حزن ماندگار
نويسنده:فهيمه کمالزاده
سکوت بلال
غار حرا خالي از هرمه نفسهاي قرآني شده ، ديگر چه کسي دست نوازش بر سنگهاي حرا مي کشد تا سنگها بتپند و زنده شوند .
هوا کمي مسموم است . خانه هاي گلي در خود فرو رفته اند . بلال ، در سکوت و وهم ، فرو رفته و هواي اذان از سرش پريده . خبر به مکه رسيده است کعبه در حسرت باران آيه هايي است که از زبان رسول جاري مي شد .
روزگار ، چقدر عجيب است . کسي که تا ديروز ، صداي گامهايش در خانه ها را باز مي کرد ، پرده ها را از پنجره ها بيرون مي کشيد ، بچه هاي خردسال را بال مي بخشيد و در کوچه ها سلام مي ريخت ، حالا بر شانه هاي مردم ، تشييع مي شود . امروز تمام رحمت خدا روي شانه هاي مردم مدينه است . دارد به سوي جايگاه ابدي مي رود ، همان کسي که خودش روزي مي گفت : « بازگشت همه به سوي اوست » .
ماه خدا
دارد دوباره حادثه تکرار مي شود
فردا جهان يخزده ، تبدار مي شود
آري هوا هواي عطش بود خون و رنگ
دام بلا که چيده شده بر بساط ننگ
مردمي به روي دست گرفته کبوترش
برچشمه خيره مانده که پيداست از برش
تيري بريد حنجره ي سرخ اصعرش
طفلش ز دست، رفت و پدر نيست باورش
دستي ز جا جدا شد و افتاد بر زمين
تنها حسين ماند و غمي سخت ، آهنين
بر قلب آفتاب جهان ، دشنه ها زدند
آتش به خيمه هاي غم تشنه ها زدند
آري سرش به روي نوک نيزه جا گرفت
دستي رسيد و ماه خدا را ز ما گرفت
منبع: حديث زندگيفردا جهان يخزده ، تبدار مي شود
آري هوا هواي عطش بود خون و رنگ
دام بلا که چيده شده بر بساط ننگ
مردمي به روي دست گرفته کبوترش
برچشمه خيره مانده که پيداست از برش
تيري بريد حنجره ي سرخ اصعرش
طفلش ز دست، رفت و پدر نيست باورش
دستي ز جا جدا شد و افتاد بر زمين
تنها حسين ماند و غمي سخت ، آهنين
بر قلب آفتاب جهان ، دشنه ها زدند
آتش به خيمه هاي غم تشنه ها زدند
آري سرش به روي نوک نيزه جا گرفت
دستي رسيد و ماه خدا را ز ما گرفت