چکیده
ولی امر مسلمین جهان، حضرت آیت الله خامنهای، برای تحقق اهداف اسلامی در جهان، مراحلی را ترسیم نمودهاند که در سومین مرحله از آن، بر اهمیت شرایط و ساختار تشکیل دولت اسلامی به منظور ایجاد الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت، تأکید شده است. از آنجا که دولت اسلامی به معنای حقیقی تشکیل نشده است و در نتیجه مدیریت به معنای واقعی کلمه اسلامی نشده است، در این مقاله قصد داریم ضمن اشاره به حکومت برخی از پیامبران الهی، به اهمیت وجود ساختارهای حکومت و مدیریت دینی که توسط انبیا در طول تاریخ تشکیل شده، اشاره کنیم و با عوامل اساسی شکست این ساختارها آشنا شویم. سپس با تحلیل وضعیت موجود در ساختار مدیریت و حاکمیت ایران اسلامی، به نقاط کلیدی برای استمرار حاکمیت الهی و تشکیل دولت اسلامی (با مدیرانی ولایتپذیر و مسئولیت پذیر) که مهمترین عامل ایجاد و حفظ الگوهای اسلامی ایرانی پیشرفت میباشد، پرداخته و پیشنهادها و راهحلهای کوتاه مدت، میان مدت و بلندمدت را ارائه کنیم.مقدمه
رهبر معظم انقلاب اسلامی، برای تحقق اهداف اسلامی و فرایند دشوار و طولانی ایجاد نظام و تشکیلاتی که بتواند آن اهداف را محقق کند، پنج مرحله ترسیم فرمودهاند: 1. وقوع انقلاب اسلامی؛ 2. مهندسی نظام اسلامی؛ 3. تشکیل دولت (2) اسلامی به معنای حقیقی کلمه؛ 4. تشکیل کشور اسلامی توسط دولت اسلامی؛ 5. شکلگیری تمدن بین المللی اسلامی در سایه تلألؤ و تشعشع کشور اسلامی (عادلی، 1388: 36-41)نخستین مرحله از این پنج مرحله، تحقق انقلاب اسلامی بود. این انقلاب یک دگرگونی بنیادی بود؛ به طوری که باعث برچیده شدن پایههای غلط و جاگذاری پایههای درست به جای آنها شد.
گام بعدی، ایجاد نظام اسلامی بود؛ یعنی هندسه عمومی جامعه اسلامی با تأکید بر جمهوری اسلامی (مردمسالاری دینی). طبق فرمایش معظم له: کشور ایران تا این زمان تنها توانسته یک نظام اسلامی را پیریزی کند و هماکنون در حال طی نمودن مرحله سوم از مراحل پنجگانهی یاد شده است و در حال حاضر نمیتوانیم ادعا کنیم که یک دولت اسلامی داریم. (3)
تعریف دولت اسلامی
دولت اسلامی عبارت است از دولتی که قاطبه مسئولان آن به معنای واقعی کلمه، ولایتپذیر، خودساخته، مردمی، وظیفهناس، مسئولیتپذیر و پاسخگو باشند.این تعریف ریشه در قرآن و حکومتهای الهی انبیا در طول زمان دارد. دولت مورد نظر ما از یک طرف میبایست تکمیل تلاشهای پیامبران الهی، و از طرفی مقدمات تشکیل دولت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد. منطقاً، هر برنامهریزی برای تشکیل دولت اسلامی، بدون در نظر گرفتن برنامه جهانی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای تشکیل حکومت واحد، خیانتی بزرگ به قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) محسوب میشود.
اگر دولت اسلامی به معنای واقعی کلمه امکان بروز و ظهور نداشته باشد، نمیتوان انتظار داشت الگوی درستی طراحی شود. حتی اگر الگویی هم شکل بگیرد نمیتواند به صورت پایدار، حفظ شود و مسیر پویای خود را بپیماید.
تعریف الگوی جامع اسلامی- ایرانی پیشرفت
الگوی جامع اسلامی- ایرانی پیشرفت عبارت است از مجموعه اصول و سرمشقهایی برای انهدام تمام شیوهها و بناهای شرکآمیز، شیطانی و مستکبر- که سالیان طولانی با تمامی ظواهر علمی، عرفی، خرافی، انسانی، طبیعی، دینی، مادی و اخروی، به جنگ تمام عیار با شیوه و منش اولیای الهی برخاستهاند- و همچنین ایجاد، گسترش و تقویت بناهای مستحکم توحیدی، ولایی و عادلانه به منظور تشکیل مقدمات حکومت عدل مهدوی در ایران اسلامی و در سراسر جهان.اهمیت جایگزینی ساختار مدیریت الهی به جای ساختار فعلی
ضرورت جایگزین کردن مبانی و اصول ساختار مدیریت الهی به جای ساختار مدیریت فعلی، جدای از آنکه روش انبیا و اولیا است، از دو جنبه میتواند بر طراحی و پایداری الگوهای اسلامی - ایرانی پیشرفت، قابل بحث باشد:اول آنکه ساختار مدیریت ما، غیر از مسئله ولی فقیه، کاملاً برگرفته از غرب است. غرب با توجه به سابقه طولانی انجام مطالعات دقیق و حساب شده و با استفاده از آزمون و خطاهای فراوان، توانسته است دانستهها و علوم خود را در حوزه علم مدیریت همانند سایر حوزهها به صورت نظاممند و در چارچوب مشخص عرضه کند و از آن برای دستیابی به اهداف خود بهره گیرد. اما منابع اطلاعاتی و بایدها و نبایدهایی که در این چارچوب قرار میگیرد، فقط به جنبههای خاصی از حقایق زندگی انسانی توجه دارد. از این رو، هرچند علم مدیریت غربی توانسته نظریههای خود را در چارچوب کاربردی مناسب تعبیه کند، اما به دلیلی که بدان اشاره شد، تمام خروجیهای این علم قابل تکیه و اعتماد نمیباشد و ضرورت اصلاح یا اساساً بازنگری آن اجتنابناپذیر است. برای این کار لازم است تمام منابع و اطلاعات خام که در برگیرنده جامع نیازهای انسانی و منطبق با حقایق عالم هستی است (مانند سیره انبیای الهی در گذر زمان، علم قرآنی و وحیانی و علم راسخان یا تأویل کنندگان واقعی قرآن (اهل بیت (علیهم السلام)) و همچنین دستورات، بیانات، وصیتنامه و سیاستهای امام خمینی (رحمه الله) و مقام معظم رهبری به عنوان نایبان برحق معصومین در زمان غیبت) را با تفکر روشمند نظاممند کنیم تا در ساختار مدیریت الهی جنبه کاربردی پیدا کنند و بدینوسیله با تشکیل دولت اسلامی تا حدی به شاکلهی حکومت حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک شویم.
جنبه دومی که مدیریت اسلامی را برای طراحی و قوام الگوهای اسلامی ضروری میسازد، ناکارامدی مدیریت غربی در رشد و به کمال رساندن واقعی و مطلوب این الگوها است؛ زیرا اساساً مدلهای غربی اهداف غیر عالیه را دنبال میکنند. از آنجا که روش مدیریتهای غربی به کار رفته در کشور، محصول فکری داخلی نیست و به طور مثال، با ساختار حکومت ولایی سازگار نیست، مستقل نبوده و اساساً هدف رشد الگوهای اسلامی را دنبال نمیکند. از این رو، تنها دغدغه مدیریت فعلی آن است که خود را با تئوریهای دیگر ساخته، پیشرفتهای تکنولوژیک بسیار سریع و محیطهای پیچیده امروزی هماهنگ کند که البته تجارب نشان داده در همین امر نیز ناتوان بوده است.
به همین دلیل این شیوه مدیریت، برای حفظ حیات خود، انسانها را به گونهای شتاب زده و بدون تأمل لازم، به سوی استفاده و مصرف صرف پیشنهادها، دستاوردها، الگوها، کالاها و تولیدات علوم غربی میکشاند و در مواردی هم بدون هیچ پشتوانه علمی مناسب و تنها با ارائه توجیهات دینی، سعی در بومی جلوه دادن کاربرد این دستاوردها و الگوها دارد! برای مثال در مورد مدیریت بانکداری اسلامی، قانونی بسیار ناقص و غیراجرایی به نام قانون بانکداری بدون ربا نوشته شد که بسیاری از قراردادهای ربوی قبلی را به طور صوری و با ظاهر دینی، موجه و شرعی جلوه میداد. روش مدیریتی ما (چه از جنبه سختافزاری و چه از جهت نرمافزاری) با کپی ناقص روشهای غربی، بعد از تصویب قانون، کاملاً منفعل عمل میکند؛ زیرا با تصور اینکه بانکداری، اسلامی شده، از انتقاد، بحث و تحقیقی بیشتر در زمینه بانکداری اسلامی خودداری میکند.
این شیوه عملکرد بانکی تبعات سنگینی در پی داشت؛ به طوری که با اعطای تسهیلات خاصی به طبقات خاص و انحراف پساندازها و سپردههای مردم از سرمایهگذاری مؤثر و مولد و بکارگیری آنها در مالکیت ساختمان و زمین و سرمایه گذاریهای سودآور ولی غیرضروری و غیر تولیدی، سبب اصلی تورم شدید در طول سالیان طولانی و به دنبال آن نرخ سودهای نسبتاً بالا در سیستم بانکی شدند تا حدی که بانکهای ربوی بسیاری از کشورها نیز، چنین نرخهای سود بالا را در تاریخ خود تجربه نکردند. این امر، اسباب شکاف طبقاتی بیش از پیش فراهم ساخت و تبعات آن هنوز هم ادامه دارد.
اکنون مشاهده میکنیم که کشوری مانند انگلستان، در بانکداری اسلامی (با تعریف انگلیسی خود از اسلام) از ما بسیار جلوتر است؛ زیرا روش مدیریت آنان با توجه به تعریف بومی خود به صورتی پویا است و آنان آنچنان که برای تولید یک محصول صنعتی، یک «برند تجاری» تعریف میکنند، برای انواع روشهای اسلامی در بانکداری، بند یا تعریف خاصی در نظر میگیرند و آن را فقط در بانکهای محدود و مشخص شده به کار میگیرند تا معایب و مزایای آن در هر لحظه از زمان مشخص شود و هر روز روشها و قوانین خود را تعدیل و به روز میکنند. به عبارت دیگر، چون پله پله مراحل تحقیق و به ثمررسانی یک ایده را طی میکنند، امکان نظارت را بسیار ساده میکنند و بعد از گذشت چند سال، حتی از کشورهای اسلامی پیشی میگیرند.
ممکن است این تصور ایجاد شود که بهتر است ما هم روش تحقیق پلهای را در روشهای مدیریت خود لحاظ کنیم تا این عیب جبران شود. در جواب باید بگوییم که مسئله بسیار فراتر از این حد است؛ زیرا ممکن است ده سال دیگر بگذرد و ما متوجه شویم یک نکته دیگر نیز در مدیریتهای غربی بوده و این مزایا را داشته و در این صورت ما باید همه ساله به دنبال دیگرانی بدویم که اساساً در صراط دیگری سیر میکنند و هرچه سریع برویم، به آنها نمیرسیم (مگر در جنبههایی از امور فرعی)؛ زیرا مدل اصلی از خود آنها است و اگر هنرمند زبده و خوش فکری باشیم و مثل آنان زحمات بسیار را بر خود هموار کنیم، فقط میتوانیم فاصله خود را با آنها حفظ کنیم.
طبیعتاً این رویکرد حتی کشور را به همان نتایج حداقلی پیشبینی شده علوم غرب نیز نخواهد رساند، چه رسد به تعالی و تکامل انسانی و طراحی و ماندگاری الگوهای پیشرفت جامعه دینمدار انسانی که مدنظر اسلام است.
روش تحقیق
مدیریت ولایی و مردمی و به تبع آن تشکیل دولت اسلامی، میتواند به دو صورت تحلیل شود: روش سختافزاری یا ساختاری که بیشتر به نحوه مدیریت کلی جامعه و منابع آن و عملکرد مجموعه مدیران برای نیل به اهداف از پیش تعیین شده میپردازد، و دیگری روش نرمافزاری که اصولاً به ویژگیهای عملکرد مدیران از حیث ارتباط با آمر، مأمور و مردم، اخلاق فردی مدیران و مسائلی از این قبیل میپردازد. بسیاری از مسائل انتقادی مدیریت در زمان فعلی به روشهای نرمافزاری معطوف میشود که اساساً با اصلاح بنیادین و به عبارتی انقلاب در تمامی نهادها و نظامهای آموزشی و تربیتی کشور از ابتدایی تا عالیترین سطوح، برطرف خواهد شد که در مقولهای جداگانه میبایست مطرح شود. ولی مشکلاتی که در این مقاله مدنظر قرار گرفته، بیشتر جنبه ساختاری دارند؛ یعنی ساختاری که حتی سالمترین مدیر هم به طور سیستماتیک تولید خطا میکند. تا زمانی که ساختارها، بر پایه تفکر، علم و منطق شکل نگیرد، روشهای نرمافزاری جز در مواردی جزئی پاسخگوی نیازها نبوده و به دنبال آن حفظ و پایداری الگوهای اسلامی - ایرانی پیشرفت میسر نخواهد بود.در این مقاله قصد داریم با مشخص کردن هدف ارسال پیامبران الهی، به ساختارهای حکومت دینی که توسط انبیا در طول تاریخ تشکیل شده پی ببریم و عواملی اساسی دگرگون کننده این ساختارها را شناسایی کنیم. سپس با تحلیل وضعیت موجود در ساختار مدیریت ایران اسلامی، به نقاط کلیدی برای تشکیل دولت اسلامی - که مهمترین عامل ایجاد و حفظ الگوهای دینی میشود - پرداخته و پیشنهادها و راه حلهای کوتاهمدت، میان مدت و بلندمدت را ارائه کنیم.
عوامل شکست ساختار حکومت و مدیریت الهی در گذر زمان
در قرآن کریم «حکومت» با کلمه «مُلک» و همچنین «حاکم» یا «فرمانروا» با کلمه «مَلِک» ذکر شده است. خداوند مُلک و حکومت را از آن خود دانسته است: لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ (فرقان/2) و از آنجا که هرچه را بخواهد، میآفریند و (از بین آن) برمیگزیند: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ (قصص/68) اراده نمود که از بین انسانها، آدم، نوح، آل ابراهیم و آل عمران را اختیار کند و بر جهانیان برتری دهد: إِنَّ الله اصطَفَی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إبراهِیمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَی العَالَمِینَ (آلعمران/33). افزون بر این، فضل خود را نسبت به آل ابراهیم به صورت خاص تا جایی افزون ساخت که بنا بر آیات قرآن، کتاب و حکمت و همچنین «حکومت عظیم» را نصیب آنان نمود:أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (نساء/ 54) آیا نسبت به مردم برآنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟ ما به ابراهیم، (که یهود از خاندان او هستند نیز،) کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها (پیامبران بنیاسرائیل) قرار دادیم.
به عبارتی دیگر، خداوند اراده نموده مردم در امر حکومت و رهبری، به افرادی مشخص شده از آل ابراهیم رجوع کنند و تبعیت آنان را در طول اطاعت از خداوند قرار دهند. همچنین از منظر آیات الهی، فقط همین افراد میتوانند مسئولیت را به معنای واقعی کلمه بپذیرند و بقیه مردم برای پیمودن صراط مستقیم باید تابع اوامر ایشان باشند. با توجه به اینکه آخرین پیامبر الهی (صلی الله علیه و آله و سلم) از نسل ابراهیم (علیه السلام) بوده و دوازده ذریه او برای این امر توسط ایشان مشخص گردیدند، معلوم میشود تا زمان حضور یکی از ایشان در جامعه، مطلقاً کسی حق حکومت بر مردم را ندارد. همچنین اگر مردم به دلایل خاص از فیض دیدار عینی جانشینان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محروم باشند، دقیقاً میبایست به قاعده تبعیت و اطاعت از اولی الامر الهی عمل شود؛ یعنی ولی امر نه با زر و زور و شیوههای شورایی بدون چارچوب دینی، بلکه به نحوی منطبق بر دستورر انبیا و برگزیدگان الهی انتخاب شود.
اگر با استفاده از قرآن و روایات اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاهی به تاریخ زندگی انسان بیندازیم، درمییابیم که حکومت و فرماندهی در برهههایی از زمان به اشکال گوناگون در دستان انبیا الهی یا افرادی به واسطه انبیا بوده است و هرچه به دوران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک میشویم، ولایت انبیا در حکومت گستردهتر میشود.
1. دوران وزارت حضرت یوسف (علیه السلام) در مصر
بنیاسرائیل که آل ابراهیم محسوب میشوند، برای اولین بار در زمان حضرت یوسف (علیه السلام)، به حکومت نزدیک شدند. به دنبال قضیهای که در کودکی وی روی داد، خداوند بخشی از فرمانروایی مصر را به او داد چنانکه یوسف (علیه السلام) میگوید:رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ؛ پروردگارا! بخشی (عظیم) از حکومت به من بخشیدی و مرا از علم تعبیر خوابها آگاه ساختی! (یوسف/101).
برای سالیان طولانی، روش و سیره مدیریتی حضرت یوسف (علیه السلام) نزد همگان چنان عالی و زبانزد بود که مردمان و فراعنه مصر، بیش از دو و نیم قرن با حکومت هیکسوسها (4) با احترام بسیار زیاد برخورد میکردند. قوم بنیاسرائیل که بعد از یوسف (علیه السلام)، نسبت به پیامبران زمان خود و همچنین مردم مصر قدر ناشناسی کردند، سرانجام حکومتشان طی یک قیام، ساقط شد. ولی حدود 150 سال دیگر در مصر حضور داشتند (5) و در این زمان نیز با وجود حسادت مصریان، محترم بودند تا اینکه رامسس دوم - فرعون معروف زمان حضرت موسی (علیه السلام)- به قدرت رسید.
2. دوران منجی بنیاسرائیل؛ موسی (علیه السلام)
فرعون مردی دیوانه مزاج، هوسباز و ستمگر بود و به مال و ثروت، حشمت و جاه و نیز کاخها و بناهای مجلل، توجه خاص داشت و پیوسته برای گسترش قدرت و شوکت خود، تلاش میکرد. از این رو برای تأمین خواستههایش نیازمند انبوه کارگران و بردگانی بود که بدون چون و چرا از فرامین او اطاعت کنند و به کارهای سخت و ساختن بناها و گسترش شهرها تن دهند. لذا بنیاسرائیل را برای این کارها مناسب دید و با دامن زدن به حس قومیت گرایی و ایجاد شکاف و اختلاف میان مصریان اصیل و اسرائیلیان مهاجر، اقوام عبری را از چشم مردم مصر انداخت و با فراهم کردن زمینه لازم، آنان را به بردگی گرفت و به کارهای سخت و طاقتفرسا گماشت. این قوم بی پناه را به ضرب شلاق و شکنجه به ساختن بناهای شگرف و اعجاب انگیزی نظیر اهرام مصر و مانند آن واداشت.خداوند در قرآن در مورد شیوه مدیریت طاغوتی فرعون این طور یاد میکند که او خود را بالاتر از مردم خویش میدید و بابت اینکه بر آنها حکمرانی کرده و قادر به انجام کارهای بسیار است، بر آنها منّت میگذاشت و میگفت: أَنَا رَبُّکُمُا لأَعلی. (نازعات/24) او قومش را آن قدر تحقیر میکرد که آنها به اطاعت او درآیند: فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَأَطَاعُوهُ؛ قوم خود را سبک شمرد، در نتیجه از او اطاعت کردند. (زخرف/ 5)
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (قصص/4)؛ فرعون در زمین برتری جویی کرد، و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسیم نمود؛ گروهی را به ضعف و ناتوانی میکشاند، پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را (برای کنیزی و خدمت) زنده نگه میداشت؛ او به یقین از مفسدان بود!
همچنان که قرآن میفرماید یکی دیگر از روشهای طاغوتی فرعون این بود که مردم را گروهگروه میکرد و با ضعیف کردن بخشی از آنان (مخصوصاً بنیاسرائیل) بین آنها اختلاف میانداخت.
در چنین وضعیتی، اقوام عبرانی و بنیاسرائیل برای رهایی از این وضعیت رقت بار، دو راه در پیش داشتند: یا میبایست در درون جامعه مصر، علیه بیدادگریهای فرعون ستمگر انقلابی رخ دهد یا اینکه پیشوایی از میان خود بنیاسرائیل برانگیخته میشد و اسباب آزادی آنان را فراهم میکرد. در چنین شرایطی خداوند بر آنان منّت نهاد و لطف خاص خود را شامل آنها کرد. خداوند، رهبری بزرگ و پیشوایی رهایی بخش - موسی (علیه السلام)- را برای نجات آنها فرستاد و برادر و وصی او به نام هارون (علیه السلام) نیز در رهایی مردم از چنگال استکبار فرعون به او کمک کرد.
زندگی حضرت موسی (علیه السلام)، و نوع مدیریت طاغوتی فرعون که بخشی از آن تقریباً به طور
مفصلی در قرآن کریم آمده است، بسیار عبرتآموز است. (6) با خروج بنیاسرائیل از مصر و غرق شدن لشکریان فرعون در رود نیل، موسی (علیه السلام) فرصت یافت تا آیین خود را استحکام بیشتری بخشد. اما قوم خودخواه، لجوج و ناسپاس و مستکبر بنیاسرائیل هیچگاه از اعتقادات محکمی برخوردار نشدند؛ زیرا به محض اینکه قبایل دوازدهگانه بنیاسرائیل به صحرای سینا رسیدند و در بیابان «تیه» مستقر شدند، بدون توجه به اینکه از ظلمی عظیم و وحشتناک نجات یافتهاند، با مقایسه غیرمنصفانه، شکوههای اقتصادی زمان خود را به طور مداوم مطرح میکردند و به موسی (علیه السلام) میگفتند: «کاش وقتی که در زمین مصر نزد دیگ گوشت مینشستیم و نان را سیر میخوردیم، به دست خداوند مرده بودیم! ما را بر این صحرا بیرون آوردی تا تمامی این جماعت را به گرسنگی بکشی؟» با اینکه به گواهی تورات و قرآن کریم، خداوند به درخواست حضرت موسی و هارون (علیه السلام)، مائدههای آسمانی مانند «منّ» و «سلوی» برایشان فرو فرستاد، و چشمهسارها در زیر پای آنها جاری ساخت، ابرها بر آسمان ظاهر ساخت و باران بر آنها بارانید و نیز بنا به تصریح قرآن، خداوند حتی ابرها را پیوسته بر آسمان بالای سرشان مستقر میکرد تا از سایه آن استفاده کنند و از آفتاب سوزان و گرمای بیابان، مصون بمانند، و دهها عنایات خاص دیگر که اوضاع را بر وفق مراد بنیاسرائیل گردانید، اما نه اشتهای این قوم سرکشی و بهانهجو، سیریپذیر بود و نه درخواستها و خواهشهای آنها پایانپذیر و محدود شدنی! آنان به نحوی برخورد میکردند که گویا موسی (علیه السلام) زندگی خوب سابق را از آنها گرفته و آنان را دچار سختیهای بی حد و حصر کرده است. دشمنی، قدرنشناسی و بی انصافی آنان با شیوه، منش و حکومت پیامبران الهی و همچنین دشمنی آنان با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و قوم او در عالم بی نظیر است.
شیطنتهای قوم بنیاسرائیل در نافرمانی ولی خدا به حدی زیاد بود که موسی (علیه السلام) هنگام برگشت از کوه طور مشاهده کرد با وجود تعیین جانشین آن هم در مدت کوتاه سی روزه (که بدون اطلاع بنیاسرائیل، ده روز به آن اضافه شد) بیشتر افراد به پرستش گوساله سامری روی آوردهاند. پس با ناراحتی کسانی را که هم عقیده او مانده بودند، به یک طرف خواند و دستور داد، خطاکاران و خیانتکاران قوم را قتلعام کنند؛ هر چند برادران و نزدیکان آنان باشند.
حضرت موسی کلیم الرحمن (علیه السلام)، پس از عمری تلاش و مبارزه خستگیناپذیر و از جان گذشتگی در راه توحید و یکتاپرستی، سرانجام دعوت حق را در 120 سالگی لبیک گفت و همچون برادر بزرگتر و یار و مددکار صدیق خویش، حضرت هارون (علیه السلام) که پیش از او به دیار باقی شتافته بود، به لقای محبوب حقیقی و همسخن و رازگوی دوران هجران و حرمان خود یعنی خداوند رحیم، پیوست. درحالی که حضرت، انواع آزار و اذیت را از بنیاسرائیل تحمل نمود، تورات تحریف شده موجود، درباره او و هارون، با بی انصافی تمام میگوید: خدا به موسی گفت در این کوه بمیر! همانگونه که برادرت هارون در کوه طور جان سپرد؛ چون شما دو تن به من خیانت ورزیدید و مرا در سرزمین قادش در زمین سینا تقدیس نکردید. (7)
3. رویگردانی بنیاسرائیل از اولیای برگزیده الهی بعد از وفات حضرت موسی (علیه السلام)
حضرت موسی (علیه السلام) در زمان خود از هر دوازده سبط یکی را به عنوان مسئول انتخاب کرده بود و از آنها اخبار و احوالات اقوام مختلف را دریافت میکرد. پس از وفات حضرت موسی (علیه السلام)، عملاً این افراد رهبران معنوی بنیاسرائیل محسوب میشدند. این دوازده نفر قدرت سیاسی نداشتند و رهبر معنوی بنیاسرائیل بودند. در آیه 12 سوره مبارکه مائده در مورد این چند نفر نکاتی ذکر شده است.یوشع بن نون (علیه السلام) یکی از این افراد بود که به وصیت حضرت موسی (علیه السلام)، برای رهبری قوم بنیاسرائیل انتخاب شد. رفتار بنیاسرائیل با او نیز در شأن یک پیامبر نبود و او نیز به سرنوشت موسی (علیه السلام) دچار شد. یوشع 28 سال پس از موسی در سن 110 سالگی درگذشت و از آن پس اوضاع بنیاسرائیل رو به زوال گذاشت. قوم اسرائیل به هر شهری که میرسیدند، از غارت و تجاوز ابایی نداشتند و به فساد و فحشا روی آوردند.
رهبری بنیاسرائیل پس از یوشع (علیه السلام) کاملاً تحریف شد و به داوران و قاضیان انتقال یافت که شبیه به خلفای قبائل قریش بودند. در طول تاریخ بنیاسرائیل، پیوسته دو ویژگی مشهود بوده است: یکی انحراف آنان از مسیر اطاعت پیامبران (علیه السلام) و دیگری اینکه خداوند کسانی را بر آنان مسلط نمود که عذاب دردناکی را به آنان بچشانند، همچنان که در قرآن از آن یاد شده است. به گفته منابع یهود این داوران شانزده نفر بودند و پنج نفر از آنان ریاست داشتند:
1. گدعون؛ 2. یفتاح؛ 3. شمتنون؛ 4. شموئیل؛ 5. زنی به نام دبوره.
4. انتخاب طالوت بر اساس معیارهای الهی؛ مقدمه تشکیل حکومت بی نظیر انبیاء
فرمانروایی داوران، حدود یکصد سال پس از یوشع (علیه السلام) تا زمان صموئیل (ساموئل) پیامبر (علیه السلام) ادامه یافت. بنیاسرائیل در طی این مدت به علت نافرمانی مداوم از دستورات اولیای الهی به عذابهای مختلفی گرفتار شدند تا اینکه سرانجام در عهد جالوت، برخی از بزرگان قوم یهود مجبور شدند برای نجات خود از چنگال این مستکبر سفاک، به سراغ صموئیل (علیه السلام) بروند؛ همان پیامبری که خداوند متعال در قرآن در ابتدای آیات 246 تا 252 سوره مبارکه بقره وی را یاد کرده است. آنها از نبی خدا خواستند فرمانروایی برایشان برانگیزد تا به فرماندهی و ریاست او در راه خدا جهاد کنند. صموئیل (علیه السلام) که سابقه کفر و شرک و ناسپاسی آنان را به خوبی میدانست گفت: آیا اگر جهاد بر شما فرض شود نافرمانی میکنید؟ گفتند: چگونه میشود که ما در راه خدا مبارزه نکنیم در حالی که ما و فرزندانمان از دیارمان رانده شدهایم. صموئیل (علیه السلام) با توجه به ملاکهای الهی، طالوت را که از اسباط بنیامین، برادر تنی حضرت یوسف (علیه السلام)، بود به آنها معرفی کرد و این نکته ظریف و مهم را یادآور شد که در حقیقت، ملک و فرمانروایی و حکومت از آن خدا است و هیچکس بدون معیارهای الهی و اذن او حق حکومت و فرمانروایی ندارد. بنابراین به آنها که سابقه نپذیرفتن حق را داشتند، گفت: "خداوند"، طالوت را برای فرماندهی شما برانگیخته است.طالوت هر چند ثروتمند نبود و در ظاهر جز چوپانی یا کشاورزی، فعالیت دیگری نداشت؛ ولی ویژگیهای شخصیتی قابل توجهی داشت و از نظر علم، حوصله و توان جسمی، برای فرمانروایی بی نظیر بود. بنیاسرائیل در اینجا نیز، هم پیامبر خدا و هم فرمانده تعیین شده جانب او را به سختی آزردند و وقتی جهاد بر آنان مقرر گردید به جز اندکی همه روی گردان و گریزان شدند و در آزمون بزرگ الهی (ولایتپذیری) مردود شدند که مرور تاریخ آن عبرتهای بسیار خواهد داشت. با همه کارشکنی ولایت گریزان، اقدامات طالوت، زمینه را برای ظهور فردی از انبیا آماده کرد که برکات فراوانی برای بنیاسرائیل داشت.
بنیاسرائیل که با نافرمانیهای گسترده خود هنوز از تشکیلات حکومتی منسجم و نهادهای سیاسی- اجتماعی قوی برخوردار نشده بودند، در اثنای این انتخاب طالوت و بعد از کشته شدن جالوت به دست داوود (علیه السلام)، به این فکر افتادند که به هدف مهم انبیا جامه عمل بپوشانند. از این رو، برای تقویت بنیه دفاعی و تمرکز نیروها برای ستیز با دشمنان و حل مشکلات و معضلات اجتماعی خویش، به کمک طالوت سیستم حکومتی را پایهریزی کردند. همچنین در زمان وی و پس از گذشت روزگار دراز دشمنی و جنگ و خونریزی فراوان میان اسرائیلیان و کنعانیان، سرانجام این دو قوم تا حدودی دشمنیها را کنار گذاشته و با هم درآمیختند و طرح ملت واحدی ریختند.
5. حکومت داوود (علیه السلام)
بنابر منابع یهود، داوود (علیه السلام) پسر «یسا» از اسباط «یهودا» و صاحب کتاب «مزامیر» بود. وی نخستین فرمانروای نیرومند و مقتدر بنیاسرائیل به شمار میرود. در حقیقت حکومت طالوت مقدمه حضور و جلوه پیامبر خدا شد. تواناییهای داوود زبانزد بود و بعد از طالوت، به اذن خداوند حدود 55 سال، حکومت را به دست گرفت:یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى (ص/26)؛ اى داوود! ما تو را خلیفه و (نمایندهی خود) در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داوری کن، و از هوای نفس پیروی مکن.
داوود (علیه السلام) پس از مبارزات و جنگهای سخت، سرانجام توانست شهر حساس و مهم
«اورشلیم» را به طور کامل تسخیر کند و آنجا را مرکز حکومت خویش قرار دهد. در
قرآن کریم به داوود و حکومت عادلانه او اشاره شده است. حضرت داوود (علیه السلام) بنیاسرائیل را از سلطه بتپرستان نجات داد و نفوذ دولت الهی خود را به مناطق مجاورش کشاند و با ملتهایی که تحت فرمانروایی او درآمدند به شایستگی رفتار کرد؛ به گونهای که خداوند متعال این ویژگی داوود را در کتاب خود و از زبان پیامبرش، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تعریف نموده است. حکومت داوود (علیه السلام) حتی در حد تسخیر کوهها و رجوع دستهجمعی پرندگان به وی پیش رفت:
وَ شَدَدْنَا مُلْکَهُ وَ آتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ * وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ * وَ شَدَدْنَا مُلْکَهُ وَ آتَیْنَاهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ (ص/18-20)؛ ما کوهها را مسخر او ساختیم که هر شامگاه و صبحگاه با او تسبیح میگفتند! پرندگان را نیز دستهجمعی مسخر او کردیم (تا همراه او تسبیح خدا گویند)؛ و همه اینها بازگشت کننده به سوی او بودند! و حکومت او را استحکام بخشیدیم، (هم) دانش به او دادیم و (هم) داوری عادلانه!
در دوران حکومت حضرت داوود (علیه السلام)، ملت یهود آسایش و آرامش خاطر یافته، و از آن حالت تشتت و پراکندگی به وحدت و اقتدار کامل رسیدند و به این وسیله به دولت آرمانی خویش دست یافتند. سرانجام داوود (علیه السلام) پس از عمری مبارزه و تلاش در راه استقرار حکومت عدل و داد در سایه خداپرستی و توحید، دارفانی را وداع گفت.
6. حکومت سلیمان (علیه السلام)
پس از حضرت داوود (علیه السلام)، فرزند خردمند و با کیاست و سیاست او یعنی حضرت سلیمان (علیه السلام) بر کرسی حکومت تکیه زده و رهبری امت یهود را برعهده گرفت. در دوران حاکمیت و حکومت حضرت سلیمان (علیه السلام) مجد و عظمت و نیز عزّت و شوکت بنیاسرائیل به نقطه اوج خود رسید؛ زیرا آن حضرت با برخورداری از امدادهای غیبی و موهبتهای ویژه، شعاع حاکمیت و قلمرو حکومتی خود را گسترش داد و بر بخشهای بزرگی از جهان آن روز مسلط شد و علاوه بر ملک داوود (علیه السلام)، بخشی از جن نیز تحت امر او درامد و به اذن الهی بر آنها فرمان میراند:فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَیْثُ أَصَابَ*وَ الشَّیَاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ* وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ* هذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ (ص/36-39)؛ پس ما باد را مسخر او ساختیم تا به فرمانش به نرمی حرکت کند و به هر جا او میخواهد برود! و شیاطین را مسخر او کردیم، هر بنا و غواصی از آنها را! و گروه دیگری (از شیاطین) را در غل و زنجیر (تحت سلطه او) قرار دادیم (و به او گفتیم.) این عطای ما است، به هر کس میخواهی (و صلاح میبینی) بخش، و از هر کس میخواهی امساک کن، و حسابی بر تو نیست (تو امین هستی).
دوره فرمانروایی حضرت سلیمان (علیه السلام) دورهای استثنایی در تاریخ انبیاء (علیه السلام) است. خداوند در این دوره نمونهای از امکانات شگفتآور و متنوعی را که میتوانست در تسخیر انسانها باشد، ظاهر ساخت. در آن زمان ملتها، موجودیت سیاسی خود را به رهبری پیامبران جانشینان آنان برپا داشتند و توان خود را در طغیان و نبرد علیه یکدیگر به کار نبردند.
از اقدامات تاریخی و مهم حضرت سلیمان (علیه السلام) این بود که بنای معبد بیت المقدس را که شالوده آن توسط پدر بزرگوارش حضرت داوود (علیه السلام) پایهریزی شده بود به پایان برد؛ زیرا آن حضرت از ثروت فراوانی که از راه فتوحات و تجارت به دست آورده بود، بنای «هیکل» یا همان معبد اورشلیم و بیت المقدس را که بعدها به نام او ثبت شد و به «معبد سلیمان» شهرت یافت، توسط معماران، مهندسان و هنرمندان فینیقی، آشوری و مصری، به طرز باشکوه و مجللی ساخت، و در کنار آن مذبح (قربانگاه) و زائرسراهایی نیز بنا کرد. معماران شهر صور که از فنیقیان بودند، مأمور ساختن آن عبادتگاه شدند و از هنر معماری آشوری و مصری نیز الهام گرفتند.
7. تمرد بنیاسرائیل از وصی و جانشین سلیمان (علیه السلام)
سلیمان (علیه السلام)، آصف بن بر خیارا که خداوند او را در قرآن با عبارت: «عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتاب؛ کسی که دانشی از کتاب (آسمانی) داشت» وصف نموده، به عنوان وصی و جانشین خود تعیین کرده بود. اما وصی حضرت سلیمان (علیه السلام) از بنیاسرائیل جز تکذیب وی، بهرهای نبرد و به این ترتیب باز هم قدر ناشناسی بنیاسرائیل خود را به بدترین شکل نشان داد. یهودیان عهدشکن متشکل از اسباط دهگانه، پس از وفات حضرت سلیمان (علیه السلام)، در شکیم (نابلس) گرد آمده و بیشتر آنان با «یربعام بن نباط» بیعت کردند. او از دشمنان حضرت سلیمان (علیه السلام) در زمان حیاتش بود و از دست آن حضرت به سوی فرعون مصر گریخته بود و پس از وفات سلیمان دوباره بازگشت و مورد استقبال یهودیان قرار گرفت و با تجاوز و غارتگری در ساحل غربی رود اردن دولتی به نام «اسرائیل » تأسیس کرد. همچنین تعداد اندکی از آنان (اسباط یهودا و بنیامین) با «رحبعام» پسر حضرت سلیمان (علیه السلام) بیعت نموده و پایتخت خود را قدس قرار دادند و این دولت به نام «یهودا» معروف گردید.انحراف بنیاسرائیل از وصی سلیمان (علیه السلام)، برای مؤمنان بسیار گران تمام شد؛ زیرا حکومت اسباط دهگانه (حکومت اسرائیل در ساحل غربی رود اردن) تورات را به رسمیت نشناختند و آن را از درجه اعتبار ساقط کردند و به سلیقه خود، توراتی فراهم کردند و قبله را که اورشلیم بود، تغییر دادند و با برگشت به گذشته ننگین خود، گوسالهپرستی و بتپرستی را رواج دادند. پس از مدتی کشور یهودا نیز به بتپرستی متمایل شد.
8. دوران بردگی و آوارگی بزرگ بنیاسرائیل بعد از سلیمان (علیه السلام)
بعد از سلیمان (علیه السلام)، بنیاسرائیل به ترتیب تحت سیطره آشوریان، بابلیان (بخت النصر)، ایرانیان (کورش به عنوان منجی)، یونانیان (اسکندر مقدونی) و نهایتاً رومیان درامد. بعد از نیم قرن، آشوریها به اسرائیل حمله کرده و آن را به طور کامل فتح نمودند و پس از آن نینوا را پایتخت خود قرار دادند ولی کشور یهودا را بدون جنگ، منقاد خویش ساختند.نینوا، پایتخت آشوریان، در سال 612 ق. م به دست مادها و بابلیها (کلدانیها) سقوط کرد و سرزمین آنها توسط این دو بخش تقسیم شد و عراق، سرزمین شام و فلسطین نصیب بابلیان شد. بختالنصر مشهورترین فرمانروای آنان، برای به اطاعت درآوردن سرزمین شام و فلسطین دو بار، ابتدا در سال 597 ق. م و سپس به سال 586 ق. م به آنها حمله کرد. او در نخستین هجوم، قدس را محاصره و فتح کرد و خزانههای قصر فرمانروا را از آن خود نمود.
در جنگ دوم، لشکر بختالنصر (بابلیان) وارد قدس شدند و معبد سلیمان را به آتش کشیده و آن را ویران کردند و خزانههای آن را به غارت بردند. خانه بزرگان یهود را نیز چنین کرده و قریب به پنجاه هزار تن از یهودیان را به اسارت گرفتند و فرزندان بزرگان را سر بریدند و بدینگونه کشور یهودا نیز منقرض شد.
کوروش هخامنشی و فرمانروای ایران در سال 539 ق.م. به عنوان منجی
بنی اسرائیل، سرزمین بابل را اشغال و حکومت آن را سرنگون کرد. در تورات ارمیای نبی در مورد او آمده: خداوند کورش را برانگیخت تا بابل را فتح کند و بیت المقدس را که خراب شده بود تعمیر نماید و قوم اسیر شده بنی اسرائیل را از اسارت آزاد سازد.
پس از او اسکندر مقدونی از یونان به مصر و منطقه شام و فلسطین لشکرکشی کرد و آن مناطق را فتح نمود. او داریوش سوم را در اربیل شکست داد و ایران را نیز فتح کرد. بدینوسیله یهودیان از سال 331 ق. م تحت سیطرهی یونان درآمدند.
فرمانروای روم نیز ابتدا در سال 64 ق. م با اشغال سوریه، آن را به امپراتوری روم ملحق کرد و در سال دوم، قدس را تصرف نمود و آن را تابع فرمانروای رومی سوریه قرار داد. بنیاسرائیل در این زمان نیز با پیامبران الهی بسیار بدرفتار بودند تا اینکه عیسی (علیه السلام) به عنوان آخرین پیامبر بنیاسرائیل ظهور کرد و کتاب مقدس انجیل را آورد و تحریفات عارض شده بر کتاب تورات را نمایان ساخت و شریعت موسی (علیه السلام) را تبلیغ نمود. ولی یهودیان در اندک زمانی حکم ارتداد عیسی (علیه السلام) را صادر کردند و با جنجال فراوان و نقشههای شیطانی، حاکمان رومی را در تنگنای صدور حکم اعدام عیسی (علیه السلام) قرار دادند؛ هر چند امر بر آنان مشتبه شد و یکی از همراهان خائن حضرت عیسی (علیه السلام) که با معجزه الهی شباهت به وی پیدا کرده بود، به جای او اعدام شد. حضرت عیسی (علیه السلام) از این زمان به بعد از نظرها غایب شد و تا امروز در غیبت به سر میبرد.
در سال 66 میلادی، جنگ بزرگی میان یهودیان و سرداران رومی به وقوع پیوست که مدتها ادامه داشت و سرانجام این جنگ، شکست کامل یهودیان و ویرانی معبد ایشان در اورشلیم بود. گروهی از یهودیان فراری و متواری شدند و شمار بسیاری به اسیری و غلامی رومیان درآمدند. عدهای نیز جلای وطن کرده، در اکناف و اطراف جهان پراکنده شدند. از این زمان تا هنگام تشکیل دولت غاصب صهیونیستی در سرزمین فلسطین، یهودیان، در هیچ نقطه از جهان دارای حکومت یا سرزمین مستقلی نبودهاند. به همین علت بعضی از محققان عقیده دارند که استفاده از مفهوم تاریخ یهود از این زمان به بعد میسر نیست و علت استفاده منابع غربی از مفهوم تاریخ یهود، ایجاد نوعی مشروعیت برای رژیم اشغالگر قدس است.
9. حاکمیت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله و سلم)
نمونههای فراوانی درباره حکومت انبیا از طرف خداوند یافت میشود؛ (8) اما آیات قرآن حاکمیتی فوق همه حکومتها را به برای پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح میکند:النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. (احزاب / 6) طبق این آیه، پیامبر صاحب اختیار مؤمنان است و تصمیم پیامبر درباره آنان بر تصمیم خودشان مقدم است. آیه دیگری که مبین همین مطلب است میفرماید: وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ... (احزاب/36)؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد.
آیا حکومت از این بالاتر ممکن است؟ (9) بنابراین، از همه این آیات به دست میآید که به دست گرفتن حکومت و هدایت روشمند مردم از مهمترین اهداف انبیای الهی بوده است: آن هم نه حکومتی در کنار سایر حکومتها بلکه حکومت مطلق جهانی؛ زیرا خداوند اراده نموده فقط حکم خودش در عالم جاری باشد:
إنَ الحُکمُ إِلاّ لِله (یوسف/40)؛ حکم فقط از آن خدا است.
همچنین میفرماید:
قُل یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّی رَسُولُ الله إِلَیکُم جَمیعاً (اعراف/158)؛ بگو:ای مردم! من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم.
اگر پیامبران حکومت طاغوتها را نفی نمیکردند، دلیلی محکم بر دشمنی ممتد مشرکان وجود نداشت. در طول تاریخ مشرکان و ملحدان طاغوتی جنگهای طاقتفرسای فراوانی با پیامبران الهی یا جانشینان آنها صورت دادند:
وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکَانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ (آل عمران/146)؛ چه بسیار پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنان جنگ کردند! آنها هیچگاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان میرسید، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند)؛ و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد.
10. حکومت جانشینان آخرین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا روز قیامت
همچنان که ذکر شد، بحث ولایتپذیری مردم، با گذشت زمان، اهمیت بیشتری پیدا کرده است. برای مثال حکومت سلیمان (علیه السلام) نسبت به حکومت داوود (علیه السلام)، پیشرفت بیشتری پیدا کرده است. برای مثال حکومت سلیمان (علیه السلام) نسبت به حکومت داوود (علیه السلام)، پیشرفت بیشتری در پذیرش ولایت کائنات دارد. متاسفانه اعراب نه تنها مانند بنیاسرائیل در پس زدن جانشینان تعیین شده آخرین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر یکدیگر سبقت گرفتند بلکه بدتر از آنان رفتار نمودند. آنان فرزند معصوم او، فاطمه صدیقه (سلام الله علیها) را که سفارش شده خاص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، در همان روزهای اول زندگی ساقط نمودند و به همراه فرزند در رحمش به شهادت رساندند. همچنین با اجبار امیرالمؤمنین (علیه السلام) به سکوت و حتی بیعت با غاصبان، اساس ظلمی بزرگ و غیرقابل جبران را از همان روزهای ابتدایی وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پایهگذاری کردند که بیش از 14 قرن آثار و نتایج نامطلوبش بر همگان بیشتر آشکار میشود.بعد از 25 سال از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، فرصت کوتاه چهار سال و اندی برای جبران اشتباهات پدید آمد و همه به یکباره علی (علیه السلام) را مجبور به پذیرش خلافت کردند و به او قول اطاعت دادند. ولی منافقان مشترک با تحمیل سه جنگ بزرگ داخلی مانع از تحقق حکومت عدل الهى مورد انتظار همه انبیا شدند. هر چند زمان حکومت حضرت امیر (علیه السلام) به جنگهای طاقتفرسا گذشت ولی در همین مدت محدود، جلوههایی از عدالت او بروز و ظهور کرد که در طول تاریخ زندگانی بشر بی نظیر است. با کمال تأسف به او مهلت کافی برای پیاده کردن سیاستهاى الهی داده نشد و سرانجام به علت شدت عدلش در محراب عبادت فرقش را شکافتند. مرکز خلافت او کوفه بود که در مورد آن میفرماید:
ما أَصبَحَ بِالکوفَةِ أَحَدٌ الاَّ ناعِماً، اِنَّ أَدناهُم منزِلَةً لَیاکُلُ مِنَ البرِّ و یَجلِسُ فِی الظِّلِّ وَ یَشرَبُ مِن ماءِ الفُراتِ؛ همه مردم کوفه از رفاه برخوردار هستند. پایینترین آنها (فقیرترین) نان گندم میخورند و سرپناه مناسب دارند و از آب سالم (فرات) مینوشند. (دانشنامه امام علی (علیه السلام)، ج7، 84)
پس از او مردم با فرزند بزرگ او حسن مجتبی (علیه السلام) بیعت نمودند ولی آن قدر او را تنها گذاشتند که در نبرد با بزرگترین دشمن اسلام (معاویه بن ابی سفیان) بی یاور ماند. از این رو برای حفظ مؤمنان اندک مجبور شد صلح تحمیلی معاویه را با لحاظ نمودن شروطی بپذیرد و از خلافت دست بکشد. ولایتگریزی مردم و دسیسههای معاویه طی 10 سال، سرانجام
سبب شد که همسر امام در ازای پیشنهاد معاویه، وی را مسموم سازد و به شهادت برساند و بار ولایت الهی را به برادرش حسین (علیه السلام) بسپارد. او نیز 10 سال سستی مردم و زمامداری معاویه را تحمل نمود تا اینکه معاویه برخلاف مفاد قطعنامه صلح خود، پس از مرگ، پسرش یزید فاسق، شرابخوار و بی دین را به جای خود نشاند و یزید نیز میخواست هر طور شده از حسین (علیه السلام) برای خود بیعت بگیرد. حسین (علیه السلام) به هیچ قیمتی حاضر به بیعت نشد و از مردم نیز میخواست که بیعت او را نپذیرند. مردم ولایتگریز که بیشتر تمایل به زندگی بدون تنش بودند، حسین (علیه السلام) را همراهی نکردند و او را تنها گذاشتند تا اینکه مجبور شد به جایی برود که نه آن مردمان را ببیند و نه تحت حاکمیت یزید قرار بگیرد. در این بین مردم کوفه با ارسال نامههایی از وی خواستند به کوفه بیاید تا از او اطاعت کنند. امام پس از آزمون مردم مصمم شد به کوفه برود. ولی با کمال تأسف قبل از رسیدن امام به کوفه، عبیدالله خود را به آنجا رساند و با زر و زور نه تنها مردم را از یاری حسین (علیه السلام) منصرف کرد؛ بلکه سپاهی از همین مردم را به نبرد با اندک یاران حسین (علیه السلام) فرستاد. آنان حسین (علیه السلام) را تهدید کردند اگر با یزید بیعت نکند، او را خواهند کشت و حتی اگر او و خانوادهاش بخواهند از محدوده خلافت یزید خارج شوند از کشتن او صرفنظر نمیکنند. حسین (علیه السلام) بیعت با یزید را موجب ذلت و موجب مرگ دین اسلام خواند و حاضر به بیعت نشد و تصمیم گرفت به جایی برود که تحت حاکمیت طاغوت نباشد ولی به او اجازه داده نشد و در نتیجه مصیب بزرگ کربلا و هتک حرمت عظیم اهل بیت (علیهم السلام) به وقوع پیوست؛ حادثهای که مصیبت آن بر تمامی اهل آسمان و زمین گران آمد و نمونه و نظیری در عالم خلقت ندارد. هر چند امام حسین (علیه السلام) نتوانست آرزوی حکومت دینداران عالم را عملی سازد؛ ولی این نحوه شهادت خالصانه، آزادانه و عابدانه ایشان در راه احیای دین جدّش، هر روز و هر لحظه این پیام را برای مؤمنان میفرستد که احیای دین در سایه تشکیل حکومت عدل الهی در جهان، آنقدر ارزش دارد که انسان، جان، مال، آبرو و همه چیز خود را برای رضای خداوند به مسلخ بیاورد.
چند سال پس از واقعه عظیم کربلا، بسیاری از مردم کوفه تصمیم به توبه گرفتند ولی توبه آنان با بصیرت همراه نبود، زیرا قصد میکنند با کشتن آمران صحنه کربلا، خون خود را نثار کنند؛ ولی هیچگاه برای برگرداندن حکومت به اهل بیت (علیهم السلام) تلاش مؤثری را انجام ندادند. البته قیام مختار ثقفی در این بین استثنا است و مورد تأیید اهل بیت (علیهم السلام) واقع شد. این قیام دقیقاً در راستای مجازات تمامی عاملان کربلا صورت پذیرفت و مختار برای این کار، در کوفه حکومتی تشکیل داد تا بلکه بتواند علاوه بر فتنه کربلا، تمامی فتنههای ما قبل آن را به نحوی جبران نماید و حکومت را به امام سجاد (علیه السلام) بسپارد. با کمال تأسف برخی از اطرافیان بی بصیرت، دنیازده و ولایتگریز مختار همچون گذشته موجبات شکست او را فراهم نمودند و آخرین فرصتی که میتوانست به تشکیل حکومت الهی منجر شود را از دست مؤمنان خارج ساختند. با شهادت مظلومانه مختار علیه الرحمه، تمامی تلاشیهای بعدی مؤمنان برای تشکیل حکومت الهی به سرعت سرکوب شد.
هر چند مصیبت کربلا آتشی را در دل مؤمنان روشن نمود و قیامهای زیادی را به دنبال داشت ولی نبود بصیرت لازم و تنها رها کردن امام در مقابل طاغوتیان اموی و عباسی سبب شد اهل بیت کم کم در جامعه به محاق بروند. نحوه برخورد آنان با جانشینان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، سرانجام منجر به غیبت ناخواسته آخرین امام معصوم (علیه السلام) از انظار جامعه شد که تا به حال ادامه دارد. بدینترتیب اعراب هم همانند بنیاسرائیل نشان دادند که قومی شایسته برای تبعیت از ولی خدا و ایجاد زمینه فراگیر برای مقدمات حکومت جهانی نیستند.
11. تشکیل نظام اسلامی با محوریت ولایت الهی در ایران
با گذشت حدود 1318 سال (شمسی) از آخرین حکومتی - حکومت امیرمؤمنان (علیه السلام)- که درصدد برآورده کردن آرزوی همه دینداران بود، در دنیایی که از اساس راه و روش انبیا را رسماً متروکه اعلام کرده بود و سعی داشته و دارد که دین را در مقابل علم قرار دهد، در دنیایی که مهربانترین برخورد با دین، برخوردی سکولاری و عرفی است، خداوند بر اقوام ایرانی منت نهاد و آنان را بیشتر از سایر اقوام شایسته ولایتپذیری برشمرد و به وادی امتحانی بزرگ کشانید. از این رو، منجی خود، خمینی کبیر (رحمه الله) را برای حکومت و هدایت انسانها برگزید. طاغوتیان غرب هیچگاه به عمق نگاه او در برخورد با نظامهای شرکآمیز عالم پی نبردند؛ زیرا تصور کردند که دگرگونی دولت استبدادی ایران را چند صباحی تحمل میکنند و در آینده که ناتوانی مسلمانان ایران در اداره مملکت هویدا شد، بار دیگر فرصت چنگاندازی و سیطره بر مؤمنان را پیدا خواهند کرد.ولی خمینی کبیر (رحمه الله) که با هدف به هم ریختن بساط طاغوت در تمامی ممالک اسلامی و در ادامه شكستن شاخ شیطان بزرگ، قیام بزرگ خود را آغاز نمود، در همان ابتدای پیروزی انقلاب، با اخذ بیعت از همه ایرانیان در امر ولایت و قانونی نمودن ولایت مطلقه فقیه که ادامه ولایت تامهی اهل بیت (علیهم السلام) میباشد، مسیر رشد و تعالی معنوی و دینی را به وضوح روشن ساخت و گام بزرگی در جهت تحقق آرزوی پیامبران الهی برداشت.
در حال حاضر حدود 33 سال از عمر این نظام الهی میگذرد. هرچند نقایص بسیار است ولی سکان کشتی هدایت به دست جانشین قدرتمند، عزتمند، باوقار، صبور و حلیمی است که ذرهای از اهداف عالیه پیامبران الهی عدول نکرده و نمیکند و قصد دارد همه مؤمنان را با سرعت به دروازه ظهور حکومت الهی و عادل مهدوی برساند. این دقیقاً همان چیزی است قدرتهای شیطانی عالم، که ین مدت اندک آن را به استهزا میگرفتند ولی در حال حاضر با جدی گرفتن این حرکت و با همکاری طاغوتهای غرب و شرق که هنوز رمقی دارند، تمام قوای خود را بر نابودی این حرکت متمرکز کردهاند.
هرگونه ناسپاسی، ولایتناپذیری و تمرد از دستورات ولی زمان، عاقبت شوم گذشتگان را نصیب ما خواهد کرد. از این رو، مؤمنان با همه توان خود باید قدر این موقعیت مهم تاریخی را بدانند. دشمنان حکومت الهی، بیشتر از ما جدیت نشان دادهاند. برای مثال در نظریه جنگ تمدنها، لیبرالیسم و سرمایه داری، خود را مقابل جهان اسلام و تمدن اسلام تصور و جنگهای آینده خود را با این حوزه تمدنی پیشبینی میکنند. (سیف الدین، شماره 349، 8-4)
12. حکومت جهانی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
تشکیل حکومت عدل الهی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، از مهمترین آرزوهای انبیا و رسولان الهی در طول تاریخ بوده است؛ به نحوی که هر یک از آنها تلاش کردند نقش مؤثری در مقدمه سازی حکومت جهانی داشته باشند. از این رو، وعده تشکیل حکومت جهانی مهدوی در تمام ادیان الهی آمده است. مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تمامی کمالات و نشانههای خاص انبیا را به همراه دارد و علاوه بر آن، ولایتش بر تمامی موجودات و کائنات عالم احاطه دارد.بعد از ناسپاسی فراوان اعراب و سایر مسلمانان و آزمون بزرگ الهی در امر پذیرش ولایت الهی، همه مردم عالم از فیض دیدار ایشان محروم میشوند و به همین علت است که معتقدیم مهمترین عامل در برگشت و ظهور او، تقویت حسی ولایتپذیری در مؤمنان میباشد.
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعد از غیبتی طولانی میآید و به مدت سالیان متمادی (10) حکومت میکند. آن حضرت، بزرگان و برگزیدگان اصحاب خود را به نقاط و سرزمینهای مختلف جهان اعزام میکند و نزدیک به 313 نفر از یاران خاص خود را حاکمان و فرمانروایان کشورها قرار خواهد داد و به آنان دستور میدهد که به عدل و احسان رفتار کنند و شهرها را آباد سازند.
قیام امام خمینی (رحمه الله) مقدمه حکومت جهانی مهدوی
هدف و آرمان اصلی امام خمینی (رحمه الله) فقط سرنگونی طاغوت نبوده بلکه ترویج و گسترش نهضت و انقلاب «تا رفع فتنه در جهان» و «ایجاد حکومت جهانی اسلام» بوده است.نخستین حرکتی که حضرت امام (رحمه الله) در این راه از خود نشان داد آن بود که خود را در برابر مسلمانان و مستضعفان جهان مسئول میدانست و از آغاز نهضت اسلامی، بر آن بود که مبارزه با طاغوت را جهانی سازد و ملت ایران را با دیگر تودههای مسلمان بر ضد جهانخواران، به همراهی و همگامی وادارد و زمینه را برای پدید آوردن «انسجام اسلامی» در راستای قیام جهانی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فراهم کند. از این رو، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دکترین صدور انقلاب اسلامی را مطرح نمود؛ چرا که برای ایشان، صدور انقلاب به منزله تکلیف و عمل به ارزشهای والای اسلام یعنی حاکمیت اسلام و احکام مترقی آن در سراسر جهان بود:
ما انقلابمان را به تمام جهان صادر میکنیم؛ چرا که انقلاب ما اسلامی است و تا بانگ لااله الاالله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنین نیفکند، مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجا جهان علیه مستکبرین هست، ما هستیم. (صحیفه امام خمینی (رحمه الله)، ج 12، ص 148)
مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست؛ انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداری حضرت حجت (ارواحنا فداه) است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منّت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسائل اقتصادی و مادی اگر لحظهای مسئولان را از وظیفهای که بر عهده دارند منصرف کند، خطری بزرگ و خیانتی سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهوری اسلامی تمامی سعی و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنماید، ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند. (همان، ج21، ص 327)
استنباط از این فرمایش امام راحل (رحمه الله) آن است که ایشان جهانی کردن نهضت اسلامی را به منظور حاکمیت بخشیدن اسلام در سراسر جهان و کوتاه کردن دست استعمارگران و صهیونیسم از کشورهای اسلامی و مستضعف حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تعقیب نموده است و هرگز از محقق ساختن اندیشه جهانشمولی اسلام یعنی برقراری حکومت واحد جهانی اسلام و مبارزه بی امان خویش علیه قدرتهای استکباری خسته و ناتوان نشده بلکه با ایمان کامل به راه ادامه داده است؛ چرا که ایشان معتقد بود انقلاب اسلامی ایران مقدمهای برای انقلاب عظیم منجی موعود میباشد.
یکی از راهبردهای مهمی که حضرت امام (رحمه الله) در راستای تحقق بخشیدن به برقراری حکومت واحد جهانی اسلام، آن را حائز اهمیت میدانست و به همگان گوشزد میکرد، نفی وابستگی به شرق و غرب بود؛ چرا که اقتدار و عزّت مسلمانان ایجاب میکند تا سر در گرو ولایت طاغوتهای شرق و غرب ندهند؛
شعار نه شرقی و نه غربی، شعار اصولی انقلاب اسلامی در جهان گرسنگان و مستضعفین بوده و ترسیمکننده سیاست واقعی عدم تعهد کشورهای اسلامی و کشورهایی است که در آینده نزدیک و به یاری خدا، اسلام را به عنوان تنها مکتب نجاتبخش بشریت میپذیرند و ذرّهای هم از این سیاست عدول نخواهد شد. کشورهای اسلامی و مردم مسلمان جهان باید نه وابسته به غرب و اروپا و آمریکا و نه وابسته به شرق و شوروی باشند، که ان شاءالله به خدا و رسول خدا و امام زمان وابستهاند. به طور قطع و یقین، پشت کردن به این سیاست بینالمللی اسلام، پشت کردن به آرمان مکتب اسلام و خیانت به رسول خدا و ائمه هدی است و نهایتاً مرگ کشور و ملت ما و تمامی کشورهای اسلامی است. کسی گمان نکند که این شعار، شعار مقطعی است، که این سیاست ملاک ابدی مردم ما و جمهوری اسلامی ما و همه مسلمانان سرتاسر عالم است؛ چرا که شرط ورود به صراط نعمت حق، برائت و دوری از صراط گمراهان است که در همه سطوح و جوامع اسلامی باید پیاده شود. (همان، ج 20، ص 319)
پس ایجاد حکومت واحد جهانی اسلام، مهمترین هدف و آرمان حضرت امام بود که آن را از ابتدای شروع فعالیتهای مبارزاتی تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از آن، دنبال میکرد؛ به طوری که در دایره کوچک، حمایت از حقوق مسلمانان و ارائه کمکهای ممکن برای آنان و در دایرهی بزرگتر حمایت از تمامی مستضعفان و محرومان جهان و ایستادگی در برابر ارکان استکبار و سران فتنه، جزء اصول و برنامههای ایشان بود.
تشکیل ساختار مدیریت عدل الهی از مهمترین رسالت پیامبران
حکومت صالحان و به طور کلی حکومت «عدل الهی» در برنامههای انبیا مندرج بوده است، چه آنها که توفیق پیاده کردن آن را یافتند، و چه آنها که بر اثر اوضاع و شرایط خاص زمانشان قادر به انجام آن نشدند. خداوند سبحان از یک سو مسئلهی «تزکیه نفوس و تعلیم کتاب و حکمت» را در رأس اهداف انبیا قرار داده است: وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ (جمعه/2) و از سوی دیگر، پیامبران الهی برای این که بتوانند این هدف الهی خود را در جامعه انسانی عملی سازند، نیازمند کتاب و تعیین معیارهایی برای اقامه عدل و قسط بودهاند:لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حدید/25)؛ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند.
با نگرشی به تاریخ زندگی انسان مشخص میشود که گروهی از پیامبران در نتیجه تأثیر تبلیغ و تبیین احکام الهی بر مردم یا در مواردی با تکیه بر امداد خاص الهی موفق به تشکیل حکومت الهی شدهاند.
طبعاً هیچ حکومتی نمیتواند از سه قدرت قانون، مجریان و همچنین داورانی که در صورت بروز اختلاف در موضوعات به عدالت داوری کنند، بی نیاز باشد. به همین دلیل پیامبران تمام تلاش خود را برای زدودن و امحای طاغوتها (و اَجتَنبِوا الطَّاغُوت) و زمینهسازی و ایجاد ابزارها و قوایی که حاکمیت الهی را محقق سازد، معطوف میکردند.
قرآن از برخی از پیامبران نام برده است که اختلافات مردم را در یک رشته از موضوعات، برطرف میکردند و در حقیقت این نیز یکی از انگیزههای بعثت پیامبران (سبحانی، ج 10 ،37) است که میتواند شاخهای از اصل کلی برطرف کردن اختلافات باشد. قرآن در این باره از داوری حضرت داود یاد میکند و میفرماید:
یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ (ص/26). ای داود تو را در روی زمین خلیفه خود قراردادیم پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا گمراه میسازد.
در آیه دیگری خداوند حضرت داود را چنین توصیف میکند:
وَ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ (251/ بقره). خداوند به داود حکومت و حکمت داد، و از آنچه که میخواست به او آموخت.
همچنین در برخی از آیات شیوه داوری داود و سلیمان بیان شده است آنگاه او را چنین توصیف میکند: وَ کُلاًّ آتَیْنَا حُکْماً وَ عِلْماً (انبیاء/79).
این نه تنها داود و سلیمان بودند که با داشتن مقام قضاوت داوری میکردند، بلکه از برخی از آیات استفاده میشود که گروهی از فرزندان ابراهیم نیز دارای چنین مقام شامخی بودند؛ چنان که میفرماید:
فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (نساء/54). به فرزندان ابراهیم کتاب و حکمت آموختیم و به آنان حکومتی بزرگ اعطا نمودیم.
درباره پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) که خود از آل ابراهیم است، میفرماید: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (مائده/42)؛ اگر در میان آنان داوری کردی به عدل داوری کن، خدا دادگران را دوست دارد. و در آیه دیگر میفرماید: فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ (مائده/48).
مسلماً یک سلطنت بزرگ، فارغ از داوری در منارعات و خصومات نخواهد بود. طبعاً کسانی که زمام رهبری اجتماع را در دست دارند، باید داور مردم نیز باشند که یا خود بدان مباشرت ورزند یا در صورت امکان با تعیین و نصب حاکمان و داوران صالح انجام دهند.
در آیهی دیگر اشاره لطیفی به این معنا دارد:
وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ (انبیاء/ 105)؛ و همانا در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.
این آیه جهت حرکت اصلی تمام انبیا را نشان میدهد. همچنین نشان میدهد این یک حکم عمومی و سنت مستمر الهی بوده و جهتگیری تعلیمات انبیا به سوی تأسیس حکومت صالحان و نیکان و پاکان در کره زمین بوده است، که گاه بعضی از آنان موفق به تشکیل نمونهای آن شدهاند. مصداق کامل آن طبق روایات متواتر، هنگام ظهور مهدی (ارواحنافداه) خواهد بود.
تعبیر «عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ» بسیار جامع و گویا است؛ زیرا تمام شایستگیها را از نظر «ایمان» «علم» و «تقوا» و «مدیریت و تدبیر» شامل میشود. چنین اشخاصی هستند که میتوانند وارث حکومت زمین گردند.
این نکته نیز مسلم است که تأمین اهداف ادیان الهی و انبیا، بدون تشکیل چنین حکومتی کامل نخواهد شد؛ زیرا تجربه نشان داده که تنها از طریق توصیه و نصیحت و اندرز، احکام الهی به طور کامل پیاده نمیشود، بلکه باید از اهرم حکومت، در تمام ابعاد استفاده کرد و زندگی انسانها را از لحظه وجود در این عالم، تا هنگام مرگ زیر پوشش تعلیمات آسمانی قرار داد. (مکارم شیرازی، 1371: ج 7، 349)
رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که خود خاتم پیامبران است، به تبعیت از سایر انبیا و مخصوصاً آل ابراهیم (علیه السلام)، به دستور خداوند تشکیل حکومت داد و علاوه بر آن با تشریح نقش ولایت الهى در سرنوشت مسلمانان، جانشینان خود را تا روز قیامت تعیین نمود که اولاً اهمیت ولایتپذیری را مشخص سازد، ثانیاً نحوه زندگی زلال توحیدی را از این طریق به همگان نشان دهد تا مبادا انسانها خواسته یا ناخواسته در به شرک گرایش پیدا کنند. بنابراین، با اطاعت همه مردم از آنان، هر نوع ظلم، فساد و تبعیض ریشهکن و بدینترتیب مقدمات تشکیل حکومت جهانی فراهم میشود و زمینه برای تحقق مهمترین هدف یعنی تزکیه و تربیت نفوس به وجود آید.
این هدف (تزکیه و تربیت و اخلاق) آنقدر مهم است که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به امر خداوند تبعیت از جانشینان و خلفای برگزیده شده الهی بعد از خود را بر همه مؤمنان واجب نمود و در این موضوع کلیدی حتی همه دانشمندان الهی با تقوا را نیز به نحوی جانشینان خود خوانده است؛ چه آن عده که زمام مدیریت جامعه را در دست داشته باشند و چه آنانی که دشمنی مشرکان مانع از این شده که حاکم، مدیر و رهبر جامعه اسلامی باشند.
بنابراین چنانچه مدیریت جامعه به دست مؤمنان ولایتپذیر باشد، بر آنها بیش از پیش واجب است که در درجه اول با تشکیل ساختار الهی حکومت، اسباب بی عدالتی و ظلم را بخشکانند و به هیچ ساختار، قانون و حتی علم و... که نسبت به خودشناسی، تعلیم و تربیت نفوس و همچنین امر قسط و داوری عادلانه بی اعتنا باشد، تا حد امکان مجال رشد ندهند.
انحرافات و ضعفهای سیستمی عمده در مدیریت ایران اسلامی
در این بخش قصد داریم، با توجه به آنچه در مورد حکومتهای الهی در گذر زمان اتفاق افتاد، وضعیت فعلی (در 30 سال اخیر) را بررسی کنیم و نقاط ضعفی را که منجر به دوری از شکل و شمایل حکومت الهی شده است، مشخص سازیم.با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، مؤمنان با امید دفع ظلم و ستم طاغوتیان و جهانخواران عالم و برقراری عدالت و اقامه قسط در ایران و گسترش آن در تمامی کشورهای مسلمان و سپس سایر کشورها، مجاهدتها و رشادتهای فراوانی از خود نشان دادند. با وجود تلاشهای مستمر و صبر تحسین برانگیز مردم، تاریخ انقلاب مشحون از خیانتهای منافقان نسبت به این انقلاب کبیر است. انحراف شدید دولتهای کمونیستی بازرگان و بنی صدر (11) و تقریباً اکثر افرادی که در خارج از کشور، امام خمینی (رحمه الله) را به ظاهر همراهی میکردند، نه تنها اثرات منفی خود را در مسئله جنگ تحمیلی و همچنین شهادت مظلومانه افراد متفکر نظام نشان داد، بلکه زمینههای فکری و آموزههای رفتاری غیرالهی و مدیریتهای فرعونی به جا مانده از طاغوتیان چند هزاره - که اصل را بر تحقیر زیردستان قرار میدهد- سالیان طولانی در تمام برنامهریزیهای مدیریتی و عملکردهای در این کشور اسلامی سایه افکند. عدم تمکین به حکم دین، کنار زدن باورها و فرهنگ صحیح اسلامی، در پیش گرفتن رویههای ولایتگریزانه، عدم اعتماد به مردم در فعالیتهای اقتصادی و...، پاسخ این افراد به آن همه فداکاری و ایثار مردم در طول سالیان طولانی بود.
وجود تفکرات مادیگری که در ابتدا تمایلات و ایدههای کمونیستی را دنبال مینمود؛ با بیاعتنایی مکرر به امر ولایت (که دائماً بر نقش مردم تأکید داشتند)، هم مالکیت و هم مدیریت بخش خصوصی را به انحصار دولت درآورد و از نقش مردم در اداره اقتصادی و مدیریت منابع به شدت کاست. در طی این مدت بخش خصوصی در ایران تقریباً از کار ایستاد و حتی تلاش برای احیای مجدد آن در چند سال اخیر، هنوز نتوانسته آن را احیا نماید. وجود تفکر مادی و رویکردهای منافقانه و ولایتگریزانه به قدری در کشور قدرت داشت که حتی در دوران بعد از فروپاشی شوروی نیز سبب تغییر ایدئولوژی و گرایش همان مدیریتهای سابق، به سمت اقتصاد آزاد و لیبرال نظام سرمایهداری غرب شد که مخصوصاً در طول 20 سال اخیر، مشکلات اجتماعی، فرهنگ، سیاسی و اقتصادی بسیار زیادی را بر مردم مظلوم ایران تحمیل نموده است.
در نتیجه، در اثر رواج تفکرات ر اثر رواج تفکرات مادی، که امام خمینی (رحمه الله) خطر آن را گوشزد کرده بودند، (12) امروزه مشاهده میکنیم که حتی در حوزه اقتصادی و مادی، مردم و بخش خصوصی و تعاونی آنچنان که باید، میداندار فعالیتهای اقتصادی نیستند. هر چند مدت محدودی است که تذکرها و پیگیریهای جدی و چندین ساله رهبر معظم انقلاب در مسئولان اثر نموده و تصمیم اساسی برای بازگرداندن امور اقتصادی به مردم گرفته شده است و حتی لایحه تفصیلی مربوط به اصل 44 قانون اساسی نیز در مجلس شورای اسلامی تصویب شد؛ ولی مشکل اصلی این است که بخش خصوصی و تعاونی در طول سالیان متمادی شدیداً تحقیر و ضعیف شده و به خواب عمیق فرورفته و قبل از اجرای قانون باید، این بخش را به صورت اساسی فعال و بیدار کرد.
رواج تفکرات مادیگری که مانع از شکلگیری مدیریت اسلامی در ایران اسلامی شد سبب گردید که افراد منافق با تعهد و تخصص پایین، مدام به دنبال کسب موقعیتها و مناصب در جایجای خُرد و کلان این کشور شوند. مدیران کم استعداد و با دانش کم و غیرمتعهد باعث میشوند کارکنان با استعداد و متعهد همیشه نگران فردایشان باشند و به این ترتیب کارایی آنان را تنزل میبخشند. از طرفی کارکنان (عمدتاً بدون اهداف عالیه) در چنین شرایطی به تبعیت از مدیران مذکور برای حفظ یا ارتقای جایگاه شخصی، به سمت و سوهای غیراخلاقی کشیده میشوند (مانند بدگویی در مورد افراد فعال و کارامد و تلاش برای راندن آنها از از سیستم، مخصوصاً در شهرهای دور از مرکز به اشکال عجیب به چشم میخورد). در چنین فضایی، اهم و مهم نمیشود و تقریباً تمامی تلاشها برای جذب حداکثری بودجه کشوری است و مسلماً رسیدگی عالمانه به مشکلات معنا و مفهوم خود را از دست خواهد داد. مدیران کم صلاحیت به جای استفاده از استعدادها و مواهب خدادادی، فقط با ادبیاتی خاص، ادعای آن را ترویج میکنند و اگر بخواهند کاری انجام دهند، آن را بسیار پرهزینه انجام میدهند و تعهدی در قبال بیتالمال مسلمین ندارند و به علت همین بی توجهی به استعدادها، مواهب و اموال بیت المال، میتوان گفت که به امر ولایت الهی و اهداف عالیه بی توجه هستند؛ زیرا اگر خود را در کنار ولی میدیدند، درک میکردند که ولی الهی وظیفهای جز ارتقای استعدادهای مادی و معنوی و رشد انسان ندارد و برای برآورده شدن این منظور، همه زیردستان میبایست به او کمک کنند.
بیتوجهی مدیران به نکات مهم در امر حکومت، سبب شده برداشتهای مختلفی از مدیریت اسلامی در جامعه رواج یابد و با کمال تأسف نظام آموزشی ما از ابتدایی تا آخرین سطوح دانشگاهی نه تنها درصدد رفع سوء برداشتها نیست؛ بلکه بر تأییدات جنبههای منفی این سیستم مدیریت نیز میافزاید.
نظام آموزشی سکولار، رقیق شده، بی محتوا، حداقلی، بریده از نیاز جامعه، محوکننده هنر و علم بومی گذشته و حال، چنان نسل جدید را تربیت کرده که بسیاری از به اصطلاح فارغ شدگان آن به دلیل دیدگاه ویژه خود، تعبیری مانند «مدیریت اسلامی» را صحیح نمیدانند و معتقدند که علومی از قبیل مدیریت، روانشناسی، جامعه شناسی و حتی اقتصاد، اسلامی و غیراسلامی ندارد! حتی بسیاری از آنان مباحثی مانند «عدالت» را امری فرادینی و صرفاً اخلاقی میخوانند (در حالی که اخلاق یکی از ثمرات گرانبهای دینی است). آنها تصور میکنند تعابیری از قبیل، مصنوعی و ساخته عالمان متعصب مذهبی است که در پی سوء استفاده از مذهب و اعتقاد مردم هستند! همچنین نظام آموزشی نیز که با کمترین محتوای فکری، دینی، هویی، تاریخی و مهارتهای زندگی حکیمانه، آنان را پرورش داده است، برای «مدیریت اسلامی» هیچ برنامهای مشخص ندارد و چنین القا میکند که مدیریت اسلامی بسیار ساده است؛ مثلاً، اینکه صرف دانستن آیات قرآن میتواند جلوی تورم را بگیرد، فساد اداری را کنترل و روابط بین المللی را تنظیم نماید. بنابراین چون علیالظاهر چنین مواردی در قرآن نیامده، مدیریت براساس قرآن و دین را، مدیریت ساده و ناکارامد تلقی میکنند. چنین افرادی بدون تحمل زحمت فکری منتظرند که در مورد هر مشکل و معضل اجتماعی، نسخهای ویژه و آماده از قرآن و حدیث دریافت نمایند. روشن است که صاحبان این نگرش سطحی، نه اسلام را شناختهاند و نه معنای صحیح مدیریت اسلامی را درک کرده اند.
در شرایطی که چنین نظام آموزشی در کشور حکمفرما است، اگر طبق معیارهای اسلامی، بگوییم: تخصص یک مدیر بانکی، فقط به دانستن نحوه سودآوری و فعالیتهای اشتراکی بانک با سرمایهگذاران نیست؛ بلکه میبایست به مسائل ریز حقوقی و فقهی در قراردادها آشنا باشد و اساساً آنچه از نظر شرع با تاجران و بازاریان واجب است، بر رؤسای بانک دو چندان واجب است. در این صورت افراد تحصیل کرده این نظام آموزشی این طور تلقی میکنند که دانستن فقه چه ربطی به کار تخصصی در بانک دارد؟ «فقه» حداکثر کاربردش در «تعهد» میباشد و نه بیشتر! در حالی که دانستن فقه معامله و تجارت میبایست جزء تخصصیترین دانستههای مدیران بانکها باشد و مطرح کردن ایده کلیشهای و قالبی «تعهد و تخصص» در این مورد از سوی کارشناسان تحصیلکرده، کاملاً بی ربط و بی معنا است ولی متأسفانه اغلب فارغ التحصیلان این نظام آموزشی، قادر به این نوع تفکیکها نیستند و از این رو شدیداً با ایدههایی از این نوع برخورد میکنند.
رواج تفکرات غلط نظام آموزشی که منشأ آن علوم تجربی غرب است، عدهای را به این باور رسانده که فرد یا افرادی میتوانند قانون وضع کنند که امتیازهایی چون هوش قوی، توان اقتصادی بالا و رابطه با مدیران برخوردار باشند و نیازی به دانستن فقه، اخلاق، عقیده درست، وحی و ایمان نیست. البته اگر از این افراد در مورد این نگرش سؤال کنیم، آنان عقل انسان را دلیل عقاید خود مطرح میسازند.
در پاسخ به این دیدگاه، گفتهاند که مصالح و مفاسد واقعی از قبیل واقعیتهایی نیستند که عقل قاصر آدمیان بتواند بر آنها احاطه یابد؛ چرا که اولاً، تداخل آنها در همدیگر و فعل و انفعال و تأثیر و تأثّر این امور به حدی زیاد است که انسان به حیرت میافتد و کثرت و تعدد مسائلی که رفتار اجتماعی انسان با آنها پیوند مییابد، به قدری است که احاطه بر آنها برای عقول انسان متعارف میسر نمیشود؛ ثانیاً، قانونگذار برای آنکه بتواند به یک عمل اجتماعی معین دستور دهد، باید احراز کند که عمل مزبور نه فقط با مصالح دنیای مردم، بلکه با مصالح اخروی آنان نیز منافاتی نداشته باشد. احراز عدم تنافی رفتاری اجتماعی با سعادت ابدی انسان، کاری است که از عقل ناقص بشر عادی به هیچ روی ساخته نیست و این امر از نظر اسلام مهم است.
حتی اگر از دیدگاه اسلامی صرفنظر شود و هدف نهایی، همان تأمین اجتماعی این جهان دانسته شود (و جهان آخرت به کلی کنار گذاشته شود)، باز عقل بشری بدون استمداد از منابع وحی نمیتواند نظام حقوقی مطلوب و قانون تأمین کننده مصالح این دنیا را به خوبی عرضه کند؛ زیرا به درستی نمیتواند میزان و نوع تأثیر یک عمل اجتماعی معین را در تأمین مصالح دنیوی به صورت دقیق کشف کند. (مصباح یزدی، 1381: 81 و 94- 96)
مقصود اصلی از ذکر این مسائل، محکوم کردن افراد خاص یا نادیده گرفتن زحمات برخی مدیران خدوم، مسئولیتپذیر و ولایتی نیست؛ بلکه هدف، عبرتآموزی است. میدانیم که طالوت از انبیا نبود ولی با معیارهای الهی انتخاب شد و از این رو یک مدیر الهی بود که با وجود کارشکنیها و ولایت گریزیها موفق شد داود (علیه السلام) را در حکومت خود سامان دهد و اسباب حکومت الهی ایشان را محقق سازد. نباید فراموش کنیم که هدف اصلی حکومت اسلامی ما هم دنبال کردن حکومت الهی انبیا و میدان دادن به ولیعصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای ظهور است این نکته مهمی است که اکثریت جامعه مدیریت کشور نسبت به آن مسئولیتی احساس نمیکنند. مسئولیتی که اگر در بدنه مدیریت کشور حس شود، میتوان امیدوار بود که جامعه یک قدمی ظهور قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش رفته است.
حکومت الهی در طی زمان از حیث ولایت گستردهتر شده است. هر چند بنیاسرائیل با قدرنشناسی، انبیای عظام را از حکومت برکنار کردند و در ادامه اعراب نیز عبرت نگرفته و برگزیدگان الهی را اسیر کرده و کشتند، اما نباید فراموش کرد که خداوند قصد دارد به حکومت انبیا عینیت ببخشد و ولایت و اطاعت را در زمان ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به غایت خود برساند. بنابراین هرگونه تلاش جامعه ما در جهت دینی شدن، اگر بی توجه به اصلیترین خواست خداوند صورت پذیرد، به ثمر نخواهد نشست. بنابراین در به ثمر رساندن این تکلیف الهی به هیچ وجه جای مسامحه نیست.
ولایتپذیری و مردم باوری، مهمترین عامل شکلگیری مدیریت الهی
خداوند پیامبران را ارسال کرد تا به کمک مردم زمان خود، طاغوتها را کنار بزنند و با تشکیل حکومت الهی، به مردم با دیده عدل و قسط الهی نگریسته شود و صاحب منصبان و زراندوزان، به زیردستان و ضعیفان ستم نکنند و در سایه امنیت حکومت سراسر عدل الهی، بیش از پیش زمینه تزکیه و تعلیم نفوس در جامعهای اخلاقی فراهم شود. با توجه به مقدماتی که در پیش گفته شد و با نظر به مشکلات عدیدهای که سبب آسیبپذیری این نظام الهی شد، تغییر باورها در مورد ولی خدا و مردم، کلید اصلی قفلهایی است که باید با تدبیر درست و برگشت اساسی به مبانی اصلی دین، گشود شود.بر این اساس، مهمترین عامل در الهی کردن مدیریتها، تقویت سیستمی ولایتپذیری و مردم باوری (خدمت صادقانه و دلسوزانه به مردم بر اساس دستورات الهی) است. به عبارتی، این امر تا زمانی که مدیران جامعه به نحو احسن ولایتپذیر، وظیفهپذیر و پاسخگو نباشند و همچنین به مردم مؤمن اعتماد نکنند و توانایی، استعداد و حقوق آنها را در نظر نگیرند، میسر نخواهد شد. این مسئله مهمترین چالش عصر ما محسوب میشود و تا زمانی که ریشه روند کنونی به طور کامل در جامعه ما خشک نشود، نه ظهور ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امکان تحقق دارد و نه مؤمنان از وضعیت موجود راضی میشوند.
تأکید بر مردمباوری از آن روی است که بخش قابل توجهی از مدیران نظام اسلامی، جهتگیریهای خلاف اقامه قسط داشتهاند و به عبارتی، نگرشهای عادلانه چه در برنامهریزیها و چه در امور اجرایی نسبت به مردم نداشتهاند و البته گذر زمان نشان داده که این افراد ولایتپذیر نیز نبودهاند.
دشمنی مشرکان و منافقان در مقابله با رویداد مهم تاریخی انقلاب، آن قدر شدید است که اگر مدیران جامعه نیز بخواهند با روشهای غیرمسئولانه ایجاد مانع کنند و به طور مستقیم و غیرمستقیم بر آهنگ دشمنی آنان بیفزایند، نباید انتظار داشت که واقعاً ولایتپذیری عینیت تام یابد و به دنبال آن دولت اسلامی شده الگوهای اسلامی- ایرانی طراحی شوند و بدینسان مهمترین اسباب ظهور فراهم گردد.
امام خمینی (رحمه الله) در تحلیلهای خویش از انقلاب مخصوصاً بعد از پایان جنگ تحمیلی عراق میفرمایند: «جنگ ما جنگ فقر و غنا است، و یا «جنگ فقر و غنا شروع شده است و همچنان ادامه خواهد داشت». نگرانی اصلی امام این بود که بی توجهی نسبت به مردم، مخصوصاً افراد آسیب دیده از جور طاغوتها، مشکلاتی را
برای انقلاب به وجود آورد. گذر نشان داد که این نگرانی کاملاً به جا بوده است، به طوری که با گذشت حدود 33 سال از انقلاب اسلامی، نحوه اتخاذ سیاستها از اهمیت زیادی برخوردار است؛ به طوری که طرحی مانند هدفمندسازی یارانهها، با تأخیر چندین ساله مسئولان، بالاخره شکل عملی به خود گرفت ولی هنوز هم احساس میشود راه زیادی تا شکلگیری اقتصاد مردمی باقی است و هنوز هم بخش خصوصی، دولت را رقیب جدی خود در عرصههای مختلف میبیند.
هر چند روشهای ساختاری برنامهریزی و مدیریتی در طول سالیان متمادی، فاصله فقیر و غنی را در جامعه افزایش داد و امکان برخورداری مردم ما از آموزههای شیرین فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) را چه در زمینه علمی، اقتصادی، و چه در زمینه رفتاری به شدت کاهش داده است، امیدوار هستیم در شرایط فعلی که مسئولان تصمیم دارند اهداف رهبری را جامه عمل بپوشانند، از اشتباهات گذشته عبرت لازم گرفته شود و همه مسئولان، خواص، متفکران و برنامهریزان به اهمیت مدیریت ولایی و مردممحور پی ببرند.
متأسفانه هنوز هم میبینیم که بنیانگذاران همان روشها، در حال حاضر نه تنها از روشهای مدیریتی غیربومی، غیرولایی و مردمگریز خود دستبردار نیستند؛ بلکه مصرانه و به طرق مختلف، عملکردهای مدیریتی گذشته را با استناد به شاخصها و تئوریهای غربی و غیر بومی، علمی خوانده و با توجه به گستره فعالیت و امکانات و عوامل خود در دستگاههای اجرایی و آموزشی، قصد دارند با شیوه نوین مدیریت به زعم خود، همان مسیر گذشته خود (دور کردن مردم از ولایت و رشد استبدادهای فردی و مسئولیتگریزی و ایجاد فاصله طبقاتی بین مردم و نظام) را بپیمایند و هر کسی را که بر سر راهشان قرار میگیرد، با بدترین شیوههای اخلاقی به انجام کار غیرکارشناسی و غیرعلمی متهم نمایند.
یکی از انتقادهای مهمی که بر این دسته از افراد واپسگرا در زمینه مدیریت دینی وارد است، یکی تلقی و تعریف آنها از علوم جدید (13) در چند قرن اخیر میباشد. مشخص است است، که نظریههای علمی در کشورهای پیشرفته با توجه به آداب، فرهنگ، پیشینه و جهانبینی خاص آنان شکل گرفته است؛ از این رو علتها و معلولها در حوادث و رویدادها با توجه به آن نظریهها تعبیر و تفسیر میشود. ولی مشکلی که در اغلب کشورهای در حال پیشرفت و همچنین کشور ما وجود دارد، این است که در مدلهای وارداتی نظریات انسانی، هر چند تغییرات اندکی حاصل شده ولی معمولاً شکل و قالب اصلی مدل حفظ میشود وآنگاه با افتخار به عنوان فعالیتی علمی و کاری کارشناسی، نتیجهای از آن استخراج میشود و هر کسی بخواهد مدل یا اساساً نظریه جدیدی را با توجه به تمام پارامترها و متغیرهای محیطی و بومی طراحی کند و نتیجهای از آن استخراج نماید، با شماتتهای ویژه و استانداردهای پیش ساخته غیر بومی با او برخورد میشود تا چه رسد به اینکه به مرحله اجرا هم درآید. بر این اساس، جلوی هرگونه مدلسازی یا برنامهریزی یا عملکرد مدیریتی مبتنی بر تفکر صحیح و مستقل از سیستم کشف تصمیم، سد میشود و مبتکران عملاً ره به جایی نمیبرند.
چه بسا یک مدل وارداتی، در اثر بازسازی دوباره بر اساس متغیرهای بومی و محیطی، به یک مدل ضد خود تبدیل شود و علت و معلول جای خود را عوض کنند و یا فرایند کاملاً متفاوتی بر مدل حاکم شود؛ ولی با وجود این، هر دو مدل علمی هستند! مدل اول فقط و فقط برای همان جامعه اول علمی محسوب میشود و مدل دوم هم برای جامعه دوم علمی است؛ زیرا منظور از مدل علمی مدلی است که بتواند ارتباط بین اجزا و متغیرهای محیط مربوط به خود را به درستی تبیین کند و ما را در پیش بینیهای لازم در امر تصمیمگیری رهنمون سازد.
عملکردهای مدیریتی سالیان طولانی نشان میدهد که الگوهای مدیریتی (غیر از مواردی خاص که نقش ولایت و مردم در آن پررنگتر شده مانند مقابله با جنگ تحمیلی)، نه تنها محیطی و بومی نبودهاند بلکه عملاً با نادیده انگاشتن نقش مردم در اصلاح و آبادانی کشور، در موارد بسیار، نتایج و برون دادهای ضد محیطی و بومی داشتهاند؛ از این رو اطلاق علمی بودن در مورد اکثر الگوهای مدیریتی و برنامهریزی در گذشته، قضاوتی نادرست خواهد بود.
برای مثال یکی از شعارهای اساسی جمهوری اسلامی ایران، ریشهکن کردن فقر و محرومیتزدایی و اعتیاد در بخشی از استانهای کشور بوده است و میدانیم که دسته اندکی از مسئولان، این نیت خیر را در برنامهریزیها لحاظ نمودهاند. نتیجه آنکه چون اغلب الگوها بدون فکر و تأمل عالمانه و فقط با الگوگیری ناقص از ابتکار کشورهای پیشرفته طراحی شده بود، عملاً با گذشت زمان نه تنها محرومیت ریشه کن نشد، بلکه بسیاری از مردم نسبت به عملکرد مسئولان بدبین شدند و تعداد قابل توجهی نیز از اینکه میبینند از استعداد، تفکر و ابتکارات آنها هیچ استفادهای نمیشود، در حالت یأس و نا امیدی قرار گرفتهاند.
با تمام سوءمدیریتهایی که به مردم ایران اعمال شده، همین مردم در شرایطی که حاکمیت نظام مقدس جمهوری اسلامی در خطر قرار میگیرد، عالمانه و مجدانه با دستور ولی پا به میدان میگذارند و با نادیده گرفتن تمامی خطاهای سهوی و عمدی مدیریتی و عملکرد ناکارامد مسؤولان، حلیمانه و شجاعانه ظاهر میشوند؛ به نحوی که دست طمع طاغوتیان را از این مملکت دور میکنند. با این حال باید اذعان نمود که با همه این همراهی مردم ولایتپذیر، هیچ یک از آنها از شیوه مدیریت فعلی که از الگوهای پیش ساخته ذهنی غریب بهره میبرد، راضی نیست.
علاوه بر به کارگیری مدلهای پیش ساخته که راه هرگونه تفکر درست و برخورداری از مواهب موجود (مانند استعداد و توان مردمی) را در حصول به نتایج مطلوب و مردمی میبندد، مسئولیتناپذیری مدیران که بیشتر یادگار حکومتهاى طاغوتی و همچنین نبود فرهنگ کار دسته جمعی در کشور است، بر حاکمیت و مدیریت ما عارض شده و به عنوان مشکلی ساختاری، بسیار مشهود است.
ما اگر با همین ساختار جلو برویم، مرتباً باید شاهد خطاهای مدیریتی باشیم؛ خطاهایی که در اغلب آنها نمیتوان فرد خاص را مقصر و مسئول دانست، بلکه تفکر رایج و قوانین موجود به نحوی است که به طور منظم و سیستماتیک تولید خطا کرده و همگان را ناراضی میکند و در نتیجه مشغولیاتی برای جامعه درست میشود که مسائل کم اهمیت برای مدیران و تصمیم گیران مهم، تلقی میشود و مسائل مهم و حیاتی مثل بحث ولایتپذیری، رفع تبعیض و بی عدالتی، مسئولیتپذیری، وظیفهشناسی، حکومت دینی و تلاش برای ظهور دولت مهدوی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، کاملاً به حاشیه رانده میشود.
برای مثال ممکن است مسئولی در حیطه کاری خود، ظلم یا تبعیض سیستمی خاصی در مورد کارمندان با امور مربوط به مردم مشاهده کند ولی هرگاه به این مسئله برخورد میکند، با توجیه این مطلب که وظیفه شخص دیگر است، به راحتی از کنار آن میگذرد؛ زیرا استانداردهای مدیریت غربی و همچنین ساختار قوانین مدیریت غربی کشور که هنوز اصلاح نشدهاند، چنین القا میکند. از این رو، به جرئت میتوان گفت که بحث امر به معروف و نهی از منکر عملاً در سیستم مدیریت ما مغفول واقع شده؛ چرا که امر به معروف و نهی از منکر، در قالب استانداردهای علوم انسانی غرب تعریف شده نیست.
دقیقاً به همین علت است که در دستگاهها و ادارههای دولتی، حل مشکلات واضح و شفاف خود همان دستگاهها در دستور کار قرار نمیگیرد و در عوض مدیران، صورت مسئلهای را روی میز کارشان گذاشتهاند که یا در حد ذهنی است یا اگر واقعی است، احتمالاً از نظر مکانی صدها فرسنگ با آنها فاصله دارد و قصد دارند از دور دستی بر آتش بزنند.
اما در بحث قانونگذاری، شیوه عجیبی در این کشور رایج است. اولاً قانونگذاران، منتخبان بیش از 200 منطقه کشور هستند و قبل از آنکه نماینده عموم ملت باشند نماینده منطقه خود میباشند. با توجه به نارساییهای متعدد که در مناطق کشور وجود دارد، بیشتر مراجعات مردم حتی در امور نامربوط به نمایندگان است و نمایندگان نیز بر اساس برخی مصالح شخصی، خود را ناچار از پیگیریهای خاص مردم منطقه خود میبینند. شاید در هر مجلس شورای اسلامی عده محدودی باشند که میتوانند ملی فکر کنند. این امر سبب اخلال بزرگی در امر برنامهریزی، تنظیم بودجه و در نتیجه مدیریت در کشور شده است. به همین دلیل مشاهده میشود که به یک لایحه دولت (مانند لایحه بودجه) با 200 نگرش منطقهای نظر میشود و همه هم به نحوی قصد اعمال بند و تبصره خاص دارند و این سبب میشود که متن اصلی لایحه به کلی تغییر مسیر پیدا کند. از طرفی لایحه مورد نظر بعد از تصویب نیز، در طول یک سال به اندازه 30 مورد نیز امکان الحاق و دستکاری دارد.
این نحوه قانونگذاری در کنار فرهنگ کاغذبازی اداری کشور، چنان امور را پیچیده کرده است که توجه به مشکلات مردم و ترمیم شکاف طبقاتی را عملاً به یک شعار تبدیل نموده است. به راستی اصلاح این عدم انسجام در تصمیمات و قانونگذاریها که بدنه مدیریت کشور را دچار آسیب فراوان نموده است با کیست؟
ارائه روش سیستمی برای ایجاد تحولی ولایی - مردمی در ساختار مدیریت
علت اصلی شکست حکومتهای دینی در گذشته، ولایتگریزی مردم زمانه بوده است که میتوان آن را به عنوان عامل تاریخی در قرآن قلمداد کرد. در حال حاضر که مردم ظرفیت خوبی در امر پذیرش ولایت از خود نشان دادهاند، مهمترین ضعفی که ما را در تشکیل دولت اسلامی به معنای واقعی کلمه ناتوان ساخته است، حداقل بودن مایه ولایی- مردمی مسؤولان کشور میباشد. یعنی عاملی که اگر آن را ایجاد و یا تقویت کنیم، انسانها وظیفهمحور و پاسخگو خواهند شد و از رویههای استبداد فردی و تصمیمگیریهای خاص و غیرمردمی به صورت روشمند جلوگیری شده و تا این حد شاهد خطاهای سهوی و عمدى چشمگیر در نحوه قانونگذاری و مدیریتها نخواهیم بود.قصد داریم با توجه به زمانبر بودن اصلاحات اساسی در مدیریت، سه نوع راهحل متناسب با زمان ارائه شود: راهحل کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت. تمامی راهحلها حاصل تحلیل نویسنده بوده و معتقد است کانونهای فکری، حوزوی و دانشگاهی با همفکری مدیران موفق میبایست در فضایی قابل نقد، چنین اندیشههایی (که برخاسته از مدلهای پیش ساخته نیست) را مطرح کنند و برای اجرایی کردن آنها تعجیل نمایند.
الف. راهحل کوتاهمدت
اگر بخواهیم سیستم مدیریت کشور را در کوتاهمدت، ولایتپذیرتر و مردمیتر سازیم، لازم است به چند نکته به صورت سطحی اشاره شود؛تبدیل امتیازات خاص و شخصی مسئولان به دستمزد پولی:
با توجه به آنکه مسئولان و مدیران دولتی در فضایی خارج از موضوع فعالیت کاری خود از امکانات ویژه مواهب خاصی برخوردار میشوند ولی سایر همکاران از آن محرومند، جامعه اسلامی به عوارضی مبتلا شده است. اول آنکه مدیر به ازای رفاه و خدمتی که دریافت میکند نه تنها پولی نمیپردازد؛ بلکه تقریباً بدون نوبت و بدون مشکلات جانبی از آن برخوردار میشود، از این رو شرایط اقتصادی مردم عادی و حتی همکاران خود را به درستی درک نمیکند و فقط احتمال دارد برخی مشکلات را بشنود. دوم آنکه اطرافیان تصور نادرستی از مدیر بودن در ذهن میپرورانند. یک مدیر بیش از هر چیز دیگر باید خصلت مسئول بودنش نمایان باشد. از این رو توصیه میشود که یا امتیازات خاص برداشته شود یا اگر در برابر این خواسته مقاومتی حاصل میشود، حداقل تمامی امتیازات غیرپولی یک مدیر، به صورت نقدی پرداخت شود تا عملاً مجبور شود همانند سایر مردم به اصطلاح دست در جیب خود کند و با حساب دخل و خرج مردم عادی فاصله نگیرد و به این صورت برخی از مشکلات بزرگ و کوچک افراد عادی را لمس نماید تا در موقع لزوم با سرعت عمل و ابتکار بیشتر به حل مشکلات مردم بیندیشد.تغییر اساسی در شرایط مدیریت و پذیرش مسئولیت:
اگر نگاهی به هشت سال جنگ تحمیلی بیندازیم، فرماندهان ردههای میانی و پایینی بسیج و سپاه معمولاً از افرادی انتخاب شدند که به تمام معنا ولایتپذیر، مسئولیتپذیر و مردمی بودند. در آن شرایط کارزار، همه میدانستند که جنگ است و خونریزی و زیر پا گذاشتن موهبات دنیوی. در آن موقعیت، اکثریت قریب به اتفاق، طمع به مدیر یا فرمانده بودن در آن شرایط را نداشتند و میدانستند که فرماندهی یعنی بیخوابی، ارتباط پیدرپی با سایرین، نگرانی، استقامت، صبر، شجاعت و ایمان. چه شد که با وجود توصیههای مشفقانه ولی امر، بعد از جنگ نظامی، همه احساس کردیم، که دیگر جنگی نیست. (14) در آن جنگ، جبهه دشمن کاملاً مشخص بود ولی در جنگ کنونی، دشمنان کاملاً در لباس دوستان خود را میآرایند تا حدی که تلاش میکنند پستهای مهم و کلیدی را در دست بگیرند. در شرایطی که دشمنان بسیارند، چگونه تا این حد راه را برای سیطره پنهان آنها باز گذاشتهایم.پیشنهاد میشود تمام قوانین مربوط به به کارگیری مدیران را حداقل برای 50 سال تغییر داده و از نظر برخورداری از مواهب مادی به قدری آن را سخت نماییم که فقط افراد سخت ایمان، خودساخته و ولایتمدار حاضر به پذیرش مسئولیت شوند؛ زیرا مؤمنان واقعی خودساخته، به سایرین نیز به عنوان مخلوقات خداوند مینگرند، لذا با مردم بداخلاقی نمیکنند، خود را بالاتر قرار نداده و زیردستان را تحقیر نمیکنند، از تبعیض به دورند، تکبر ندارند، پاسخگو و ولایتپذیر هستند، وقتی مشکلی را میبینند با جان و دل وقت میگذارند و خواب و خوراک و حتی در مواردی از عیش عادی خود میگذرند تا ستونهای دین و ولایت استوارتر گردد و مؤمنان طعم شیرین نظام اسلامی را حس کنند. ما تا این جهاد مقدس را تحمل نکنیم نمیتوانیم ریشه منافقان و افراد بی قید و بند و مسئولیتناپذیر و بی درد را در بدنه کشور بخشکانیم.
قوانین با صراحت و سادگی در دسترس مردم باشد:
متأسفانه یکی از مشکلاتی که در حوزه ارتباط بین مردم و دستگاههای دولتی، شهرداریها و مراکز عمومی و حتی بین کارمندان با دستگاه خودشان وجود دارد، این است که مردم به صورت روشمند و ساده نمیتوانند قانون، تصویبنامه، آیین نامه، دستورالعمل یا ضابطهای را که دستگاه براساس آن با فرد تعامل میکند، در اختیار داشته باشند. دقیقاً به همین علت، وقتی اشکالی از نوع دولتی و یا حتی بخش خصوصی در کار مردم ایجاد میشود، نمیدانند دقیقاً راهکار قانونی چیست. هرچند ممکن است از افراد با تجربه بپرسند ولی باز هم کافی نیست. از این رو میبینیم فرد مراجعه کننده به حالت نارضایتی میگوید: به من گفتهاند چنین کنم! ولی نمیداند آیا با ضابطه قانونی با او برخورد شده یا با سیاست سازمانی (15) و یا با روشهای سرکاری برخی کارمندان مسئولیتگریز!نیاز به بحث نیست که در زمان فعلی، مردم زبان صحبت با دستگاههای دولتی را نمیدانند و اگر به خیلی گسترده نامههای مردمی نگاهی بیفکنیم، خواهیم دید که در بسیاری از آنها مسائلی مطرح شده که با طی مراحل ساده قانونی به سادگی قابل رفع و رجوع است و اساساً نیازی به نامه نبوده است، مسائل مختلفی در این باب قابل ذکر است ولی به همین بسنده میشود.
پیشنهاد ساده و قابل اجرا این است که مجلس یا دولت طی قوانین و تصویب نامههای مربوط، از همه مسئولان دستگاههای دولتی بخواهند که تمامی قوانین و ضوابط موضوع کاری خود را به تفکیک دستگاه و با روشی بسیار ساده و کم هزینه از طریق سایت یا غیره در دسترس ارباب رجوع قرار دهند؛ به نحوی که هیچ دستگاهی حق استفاده از قوانینی غیر از موارد ذکر شده را در تعامل با مشتری نداشته باشد و همچنین هیچ قانون و ضابطه مرتبطی نباشد که در ردیف قوانین دستگاه عمداً یا سهواً حذف شده باشد. در صورت اهمال سازمان یا دستگاه مربوط در این امر، مردم به راحتی و بدون هزینه بتوانند طرح شکایت کنند. مسلماً نقش قوه قضاییه در چنین مواردی بسیار مهم است که لازم است در مقولهای جداگانه، خارج از این موضوع به آن پرداخته شود.
- پر رنگ شدن نقش ائمه جمعههای استانها و شهرستانها: ائمه جماعات از مهمترین افرادی هستند که به دلایل مختلف، ارتباطات قابل توجهی با مردم در سطوح مختلف (بازاریان، اصناف، دانشگاهیان، هیئات مذهب، مساجد، حوزه و ...) دارند. از این رو، ذخیره بسیار مناسبی برای تحکیم پایههای ولایتپذیری و مسئولیتپذیری و خدمت هر چه بیشتر به مردم محسوب میشوند. متأسفانه عملکرد برخی از مدیران در سطح استان و شهرستانها به نحوی بوده است که عملاً با ائمه جمعه به صورت کلیشهای برخورد میکنند (رویه ولایتناپذیری و انکاری) و متوجه این نکته نیستند که آنان، هم وجهه مردمی دارند و هم چشمان بینای رهبری محسوب میشوند.
البته بیش از هر چیز دیگر انتقاد به برخی ائمه جماعات نیز وارد است. همانطور که ولیامر مسلمین در ارتباطات خود با اقشار مختلف مردم، همه مسائل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را توأمان و به صورت جدی پیگیری میکنند، از ائمه جماعات نیز همین انتظار در حد جامعه کوچک مربوط به خود میرود. اگر آنان در این زمینه ولایتپذیر نباشند، از دیگران چه انتظار میرود؟ برای مثال در برخی مناطق مشکل بیکاری، به صورت معضلی اجتماعی درآمده است؛ ولی دیده میشود که امام جمعه همان شهرستان فقط و فقط خود را مسئول فرهنگی میداند (نگاهی سکولاری و عرفی که دین را جدای از سایر مسائل میبیند) و همه ساله هزینههای هنگفتی (که ریال به ریال آن با مشقت به دست آمده) نیز برای تداوم جلسات میپردازد و عملاً استقبال مؤثر و هدفمند از فعالیت او نمیشود. در حالی که امام جمعه، نسبت به رشد مادی و معنوی مردم مسئولیت دارد و در شرایطی که ولی امر عملاً امور مادی و معنوی را همگام با یکدیگر به طور جدی مطالبه و پیگیری مینماید، حداقل انتظار میرود بیشتر از سایرین به این رفتار ولی اقتدا کند. امام جمعه میبایست تمام مشکلات شهرستان خود (از جمله فقر و بیکاری) را جدی بگیرد و تا میتواند از طریق ارتباط مؤثر و دائم با مسئولان شهر و اتخاذ تصمیمهای جمعی و شورایی با نخبگان شهر در رفع همه مشکلات (مخصوصاً جوانان) بکوشد و مسئولان را به کار بیشتر و شایستهتر وادارد.
اگر در کوتاهمدت تدابیری اتخاذ شود و چارچوبی تعریف شود تا امام جماعات هر شهرستان به نمایندگی از مردم شهر، قادر باشند مشکلات و کمبودها را از طریق ارتباط با مسئولان ذیربط برطرف نمایند، به نظر میرسد برخی از مشکلات نمایندگان مجلس در امر تفکر قانونگذاری مردمی و ملی نیز حل میشود. در این صورت مسائل کوچک منطقهای با طرح در مجلس، شکل ملی به خود نخواهند گرفت. لازمه این کار آن است که ائمه جماعاتی که برای شهرها انتخاب میشوند، با نحوه اداره کشور آشنا باشند و زبان ارتباط با دستگاههای دولتی را بدانند تا بتوانند به نحوی شایسته به مردم خدمت نمایند.
ب. راهحل میانمدت
راهحل پیشنهادی در این مقاله برای مردمی- ولایی شدن حکومت، صرفاً به ساختار قوه مقننه و مجریه اختصاص دارد. قوه قضائیه که شاخصترین قوای یک نظام ولایی محسوب میشود، نیاز به تحول مردمی- ولایی دارد که به علت جایگاه ویژه آن میبایست در بحثی مفصل بدان پرداخته شود.راهحل میانمدت که در اینجا پیشنهاد میشود، در اصل بر یک موضوع تکیه میکند که ما آن را طی هشت مرحله توضیح میدهیم:
1. به رسمیت شناختن تنوع خلقت خداوندی و کنار گذاشتن استانداردهای نامطلوب جهانی
ما در کشوری زندگی میکنیم که تنوع و گوناگونی پدیدهها و خلایق در آن زبانزد میباشد. از اقلیم چندگانه گرفته تا تنوع آداب، نژاد و فرهنگ و وفور نعمتها و مواهب خدادادی، بیش از پیش لطف و عنایات الهی را نمایان میسازد. شکر این نعمت وافر میسر نمیشود جز آنکه در راستای شناخت هر چه بیشتر انسان و مخلوقات او از منابع وحی، قول و عمل تنزیل و تأویلکنندگان وحی مدد بگیریم تا نحوه رفتار درست، اخلاقی و عادلانه را نسبت به دنیای پیرامون خود شکل دهیم.در آیه 13 سوره مبارکه حجرات، علت اصلی اختلافات قومی و قبیلهای، شناخت و شناسایی ویژگیهای انسانها معرفی شده است:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ؛ ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!
یکی از بزرگترین آفات زندگی امروز، درنوردیدن مرزهای قومی و قبیلگی از سوی دولتهای استعمارگر بوده است. استعمارگران در هر سرزمینی که امکان حضور یافتهاند، به نابودی نشانههای بومی اعم از زبان و فرهنگ محلی همت گماشتهاند و چنانچه در این راستا موفقیتی کسب نمیکردند به حذف فیزیکی افراد ساکن در آن سرزمین اقدام نمودهاند و در مقابل قوانین و فرهنگ خود را جایگزین آن کردهاند. (16) البته قضیه فقط به اینجا ختم نشده بلکه آنان در تدوین قوانین، برای قومیتها، زبان و نژاد رتبههایی قائل شدهاند که نشان از قصد بلندمدت آنان برای کم رنگ کردن و یا حذف هر آنچه از نظر آنان غیر استاندارد است، میباشد. وضعیت کنونی دنیای امروز نیز با گسترش شهرها و توسعه جوامع، توجیهی اجتنابناپذیر برای پذیرش هرچه بیشتر قوانین تحمیلی قدرتهای استکباری شده است؛ زیرا کنترل جمعیت به صورت متمرکز ایجاب میکند که تمام آثار و نشانههای خاص منطقهای و نژادی، کنار رود و به جای آن، همه امور رنگ و بوی به اصطلاح ملی، استاندارد و یکسان به خود بگیرد.
ما با پذیرش بدون تفکر قوانین و قواعد دنیای جدید، ناخواسته در زمین سیاست دولتهای امپریالیست (17) بازی میکنیم که مرام آنها بسط نفوذ و قدرت استکباری خویش بر ملل دیگر است. رژیمهایی که با هدف از میان بردن خرده سرمایهداری و متحدالشکل کردن همه امور، تراستها و کارتلهای جهانی را شکل میدهند و از شاخصههای آن، تبعیض و فقر گسترده، تورم تولید و کمبود مواد اولیه است که برای به دست آوردن مواد خام و ثروت و همچنین رونق بازار مصرف خود، با خوی تجاوزگری، زبانه شعلههای آتش جنگ را در اقصی نقاط عالم مخصوصاً مسلمانان، میافروزند و فتنه میکنند.
با روند فعلی، هرگونه گسترش شهرسازیهای بزرگ که متناسب با استانداردهای پیش ساخته جهانی باشد و استعدادهای خدادادی بومی را در مینوردد، کمکی به منافع استعمار بزرگ در جهت نیل به هدف دهکده جهانی است؛ زیرا استانداردها و یکسانسازیهای دنیای مروز در شرایط فعلی به هیچ وجه اختلاف نژاد، قوم، زبان و فرهنگ را بر نمیتابد تا چه رسد به آنکه بخواهد آن را هدیه و حکمتی از جانب خداوند رحمان تلقی نماید!
در برنامهریزیهای دولتها، هزینههای قابل توجهی برای امر نظارت در نظر گرفته میشود تا دستگاهها و مسئولان امر نظارت بتوانند عمل درست را از نادرست، تولید مطلوب را از نامطلوب و انسان شایسته را از بدکردار تمیز دهند و گواهی بر عملکرد صحیح مسئولان باشند. ولی به موازات پیشرفت در علوم تجربی، با گسترش رویههای یکسان و غیرلازم که ناشی از تلقیهای نادرست نسبت به خلقت انسان و جهان است، مشکلات نظارت و انجام عمل درست و بایسته سخت تر شده است؛ زیرا اتکای صرف به مدارک و ابزارهای استاندارد شده، معیار کافی برای سنجش نیست؛ سرانجام نه مردم رضایت دارند و نه مسئولان احساس مطلوب، با وجود آنکه ابزارهای استاندارد و مدرن، قرار است سختیهای ظاهری و جسمی را از زندگی انسانها دور نمایند و زندگی را شیرین تر کند، عملاً احساس گرفتاری و پیچیدگی امور، چه در زندگی شخصی و چه در عملکردهای دولتی، طعم تلخ خود را بر شیرینی آن غالب ساخته و در نتیجه هر روزه به سازمان فکری و امنیت روحی و روانی خدشه وارد میشود و ما را در مدیریت پیشامدهای ناگوار و حتی امور جاری و ساده، ناتوان تر میسازد.
پیشنهاد ما این است که به مرور زمان از القای یکسانسازیها و استانداردسازیها شدیداً فاصله بگیریم و سیستمها را طوری طراحی نماییم که فقط به حداقل استانداردها (آن هم به شکل بومی و خودساخته) توجه شود؛ زیرا از یک طرف حجم نظارتهای بی مورد و غیر ضروری دولتی کاهش مییابد و از طرف دیگر مردم و بخش خصوصی احساس امنیت و آزادی عمل بیشتر مینمایند. البته این کار مقدماتی را لازم دارد. برای مقدمهسازی این امر مهم، مردم را میبایست به نحوی تربیت نمود که به صورت خودکار بر اعمال خود و همچنین بر محیط اطراف خود نظارت کنند.
حال که بحث تربیت در اینجا مطرح شد، لازم است به استانداردهای تربیتی و آموزشی اشاره شود. متأسفانه استانداردسازیهای دیکته شده در امر آموزش، جامعه ما را بسیار منفعل و آسیبپذیر ساخته است. آیا اینکه تکلیف کنیم تمامی دانشآموزان در کشور میبایست مطالبی واحد و استاندارد شده بخوانند، به این معنا است که عملاً بی استعدادترین را با مستعدترینها (از نظر برخورداری از مواهب مادی، فیزیکی و روحی) یکسان فرض نمودهایم و صرفاً «برای راحتی و نظارت آسان تر توسط دستگاههای دولتی» محتوای یکسانی را به همه آموزش میدهیم؟ بدتر از آن، نحوه ارزیابی است که فقط به کمک یک نمره به دست میآید. آموزش یک محصل در روستا قطعاً میبایست با آموزش یک محصل شهری تفاوت داشته باشد، اقوام ویژه کشور میبایست ویژگیهای قومی خود را در آموزشها ببینند و نکات مثبت خود را تقویت و نکات منفی خود را با آموزش از بین ببرند. باید از مسؤولان پرسید که چه کسی به ما تکلیف کرده که حتما باید دستگاههای دولتی ناظر باشند که آنان هم در عمل مجبور شوند برای سادگی حجم نظارت به استانداردسازی یکسان روی بیاورند؟
2. اعمال روشهای غیرمتمرکز
این بحث در حقیقت تکمیلکننده بحث قبلی است. برنامهریزیهایی که در حال حاضر برای پیشرفت و توسعه همه جانبه در نظر گرفته میشود، چون برای مردمی در نظر گرفته میشود که دارای فرهنگها، مذاهب، قومیتها، شرایط متفاوت و حتی متضاد روحی و فکری و استعدادهای بالقوه و بالفعل میباشند، نه تنها نتایج مطلوب را به دنبال نمیآورند، بلکه مردم با همین روحیات مختلف و متضاد، با این تصور که نیت و هدف اصلی برنامهریزیها به گرایشها یا قوم خاصی (18) گرایش دارد، بسیار محتمل است که مانعی اساسی در دسترسی به اهداف از پیش تعیین شده ایجاد نمایند و همه خطاها را به مسئولان یا افرادی غیر از خود منتقل نمایند و بر این اساس یک دور باطلی شکل بگیرد که هر چه از مرکز تلاش میشود، آبادانی و عمران در منطقهای شکل بگیرد، عملاً با گذشت زمان، روحیات خاص منطقهای به صورت فرهنگی و اجتماعی، مقاومتهایی از خود بروز میدهند که در نتیجه آن منطقه به سمت آبادانی بیشتر پیش نمیرود و وقتی از مردم سؤال میشود، مسئولان امر را مقصر اعلام میکنند!بهترین شیوه برای واگذاری مسئولیتهای عمران و آبادی، اعمال روشهای غیرمتمرکز است؛ (19) به نحوی که مردم یک منطقه به هیچوجه ممکن نتوانند مسئولان پایتخت یا حتی مسئولان سایر مناطق را عامل فقر و محرومیت خود تلقی نمایند. از این رو ساختار مدیریتی حاکم بر کشور لازم است به گونهای تغییر کند که غیر از مسائل امنیتی داخلی و خارجی که باید دقیقاً تعریف شده و مداوم به روز شود، سایر امور با روشی مناسب به خود مردم واگذار شود.
البته طبیعی است که حداقل و حداکثرهای لازم استانداردها در زمینههای مختلف بهداشتی، آموزشی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در کل کشور میبایست وجود داشته باشد که حوزه و سطح فعالیت را بر اساس میثاق ملی و حکومت الهی تعیین نماید. ولی راه و روشهای رسیدن به هدف مطلوب بنابر استعدادها و منش جمعی- ارتباطی مردم در مناطق گوناگون، بایستی به صورت مجزا تعیین و تنظیم شود. این کار سبب میشود، استعداد مردم در جایجای میهن شریف اسلامی برای اداره جمعی خود شکوفا شود و همچنان که در کشور خود شاهد آب و هوا و جغرافیای بسیار متنوع هستیم، این تنوع و رنگارنگی را نیز در بروز بالفعل تواناییهای جمعی مناطق مختلف ببینیم.
3. تعیین «مُنتصَب» برای منطقه از طرف ولی امر مسلمین
بهترین روش برای رعایت، احترام و حفظ تنوع و آداب و فرهنگ نیک مردمان مناطق مختلف و در عین حال تضمین رشد و پیشرفت مقتدرانه آن به مفهوم واقعی کلمه، نصب و تعیین یک مسئول همه جانبه از جانب ولی امر است. این فرد را در اصطلاح «مُنتصَب» مینامیم.«مُنتصب » مسئولی است ولایتپذیر، مسئولیتپذیر، پاسخگو، آگاه به زمانه، فقیه، مدبر و عادل که برای مدتی مشخص از جانب ولیامر در اصلاح معنوی و عمران منطقهای معین مأموریت مییابد.
فرد منتصب از جانب ولی امر، با سختگیریهای که در انتخاب او معمول میشود، انسانی خواهد بود که تنها دغدغه و نگرانیاش، دفع هرگونه اسباب ظلم و نابرابری با شیوههای مطلوب مردمی در منطقه مربوط به خود میباشد. وی مأموریت مییابد استعدادهای انسانی را در جهت اعتلای معنوی و مادی هر چه بیشتر شکوفا سازد؛ به نحوی که امروز و فردای مردم، از نظر علمی و معنوی یکسان نباشد. مسلماً این مسئول که در حقیقت هدایت نفوس خلایق را برعهده میگیرد، هر فردی نمیتواند باشد؛ فردی که به معنای واقعی گریزان از وابستگیهای دنیوی، بریده از مقامات دنیوی و فردی که در تدبیر و مدیریتش زبانزد باشد و کوچکترین اتهام و تردیدی در ولایتپذیر، وظیفهپذیری و دوری از فساد در ذهن مردم نداشته باشد؛ زیرا کوچکترین تخطی در هر یک، تبعاتی را به دنبال دارد که در مجموع جامعه را از آرمانهای اصلی خود دور خواهد ساخت. باز تأکید میشود که برای ساختن چنین مسئولان و مدیرانی، لازم است مردم چنان تربیت شوند تا این افراد خاص، در جامعه فراوان و اثرگذار شوند.
4. مسئولیتپذیری و ولایتپذیری دو روی یک سکه
اگر کسی اطاعت نفس خود را بر اطاعت ولی برگزیده خدا ترجیح دهد و استکبار بورزد، هر چند که باتجربهترین مردم روزگار، عابدترین و زاهدترین آنها باشد، به طور قطع مطمئن هستیم که نفس مردم را بر نفس خود ترجیح نخواهد داد و به طور منطقی نمیتواند سعادت مردم را تضمین نماید.به عبارتی دیگر فردی که خدشهای در اطاعت ولی امر (الهی) (20) داشته باشد، ولایت گریز محسوب میشود و در مقابل دستور خداوند، استکبار از خود نشان میدهد. از فردی که خدا اینگونه در نظرش بی ارزش است چطور میتوان انتظار داشت که قدر مخلوقات او را بداند که بخواهد در قبال آن مسئولیت هم بپذیرد؟!
اگر در هر امری بتوان بروز سلایق و استعدادها و طرز فکرهای رنگارنگ و تجارب گوناگون را عاملی اصلی در انتخاب دانست، ولایتپذیری تنها و تنها عامل است که میتواند یک انسان مسئولیتپذیر به معنای واقعی کلمه را از بین افراد مختلف متمایز نماید. به عبارت دیگر، ولایتپذیری سلیقهبردار نیست. بقیه عوامل مذکور فرع بر ولایتپذیری محسوب میشوند؛ مگر آنکه شرایط سخت قحط الرجال، عرصه را بر ولی خدا تنگ گرداند (21) و مجبور شود بقیه عوامل را اصل انتخاب قرار دهد که در این صورت، گریزی از آن نیست.
5. مردمسالاری منطقهای دینی و تعیین «منتخب» هر منطقه از طرف مردم
سؤالی که مطرح میشود این است که شخص انتصابی از جانب ولی امر با چه راهکارها، مدل و الگویی باید استان و منطقه خود را مدیریت کند و در قبال تمامی آنچه برای مردم انجام میدهد و همچنین در مقابل ولی امر، پاسخگو باشد؟به طور قطع این شخص بدون به کارگیری استعدادهای انسانی و طبیعی منطقه مربوط به خود قادر به برنامهریزی صحیح نیست. با توجه به روش مردمسالاری دینی که در حال حاضر استقامت این کشور بر آن استوار گردیده است، به نظر میرسد بهتر آن است که «مردمسالاری بومی دینی» یا «مردمسالاری منطقهای دینی» ملاک عمل قرار بگیرد.
منظور از مردمسالاری، کاربرد روشی مناسب به منظور استفاده بهینه از نظر مردم و پیشنهادات صاحبنظران در تمامی شئونات اجرایی است. مردمسالاری منطقهای (بومی) هم شیوهای برای حفظ نسبتهای منطقهای در بروز و ظهور عینی مردمسالاری است. بدینصورت، مردمسالاری منطقهای دینی به صورت زیر تعریف میشود:
کاربرد کارامدترین روش به منظور استفاده بهینه از رأی و نظر مردم و پیشنهادات صاحبنظران در اداره حکومت به تفکیک ویژگیهای متنوع منطقهای با رعایت احکام دین، تحت نظر حاکمیت و اشراف ولی امر الهی.
با توجه به توضیحاتی که در بالا ذکر شد یکی از نتایج مطلوب این نوع مردمسالاری، این است که مردم قادر خواهند بود که فرد شایسته مورد نظر خود را برای کمک به فرد منتصب، انتخاب کنند. در این صورت فرد منتصب، فرد «منتخب» را که از جانب مردم منطقهای خاص به عنوان رئیس اجرایی انتخاب شده، تنفیذ و به عنوان بازوی اجرایی خود معین مینماید.
«منتخب»، مسئول اجرایی منطقهی مشخص است که با قوانین مردمسالاری منطقهای دینی، از طرف مردم برای مدتی معین انتخاب و مورد تنفیذ «منتصب» قرار میگیرد.
در این صورت رئیسجمهور کشور نیز میتواند از بین فرد یا افرادی که از جانب افراد منتخب به ولی امر مسلمین پیشنهاد شده، انتخاب و تنفیذ شود یا ولی امر مستقیماً، فرد شایستهای را شناسایی و تنفیذ نماید. (نباید اختیارات ولی فقیه را در این موارد محدود نماییم: زیرا ولایت او از جانب خداوند است و او در قبال سرنوشت جامعه در پیشگاه الهی مسئولیت دارد.) مسلماً رئیس جمهور در چنین شرایطی است که میتواند مسائل را واقعاً به صورت ملی و بین المللی رصد نماید و حتی به شیوههای استوار نمودن پایههای حکومت الهی در سایر ملل نیز بیندیشد و برنامهریزی کند؛ امری که در حال حاضر با توجه به بروکراسی عجیب و مشغلههای بی پایه و اساسی در شیوه حکومت فعلی، ممکن نیست.
6. مجلس شورای اسلامی ملی و منطقهای
در هر منطقه لازم است مجلس شورای اسلامی منطقهای ویژه تشکیل شود که تطبیق قوانین تصویب شده در آن با شرع مقدس و قانون اساسی بر عهده فرد منتصب باشد. این مجلس متشکل از نمایندگان شهرهای واقع در منطقه منسوب به منتصب میباشد. در حقیقت به جای آنکه نمایندگان مجلس شورای اسلامی در پایتخت به تصمیمگیری بپردازند، نمایندگان مربوط در همان منطقه نسبت به مسائل تصمیمگیری کرده و قوانین لازم را تصویب مینمایند و برای تصمیمات کشوری هم نمایندهای را از بین خود انتخاب کرده و به مرکز میفرستند.به عبارتی دیگر، نمایندگان مجلس شورای منطقهای در درجه اول وظیفه دارند رئیس مربوط را از بین خود انتخاب نمایند و به عنوان نماینده تامالاختیار منطقه به عنوان یکی از اعضای مجلس شورای اسلامی ملی به آن مجلس معرفی کنند.
مزیت این روش آن است که نماینده یک منطقه واقعاً به دنبال سامان دادن قوانین منطقهای است و مسئولیت سنگین قانونگذاری برای کل کشور از وی سلب میشود و اگر ایده قانونگذاری کشوری داشته باشند آن را از طریق مجلس شورای ملی دنبال میکنند و به همین دلیل سرعت قانونگذاری و کیفیت آن در کشور بالا میرود.
7. ضوابط و قوانین ساختار اجرایی منطقهای
این مجلس در درجه بعد وظیفه دارد ضوابط و قوانین منطقهای را تصویب نماید که در آن ساختار و قواعد کلی حاکم بر منطقه از قبیل تعداد معاونان فرد منتخب و وظایف هر یک را مشخص و به تصویب برساند. به عبارت دیگر، همچنان که رئیس جمهور براى اداره یک مملکت نیاز به کمک وزیران دارد، به طور متناسب با توجه به مزیتهای منطقهای، لازم است مابه ازایی برای آن در نظر گرفته شود. مثلاً ممکن است منطقهای در کشاورزی و منطقه دیگری در صنعتی خاص وجه بسیار غالب داشته باشد و اساساً فعالیت کشاورزی در آن رونق نداشته باشد و یا مزیتی در امر کشاورزی در آن متصور نباشد. در این صورت منتخب مردم این منطقه نیازی به یک معاون کشاورزی نخواهد داشت.8. بررسی روش از نگاه مردمی
اگر از منظر یک عضو جامعه به این روش مدیریت نگاه کنیم، درمییابیم که فرد در حوزه مسائل اجرایی و قانونگذاری، وظیفه دارد در دو انتخابات شرکت کند: انتخاب نماینده شهر برای مجلس شورای منطقهای اسلامی، و دوم انتخاب فرد منتخب برای ریاست اجرایی منطقه مربوط به خود.چون طراحی سیستم مدیریت به شکل بومی است، مسئولیتها و وظایف چه در قوانین تصویب شده منطقهای و چه در شیوههای اجرایی، از شکل و شمایل بومی برخوردار خواهد بود و در این صورت خود مردم منطقه هستند که میتوانند عامل رشد و پیشرفت همه جانبه خود شوند و با توجه به اینکه حاکمیت اسلامی، از هر نظر زمینه را برای بروز شایستگیهای فردی و جمعی بومی، فراهم نموده است، عملاً مشکلات فرهنگی، ارتباطی و اجتماعی به پای مسئولان نوشته نمیشود؛ بلکه این مردم منطقه هستند که به درستی درخواهند یافت که جز با تغییر روحیه و فرهنگ کار دستهجمعی و تلاش روزافزون، نمیتوان به عمران و آبادی منطقه خود مبادرت کنند.
از طرف دیگر وقتی مشکلی در منطقهای وجود دارد، ولی فقیه به راحتی میتواند منتصب مربوط را به پاسخگویی وادارد و اگر واقعاً اشکالی بر منتصب وارد بود که نیاز به برکناری آن باشد، ولی فقیه به آسان میتواند فرد منتصب را کنار بزند و کل مملکت اسلامی درگیر این آسیب نمیشود. در این روش، ولی امر (برای مثال) عملاً با سی نفر سر و کار دارد و به عبارتی درجه آزادی او از سه نفر مسئول بلند پایه کشور، به سی نفر افزایش مییابد که در پیشبرد اهداف اسلامی و طراحی الگوها بسیار مهم است. در سیستم فعلی، دست ولی امر الهی برای ایجاد تغییر بسیار بسته بوده و درجه آزادی ایشان از لحاظ عمل و حتی در مواردی از نظر قانون، صفر است و بیشتر مجبور به مصلحت میشود و نمیتواند حاکمیت الهی خویش را به منصهی ظهور برساند.
ج. راهحل بلندمدت
1. شبیهسازی حکومت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای اجرا
بر همه اندیشمندان دینی لازم است با کنار زدن ادبیات ایمانسوز غرب و با هدف کشف و استخراج شیوههای حکومت، مدیریت و هدایت، روش و منش پیامبران الهی را که متناسب با زمانه خود آنها بوده است، با تفحص و تحقیق عالمانه تا حد امکان مورد مطالعه و ارزیابی مستمر قرار دهند و اصول لازم را استخراج نمایند.از آنجا که آرزوی همه پیامبران (علیه السلام)، مقدمهسازی حکومت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بوده است و عملاً برای آن تلاش نمودهاند، ما نیز باید چنین کنیم. از این رو در مدیریتهای بلندمدت ما حتی در ریزترین سطوح، مهمترین دغدغهها میبایست، قسط و عدالت (به عنوان حداقلها)، اخلاق، نماز، قرآن، تکامل معنوی و هر آنچه در مدیریت حکومت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمود دارد، نصبالعین (و نه شعار روی میز و دیوار) قرار گیرد و از اینکه در کتابهای دانشگاهی و استاندارد شده جهانی، در مورد این مسائل، بحثی مطرح شده، نهراسیم و بدانیم که این دقیقاً خواسته خالقی است که ما را آفریده و خود او است که در قرآن ما را بدیناسلوب امر نموده و از عرفینگری و سکولار زیستی (قطعه قطعه کردن امور و گذاشتن دین در کنار آن) احتراز نموده است.
همچنین ما میبایست با دقت هرچه تمامتر بر آیات و روایات مربوط به حکومت، نحوه حکومت آخرین ذخیره الهی را به صورت کاربردی به جامعه عرضه نماییم؛ به حدی که به صورت یک چشمانداز واقعی، تعریف شود و در پیشگاه ملت و همه تصمیمسازان قرار بگیرد تا هر انحرافی در جامعه به سرعت قابل شناسایی باشد. این کار قطعاً موجبات ظهور سریع تر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را فراهم میآورد. برنامهریزی میبایست به صورتی باشد که اگر امام ظهور کردند، سعی کنند همین روش ما را بسط نمایند و این یعنی حداکثر نمودن رضایت ولی خدا در ایام محدود بندگی در جهان نامحدود هستی؛ و قطعاً خداوند جز این از ما نخواسته و نمیخواهد.
با توجه به فروپاشی طاغوت در ایران و طراحی ساختار دقیق ولایت مطلقه فقیه که برگرفته از معیارهای الهی و منش انبیای عظام در زمان غیبت امام معصوم (علیه السلام) است، راه برای رسیدن بدین مقصود هموار است؛ زیرا با وجود اذن الهی و لحاظ معیارهای الهی هر فردی برای حکومت انتخاب شود، منتخب الهی است و هرگونه ولایتگریزی (به هر بهانه و از طرف هر انسان متشخص و متنفذی باشد) در حکم عدم اطاعت از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خداوند قهار بوده و کفر محسوب میشود و اگر حالت ضدیت نیز پیدا کند به شرک نیز منتهی میشود. مَن جَحَدَکُم کَافِرٌ وَ مَن حَارَبَکُم مُشرِک. پس بر ما است که حداقل خودمان، ولایتپذیری را در این مسائل رعایت کنیم و با اولویت قرار دادن بحث حکومت الهی و کنار گذاشتن همه حاشیهها و سرگرمیهایی که حتی ممکن است ظاهر دینی هم داشته باشد، به اصل مسائل دین بپردازیم. به عبارتی، زمینه رشد معنوی خود و جامعه را فراهم نموده و هرچه سریع تر مقدمات ظهور را فراهم کنیم.
مسلماً تأکید روشهای پیشنهادی باید بر دو امر ولایتپذیری و تربیت صحیح مردم برای مشارکت جدی آنان در تحقق اهداف الهی باشد؛ زیرا اگر مردم در این راستا هدایت و تربیت نشوند، عملاً اولیای خدا نیز جز در حد فردی، توان ادامه مسیر نخواهند داشت.
2. تلاش برای کشف روشهای برخورداری از مزایای امتهای برتر و حاکمان الهی در گذشته
علاوه بر شبیهسازی دقیق حکومت حضرت مهدی (علیه السلام)، محققان میتوانند با الگوگیری از راهنماییهای قرآن، راهحلهایی را به جامعه ایمانی ارائه دهند تا با توجه به آن از مزایای امّتهایی که خداوند بر آنان منّت گذاشته بود، برخوردار شویم. برای مثال وقتی بزرگان بنیاسرائیل به سراغ صموئیل نبی (علیه السلام) میروند، ایشان طالوت را با معیاری الهی به آنها معرفی میکند. اقدامات طالوت برای قوم بنیاسرائیل بسیار پر برکت بود؛ زیرا حکومت داود (علیه السلام) براساس آن بنا باشد و خداوند کوهها و پرندگان را مسخر او گردانید. اصولاً افرادی مانند طالوت و ذوالقرنین پیامبر نبودند ولی خداوند به واسطه قدرت و حکومتی که به آنان داده بود، عنایتی ویژه به بندگان خود نمود. بنابراین طبق آیات قرآن، ما کمتر از امّتهای گذشته نیستیم و میتوانیم با الگوگیری از همین حرکت بنیاسرائیل، بزرگان ما از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بخواهند راهی را پیش روی جامعه ما قرار دهد که یا ظهور سریع تر اتفاق بیفتد یا حداقل اگر شرایط هموار نیست، ولایت فقیه را به حدی گسترش دهد که دشمنان ایران به هیچ طریقی نتوانند به احدی از مؤمنان دلبسته به این حکومت الهی آسیبی برسانند. همچنین از او بخواهند که ولایت ایشان را بر سایر کائنات گسترش دهد و یا قدرت ایشان را به حدی از نظر علمی قوی نماید که پیشرفتهترین علوم جدید و نافع برای جامعه ایران قابل حصول باشد. این در قرآن آمده و شدنی است. ما اگر بحث ولایت را به عنوان دغدغه جدی مطرح نسازیم و نخواهیم از قرآن استفاده کنیم، نباید انتظار داشته باشیم که با دعا کردن صرف یا ذکر، خداوند بر ما منّت بگذارد و در ظهور ولیش تعجیل نماید.در پایان لازم است به این نکته مهم اشاره شود که ساختار مدیریتی و قانونگذاری در کشور با اشکالات عدیدهای روبه رو است و تغییر در آن الزامی است. در هر تغییر دو مسئله مهم مدنظر قرار بگیرد، تقویت ولایتپذیری و تقویت مسئولیتپذیری در جامعه. تخطی از هر کدام، دیگری را نیز خدشهدار میسازد. در صورتی که موفق شویم روش اداره کشور را براساس کمترین ظلم طراحی نماییم، کمترین اثر و نتیجه آن در تودههای مردم، کاهش اختلاف طبقاتی است. بعد از این میتوانیم سرمشق سایر کشورها برای شکلگیری نظام ولایی- مردمی باشیم و به این ترتیب یکی از مراحل مقدماتی تشکیل حکومت جهانی عملی میشود.
پینوشتها:
1. کارشناس معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی رئیس جمهور.
2. در اینجا منظور از دولت، اصطلاح عرفی امروزی آن به معنای قوه مجریه نمیباشد؛ بلکه منظور تمام مسئولان نظام در هر قوه، مقام یا منزلت و به عبارت عامتر، منظور از دولت، مجموعه حکومت است.
3. برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی ایران، 12 /9 /1379.
4. از طوایف سامینژاد، که در عهد زمامداری حضرت یوسف (علیه السلام) به مصر مهاجرت کردند و تا سالیان طولانی بعد از مرگ او قدرت و عزت داشتند.
5. در آغاز «سفر خروج» تورات میخوانیم که دوازده پسر حضرت یعقوب (علیه السلام) در مصر زندگانی خوبی داشتند و نسل ایشان در آن سرزمین منتشر شد. مدت توقف انان در مصر 430 سال بود (خروج 12: 40) دوازده قبیله بنیاسرائیل که به نام بسیط شناخته شدند و از اسباط یا پسران یعقوب نبی (علیه السلام) به وجود آمده بودند، در علوم و فنون پیشرفت کردند و همین امر موجب حسادت مصریان شد.
6. نظر به تأکید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مبنی بر اینکه امّت او قدم به قدم تاریخ بنیاسرائیل را تکرار خواهند کرد، لازم است محققان نه فقط زمان حضرت موسی (علیه السلام) بلکه کلی تاریخ بنیاسرائیل را از ابتدا تاکنون مورد تحقیق و بررسی دقیق قرار دهند تا تبعات شدید ولایتگریزی در طول زمان بیشتر مشخص شود.
7. علاقهمندان میتوانند برای مطالعه دقیقتر به دائرةالمعارف طهور در سایت http://www.tahoordanesh.com مراجعه کنند.
7. مانند آیه 20 سوره مائده که به حکومت در قوم بنیاسرائیل اشاره دارد.
8. با استناد به همین آیه، ثابت میشود با وجود فردی مانند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ فرد دیگری حق اعمال قدرت ندارد.
9. حضرت علی (علیه السلام) میفرماید: «حضرت مهدی هفت سال حکومت میکند که هر سال آن روزگار، ده سال شما خواهد بود». ر.ک: یوسف بن یحیی مقدسی سلمی شافعی، (قرن هفتم هجری) عقد الدرر فی اخبار المنتظر، قاهره، عالم الفکر، 224- 238 امام باقر (علیه السلام) میفرماید: «حضرت قائم (علیه السلام) سیصد و نه سال حکومت میکند، چنان که اصحاب کهف نیز در غار همین اندازه ماندند». ر.ک: محمد بن الحسن حر عاملی (1104 ق)، اثبات الهداء، قم، چاپخانه علمیه، ج 3، 574.
مرحوم مجلسی (رحمه الله) میفرماید: «روایاتی که درباره مدت حکومت امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است باید به احتمالات زیر توجیه کرد: برخی روایات بر تمام مدت حکومت دلالت دارد؛ برخی بر مدت ثبات و استقرار حکومت؛ بعضی بر طبق سالها و روزهایی است که با آن آشناییم و بعضی احادیث دیگر بر طبق سالها و ماههای روزگار آن حضرت است که طولانی میباشد و خداوند به حقیقت مطلب آگاه است. ر.ک: علامه محمدباقر مجلسی، (1111 ق)، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء.
10. محمدرضا برزویی، «حکومت جهانی مهدوی»، سایت کانون اندیشه به نشانی:www.kanoonandisheh.com،
تاریخ مراجعه: 26 /12 /1386.
11. همانند ولایتناپذیری و بی مسئولیتی، عدم تکیه بر پشتوانههای مردمی، اتخاذ روشهای غیرعادلانه و غیرمردمی و نزدیکی به منافقان و قدرتهای شیطانی غرب.
12. امام خمینی (رحمه الله) بعد از پایان جنگ فرمودند که جنگ فقر و غنا آغاز شده است.
13. علوم پس از رنسانس غرب، با حذف محوریت وحی (به دلیل مسیحیت تحریف شده) با دوری از حقیقتی بزرگ (خالق جهان آفرینش) و با انحصار یکسویه دانش به امور حسی و تجربی، تمام همّ خود را صرف تسلط بر هستی و تغییر طبیعتِ خلایق نموده و انسان را از تفسیر حقیقت هستی دور کرده است.
14. شبیخون فرهنگی و شروع جنگ نرم با ایران اسلامی.
15. با کمال تأسف بسیاری از سازمانها به جای تبعیت از قوانین کشوری، به تبعیت از سیاست داخلی خود که اکثراً خلاف قانون نیز است، پیروی میکنند.
16. انگلیسیها از مدتها قبل از مشروطه به مردم ایران القا میکردند که هر چه یک ایرانی دارد، غیر استاندارد و غیربهداشتی و خارج از فرم است. از این رو حتی کم کم طریقه لباس پوشیدن و حتی شکل کلاه ایرانیان را تغییر دادند اکنون با گذشت حدود 100 سال، هرچه را میبینیم از حالت بومی و اصلی خود تغییر شکل یافته است.
17.Imperialist
18. مثلاً مردم استانهای غیر پایتخت عقیده دارند، برنامههای مدیریت شده دولت به آبادی پایتخت گرایش بیشتری دارد.
19. خوشبختانه از سال 1384 تاکنون، این مبحث در مقولات مدیریتی بیشتر خود را نشان داده است و رئیس جمهور در تلاش برای واگذاری مسئولیت بی سابقه به استاندارها است. هر چند انتقاداتی وارد است؛ ولی حداقل این بحث مطرح شده و اهمیت آن درک شده است.
20. منظور از ولی امر الهی هر فردی است که یا مستقیماً از جانب خداوند انتخاب شده و یا مؤمنان براساس ضوابط الهی و دستور امام معصوم عمل نموده و فردی را برگزیدهاند.
21. امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) در برخی از عاملان، دارای چنین محدودیتی بودهاند ولی با توجه به اینکه سی سال از عمر نظام اسلامی میگذرد، با توجه به آموزش افراد توسط نظام اسلامی، انتظار میرود که این محدودیت کاملاً برطرف شده باشد.
1. برزویی، محمدرضا. «حکومت جهانی مهدوی». سایت کانون اندیشه به نشانی: (www.kanoonandisheh. com). تاریخ مراجعه 26 /12 /1386.
2. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی ایران، 12 /9 /1379.
3. سایت دایرةالمعارف طهور، موضوع پیامبران الهی: http://www.tahoordanesh. com
4. سبحانی، جعفر. منشور جاوید. ج 10.
5. رشاد، علی اکبر (1387)، دانشنامه امام علی (علیه السلام)، جلد 7، نشر سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
6. سایت اینترنتی تبیان (http://www.tebyan.net)، کتاب اینترنتی "صحیفه امام خمینی (رحمه الله)"، جلد 12، 20 و 21.
7. سیفالدین، امیرعلی. «الگوی اسلامی-ایرانی توسعه به تمدن بین المللی اسلامی منجر میشود». مجله برنامه (ویژه الگوی اسلامی - ایرانی توسعه). معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی رئیس جمهوری. شماره 349.
8. عادلی، افشین. (1388). ضرورت تبیین الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت کشور از نگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی. انتشارات معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی رئیس جمهور.
9. مصباح یزدی، محمدتقی، (1381). پیش نیازهای مدیریت اسلامی. قم. مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله).
10. ــــــ. (1377). حقوق و سیاست در قرآن. قم. انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
11. مکارم شیرازی، ناصر. (1371). پیام قرآن. ج7. قم. مطبوعاتی هدف. چاپ اول.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان مقاله در نخستین همایش؛ (1392)، مجموعه مقالات نخستین همایش ملی الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت (جلد چهارم-کمیسیون تخصصی راهبردها)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول.