تحليلى بر امام على (علیه السلام)از زبان خودشان

«على (ع) از زبان على (ع)» عمدتا به مباحثى از نهج البلاغه اشاره دارد كه طى آن ها اميرالمومنين حضرت على (ع) به معرفى خود پرداخته است و از علم، شجاعت، صبر، سبقت در اسلام، زهد، دنياگريزى، شايسته تر بودن براى خلافت و... خود سخن گفته است كه در اين مقاله به ۱۰ نكته از آن ها اشاره مى شود. در اينجا ممكن است سوالى پيش آيد كه آيا از منظر اخلاقى، از خود گفتن، تمجيد از خود، توانايى هاى خود را به رخ كشيدن، از علم، تقوا و سابقه خود گفتن امرى مذموم نيست. اين مقاله به
چهارشنبه، 23 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحليلى بر امام على (علیه السلام)از زبان خودشان
تحليلى بر امام على (علیه السلام)از زبان خودشان
تحليلى بر امام على (علیه السلام)از زبان خودشان

«على (ع) از زبان على (ع)» عمدتا به مباحثى از نهج البلاغه اشاره دارد كه طى آن ها اميرالمومنين حضرت على (ع) به معرفى خود پرداخته است و از علم، شجاعت، صبر، سبقت در اسلام، زهد، دنياگريزى، شايسته تر بودن براى خلافت و... خود سخن گفته است كه در اين مقاله به ۱۰ نكته از آن ها اشاره مى شود. در اينجا ممكن است سوالى پيش آيد كه آيا از منظر اخلاقى، از خود گفتن، تمجيد از خود، توانايى هاى خود را به رخ كشيدن، از علم، تقوا و سابقه خود گفتن امرى مذموم نيست. اين مقاله به اين سوالات پاسخ مى دهد.
نوشتار حاضر كه معرفى على (ع) از زبان على (ع) در نهج البلاغه است، در سه بخش كلى زير سامان يافته است: الف) على از زبان على؛ ب) تحليلى بر موضوع؛ ج) نتيجه گيرى.

الف) على از زبان على

۱) مرد ربانى

در خطبه ۱۰۸ نهج البلاغه كه حضرت نسبت به حوادث آينده و از فتنه بنى اميه خبر مى دهند، هشدار مى دهد كه به من توجه كنيد، و براى خويش، صفت مرد ربانى را برمى گزيند. آن جا كه مى فرمايند: «فاستمعوا من ربانيكم و احضروه قلوبكم.»
به سخن مرد خدا و ربانى خويش گوش فرا دهيد! دل هاى خود را در پيشگاه او حاضر سازيد.
در جاى ديگرى و در كلام ديگرى، على خاطره اى را نقل مى كند كه مويد مرد خدا و ربانى بودن او است. آن جا كه مى فرمايند: من به هنگام نزول وحى بر محمد (ص)، صداى ناله شيطان را شنيدم. از رسول خدا پرسيدم: اين ناله چيست؟، فرمود: اين شيطان است كه از پرستش خويش مايوس گرديده. تو آن چه را كه من مى شنوم، مى شنوى و آنچه را كه من مى بينم، مى بينى! تنها فرق ميان من و تو اين است كه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير منى و بر طريق و جاده خير قرار دارى.

۲) سبقت در اسلام

حضرت امير در چند جاى نهج البلاغه، به اين كه اولين فردى است كه اسلام آورده است، فخر مى كند. مثلا آن جا كه در كلام ،۱۳۱ علت اصرار در امر حكومت و صفات پيشواى دادگر را تشريح مى كنند، مى فرمايند: «اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب، لم يسبقنى الا رسول الله (ص) بالصلوة.» بار خدايا! من نخستين كسى هستم كه به سوى تو بازگشته و نداى تو را شنيده و پاسخ گفته ام. هيچ كس جز پيامبر (ص) در نماز بر من سبقت نگرفت.

۳) شهادت طلبى

در كلام ،۱۲۳ از زبان على مى خوانيم:
«ان اكرم الموت القتل! والذى نفس ابن ابيطالب بيده لالف ضربة بالسيف اهون على ميتة على الفراش فى غيرطاعة الله.»
بهترين مرگ ها، كشته شدن (در راه خدا) است. سوگند به آن كس كه جان فرزند ابوطالب در اختيار او است، هزار ضربه شمشير برمن آسان تر است، تا مرگ در بستر در غير طاعت پروردگار.

۴) ارزش من بالاست

در جاهاى مختلفى از نهج البلاغه، على از ذى ارزش بودن خود و قدرناشناسى مردم و حق كشى ديگران، سخن به ميان آورده اند. مثلا در خطبه ۳ (شقشقيه)، خود را به عنوان سنگ وسط آسياب تعبير نموده اند: «والله لقد تقمصها فلان وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا. ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير.»
به خدا سوگند او (ابوبكر) رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى دانست، من در گردش حكومت اسلامى، همچون محور سنگ آسياب ام. (او مى دانست) سيل ها و چشمه ها از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان به افكار بلند من راه نتوانند يافت.
و در كلام ۱۴۹مى فرمايند كه در زمان حضورم، قدر مرا نمى دانيد و پس از من، من را خواهيد شناخت: «تعرفوننى بعد خلو مكانى و قيام غيرمقامى.»
پس از آن كه جاى مرا خالى ديديد و ديگرى به جاى من نشست، كاملا مرا خواهيد شناخت.

۵) زاهد و دنياگريز

در مواردى از نهج البلاغه، على (ع) از زهد و بى رغبتى خويش نسبت به دنيا، سخن به ميان آورده است. مثلا آن جا كه هنگام خروج براى جنگ با اهل بصره، عبدالله بن عباس على را در حال وصله نمودن كفش كهنه مى بيند و حضرت مى پرسند كه ارزش اين كفش چقدر است؟ ابن عباس گفت: بهايى ندارد و حضرت در پاسخ فرمودند: «والله لهى احب الى من امرتكم، الا ان اقيم حقا، او ادفع باطلا.»
به خدا سوگند همين كفش بى ارزش، براى من از حكومت بر شما محبوب تر است، مگر اين كه با اين حكومت، حقى را به پا دارم و يا باطلى را دفع نمايم.

۶) علم على

على (ع) گاه علم و آگاهى اش را به رخ مخاطبان مى كشيده و آن ها را تحريك و تشويق به پرسش مى نمودند. به عنوان شاهد، در كلام ۱۸۹ مى فرمايند: «ايها الناس، سلونى قبل ان تفقدونى، فلانا بطرق السماء اعلم منى بطريق الارض.»
اى مردم پيش از آن كه مرا نيابيد، آن چه مى خواهيد بپرسيد كه من به راه هاى آسمان، از طرق زمين آشناترم.
و در خطبه ۶۳ نيز براى رهايى از امواج فتن، دعوت به پرسش از خود مى كنند: اى مردم، بعد از آن كه امواج فتنه ها در همه جا گسترده شده و به آخرين درجه شدت رسيده بود و كسى جرات نداشت وارد معركه گردد، اين من بودم كه چشم فتنه را كور كردم. بنابراين پيش از آن كه مرا از دست بدهيد، هر چه مى خواهيد از من بپرسيد! سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت او است، ممكن نيست از آنچه بين امروز تا قيامت واقع مى شود و نه درباره گروهى كه صد نفر را هدايت و يا صد نفر را گمراه كند، از من پرسش كنيد، جز آن كه از دعوت كننده و رهبر و آن كس كه زمام اين گروه را به دست دارد و جايگاه خيمه و خرگاه و محل اجتماع آن ها و آنان كه از گروهى كشته مى شوند، يا به مرگ طبيعى مى ميرند، شما را آگاه مى سازم.
و در جاى ديگر از خود به عنوان «امير بيان» ياد نموده اند: «و انا لامراء الكلام و فينا تنشبت عروقه و علينا تهدلت عضونه.»
ما فرمانروايان سخن ايم و رگ و ريشه آن در ميان ما استوار و محكم شده و شاخه هايش بر ما سايه افكنده است.

۷) شجاعت

على (ع) در جاى جاى نهج البلاغه، از شجاعتشان سخن به ميان آورده اند. مثلا در خطبه قاصعه مى فرمايند: «انا وضعت فى الصغر لكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر.»
من در دوران نوجوانى، بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و شاخه هاى بلند درخت قبيله ربيعه و مضر را در هم شكستم.
و در كلام ۱۹۷ از آن حضرت مى خوانيم كه: «اصحاب و ياران محمد (ص) كه حافظان و نگهداران اسرار او هستند، به خوبى مى دانند كه من حتى يك لحظه به معارضه با خدا و پيامبر برنخاسته ام.
و لقد واسيته بنفسى فى الواطن التى تنكص فيها الابطال و تتاخر فيها الاقدام، نجدة اكرمنى الله بها.
بلكه با در كف گذاشتن جان خود، در صحنه هاى نبردى كه شجاعان قدم هايشان مى لرزيد و پشت كرده فرار مى كردند، با حضرت اش مواسات كردم و اين شجاعتى است كه خداوند مرا به آن اكرام فرموده است.
و حضرت در نامه ۴۵ به عثمان بن حنيف، از شجاعت و نهراسيدن اش چنين تعبير مى كنند: «و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها.»
به خدا سوگند، اگر عرب براى نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، به اين نبرد پشت نمى كنم.
و در نامه ۶۲ آورده اند كه: «انى و الله لو لقيتهم واحداً و هم طلاع الارض كلها ما باليت و لااستوحشت.»
به خدا سوگند اگر من تنها با آن ها (دشمنان) روبه رو شوم، در حالى كه آن ها تمام روى زمين را پر كرده باشند،نمى ترسم و باكى ندارم.

۸) شايسته ترين براى خلافت

حضرت امير در خطبه ۱۷۲ درباره «روز شورا» چنين نقل مطلب مى كنند: كسى به من گفت: اى فرزند ابوطالب، تو نسبت به اين امر (خلافت)، حريص مى باشى. در پاسخ اش گفتم: به خدا سوگند شما با اين كه (از پيامبر) دورتريد، حريص تر هستيد. (اما) من شايسته و نزديك ترم. من تنها حق خويش را مطالبه مى كنم و شما بين من و آن حايل مى گرديد و دست رد به سينه ام مى گذاريد. و آن گاه كه در جمع حاضران اقامه دليل نمودم، مبهوت و سرگردان ماند، نمى دانست در پاسخ ام چه بگويد.
و در خطبه ۷۴ مى فرمايند: «لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى.»
خوب مى دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم.

۹) صبر

در خطبه سه (شقشقيه)، تعبير عجيبى نسبت به ۲۵ سال سكوت و خانه نشينى خود دارند. آنجا كه حضرت مى فرمايند: «فرأيت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجاً، ارى تراثى تهاباً.»
ديدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد نزديك تر است، لذا شكيبايى ورزيدم، ولى به كسى مى ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مى ديدم، ميراثم را به غارت مى برند.
قريب به تعبير فوق، در دو جاى ديگر از نهج البلاغه نيز تكرار شده است. يكى آنجا كه در خطبه ۲۶ مى فرمايند: «نگاه كردم و ديدم ياورى جز خاندان خويش ندارم، به مرگ آنان راضى نشدم. چشم هاى پر از خاشاك را فرو بستم و با همان گلويى كه گويا استخوانى در آن گير كرده باشد (جرعه حوادث را) نوشيدم، با اين كه تحمل در برابر گرفتگى راه گلو و نوشيدن جرعه اى كه تلخ تر از حنظل است، كار طاقت فرسايى بود، شكيبايى كردم.»

۱۰) بى توجهى به اقبال و ادبار مردم

حضرت امير در پاسخ به پرسشى درباره جنگ و جهاد، بحث به اين جا مى رسد كه: «لا يزيدنى كثرة الناس حولى غره، و لا تفرقهم على وحشه، و لا تحسبن ابن ابيك و لو اسلمه الناس، متضرعاً متخشعاً و لا مقراً للضيم واهنا.»
در اين راه نه كثرت جمعيت در اطراف ام، موجب عزت و قدرت برايم خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم، موجب وحشت. هرگز گمان نكنى كه فرزند پدرت (مخاطب عقيل، برادر حضرت است) اگر چه مردم او را رها كنند، به تضرع و خشوع افتد و يا در برابر ظلم، سستى به خرج دهد و تسليم و راضى شود.

ب) تحليلى بر موضوع

تجزيه و تحليل نكات ده گانه قبلى، به اطناب كلام مى انجامد. براى رعايت ايجاز، تنها چند نكته از مطالب قبلى مورد مداقه قرار مى گيرد.
۱) آيا از نگاه دينى و از منظر اخلاقى، از خود گفتن، تمجيد از خود، توانايى هاى خود را به رخ كشيدن، از علم و تقوا و سابقه خود گرفتن و... امرى مذموم نيست؟ در اخلاق سنتى و متعارف، بزرگى هاى خود را نسبت به ديگران مطرح نمودن، «تكبر» قلمداد شده و اگر فردى در پيش خود نيز، خود را از ديگران بالاتر ببيند، دچار مريضى «عجب» است و بايد درمان گردد. با اين مدعيات، خودستايى ها و از خود گفتن هاى حضرت امير در نهج البلاغه را چگونه بايد تعبير و تفسير نمود؟
در پاسخ به اين پرسش اساسى، نكات چندى قابل تدقيق نظر است:
۱-۱) على (ع) در نهج البلاغه، از «خود را بزرگ شمردن در مقابل خدا» نهى فرمودند. آن جا كه در اندرز به مردم در خطبه ،۱۴۷ از جمله مى فرمايند:
سزاوار نيست آن كس كه عظمت خداى را شناخت، خود را بزرگ بشمرد، بلكه بزرگى و عظمت آنان كه از مقام بزرگ خدا آگاه مى شوند، در اين است كه در برابرش متواضع، و سلامت آنان كه از قدرت نامحدود او آگاه اند، اين است كه در برابرش تسليم گردند.
۱-۲) در همين كتاب، حضرت تصريح دارند كه مدح و ثناى ديگران نسبت به خود را نمى پسندند. چنان چه در خطبه ۲۱۶ مى فرمايند:
من از اين ناراحت ام كه حتى در ذهن شما جولان كند كه مدح و ستايش را دوست دارم، از شنيدن آن لذت مى برم. من به حمدالله، چنين نيستم و اگر دوست هم مى داشتم، به خاطر خضوع در برابر ذات پرعظمت و كبريايى خدا، كه از همه كس به ثنا و ستايش سزاوارتر است، آن را ترك گفتم.
۱-۳) از نگاه على (ع) در نهج البلاغه، نيز تكبر مذموم است. آن جا كه در وصف پيامبران و در نهى تكبر مى فرمايد:
اگر خداوند تكبر ورزيدن را به كسى اجازه مى داد، حتماً در مرحله نخست آن را مخصوص پيامبران و اولياء خدا مى ساخت. اما خداوند، تكبر و خودبرتربينى را براى همه آن ها منفور شمرده است و تواضع و فروتنى را برايشان پسنديده. آن ها گونه ها را بر زمين مى گذاردند و صورت ها را بر خاك مى ساييدند و پروبال خويشتن را براى مومنان مى گسترانيدند، تا آن جا كه مردم بى خبر، آن ها را ضعيف و ناتوان مى شمردند.
۱-۴) ذم تكبر و مدح تواضع در نهج البلاغه، مطلق نيست. چنان چه حضرت تواضع در مقابل ثروتمندان را به شدت نهى مى فرمودند. در كلمه قصار ۲۲۷ مى خوانيم كه:
«من اتى غنياً فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دينه.»
كسى كه نزد ثروتمندى رود و به خاطر ثروت اش در برابر او تواضع كند، دو سوم دين اش از دست رفته است.
۱-۵) حضرت كه تكبر را در مواردى ناصواب مى پنداشتند، ادعاى علم و ايمان و تقوا و جهاد و سابقه تدين و... را از مصاديق كبر نمى دانند و با اين همه، خود را از مصاديق كسانى مى دانند كه تكبر نمى ورزند. چنان چه در بخش پايانى خطبه قاصعه (۱۹۲) مى فرمايند:
«و انى لمن قوم لا تأخذهم فى الله لومة لائم... لا يستكبرون و لا يعلون.»
من از كسانى هستم كه در راه خدا، از هيچ ملامتى نمى ترسند... نه تكبر مى ورزند و نه علو و برترى پيشه مى سازند.
۱-۶) حاصل اين بخش از سخن كه اگر تكبر بد است، آيا مواضع حضرت امير(ع) در معرفى توانايى هاى خود و حتى از زهد و ايمان و تقواى خود گفتن، نامطلوب نيست؟ پاسخ آن است كه، اولاً، اگر قرار است اخلاقى تنظيم و معرفى شود، اين اخلاق بايد متكى به سنت و سيره علوى باشد و اگر اخلاق سنتى، با سيره على (ع) ناهمگونى دارد، بايد آن اخلاق را اصلاح كرد و شايد يكى از رموز عدم اقبال جامعه به اخلاق و معلمان اخلاق آن باشد كه اخلاق متعارف و مرسوم، با اخلاق علوى فاصله دارد و پاسخگوى پرسش هاى عصر و برطرف كننده نيازهاى زمان نيست.
ثانياً، مظلوم مجاز است سخنانى را بر زبان براند، كه در شرايط عادى همان سخنان جايز نيست. زيرا به تعبير قرآن مجيد:
«لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم.»
خداوند بلند سخن گفتن به گفتار زشت را جز از آن كس كه ستم بر او شده است، دوست ندارد.
اگر خداوند سخن زشت و بلند را از مظلوم مى پسندد، على (ع) مظلومى است كه به تعبير خودش، خار در چشم و استخوان بر گلو دارد و خصوصاً با مخاطبينى مواجه است كه به تعبير خودشان، «درد او هستند»:
«اريد ان اداوى بكم و انتم دائى».
من مى خواهم به وسيله شما بيمارى ها را مداوا كنم، اما شما خود درد من هستيد. و افرادى كه نه تنها على را درك نمى كنند، بلكه زبان مشترك ندارند، او را مى رنجانند،
«اف لكم لقد لقيت منكم برحاً يوماً اناديكم و يوماً اناجيكم، فلا احراز صدق عند النداء و لا اخوان ثقه عند النجاء.»
اف بر شما باد! چقدر ناراحتى از شما ديدم. يك روز با صداى رسا و آشكارا با شما سخن مى گويم و روز ديگر مخفيانه و به گونه آهسته و نجوا، ولى نه آزادمردان راستگويى به هنگام فرياديد و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا.
ثالثاً، ادعاى توانايى تدبير نظام و تلاش براى كسب قدرت سياسى، از نگاه دينى مذموم نيست و از انبيا، سليمان، داود، يوسف و...، به نحوى از مديران نظام سياسى در سطح كلان بوده اند و حضرت يوسف(س) براى گرفتن مسووليت، حتى در نظام سياسى نامشروع، از توانايى هاى خود مى گويد كه:
مرا به خزينه هاى زمين مسوول برگزين كه همانا حافظ و عالم هستم.
به عبارت ديگر، اگر افراد نسبت به قدرت به دو دسته قابل تقسيم اند: كسانى كه «اخذ قدرت» را نفى مى كنند (بسيارى از متصوفه، رهبانان و ... ) و از دخالت در امور سياسى و اجتماعى گريزان اند و دسته ديگرى با «اخذ و كسب قدرت»، مشكلى ندارند و در صورت امكان، بالاترين حد قدرت را حق خودشان مى دانند، قطعاً معصومين و حضرت امير (س) به صورت مشخص، از گروه دوم هستند.
اما در گروه دوم (كسانى كه اخذ و كسب قدرت مى كنند)، اگر بعضى از قدرت براى منافع شخصى نيز بهره مى جويند و ديگرانى قدرت را براى مقاصد والاترى مى جويند، اين جاست كه حضرت امير از گروه اخير است و قدرت را براى خدمت به خدا و خلق خدا و اجراى احكام الهى و احياى حقوق مردم مى خواهد، نه كسب منافع شخصى و خانوادگى و گروهى و باندى و قبيله اى .
رابعاً؛ على (ع) كه در مقابل رقباى سياسى، در فرصت هاى مناسب، از توانايى ها و حقوق از دست رفته داد سخن مى داد، از سويى چنان چه نقل شد، در مقابل خداوند سبحان (نه در مقابل غيرخدا)، مطلقاً دعوت به تواضع مى كردند و هيچ گونه تكبرى را مجاز نمى دانستند.
به عبارت ديگر، اگر اشكال بر ديندارى مى كنند كه دين، افراد را خاضع و خاشع مى كند، در يك معنا اين سخت درست است و در معناى ديگر خطا. زيرا اگر مراد اين است كه انسان هميشه و همه جا تواضع كند، اين نتيجه گيرى صواب نيست. از نگاه دينى، در كثيرى از موارد بايد تكبر ورزيد، بايد مغرور بود، بايد رجز خواند، بايد حماسه آفريد و آن در مقابل متكبران از جنس خود است.
اما اگر در مقابل خدا نيز دعوت به ذلت و تواضع مى شود، از آن رو است كه همه عزت ها از همان زانو زدن ها و اشك ريختن ها و عبادت ها و كرنش ها منتزع مى شود و آن ها كه حاضر نيستند در مقابل خدا (كمال مطلق) زانو بزنند، مجبور مى شوند در مقابل كثيرى از موجودات ناقص و انسانى، به مناسبت هاى مختلف زانو بزنند و متواضع باشند (در مقابل زورمداران، زرمداران و ... )
و از سوى ديگر، همين على (ع)، هم خود در مقابل جامعه خاضع بود و هم به امرا و واليان خود كه عازم شهرها و استان ها مى شدند، توصيه به خضوع در مقابل مردم مى نمود. چنان چه خطاب به عمال اش در نهج البلاغه مى خوانيم كه:
«و اخفض للرعيه جناحك، وابسط لهم وجهك و الن لهم جانبك و آس بينهم فى اللحظة و النظرة و الاشارة و التحية حتى لا يطمع العظماء فى حيفك، و لا ييأس الضعفاء من عدلك.»
پر و بال ات را براى مردم بگستر و با چهره گشاده با آنان روبه رو شو. نرمش را نسبت به آن ها نصب العين خود گردان و در نگاه، اشاره، تحيت و درود، ميان آن ها مساوات را رعايت كن، تا زورمندان در تبعيض طمع نورزند و ضعيفان از عدالت تو مايوس نگردند.
و نگاه ويژه آن حضرت به طبقه ضعيف، در نامه ۵۳ كه عهدنامه مالك اشتر است، اين چنين منعكس شده است:
«الله الله فى الطبقة السفلى من الذين لا حيلة لهم، من المساكين و المحتاجين و اهل البوسى و الزمنى فان فى هذه الطبقة قانعاً و معتراً، و احفظ لله ما استحتظك من حقة فيهم.»
خدا را خدا را ! در مورد طبقه پايين، آن ها كه راه چاره ندارند، يعنى مستمندان و نيازمندان و تهى دستان و از كارافتادگان. در اين طبقه كسانى هستند كه دست سوال دارند و هم افرادى كه بايد به آن ها بدون پرسش، بخشش شود. بنابراين به آنچه خداوند در مورد آنان به تو دستور داده، عمل نما.
بنابراين اگر جوهره تكبر آن است كه افرادى به جهت خودبينى افرادى، حقوق شان تضييع گردد و معمولاً اين ضعيفان و طبقات پايين اجتماع اند كه در طول تاريخ، به جهت استكبار مستكبرين، تحت ستم اند، در نگاه على، طبقه پايين مورد اهتمام اند، مورد عنايت ويژه اند و قدرتمندان و حكام بايد آن ها را مورد توجه خاص قرار دهند، و اگر معمولاً در طول تاريخ اين ضعفا بودند كه مجبور به تواضع در مقابل زر و زورمداران بودند، از نگاه على، اين هرم بايد واژگونه شود و اقويا بايد تواضع كنند و ضعفا تكبر، و طبقه ضعيف بايد مورد احترام باشند.

ج) نتيجه گيرى:

در مقاله حاضر، ۱۰ ويژگى حضرت امير، از زبان حضرت شان مطرح شده و يك پرسش اساسى نيز مورد تامل قرار گرفت كه آيا بيان توانايى ها، سوابق، خصوصيات روحى خود و طرح امتياز خود نسبت به ديگران، اخلاقاً بى مشكل است؟آيا به تكبر منجر نمى شود؟
در پاسخ به اين پرسش اشاره شد، آن جا كه تكبر مطلقاً مذموم است، تكبر عبد در مقابل خداوند متعال است، ولى از نگاه على و در فرهنگ اصيل دينى، تكبر مطلقاً مذموم و تواضع مطلقاً ممدوح نيست، تكبرى كه متعلق آن عبدى در مقابل عبدى و انسانى در مقابل انسان ديگر باشد. اگر تواضع ممدوح است، تواضع دارندگان قدرت مادى و سياسى در مقابل محرومان و مستضعفان است، نه تواضع ضعفا در مقابل اغنيا.
و نيز اشاره شد كه اگر تكبر در اخلاق سنتى به نحوى معنا مى شود كه عام و فراگير بوده و اكثريت جامعه را به تواضع مى خوانند و حال آن كه اكثريت جامعه، معمولاً طبقات پايين جامعه اند و محصول نهايى آن در عمل، تواضع طبقات پايين در مقابل طبقات بالا است و از اين رو اخلاق متعارف جذاب و سازنده نيست و براى نسل نو و افراد فهيم، قانع كننده نبوده و لذاست كه اخلاق، جايگاه اصيل و والاى خود را روز به روز از دست مى دهد و از منابع مهم اخلاق شيعى، بايد نهج البلاغه باشد، نه كتب متاثر از فرهنگ غيرنبوى و غيرعلوى.
منبع:روزنامه جوان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط