ارزشمدارى و قاطعيت در حكومت امام على(علیه السلام)
نويسنده:حجهالاسلام والمسلمين سيد احمد خاتمى
از مباحثى كه در سيرت علوى در جنگ صفين شايسته تامل و الهامگرفتن است، ماجراى «جرير» است.
امام على(ع)پس از پايان پذيرفتن جنگ جمل در تاريخ دوازدهمرجب سال36 هجرى وارد كوفه شد و در مدت اقامت در اين شهر درراستاى تثبيتحكومت مركزى استانداران مناطق مختلف تحت پوششحكومتحضرت را كه از ناحيه عثمان منصوب بودند دعوت به بيعت واطاعت از حكومت مركزى كرد. از اين استانداران جريربن عبداللهبجلى استاندار همدان بود. او از كسانى بود كه در سال آخر عمرپيامبر اكرم 40 روز به وفات حضرت ايمان آورده و با پيامبر(ص) بيعت كرد و در جنگ قادسيه نيز شركت داشت. عثمان او رابه استاندارى همدان برگزيد.
او پس از آنكه نامه امام على(علیه السلام) را رويت كرد بلافاصله تصميم به بيعت گرفت و ضمن سرودن اشعارى آمادگى خود را اعلام كرده و بهكوفه آمد و با حضرت بيعت كرد.
او نه تنها خود تسليم مولا شد بلكه تلاش كرد تا اشعثبن قيساستاندار آذربايجان را كه داماد ابوبكر بود و با امامعلى(ع) ميانه خوبى نداشت نيز به تسليم و بيعت تشويق كند وسرانجام اشعث نيز با مولا بيعت كرد.
در ايامى كه او براى بيعتبه كوفه آمده بود امام على(ع)درصدد نوشتن نامهاى براى معاويه جهت تسليم و بيعت او با حضرتبود. جرير با توجه به دوستى ديرينهاى كه با معاويه داشت داوطلبشد تا پيك بوده و نامه حضرت را در شام به معاويه برساند تاشايد بدينوسيله بهتر بتواند معاويه را رام كند. مالك اشتر ازآغاز با اين گزينش مخالف بود و معتقد بودكه او هوادار معاويهاست و سرانجام به او ملحق خواهد شد.
ولى امام(ع)به اين مخالفت اعتنا نكرد و جرير را براى مسئوليتفوق برگزيد. او به شام رفت ولى شيطنتهاى معاويه سبب شد دفعالوقتشده و بعد از 4 ماه جرير دستخالى و بدون بدست آوردنذرهاى موفقيتبه كوفه برگردد. در اين مدت طلائىترين فرصتبراىتسليم معاويه از دست رفت و سبب شد كه معاويه در اين مدت عده وعده براى درگيرى با امام على(ع)بيابد. از اين رو اين سرانجامنافرجام مالك اشتر را به شدت خشمگين ساخت ابتدا خطاب به مولاگفت:
«اليس قد نهيتك يا اميرالمؤمنين ان تبعث جريرا و اخبرتك بعداوته و غشه» .
اى اميرمومنان آيا من نگفتم كه جرير براى اين مسئوليت مناسبنيست و گفتم كه او دشمن و خائن است؟
آنگاه رو به جرير كرده گفت: برادر بجلى! عثمان دينت را با حكومت همدان خريدارى كرده و تو شايسته زنده ماندن نيستى! توخود را نامزد اين ماموريت نمودى تا به عثمانيان خدمت كنى! واينك كه وقت حركت را تلف كردهاى نزد ما بازگشته عده و عدهشان را به رخ ما مىكشى تا ما را مرعوب كنى بىترديد تو هم از آنها هستى و تمام تلاشت براى آنهاست. اگر امام سخن مرا مىپذيرفت بهحضرت پيشنهاد مىكردم تو و امثال تو را به زندان انداخته تاحقايق روشن شده و ستمگران نابود گردند.
«جرير» در پى اين تهديد از كوفه گريخت و در شهر قرقيسيا درميان قبيله خو «نسر» سكونت گزيد لذا در جنگ صفين از اينقبيله فقط19 نفر شركت كردند در حالى كه از عشيره ديگر بجيله700 نفر حاضر شده بودند. امام على(ع)در پى اين فرار خفتباردستور داد خانهاش را در كوفه ويران و به نقلى به آتش كشيدند.
اين اصل ماجراى جرير. در اين كه جرير با جدا شدن از امامعلى(ع)كارى زشت مرتكب شد بحثى نيست چه آنكه به معاويه ملحق شدهباشد يا در شهرى سكونت گزيده باشد كه تحتسلطه معاويه استحتىاگر موضع بىطرفى هم گرفته باشد باز خيانت كرده است زيرا بىطرفىدر برابر حق در حقيقتيارى كردن باطل است. در روايتى امامعلى(ع)به آصف بن قيس فرمود: «الساكت اخو الراضى و من لميكنمعنا كان علينا» آن كس كه ساكت است(از حق حمايت نكرده باطلرامحكوم نمىكند)برادر كسى است كه به باطل رضايت داده و آن كس كهبا ما نباشد برماست. لكن در اينجا به عنوان تجليل اين سيرتحضرت كه بسيارى از سيرهنويسان آن را نقل كردهاند چند سؤال مطرحاست:
1 بىترديد آنچه مولا انجام داد از آن رو كه معصوم است جاىترديد در صحت آن نيست و معرفتبه شان والاى امامت اقتضاى تسليمدر برابر آن دارد لكن راز گزينش مولا جرير را با توجه بهسرانجام ناميمون اين ماموريت چه بود؟
2 برخورد مالك اشتر چه به هنگام گزينش و چه پس از ناكامماندن ماموريت جرير چگونه ارزيابى مىشود؟ آيا اين برخورد درشان يك ماموم نسبتبه امام بود يا نه؟
3 چرا امام خانه جرير را ويران كرد؟
در پاسخ سؤال اول بايد گفت كه در يك تقسيم بندى كلى همهحكومتها را مىتوان به دو نوع تقسيم كرد:
1 حكومتهاى مادى و غيرارزشى كه براى آنها «حاكميت فرد وحزب و...» مطرح است و اصولا مقولهاى بنام ارزشهاى اخلاقى درآنها جايگاهى ندارد.
2 حكومتهاى الهى. در اين حكومتها تنها حاكميت دين خدا وارزشهاى الهى مطرح است و بس. برجستهترين نمونه اين نوع حكومتهاحكومت پيامبر(ص)و مولى على(ع)است. در اين حكومتها آنچه مطرحاست «هدايت مردم» است. اصل اين است. جنگ و درگيرى نه تنهااصل نيستبلكه پايان خط است. يعنى اگر نصيحت، ارشاد و...
فايدهاى نداشت، براى پاسدارى از ارزشهاى الهى با متجاوزان بهحريم دين و ارزشها و حقوق مردم برخورد نظامى و مسلحانه مىشود.
لذا در جهاد اسلامى آمده است كه قبل از آغاز جنگ بايد دعوت بهاسلام شود. اگر كافران اسلام را پذيرفتند جنگ خاتمه يافته است.
نيز آمده است اگر كفار مهلتى براى تحقيق پيرامون اسلام خواستند بايد به آنها داد و در اين مدت بايد با كمال امنيتبه تحقيقبپردازند. اين نمونهها گوياى ارزشى بودن حكومت الهى است. حكومتكوتاه حدود پنجساله امام على(ع) مصداق بارز اين نوع حاكميتبود.
در گذشته در اين باره قدرى به تفصيل سخن گفتهايم و اينك در رابطه با ماجراى جرير مىگوئيم كه عملكرد مولا كاملا ارزشى بود.
آنچه مطلوب مولا بود اينكه معاويه بدون درگيرى تسليم شود (گرچهحضرت مىدانست كه چنين نمىشود.) مولا در پى تحقق اين مطلوب بود.
براى رسيدن به اين هدف (يا لااقل حركت در اين مسير) انتخاب جريرمناسبترين بود زيرا: اولا سابقه دوستى او با معاويه سبب مىشد زمينه تحريك و خيرهسرى او كم شود.
ثانيا: جرير با تسليم خود و واداشتن اشعث به تسليم نشان دادكه خيرخواه است و در پى رفع مشكل براى حكومت مولا.
با توجه به اين دو نكته حتى با علم به سرانجام كار انتخاب مولا، حركتى كاملا ارزشى بود. اين حركت گوياى اين نكته است كه درحكومت الهى بايد ارزشها اصل باشد گرچه در اين مسير خسارتهايىهم باشد.
اگر مولا پس از اعلام آمادگى جرير براى انجام اين مسئوليت، اورا گزينش نمىكرد بدون ترديد زبان بدخواهان به نكوهش باز مىشدكه اگر مولا جرير را براى اين مسئوليت انتخاب مىكرد جنگ اتفاقنمىافتاد!! و از اين رهگذر امام على(ع)را جنگطلب اعلام مىكردند!
گزينش مولا در حقيقت اتمام حجت هم براى دوستان بود و هم براىدشمنان. و اين نكته نيز شايسته تامل است كه دليلى در دست نيستكه در اين تاخير چهار ماهه توطئهاى از ناحيه جرير در كاربوده! بله بىترديد معاويه در پى توطئه و جمع عده و عده بودهاست. اما خيانتكار بودن جرير محرز نيست، زيرا اگر شائبه چنينامرى بود اولا مولا او را گزينش نمىكرد، ثانيا برفرض كه در آغازامر اين مطلب براى بعضى روشن نبود در ادامه كار امام مىتوانستبه سرعت او را بازگرداند، و ثالثا در بازگشت از شام امامعلى(ع)با او برخوردى در رابطه با ماموريتش نداشتبله به خاطرفرارش با او برخورد كرد اما اين غير برخورد در رابطه باماموريت است.
اما در پاسخ به سؤال دوم:
بايد در رابطه با شخصيتهاى غير معصوم با اين ديدگاه كه معصومنيستند به تحليل نشست اينكه مالك اشتر شخصيتى استبس بزرگ و ازفداكاران و عاشقان و شيفتگان بىقرار مولاعلى(ع)بود جاى ترديدنيست او شخصيتى است كه مولا دربارهاش فرمود: «اما بعد فقد بعثتاليكم عبدا من عبادالله لاينام ايام الخوف و لاينكل عن الاعداءساعات الروع اشد على الفجار من حريق النار و هو مالك بن الحارثاخو مذهح» .
اما بعد يكى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه بههنگام خوف مردم از جنگ خواب به چشم راه نمىدهد در ساعات ترس ووحشت از دشمن هراس نخواهد داشت و نسبتبه بدكاران از شعله آتشسوزندهتر است او مالك بن حارث از قبيله مذحج است.
و به هنگامى كه مولا خبر شهادت او را شنيد فرمود:
«مالك و ما مالك والله لو كان جبلا لكان فندا و لو كان حجرالكان صلدا لايرتقيه الحافر و لايوفى عليه الطائر» .
ممكن استبپرسيد آيا مولا پايان كار را مىدانست پاسخ اين استكه آرى با علم غيب باذن الله ائمه(ع)همه چيز را مىدانند ولىعلم به پايان كار مجوز كار غير ارزشى نيست.
«مالك چه مالكى؟! به خدا سوگند اگر كوه بود يكتا بود و اگرسنگ بود سرسخت و محكم بود هيچ مركبى نمىتوانست از كوهسار وجودشبالا رود و هيچ پرندهاى به اوج آن راه نمىيافت» .
آرى اين چهره منور مالك اشتر است! ولى اين هرگز به معناىعصمت نيست مالك اشتر در اين ماجرا دو برخورد اشتيكى پيش ازگزينش جرير و ديگرى پس از بازگشت او از ماموريت.
پيش از گزينش نظر مشورتى مالك عدم گزينش او بود. اين برخوردناصحانه نه تنها مورد نكوهش نيستبلكه مورد تاييد و درخواستمولا استخود فرمود: «...فلاتكفوا عن مقاله بحق او مشورهبعدل...»
... از گفتن سخن حق و يا مشورت عدالت آميز خوددارى مكنيد...
بنابراين مالك در ابراز نظر خود در حقيقتبه رهنمود مولا عملكرده است. ليكن ادب رهروى اين است كه پس از گزينش امام همهصاحبان آراء مختلف تسليم نظر امام(ع)باشند و اين انتظار راندانشته باشند كه امام در بست مطيع نظراتشان باشد:
«ابن عباس» به امام على(ع)پيشنهاد كرد فعلا معاويه را برحكومتشام ابقاء كرده فرماندارى بصره را براى طلحه و ولايت كوفهرا براى زبير بنويسد سپس بعد از آرام شدن اوضاع آنها را عزلكند امام(ع)ضمن رد پيشنهاد او فرمود: «لا افسد دينى بدنيا غيرىلك ان تشير على و ارى فان عصيتك فاطعنى» .
«دينم ر ا با دنياى ديگران تباه نخواهم ساخت تو حق دارى نظرمشورتى خود را به من بگويى و من روى آن بينديشم و تصميمنهائىبگيرم اما اگر برخلاف نظر تو تصميم گرفتم بايد از من اطاعتكنى» .
ابن عباس گفت اين كار را خواهم كرد البته مسلم است كه شمانبايد از من اطاعت كنيد بلكه من بايد از امامم اطاعت كنم.
اما برخورد دوم مالك پس از بازگشت جرير دو بخش دارد بخش اولبرخوردى كه با امام على(ع)داشت كه مگر من نگفتم. ..! اين برخورد توجيه ندارد و بايد حمل بر عصبانيت فوقالعاده مالك كرد. ادب رهروى با اين نوع سخن گفتن كه بوى نكوهش و شماتت از آن مىآيد سازگار نيست!
مالك اشتر بايد به اين نكته توجه مىكرد كه قرار نيست هر پيشنهادى به مولا مىدهد مورد قبول قرار گيرد! متاسفانه برخى درباب انتقاد توقع دارند كه فرد مورد انتقاد، انتقادپذير باشد، اما خود انتقادپذير نيستند اين با فرهنگ انتقاد ناسازگار است.
انتقادكننده بايد اين را بپذيرد كه ممكن است طرف انتقادش توجيه معقولى براى رفتارش داشته باشد در آن صورت او بايد انتقادش را پس بگيرد وگرنه خود مورد انتقاد است. آرى مالك پيشنهاد عدمگزينش داد اما مولا در آن شرائط اين پيشنهاد را ناپخته ديد و جرير را گزينش كرد و آنچنان كه گفتيم انتخابى با ضوابط بود.
اما بخش دوم برخورد مالك با جرير بود كه او را متهم بهدينفروشى و معامله با عثمانيان و هواداران معاويه كرد. در اينرابطه آنچه مورد ترديد نيست اين است كه جرير بر سر سفره عثمانيان نشسته بود و مزه چرب و شيرين حكومت آنان زير دندانشآمده بود و لااقل آن است كه از آنها نفرت نداشت! اما اينكه دراين ماموريتخيانت كرده باشد دليلى در دست نيست.
اما پاسخ سؤال سوم:
اينكه فرار و كنارهگيرى از حكومت حق و پناهنده شدن به دشمن يا سكونت در قلمرو حكومت دشمنان جرم است بويژه براى آنان كه درحكومت مسئوليتى مهم دارند، ترديدى نيست. اين جرم نياز به برخورد دارد تا ديگران عبرت بگيرند. و برخورد قاطع امامعلى(ع) در رابطه با تخريب خانه جرير در اين راستا قرار دارد.
حكومت آنچنان كه بايد سايه مهرش را بر سر شهروندان بگستراند،بايد در موارد لازم قاطعيت بايسته داشته باشد تا زمينه توطئه ، تجاوز ، خيانت در نطفه خفه شود. و معرفت صحيح نسبت به ساحت مقدس مولى اين است كه اين هر دو بعد را در حكومت مولى ببينيم هممهرش را هم خشم مقدسش را! آنچنان كه ذات مقدس ربوبى را هم بايد چنين شناخت كه « ارحم الراحمين فى مواضع العفو والرحمه» او درجايگاه عفو و رحمتبهترين رحمكنندگان است. « و اشد المعاقبينفى موضع النكال والنقمه» و آنجا كه جاى محازات است شديدترين عقاب كنندگان است.
منبع:ماهنامه پاسدار اسلام
امام على(ع)پس از پايان پذيرفتن جنگ جمل در تاريخ دوازدهمرجب سال36 هجرى وارد كوفه شد و در مدت اقامت در اين شهر درراستاى تثبيتحكومت مركزى استانداران مناطق مختلف تحت پوششحكومتحضرت را كه از ناحيه عثمان منصوب بودند دعوت به بيعت واطاعت از حكومت مركزى كرد. از اين استانداران جريربن عبداللهبجلى استاندار همدان بود. او از كسانى بود كه در سال آخر عمرپيامبر اكرم 40 روز به وفات حضرت ايمان آورده و با پيامبر(ص) بيعت كرد و در جنگ قادسيه نيز شركت داشت. عثمان او رابه استاندارى همدان برگزيد.
او پس از آنكه نامه امام على(علیه السلام) را رويت كرد بلافاصله تصميم به بيعت گرفت و ضمن سرودن اشعارى آمادگى خود را اعلام كرده و بهكوفه آمد و با حضرت بيعت كرد.
او نه تنها خود تسليم مولا شد بلكه تلاش كرد تا اشعثبن قيساستاندار آذربايجان را كه داماد ابوبكر بود و با امامعلى(ع) ميانه خوبى نداشت نيز به تسليم و بيعت تشويق كند وسرانجام اشعث نيز با مولا بيعت كرد.
در ايامى كه او براى بيعتبه كوفه آمده بود امام على(ع)درصدد نوشتن نامهاى براى معاويه جهت تسليم و بيعت او با حضرتبود. جرير با توجه به دوستى ديرينهاى كه با معاويه داشت داوطلبشد تا پيك بوده و نامه حضرت را در شام به معاويه برساند تاشايد بدينوسيله بهتر بتواند معاويه را رام كند. مالك اشتر ازآغاز با اين گزينش مخالف بود و معتقد بودكه او هوادار معاويهاست و سرانجام به او ملحق خواهد شد.
ولى امام(ع)به اين مخالفت اعتنا نكرد و جرير را براى مسئوليتفوق برگزيد. او به شام رفت ولى شيطنتهاى معاويه سبب شد دفعالوقتشده و بعد از 4 ماه جرير دستخالى و بدون بدست آوردنذرهاى موفقيتبه كوفه برگردد. در اين مدت طلائىترين فرصتبراىتسليم معاويه از دست رفت و سبب شد كه معاويه در اين مدت عده وعده براى درگيرى با امام على(ع)بيابد. از اين رو اين سرانجامنافرجام مالك اشتر را به شدت خشمگين ساخت ابتدا خطاب به مولاگفت:
«اليس قد نهيتك يا اميرالمؤمنين ان تبعث جريرا و اخبرتك بعداوته و غشه» .
اى اميرمومنان آيا من نگفتم كه جرير براى اين مسئوليت مناسبنيست و گفتم كه او دشمن و خائن است؟
آنگاه رو به جرير كرده گفت: برادر بجلى! عثمان دينت را با حكومت همدان خريدارى كرده و تو شايسته زنده ماندن نيستى! توخود را نامزد اين ماموريت نمودى تا به عثمانيان خدمت كنى! واينك كه وقت حركت را تلف كردهاى نزد ما بازگشته عده و عدهشان را به رخ ما مىكشى تا ما را مرعوب كنى بىترديد تو هم از آنها هستى و تمام تلاشت براى آنهاست. اگر امام سخن مرا مىپذيرفت بهحضرت پيشنهاد مىكردم تو و امثال تو را به زندان انداخته تاحقايق روشن شده و ستمگران نابود گردند.
«جرير» در پى اين تهديد از كوفه گريخت و در شهر قرقيسيا درميان قبيله خو «نسر» سكونت گزيد لذا در جنگ صفين از اينقبيله فقط19 نفر شركت كردند در حالى كه از عشيره ديگر بجيله700 نفر حاضر شده بودند. امام على(ع)در پى اين فرار خفتباردستور داد خانهاش را در كوفه ويران و به نقلى به آتش كشيدند.
اين اصل ماجراى جرير. در اين كه جرير با جدا شدن از امامعلى(ع)كارى زشت مرتكب شد بحثى نيست چه آنكه به معاويه ملحق شدهباشد يا در شهرى سكونت گزيده باشد كه تحتسلطه معاويه استحتىاگر موضع بىطرفى هم گرفته باشد باز خيانت كرده است زيرا بىطرفىدر برابر حق در حقيقتيارى كردن باطل است. در روايتى امامعلى(ع)به آصف بن قيس فرمود: «الساكت اخو الراضى و من لميكنمعنا كان علينا» آن كس كه ساكت است(از حق حمايت نكرده باطلرامحكوم نمىكند)برادر كسى است كه به باطل رضايت داده و آن كس كهبا ما نباشد برماست. لكن در اينجا به عنوان تجليل اين سيرتحضرت كه بسيارى از سيرهنويسان آن را نقل كردهاند چند سؤال مطرحاست:
1 بىترديد آنچه مولا انجام داد از آن رو كه معصوم است جاىترديد در صحت آن نيست و معرفتبه شان والاى امامت اقتضاى تسليمدر برابر آن دارد لكن راز گزينش مولا جرير را با توجه بهسرانجام ناميمون اين ماموريت چه بود؟
2 برخورد مالك اشتر چه به هنگام گزينش و چه پس از ناكامماندن ماموريت جرير چگونه ارزيابى مىشود؟ آيا اين برخورد درشان يك ماموم نسبتبه امام بود يا نه؟
3 چرا امام خانه جرير را ويران كرد؟
در پاسخ سؤال اول بايد گفت كه در يك تقسيم بندى كلى همهحكومتها را مىتوان به دو نوع تقسيم كرد:
1 حكومتهاى مادى و غيرارزشى كه براى آنها «حاكميت فرد وحزب و...» مطرح است و اصولا مقولهاى بنام ارزشهاى اخلاقى درآنها جايگاهى ندارد.
2 حكومتهاى الهى. در اين حكومتها تنها حاكميت دين خدا وارزشهاى الهى مطرح است و بس. برجستهترين نمونه اين نوع حكومتهاحكومت پيامبر(ص)و مولى على(ع)است. در اين حكومتها آنچه مطرحاست «هدايت مردم» است. اصل اين است. جنگ و درگيرى نه تنهااصل نيستبلكه پايان خط است. يعنى اگر نصيحت، ارشاد و...
فايدهاى نداشت، براى پاسدارى از ارزشهاى الهى با متجاوزان بهحريم دين و ارزشها و حقوق مردم برخورد نظامى و مسلحانه مىشود.
لذا در جهاد اسلامى آمده است كه قبل از آغاز جنگ بايد دعوت بهاسلام شود. اگر كافران اسلام را پذيرفتند جنگ خاتمه يافته است.
نيز آمده است اگر كفار مهلتى براى تحقيق پيرامون اسلام خواستند بايد به آنها داد و در اين مدت بايد با كمال امنيتبه تحقيقبپردازند. اين نمونهها گوياى ارزشى بودن حكومت الهى است. حكومتكوتاه حدود پنجساله امام على(ع) مصداق بارز اين نوع حاكميتبود.
در گذشته در اين باره قدرى به تفصيل سخن گفتهايم و اينك در رابطه با ماجراى جرير مىگوئيم كه عملكرد مولا كاملا ارزشى بود.
آنچه مطلوب مولا بود اينكه معاويه بدون درگيرى تسليم شود (گرچهحضرت مىدانست كه چنين نمىشود.) مولا در پى تحقق اين مطلوب بود.
براى رسيدن به اين هدف (يا لااقل حركت در اين مسير) انتخاب جريرمناسبترين بود زيرا: اولا سابقه دوستى او با معاويه سبب مىشد زمينه تحريك و خيرهسرى او كم شود.
ثانيا: جرير با تسليم خود و واداشتن اشعث به تسليم نشان دادكه خيرخواه است و در پى رفع مشكل براى حكومت مولا.
با توجه به اين دو نكته حتى با علم به سرانجام كار انتخاب مولا، حركتى كاملا ارزشى بود. اين حركت گوياى اين نكته است كه درحكومت الهى بايد ارزشها اصل باشد گرچه در اين مسير خسارتهايىهم باشد.
اگر مولا پس از اعلام آمادگى جرير براى انجام اين مسئوليت، اورا گزينش نمىكرد بدون ترديد زبان بدخواهان به نكوهش باز مىشدكه اگر مولا جرير را براى اين مسئوليت انتخاب مىكرد جنگ اتفاقنمىافتاد!! و از اين رهگذر امام على(ع)را جنگطلب اعلام مىكردند!
گزينش مولا در حقيقت اتمام حجت هم براى دوستان بود و هم براىدشمنان. و اين نكته نيز شايسته تامل است كه دليلى در دست نيستكه در اين تاخير چهار ماهه توطئهاى از ناحيه جرير در كاربوده! بله بىترديد معاويه در پى توطئه و جمع عده و عده بودهاست. اما خيانتكار بودن جرير محرز نيست، زيرا اگر شائبه چنينامرى بود اولا مولا او را گزينش نمىكرد، ثانيا برفرض كه در آغازامر اين مطلب براى بعضى روشن نبود در ادامه كار امام مىتوانستبه سرعت او را بازگرداند، و ثالثا در بازگشت از شام امامعلى(ع)با او برخوردى در رابطه با ماموريتش نداشتبله به خاطرفرارش با او برخورد كرد اما اين غير برخورد در رابطه باماموريت است.
اما در پاسخ به سؤال دوم:
بايد در رابطه با شخصيتهاى غير معصوم با اين ديدگاه كه معصومنيستند به تحليل نشست اينكه مالك اشتر شخصيتى استبس بزرگ و ازفداكاران و عاشقان و شيفتگان بىقرار مولاعلى(ع)بود جاى ترديدنيست او شخصيتى است كه مولا دربارهاش فرمود: «اما بعد فقد بعثتاليكم عبدا من عبادالله لاينام ايام الخوف و لاينكل عن الاعداءساعات الروع اشد على الفجار من حريق النار و هو مالك بن الحارثاخو مذهح» .
اما بعد يكى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه بههنگام خوف مردم از جنگ خواب به چشم راه نمىدهد در ساعات ترس ووحشت از دشمن هراس نخواهد داشت و نسبتبه بدكاران از شعله آتشسوزندهتر است او مالك بن حارث از قبيله مذحج است.
و به هنگامى كه مولا خبر شهادت او را شنيد فرمود:
«مالك و ما مالك والله لو كان جبلا لكان فندا و لو كان حجرالكان صلدا لايرتقيه الحافر و لايوفى عليه الطائر» .
ممكن استبپرسيد آيا مولا پايان كار را مىدانست پاسخ اين استكه آرى با علم غيب باذن الله ائمه(ع)همه چيز را مىدانند ولىعلم به پايان كار مجوز كار غير ارزشى نيست.
«مالك چه مالكى؟! به خدا سوگند اگر كوه بود يكتا بود و اگرسنگ بود سرسخت و محكم بود هيچ مركبى نمىتوانست از كوهسار وجودشبالا رود و هيچ پرندهاى به اوج آن راه نمىيافت» .
آرى اين چهره منور مالك اشتر است! ولى اين هرگز به معناىعصمت نيست مالك اشتر در اين ماجرا دو برخورد اشتيكى پيش ازگزينش جرير و ديگرى پس از بازگشت او از ماموريت.
پيش از گزينش نظر مشورتى مالك عدم گزينش او بود. اين برخوردناصحانه نه تنها مورد نكوهش نيستبلكه مورد تاييد و درخواستمولا استخود فرمود: «...فلاتكفوا عن مقاله بحق او مشورهبعدل...»
... از گفتن سخن حق و يا مشورت عدالت آميز خوددارى مكنيد...
بنابراين مالك در ابراز نظر خود در حقيقتبه رهنمود مولا عملكرده است. ليكن ادب رهروى اين است كه پس از گزينش امام همهصاحبان آراء مختلف تسليم نظر امام(ع)باشند و اين انتظار راندانشته باشند كه امام در بست مطيع نظراتشان باشد:
«ابن عباس» به امام على(ع)پيشنهاد كرد فعلا معاويه را برحكومتشام ابقاء كرده فرماندارى بصره را براى طلحه و ولايت كوفهرا براى زبير بنويسد سپس بعد از آرام شدن اوضاع آنها را عزلكند امام(ع)ضمن رد پيشنهاد او فرمود: «لا افسد دينى بدنيا غيرىلك ان تشير على و ارى فان عصيتك فاطعنى» .
«دينم ر ا با دنياى ديگران تباه نخواهم ساخت تو حق دارى نظرمشورتى خود را به من بگويى و من روى آن بينديشم و تصميمنهائىبگيرم اما اگر برخلاف نظر تو تصميم گرفتم بايد از من اطاعتكنى» .
ابن عباس گفت اين كار را خواهم كرد البته مسلم است كه شمانبايد از من اطاعت كنيد بلكه من بايد از امامم اطاعت كنم.
اما برخورد دوم مالك پس از بازگشت جرير دو بخش دارد بخش اولبرخوردى كه با امام على(ع)داشت كه مگر من نگفتم. ..! اين برخورد توجيه ندارد و بايد حمل بر عصبانيت فوقالعاده مالك كرد. ادب رهروى با اين نوع سخن گفتن كه بوى نكوهش و شماتت از آن مىآيد سازگار نيست!
مالك اشتر بايد به اين نكته توجه مىكرد كه قرار نيست هر پيشنهادى به مولا مىدهد مورد قبول قرار گيرد! متاسفانه برخى درباب انتقاد توقع دارند كه فرد مورد انتقاد، انتقادپذير باشد، اما خود انتقادپذير نيستند اين با فرهنگ انتقاد ناسازگار است.
انتقادكننده بايد اين را بپذيرد كه ممكن است طرف انتقادش توجيه معقولى براى رفتارش داشته باشد در آن صورت او بايد انتقادش را پس بگيرد وگرنه خود مورد انتقاد است. آرى مالك پيشنهاد عدمگزينش داد اما مولا در آن شرائط اين پيشنهاد را ناپخته ديد و جرير را گزينش كرد و آنچنان كه گفتيم انتخابى با ضوابط بود.
اما بخش دوم برخورد مالك با جرير بود كه او را متهم بهدينفروشى و معامله با عثمانيان و هواداران معاويه كرد. در اينرابطه آنچه مورد ترديد نيست اين است كه جرير بر سر سفره عثمانيان نشسته بود و مزه چرب و شيرين حكومت آنان زير دندانشآمده بود و لااقل آن است كه از آنها نفرت نداشت! اما اينكه دراين ماموريتخيانت كرده باشد دليلى در دست نيست.
اما پاسخ سؤال سوم:
اينكه فرار و كنارهگيرى از حكومت حق و پناهنده شدن به دشمن يا سكونت در قلمرو حكومت دشمنان جرم است بويژه براى آنان كه درحكومت مسئوليتى مهم دارند، ترديدى نيست. اين جرم نياز به برخورد دارد تا ديگران عبرت بگيرند. و برخورد قاطع امامعلى(ع) در رابطه با تخريب خانه جرير در اين راستا قرار دارد.
حكومت آنچنان كه بايد سايه مهرش را بر سر شهروندان بگستراند،بايد در موارد لازم قاطعيت بايسته داشته باشد تا زمينه توطئه ، تجاوز ، خيانت در نطفه خفه شود. و معرفت صحيح نسبت به ساحت مقدس مولى اين است كه اين هر دو بعد را در حكومت مولى ببينيم هممهرش را هم خشم مقدسش را! آنچنان كه ذات مقدس ربوبى را هم بايد چنين شناخت كه « ارحم الراحمين فى مواضع العفو والرحمه» او درجايگاه عفو و رحمتبهترين رحمكنندگان است. « و اشد المعاقبينفى موضع النكال والنقمه» و آنجا كه جاى محازات است شديدترين عقاب كنندگان است.
منبع:ماهنامه پاسدار اسلام