عوامل پيدايش معنويتهاي نوظهور
نويسنده: حميدرضا مظاهري سيف
معمولاً اينطور گفته ميشود كه ما در عصر بازگشت انسان به معنويت يا بازگشت معنويت به زندگي بشر به سر ميبريم؛ اما نگاهي به روند شتابزده و گستردة معنويتگرايي كه بيش از چند دهه از عمر آن نميگذرد، به وضوح نشان ميدهد با پديدة انفجار معنويت رو به رو هستيم.
معمولاً اينطور گفته ميشود كه ما در عصر بازگشت انسان به معنويت يا بازگشت معنويت به زندگي بشر به سر ميبريم؛ اما نگاهي به روند شتابزده و گستردة معنويتگرايي كه بيش از چند دهه از عمر آن نميگذرد، به وضوح نشان ميدهد با پديدة انفجار معنويت رو به رو هستيم. انسان مدرن كه به سختي، دور از معنويات نگه داشته ميشد و در تمدني زندگي ميكرد كه غير از جهان و زندگي مادي براي چيز ديگري ارزش قائل نبود، حريص، عجول و عنان گسيخته به معنويات روي آورده و همانند مردماني كه در قحطي به سر ميبرند و انبار ناني يافتهاند، سنتهاي كهن عرفاني و معنوي را برگرفته، هر كس تكه يا تكههايي از مكاتب مختلف را چنگ زده، ميكوشد روح تشنة خود را با آن سيراب كند.
«ميلتون»، پركارترين محقق در حوزة جامعهشناسي اديان نوپديد مينويسد:
بيش از دو هزار فرقة معنويتگرا در آمريكا و بيش از دوهزار جريان معنويتجويي در اروپا است و درصد كمي از آنها مشتركند.
در حقيقت، با گذشت حدود چهل سال، قريب به چهار هزار مكتب و فرقة عرفاني و معنوي در جهان غرب شكل گرفته است. اين جريانهاي معنويتگرا، طيف بسيار متنوعي را شامل ميشوند كه از عرفان اديان ابراهيمي تا استفاده از مواد مخدر و روابط آزاد جنسي را در بر ميگيرد. در واقع، هر چيز كه به نوعي فرصت رهايي از چارچوبهاي جامعة مدرن و روگرداني از هنجارهاي تمدن مادي و سرمايهداري را فراهم كند، معنويت شناخته ميشود.
در اين شرايط، معنويت، هر آن چيزي است كه براي اعراض از زندگي مادي و تمدن غالب و ارزشها و هنجارهاي سرمايهداري فرصتي فراهم سازد. ماديات براي انسان معاصر، همين مدل يكنواخت زندگي غربي و ارزشها و اهداف زندگي روزمره است و به هر نحو كه بتوان از اين چارچوب بيرون زد و نفسي كشيد، صورتي از معنويت ايجاد شده است. معنويت در فرهنگ امروز انسان مدرن يا پست مدرن هر گونه فراروي، روگرداني ونه گفتن به معيارها و هنجارهاي زندگي مادي مدرن است.
در دنياي امروز كه مرزهاي فرهنگي كمرنگ شده و سوارهنظام و پيادهنظام رسانهاي، ابر فرهنگ غرب را در جهان ميگستراند، جهان اسلام نيز از حضور اين جريانهاي هزار رنگ منزه و پاك نمانده است؛ از اين رو مطالعة نقادانة اين فرقهها ـ بهويژه آنها كه در ايران پركارترند ـ ضروري است و كوتاهي در اين امر زيانهاي جبران ناپذيري را به فرهنگ و ساير ساحتهاي حيات اجتماعي وارد خواهد كرد.
كثرت فرقههاي معنويتگرايي كه در ايران رايج هستند، به راستي همت، دانش و مهارت محققان را به مصاف ميطلبد. البته ممكن است بعضي از صاحبنظران ارجمند گمان كنند كه بهتر است تنها عرفان اسلامي را ارائه دهيم و در اين صورت از نقد مستقل اين فرقههاي معنوي بينياز هستيم. در حالي كه از چند جهت نقد مستقل اين جريانها ضروري مينمايد: نخست اينكه اين فرقهها به سبب نفوذ در فرهنگ مسلمانان، تعاليم و روشهاي خود را با برخي آموزههاي اسلام همانند معرفي كرده، اذعان ميكنند ما همان چيزي را ميگوييم و ميخواهيم كه عرفان اسلامي ميجويد، تنها زبان و شيوة ما امروزي، متفاوت و مردميتر است؛ به اين دليل لازم است تفاوتها و كاستيهاي اين جريانهاي معنويتگرا نقادي و تبيين شود، تا از اين تشبيه جلوگيري كرده و اين شبهه را برطرف كند. دوم اينكه عرفان اسلامي براي ارائه، نيازمند زبان و مخاطبشناسي امروزين است و نميتوان با خواندن آثار گذشته به تنهايي با جامعة امروزي ارتباط برقرار كرد و تحفهاي محبوب و دلنشين به جامعة فرهنگي ارمغان داد. معنويتهاي نوظهور با اينكه ساختار، اهداف و محتواي مناسبي ندارند، معمولاً ادبيات سهل و دلپذيري را به كار ميگيرند كه آشنايي با آن، اساتيد و پژوهشگران عرفان اسلامي را براي بازخواني يا توليد عرفان اسلامي براي مخاطب امروزي و در جامعة معاصر، توانمند ميسازد. سوم اينكه شناخت نقاط ضعف، كژيها و كاستيهاي عرفانها يا اديان عصر جديد، كمك ميكند در ارائة امروزين عرفان اسلامي و باز توليد تعاليم و آموزههاي آن بر اساس شرايط مخاطب معاصر، به بيراهه نرويم و آسيبهاي نوآوري در اين حوزه را كاهش دهيم.
ابن مسكان ميگويد از امام صادق(ع) پرسيدم: گواهي گرفتن كه در آية «و إذ أخذ ربّك من بنيآدم من ذرّيـّتهم فأشهدهم علي أنفسهم ألست بربّكم قالوا بلي...» آمده آيا ديدن حقيقي بوده است؟ فرمود: «آري؛ اما مردم آن را از ياد بردهاند؛ ولي اصل آن معرفت را از دست ندادند و به زودي به ياد خواهند آورد و اگر معرفت هم از دست ميرفت، هيچ كس نميفهميد خالق و روزي دهندهاش كيست».2فطرت، سطحي از وجود انسان است كه در محضر خدا حاضر بوده و شاهد جلال و جمال، شكوه و كمال، نور و سرور، علم و قدرت، لطف و رحمت و ساير كمالات جلوههاي صفات عالي الهي است؛ از اين رو گرايشهايي از جان آدمي سر بر كشيده، او را به سوي سرچشمة بيكران هستي و كمال هدايت ميكند. با تكيه بر اين سرماية معنوي درون و مطالعة فطرت و دنبال كردن آروزها و خواستههايش ميتوان به اصل هستي، زيبايي، عشق و كمال رسيد. كسي كه كتاب فطرت را مطالعه كند، به خدا ميرسد. فطرت، هادي دروني و دعوت رساي خدا است كه از درون هر انسان، برخاسته، او را به سوي مقصد حقيقي و اصل خويش فراميخواند. طبيعت انسان، چيزي جز اين تن مادي است كه بيشتر مردم خود را با آن اشتباه ميگيرند و فراموش ميكنند كه در حقيقت، روحند و هويت اصيلشان منوط به فطرت و بعد ملكوتي وجودشان است.اگر مردم، فطرت الهي خويش را در نظر نگيرند و مقتضيات آن را با مقتضيات طبيعت از هم با نشناسند، از هدايتهاي فطري محروم و در تمنيات طبيعي گرفتار ميشوند.3 در اين صورت، فريفتة اموري خواهد شد كه مطلوب حقيقي و مورد تمنّاي فطرت نيست. البته هدايت فطري و دعوت الهي كه نور او در وجود ما است هيچگاه خاموش نميشود؛ ولي كساني كه از پس حجاب طبيعت آن را ميشنوند و ميبينند، از ملاقات با حقيقت ناب محروم شده، از كژراهة تمنّاهاي طبيعي براي تحقق خواستههاي فطري ميكوشند و خود فريبي معنوي از همين جا آغاز ميشود. در اين وضعيت، انسان در پي خواستههاي طبيعي ميرود و ميپندارد حقيقت و معنويت را خواهد يافت يا خواستههاي مادي و عادي خود را معنويت و مصداق راستين نياز فطري خويش ميانگارد.
معنويتهاي نوظهور، در راستاي تمناي فطري انسان هستند؛ ولي پاسخي مسخ شده به آن ميدهند. فطرت، شيفتة عاشق شدن و دل بستن است؛ اما معنويتهاي نوظهور نظير «اشو» و «كوئيلو»، عشقي هوسناك و شهوتآلود را پيشنهاد ميكنند. فطرت ما تشنة مشاهدة عظمت، شكوه و جلال الهي و تجربة هيبت و خشيت در برابر آن است؛ اما «مرلين منسون» پاسخ آن را كليپها و موسيقي هولناك بلك متال ميدهد. ما شيداي پرستيدن هستيم؛ ولي «سايبابا» خود را خداي پرستيدني و خالق هستي معرفي ميكند.
اين ترديدها، مرحلة نويني را براي تمدن كنوني بشر ايجاد كرده كه آن را دورة پست مدرن مينامند. در اين دوران، مرز ميان مدرن و كهن كمرنگ شده و بشر، درمان ناكاميها و جبران شكستهاي خود را در ميراث كهن بشري از جمله معنويات ميجويد. شكست علم، تكنولوژي، اصالت دادن به عقل دنياانديش، طبيعتگرايي افراطي و نفي ماوراء، زمينهساز رويش و پيدايش فرقههاي نوظهور معنويتگرا بوده است. معنويتهاي نو ظهور، ميكوشند عالم غيب و فراطبيعت بارز اين نو نگرش به عالم است كه با طرح ايدة سفر روح به عوالم بالا، از طبيعت فرا رفته و با راههايي كه پيشنهاد ميكند عقل را با شيوههاي ديگري جايگزين كرده است و ميخواهد به جاي پيشرفت در زمين، تعالي و عروج روح را به انسان معاصر پيشنهاد كند.5
معمولاً اينطور گفته ميشود كه ما در عصر بازگشت انسان به معنويت يا بازگشت معنويت به زندگي بشر به سر ميبريم؛ اما نگاهي به روند شتابزده و گستردة معنويتگرايي كه بيش از چند دهه از عمر آن نميگذرد، به وضوح نشان ميدهد با پديدة انفجار معنويت رو به رو هستيم. انسان مدرن كه به سختي، دور از معنويات نگه داشته ميشد و در تمدني زندگي ميكرد كه غير از جهان و زندگي مادي براي چيز ديگري ارزش قائل نبود، حريص، عجول و عنان گسيخته به معنويات روي آورده و همانند مردماني كه در قحطي به سر ميبرند و انبار ناني يافتهاند، سنتهاي كهن عرفاني و معنوي را برگرفته، هر كس تكه يا تكههايي از مكاتب مختلف را چنگ زده، ميكوشد روح تشنة خود را با آن سيراب كند.
«ميلتون»، پركارترين محقق در حوزة جامعهشناسي اديان نوپديد مينويسد:
بيش از دو هزار فرقة معنويتگرا در آمريكا و بيش از دوهزار جريان معنويتجويي در اروپا است و درصد كمي از آنها مشتركند.
در حقيقت، با گذشت حدود چهل سال، قريب به چهار هزار مكتب و فرقة عرفاني و معنوي در جهان غرب شكل گرفته است. اين جريانهاي معنويتگرا، طيف بسيار متنوعي را شامل ميشوند كه از عرفان اديان ابراهيمي تا استفاده از مواد مخدر و روابط آزاد جنسي را در بر ميگيرد. در واقع، هر چيز كه به نوعي فرصت رهايي از چارچوبهاي جامعة مدرن و روگرداني از هنجارهاي تمدن مادي و سرمايهداري را فراهم كند، معنويت شناخته ميشود.
در اين شرايط، معنويت، هر آن چيزي است كه براي اعراض از زندگي مادي و تمدن غالب و ارزشها و هنجارهاي سرمايهداري فرصتي فراهم سازد. ماديات براي انسان معاصر، همين مدل يكنواخت زندگي غربي و ارزشها و اهداف زندگي روزمره است و به هر نحو كه بتوان از اين چارچوب بيرون زد و نفسي كشيد، صورتي از معنويت ايجاد شده است. معنويت در فرهنگ امروز انسان مدرن يا پست مدرن هر گونه فراروي، روگرداني ونه گفتن به معيارها و هنجارهاي زندگي مادي مدرن است.
در دنياي امروز كه مرزهاي فرهنگي كمرنگ شده و سوارهنظام و پيادهنظام رسانهاي، ابر فرهنگ غرب را در جهان ميگستراند، جهان اسلام نيز از حضور اين جريانهاي هزار رنگ منزه و پاك نمانده است؛ از اين رو مطالعة نقادانة اين فرقهها ـ بهويژه آنها كه در ايران پركارترند ـ ضروري است و كوتاهي در اين امر زيانهاي جبران ناپذيري را به فرهنگ و ساير ساحتهاي حيات اجتماعي وارد خواهد كرد.
كثرت فرقههاي معنويتگرايي كه در ايران رايج هستند، به راستي همت، دانش و مهارت محققان را به مصاف ميطلبد. البته ممكن است بعضي از صاحبنظران ارجمند گمان كنند كه بهتر است تنها عرفان اسلامي را ارائه دهيم و در اين صورت از نقد مستقل اين فرقههاي معنوي بينياز هستيم. در حالي كه از چند جهت نقد مستقل اين جريانها ضروري مينمايد: نخست اينكه اين فرقهها به سبب نفوذ در فرهنگ مسلمانان، تعاليم و روشهاي خود را با برخي آموزههاي اسلام همانند معرفي كرده، اذعان ميكنند ما همان چيزي را ميگوييم و ميخواهيم كه عرفان اسلامي ميجويد، تنها زبان و شيوة ما امروزي، متفاوت و مردميتر است؛ به اين دليل لازم است تفاوتها و كاستيهاي اين جريانهاي معنويتگرا نقادي و تبيين شود، تا از اين تشبيه جلوگيري كرده و اين شبهه را برطرف كند. دوم اينكه عرفان اسلامي براي ارائه، نيازمند زبان و مخاطبشناسي امروزين است و نميتوان با خواندن آثار گذشته به تنهايي با جامعة امروزي ارتباط برقرار كرد و تحفهاي محبوب و دلنشين به جامعة فرهنگي ارمغان داد. معنويتهاي نوظهور با اينكه ساختار، اهداف و محتواي مناسبي ندارند، معمولاً ادبيات سهل و دلپذيري را به كار ميگيرند كه آشنايي با آن، اساتيد و پژوهشگران عرفان اسلامي را براي بازخواني يا توليد عرفان اسلامي براي مخاطب امروزي و در جامعة معاصر، توانمند ميسازد. سوم اينكه شناخت نقاط ضعف، كژيها و كاستيهاي عرفانها يا اديان عصر جديد، كمك ميكند در ارائة امروزين عرفان اسلامي و باز توليد تعاليم و آموزههاي آن بر اساس شرايط مخاطب معاصر، به بيراهه نرويم و آسيبهاي نوآوري در اين حوزه را كاهش دهيم.
شيداي فطري
ابن مسكان ميگويد از امام صادق(ع) پرسيدم: گواهي گرفتن كه در آية «و إذ أخذ ربّك من بنيآدم من ذرّيـّتهم فأشهدهم علي أنفسهم ألست بربّكم قالوا بلي...» آمده آيا ديدن حقيقي بوده است؟ فرمود: «آري؛ اما مردم آن را از ياد بردهاند؛ ولي اصل آن معرفت را از دست ندادند و به زودي به ياد خواهند آورد و اگر معرفت هم از دست ميرفت، هيچ كس نميفهميد خالق و روزي دهندهاش كيست».2فطرت، سطحي از وجود انسان است كه در محضر خدا حاضر بوده و شاهد جلال و جمال، شكوه و كمال، نور و سرور، علم و قدرت، لطف و رحمت و ساير كمالات جلوههاي صفات عالي الهي است؛ از اين رو گرايشهايي از جان آدمي سر بر كشيده، او را به سوي سرچشمة بيكران هستي و كمال هدايت ميكند. با تكيه بر اين سرماية معنوي درون و مطالعة فطرت و دنبال كردن آروزها و خواستههايش ميتوان به اصل هستي، زيبايي، عشق و كمال رسيد. كسي كه كتاب فطرت را مطالعه كند، به خدا ميرسد. فطرت، هادي دروني و دعوت رساي خدا است كه از درون هر انسان، برخاسته، او را به سوي مقصد حقيقي و اصل خويش فراميخواند. طبيعت انسان، چيزي جز اين تن مادي است كه بيشتر مردم خود را با آن اشتباه ميگيرند و فراموش ميكنند كه در حقيقت، روحند و هويت اصيلشان منوط به فطرت و بعد ملكوتي وجودشان است.اگر مردم، فطرت الهي خويش را در نظر نگيرند و مقتضيات آن را با مقتضيات طبيعت از هم با نشناسند، از هدايتهاي فطري محروم و در تمنيات طبيعي گرفتار ميشوند.3 در اين صورت، فريفتة اموري خواهد شد كه مطلوب حقيقي و مورد تمنّاي فطرت نيست. البته هدايت فطري و دعوت الهي كه نور او در وجود ما است هيچگاه خاموش نميشود؛ ولي كساني كه از پس حجاب طبيعت آن را ميشنوند و ميبينند، از ملاقات با حقيقت ناب محروم شده، از كژراهة تمنّاهاي طبيعي براي تحقق خواستههاي فطري ميكوشند و خود فريبي معنوي از همين جا آغاز ميشود. در اين وضعيت، انسان در پي خواستههاي طبيعي ميرود و ميپندارد حقيقت و معنويت را خواهد يافت يا خواستههاي مادي و عادي خود را معنويت و مصداق راستين نياز فطري خويش ميانگارد.
معنويتهاي نوظهور، در راستاي تمناي فطري انسان هستند؛ ولي پاسخي مسخ شده به آن ميدهند. فطرت، شيفتة عاشق شدن و دل بستن است؛ اما معنويتهاي نوظهور نظير «اشو» و «كوئيلو»، عشقي هوسناك و شهوتآلود را پيشنهاد ميكنند. فطرت ما تشنة مشاهدة عظمت، شكوه و جلال الهي و تجربة هيبت و خشيت در برابر آن است؛ اما «مرلين منسون» پاسخ آن را كليپها و موسيقي هولناك بلك متال ميدهد. ما شيداي پرستيدن هستيم؛ ولي «سايبابا» خود را خداي پرستيدني و خالق هستي معرفي ميكند.
بنبست فلسفة مدرن
اين ترديدها، مرحلة نويني را براي تمدن كنوني بشر ايجاد كرده كه آن را دورة پست مدرن مينامند. در اين دوران، مرز ميان مدرن و كهن كمرنگ شده و بشر، درمان ناكاميها و جبران شكستهاي خود را در ميراث كهن بشري از جمله معنويات ميجويد. شكست علم، تكنولوژي، اصالت دادن به عقل دنياانديش، طبيعتگرايي افراطي و نفي ماوراء، زمينهساز رويش و پيدايش فرقههاي نوظهور معنويتگرا بوده است. معنويتهاي نو ظهور، ميكوشند عالم غيب و فراطبيعت بارز اين نو نگرش به عالم است كه با طرح ايدة سفر روح به عوالم بالا، از طبيعت فرا رفته و با راههايي كه پيشنهاد ميكند عقل را با شيوههاي ديگري جايگزين كرده است و ميخواهد به جاي پيشرفت در زمين، تعالي و عروج روح را به انسان معاصر پيشنهاد كند.5
پي نوشت :
1. كافي، ج 2، ص 12.
2. تفسير قمي، ج 1، ص 248.
3. آيت الله شاهآبادي، رشحات البحار، ص 6.
4. لوسين گلدمن، فلسفة روشنگري، ترجمة شيوا كاوياني، مقدمة مترجم، ص 2119.
5. پائول توئيچل، اكنكار، كليد جهانهاي اسرار، ترجمة: هوشنگ اهرپور، ص 15.