شاعر: شاهرخ تندرو صالح
گل نیست، لاله نیست، بهار است روی تو
میجوشد از زمین و زمان آبروی تو
دل با عبور قافلهی زخم و تشنگی
نوشیده آفتاب و عطش از سبوی تو
عطر تن تو در نفس باد میدوید
وقتی نشست تیر ستم بر گلوی تو
تو چلچراغ روشن باد شهادتی
محراب سبز راز و نیاز است کوی تو
تا آفتاب سلسله جنبان زندگی ست
عشق است، عشق، آینهی آرزوی تو
تا عالم است و جام جهان بین انتظار
بغض است و چشمه و چشمهی اشک است و بوی تو
کوته مباد دست من از دامن شما
ای سایه سار معجزهها گفتگوی تو