باران شعر
رهگذر
و نصيب دل من ، چشم تو باراني ست
بي تو اي ژرف ترين خاطره سبز بهار !
چشمها منتظر يک پدر باراني ست
کسي انگار که آهسته به در مي کوبد
باز کن قاصدکي پشت در باراني ست
پنجره رنگ غريبي و صداقت دارد
دلم افسرده ترين همسفر باراني ست
دردها در شب تنهاي يمن مي پيچند
باغ ، در حسرت يک رهگذر باراني ست
هدي ديلمي
هشت
دليلش آن است
که تو زيبايي.
حالا
هي بيا و بگو
چنين و چنان است .
اصلا
مهم نيست
تو چند ساله باشي
من
همسن و سال تو هستم ،
مهم نيست
خانه ات کجا باشد
براي يافتنت کافي است
چشمهايم را ببندم .
خلاصه بگويم
- حالا
هر قفلي که مي خواهد
به درگاه خانه ات باشد -
عشق، پيچکي است
که ديوار نمي شناسد .
گروس عبدالمليکان
انگار ، هيچ وقت...
غير از تو من به هيچ کس انگار ، هيچ وقت ...
اينجا دلم براي تو هي شور مي زند
از خود مواظبت کن و نگذار هيچ وقت ...
اخبار گفت : شهر شما امن و راحت است
من باورم نمي شود ، اخبار ، هيچ وقت
حيف اند روزهاي جواني ، نمي شوند
اين روزها دو مرتبه تکرار ، هيچ وقت
من نيستم بيا و فراموش کن مرا
کي بوده ام برات سزاوار ؟ هيچ وقت !
بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوري بمان هميشه که انگار ، هيچ وقت ...
نجمه زارع
ديوار گلين
چرا قلب تو غمگين است اي دوست ؟
چو ديوار گلين پيشاني تو
ترک خورده ست و چين چين است اي دوست ؟!
سلام حکيمي
ناشناس
من که خيلي بيشتر از اين دلم عاشق شده است
بيست و يک سال است من هر روز ، عاشق مي شوم
آه من با هر نگاهي مي کشم از خويش دست !
آه از اين سوزي که من در سينه پنهان کرده ام !
آه از اين آتش که آمد در غزلهايم نشست !
گرچه ابري آمد و روز مرا تاريک کرد
گرچه توفاني وزيد آيينه هايم را شکست
من همين، من همينم ، من همينم ، من همين
من همينم ؛ عاشقي ، ديوانه اي ، زيباپرست
من فقط در شعرهايم عاشقم باور کنيد
اين بلا را طبع شعرم بر سرم آورده است
شيرين خسروي
آخرين درخت
که روي آن نوشته اي :
I LOVE YOU
اين شعر
براي چشمهاي زير 18 سال
ممنوع !
مجتبي دارابي
منبع: نشريه ي حديث زندگي