سروده های انقلابی

برخيز، که فجر انقلاب است امروز بيگانه صفت، خانه خراب است امروز هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد از لطف خدا، نقش بر آب است امروز فجر است و سپيده حلقه بر در زده است روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
چهارشنبه، 25 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سروده های انقلابی
سروده های انقلابی
سروده های انقلابی

نويسنده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون

فجر انقلاب

جواد محدثي
برخيز، که فجر انقلاب است امروز
بيگانه صفت، خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد
از لطف خدا، نقش بر آب است امروز
فجر است و سپيده حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام در کشور ما
خورشيد حقيقت از افق سرزده است
«والفجر» که سوگند خداي ازلي است
روشنگر حقي است که با «آل‌علي» است
اين سوره به گفته امام صادق
مشهور به سوره «حسين‌بن‌علي» است
شب رفت و سرود فجر، آهنگين است
از خون شهيد، فجر ما رنگين است
اين ملت قهرمان و آگاه و رشيد
ثابت قدم است و قاطع و سنگين است
شب طي شد و روز روشن از راه رسيد
خورشيد اميد شرق، از غرب دميد
عيساي زمان، راز زمين، «روح خدا»
در کالبد مرده، دمي تازه دميد
اين نهضت حق، که خلق ما برپا کرد
نه شرقي‌و غربي است، نه سرخ است و نه زرد
در وسعت و عمق و شور و يک‌پارچگي
زيباتر از اين نمي‌توان پيدا کرد
جان‌هاي جهانيان به لب آمده است
جان در پي حق، داوطلب آمده است
جمهوري اسلامي ما در اين قرن
فجري است که در ظلمت شب آمده است
بر ملت تازه رَسته از دام و کمند
آن بردگي گذشته، يارب مپسند
اين در که به‌روي ما گشودي از مهر
بار دگر از قهر، خدايا تو مبند
*****

غوغای عشق

محمد رضا یاسری (چمن)
یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود
و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود
یاد باد آن دل تپیدن‏های مشتاقان یار
و آن عجب نقشی که آن زیبانگار آورده بود
عشق ما صد رشته جان در لعل نوشش بسته بود
حسن او صد چشم دل، آیینه‏وار آورده بود
از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق
موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود
منکران گفتند با یک گل نمی‏گردد بهار
لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود
شب‏پرستان را به کار خویش حیران کرده بود
آفتاب ما که صبحی بی‏غبار آورده بود
«ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود»
کان چنان، باغ محبت گل به بار آورده بود
در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق
در «چمن» هر گوشه‏ای را، صد هَزار آورده بود
*****

سالگرد انقلاب

سالگرد انقلاب آمد پدید
انقلابی چون سپیده پرنوید
فجر رستن، فجر رستن، فجر شوق
فجر بشکفتن چو گل در باغ ذوق
انقلابی چون سحر ظلمت شکن
تا به عمق کلبه‏ها پرتوفکن
فجر نورافشانی قرآن و دین
فجر قدرت‏یابی مستضعفین
انقلابی چون شفق سرشارِ خون
گوهر آزادگی را آزمون
فجر عزت، فجر رشد کارها
فجر دیگرگونی معیارها
انقلابی پیشرو مانند برق
در شکوهش عقل عالم مانده غرق
فجر جمهوری اسلامی کزان
صدهزاران روزِ روشن شد عیان
فجر برچیدن بساط زور و زر
شام استبداد آوردن به سر
انقلابی پر زشیران بیشه‏اش
نعره الله اکبر ریشه‏اش
سوره «والفجر» گر خوانی عمیق
راز این ده شب از او یابی دقیق
*****

فجر رحمت

در خلال ده شب از بهمن، برون
صدهزاران فجر آمد، گونه‏گون
مهر روشن بر سیاهی چیره شد
چشم خفاش از فروغش خیره شد
فجر رحمت، فجر دولت، فجر نور
فجر آزادی زبند ظلم و زور
مهر، در آغوش ملت، جا گرفت
انقلاب او همه دنیا گرفت
*****

کلیم معجزه

نشان زتیر ظفر آفرین بهمن داشت
شبی که بارقه صبح را به گردن داشت
ندیده بود کسی این قدر که ما دیدیم
شکوه فصل بهاران که باغ بهمن داشت
کلیم معجزه از راه دور می‏آمد
خبر ز وادی طور و دیار ایمن داشت
دمیده بود به گلزار شهر ما گل سرخ
ولیک باد خزان طبع گل‏پراکن داشت
زکاف عشق پدیدار آمد آن خورشید
که در رکابْ هزاران چراغِ روشن داشت
شفق در آینه روی او نمایان بود
به گِرد مهر رخش آفتاب خرمن داشت
زآسمان نگاهش ستاره جاری بود
به سوگواری گل، ژاله‏ها به دامن داشت
پیام داشت زقرآن پیام داشت زفجر
زعشق سرخ حسینی خطی معین داشت
بهار آمد و بر شاخه‏ها جوانه دمید
در این سرا که به باغش خزان نشیمن داشت
*****

یک گل و صد بهار

یاد آن روزی که بهمن گل به بار آورده بود
و آن زمستانی که با خود نوبهار آورده بود
یاد باد آن دل تپیدن‏های مشتاقان یار
و آن عجب نقشی که آن زیبا نگار آورده بود
عشق را صد رشته جان، در لعل نوشین بسته بود
حسن راصد چشم دل، آیینه وار آورده بود
از گلستان شهیدان تا به مهرآباد عشق
موج دریای زمان، چشم انتظار آورده بود
منکران گفتند با یک گل نمی‏گردد بهار
لیک ما دیدیم، یک گل صد بهار آورده بود
در نگاهش جلوه گل بود و با غوغای عشق
در چن هر گوشه‏ای را صد هزار آورده بود
*****

شمیم بهار

بیا بیا که شمیم بهار می‏آید
دل رمیده ما را قرار می‏آید
سر از افق بدرآورد صبح آزادی
سرود فتح و ظفر زین دیار می‏آید
بیا که شد سپری دوره تباهی‏ها
زمان سروری و اقتدار می‏آید
گریخت ظالم و برچیده شد بساط ستم
نهال حق و عدالت به بار می‏آید
بیا که گر رود اهریمن از وطن بیرون
فرشته از طرف کردگار می‏آید
خوش آمدی به وطن مقدمت گرامی‏باد
صدای هلهله از هر گذار می‏آید
*****

فجر بیداری

رسید موسم بهمن بهار باز آمد
جلال محفل ما، یار دل نواز آمد
به پاست خیمه آلاله‏های صحرایی
«و ان یکاد» بخوان موسم نیاز آمد
درون هر ورق سبز بنگری، بینی
جمال یوسف مصری در این تراز آمد
چراغ لاله فروزان شد از دم عیسی
شمیم یاد عزیزانِ پاکباز آمد
زمان، زمان طلوع است و فجر بیداری
کنون که جلوه خورشید برفراز آمد
*****

فصل شروع كبوتر

خليل ذكاوت (ساحل)
[به بهانه دهه پيروزى انقلاب اسلامى]
هر وقت ياد آن شب ديجور مى‏كنيم
روى سپاس بر حرم نور مى‏كنيم
امروز فكر آن شب ننگين كشنده است
حتى خيال آن تب سنگين كشنده است
شب بود و قصه، قصه مرگ ستاره بود
حرف از گل و بهار به رمز و اشاره بود
هر شب نسيم سرد و غم‏انگيز مى‏وزيد
زُهم هزار ساله پاييز مى‏وزيد
ديگر بهار و غنچه و باغى نمانده بود
سوسوى گرم و نرم چراغى نمانده بود
ديگر كسى سرود تَذَرْوى نمى‏شنيد
حتى شبانه قصه سروى نمى‏شنيد
هر كس كه مذهب دل و آيين عشق داشت
هر كس كه روى شانه تبرزين عشق داشت
سهمش سكوت كنج شبى بى‏ترانه بود
سهمش غريبى و قفس و تازيانه بود
فصل سماع بى‏نى و تنبور مى‏گذشت
شبهاى عشق بى‏مى و سنتور مى‏گذشت
هر لحظه سنگ باد سر بيد مى‏شكست
شب با غرور كاسه خورشيد مى‏شكست
بر استخوان آينه ساتور خورده بود
خنجر به چشم حنجره نور خورده بود
پرهاى نور در قفس شب شكسته شد
چشمان تيز و روشن آيينه بسته شد
تا ننگرند آيه اعجاز روشنى
تا نشوند لهجه آواز روشنى
بستند باز هم يد بيضاى آفتاب
بستند باز چشمه آوازه‏خوان آب
آيات نور شبزده تفسير مى‏شدند
اصحاب آب تبزده زنجير مى‏شدند
بند ريا به خرقه پشمينه مى‏زدند
قفل سكوت بر لب آئينه مى‏زدند
از بسكه صبح، صبح سياه دروغ بود
بسكه ترانه‏ها همگى بى‏فروغ بود
ديگر به هيچ حنجره ايمان نداشتيم
حتى به اصل پنجره ايمان نداشتيم
* * *
رندى كجا؟ كه جرأت ساقى شدن كند
شولاى شوق و شور و شرر را به تن كند
رندى كجا؟ كه جام به گردش در آورد
چرخى زند، نياز خماران بر آورد
رندى كجا؟ كه قفل درِ بسته بشكند
در را به روى كوچه دلخسته بشكند
رندى كجا؟ كه پرده به يكسو زند شبى
كى آن قلندر است كه ياهو زند شبى؟
قحط‏الرجال گشته مگر؟ اين چه سالى است
رقصى كجا؟ ميانه ميدان چه خالى است
همزاده پياله و همنام جام كو؟
فرزند پاك عشق عليه‏السلام كو؟
از هر كه شد گسسته دگر اعتماد ما
تا اينكه سر رسيد سوارى به داد ما
آنكس كه آب آينه بند نگاه او
ابروى ماه كشته چشم سياه او
يك قطعه از موسيقى عرفانى‏اش، بهار
يك مصرع از قصيده پيشانى‏اش، بهار
خورشيد بيتى از غزل چشم مست او
مهتاب نصف حلقه انگشت دست او
اصلش به اصل ريشه خورشيد مى‏رسيد
پشتش به اوج قله توحيد مى‏رسيد
گُردى كه باد سرخ به گردش نمى‏رسيد
ترفند شب به صبح شگردش نمى‏رسيد
پيكى كه هفت باديه زير ركاب داشت
در چشم خويش حنجره آفتاب داشت
مستى كه سبز بود لهجه ناب سرودنش
رندى كه سرخ بود لحظه طوفان نمودنش
آن آذرخش، صاعقه، طوفان، تگرگ، برق
آن شروه‏خوانِ شاهدِ شيرينِ شمسِ شرق
آن كس كه هيچ كس به خدا مثل او نبود
اهل ريا و من منم وهاى و هو نبود
آن كس كه نام او؛ خلف سرخ ذوالفقار
در يك كلام، آنكه شده: ختم روزگار
* * *
رندى كجا؟ كه جرأت ساقى شدن كند
شولاى شوق و شور و شرر را به تن كند
ناگه يكى به هيبت دريا قيام كرد
كوه شكوه گل زد و يكجا قيام كرد
ميرى رسيد، جمع نمود اين قبيله را
بالا كشيد شعله سرد فتيله را
چرخى زد و سرود كه هان! قُم مِنَ السّكون
رقصى گرفت و خواند كه حىّ عَلى الجنون
سر زد چون آفتاب، كه دوران شب بس است
روز محمد(ص) است، شب بولهب بس است
پا شد پر از خروش، كه آتش به پا كنيد
چرخى زنيد، سوگ سياوش به پا كنيد
فرياد زد بلند كه غيرت نمرده است
زنده است علىّ، ولى و ولايت نمرده است
درويش رند پاشد و دف را به كف گرفت
پشتش هزار مست به يك لحظه صف گرفت
او با تمام حنجره خويش مى‏سرود
كه‏اى شانه‏هاى زخمى محنت‏كش كبود
باور كنيد موسم آرش رسيده است
فصل جنون خون سياوش رسيده است
باور كنيد تله شيطان گسستنى است
اين ديو رفتنى است، طلسمش شكستنى‏ست
باور كنيد موسم سبز چراغ را
سال بهار را و سحر را و باغ را
باور كنيد شيشه عمر هوس شكست
فصل رهايى‏ست، غرور قفس شكست
باور كنيد گردش اين مى‏به كام ماست
باور كنيد قرعه مستى به نام ماست
مؤمن شويد باز به آغاز فصل نور
مؤمن شويد باز به قانون اصل نور
شب، گرچه زجر از خم زنجير مى‏كشيم
فردا، قسم به فجر كه شمشير مى‏كشيم
فردا، قسم به صبح كه فرداى ديگر است
فردا، درست فصل شروع كبوتر است
* * *
سالار سبز قافله يادت به خير باد
ايوب صبر و حوصله يادت به خير باد
وقتى به روى ما گل لبخند مى‏زدى
ما را به باغ آينه پيوند مى‏زدى
شد لهجه تو شروه ارديبهشت ما
چشم تو بود بتكده ما، كنشت ما
اينك بهار بى‏تو دوباره رسيده است
بى‏تو دوباره فصل ستاره رسيده است
سوگند مى‏خوريم كه ما باز عاشقيم
واللّه‏ عاشقيم، ز ايل شقايقيم
اينجا هميشه حرف، همين حرف عاشقى است
آيين اين قبيله عاشق، شقايقى است
ماييم و باز راه سپيدى كه روبه‏روست
ماييم و باز فصل شهيدى كه روبه‏روست
گرچه ز بار داغ شهيدان شكسته‏ايم
اما كمر به راه سفر سخت بسته‏ايم

منابع:

ماهنامه اشارات
ماهنامه گلبرگ
ماهنامه پیام زن





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط