر تازه به خانه‌اش آمده بود و متوجه شد او تنها یک دشداشه در خانه دارد و پرسید لباس‌هایت کو، او جواب داد لباس‌هایم را پوشیده‌ام. مادر شهید صدر هم که در اتاق بود، نگاهی به سید محمد باقر کرد و گفت نگفتم همسرت از کمی لباس‌هایت تعجب خواهد کرد؟

کاش مرا بازداشت کنند

ماجرای روزهای حصر 9 ماهه‌ی خانه‌ی شهید صدر توسط رژیم بعث عراق حکایتی است که نشان از مظلومیت او و خانواده‌اش دارد و البته عمق شقاوت مأموران بعث به سرکردگی صدام را نشان می‌دهد. رژیم بعث عراق در نخستین ماه حصر او از ورود مواد غذایی به خانه‌اش جلوگیری و آب و برق و تلفن را هم قطع کرد. فشار و سختی خانواده را در شرایط دشواری قرار داده بود. شیخ محمد رضا نعمانی خوب به خاطر دارد روزی را که در کتابخانه خدمت شهید صدر نشسته و آثار گرسنگی در چهره‌اش نمایان بود. در همان حال یکی از بچه‌ها از مقابلش رد شد. شهید صدر دلش به حال او که گرسنه بود سوخت و قطره اشکی روی گونه‌اش افتاد و گفت: «اینها را به خاطر من از گرسنگی خواهند کشت. ای کاش تنها مرا بازداشت کنند و بچه‌ها را آزاد کنند».
کم کم تمام مواد غذایی موجود در خانه تمام شد و تنها چند تکه نان خشک باقی ماند. ام جعفر با آنها یک غذایی محلی معروف در عراق پخت که شهید صدر پس از خوردن آن از تعریف درباره‌ی آن دریغ نکرد و گفت: «این خوشمزه‌ترین غذایی است که در زندگی خورده‌ام زیرا در راه خداست». شیخ محمد رضا نعمانی خاطرات آن روزهای حصر را این گونه تعریف کرده: «یک بار در ایام محاصره‌ی منزل شهید صدر خوابیده بودم که با صدای او بیدار شدم. ساعت 12:30 ظهر بود. دیدم شهید صدر با ناراحتی زیادی می‌گوید لاحول ولا قوه الا بالله و انا لله و انا الیه راجعون. خیال کردم برای کسی اتفاقی اتفاده. پرسیدم خیر است ان‌شاءالله. چیزی شده؟ گفت داشتم به مأمورانی که منزل را محاصره کرده‌اند نگاه می‌کردم. خیلی تشنه شده‌اند و عرق از سر و رویشان می‌ریزد. کاش می‌شد به آنها آب می‌رساندیم. با تعجب گفتم این جنایتکارها خانه‌ی شما را محاصره کرده و زن و بچه‌ی شما را ترسانده‌اند! فرمود حرف تو درست اما ما باید به اینها رحم کنیم. اینها اگر منحرف شده‌اند به دلیل این بوده که محیط و شرایط بدی داشته و درست تربیت نشده‌اند. اگر اینها شرایط خوبی داشتند و به درستی تربیت می‌شدند حتماً از مؤمنین بودند. چقدر از همین آدم‌ها بوده که لطف خدا شامل حالشان شده و به راه راست برگشته‌اند. بعد شهید صدر به طبقه‌ی پایین رفت و خادم منزل را بیدار کرد و از او خواست به مأموران آب بدهد».

3- فقرا را هم به ولیمه‌ی عروسی‌اش دعوت کرد

شهید صدر پس از اینکه در لبنان ازدواج کرد و به عراق بازگشت، مجلسی ترتیب داد و شاگردان خود را برای ولیمه‌ی عروسی‌اش دعوت کرد. از تعدادی فقرا و درماندگان هم خواست در ولیمه‌ی عروسی او شرکت کنند. این کار که اصلاً مرسوم نبود، باعث تعجب برخی از شاگردان او شد و آنها علت این کار را جویا شدند که پاسخ را به جلسه‌ی درس موکول کرد و توضیح داد که ولیمه فقط در پنج مورد وارد شده که آن پنج مورد عبارتند از: ازدواج، تولد فرزند، ختنه‌ی پسر، خرید خانه و بازگشت از سفر مکه، بعد از آن هم فلسفه‌ی ولیمه و بیان علت حضور فقرا را توضیح داد و اینکه یکی از فواید این کار این است که این افراد در جامعه احساس غریبی و تنهایی نکنند.

4- آماده‌ی شهادتم

آخرین باری که رئیس سازمان امنیت نجف (ابوسعید) با عده‌ای از مأموران برای دستگیری آیت‌الله صدر به نجف رفت به او گفت: «آماده باشید به بغداد برویم!» آیت‌الله صدر به آرامی گفت: «خیلی وقت است که آماده شهادتم». گویا برادر ناتنی صدام (برزان ابراهیم) و رئیس سازمان امنیت عراق، در زندان از آیت‌الله صدر خواستند فقط چند کلمه در ضد امام خمینی و انقلاب اسلامی بنویسد تا آزاد شود وگرنه کشته خواهد شد. آیت‌الله صدر این خواسته را رد کرد و گفت: «من آماده‌ی شهادتم. هرگز خواسته‌های غیر انسانی و ضد دینی شما را قبول نخواهم کرد. راه من همانی است که انتخاب کرده‌ام». امام (رحمه‌الله) بعد از شهادت مظلومانه‌ی آیت‌الله صدر و خواهرش بنت‌الهدی فرمودند: «مرحوم آیت الله شهید سید محمد باقر صدر و همشیره‌ی مکرمه‌ی مظلومه‌ی او که معلمین دانش و اخلاق و مفاخر علم و ادب بودند، به دست رژیم منحط بعث عراق با وضع دلخراشی به درجه‌ی رفیعه‌ی شهادت رسیده‌اند. شهادت ارثی است که امثال این شخصیتهای عزیز از موالیان خود برده‌اند».
منبع مقاله :
ماهنامه همشهری آیه، سال هشتم، اردیبهشت 95، شماره‌ی 48

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط