نویسنده: آیة الله العظمی مکارم شیرازی
یا أَباذَر، مَن کانَ ذا وَجهَینِ وَ لِسانَینِ فِی الدُّنیا فَهُوَ ذُو لِسانَینِ فِی النّارِ
ای ابوذر، هر که در این دنیا دو چهره و دو زبان باشد در آتش هم دو زبان است.
بحارالانوار، ج 77، ص 89
در یک جمله، انسان باید همانی باشد که است، نه اینکه هر زمانی و لحظهای خودش را در چهرهای و لباسی و زبانی نشان بدهد، بلکه باید یگانگی و وحدت بر وجود انسان حاکم باشد. یعنی دارای یک چهره و یک شخصیّت باشد. از نظر اجتماعی هم بزرگترین دردسرها و بدبختیها از ناحیهی همین افراد دامنگیر جامعه میشود، زیرا با هر دستهای که نشست و برخاست کنند هم رنگ همان دسته میشوند. هرگاه با عدّهای از مردم باشند «(قَالُوا إِنَّا مَعَکُم) (1)؛ میگویند: ما با شماییم: و چون سراغ گروهی دیگر میروند میگویند ما با شما هستیم، «(إِنَّمَا نَحنُ مُستَهزِءُونَ)؛ ما فقط (آنها را) ریشخند میکنیم». (2)
این انسانهای منافق سبب میشوند که وضع جامعه به هم ریخته و اوضاع خطرناک و ناپایداری به وجود بیاید. مسألهی نفاق و منافق بسیار مهم است و مهمتر اینکه چرا انسان دو چهره میشود؟
دوگانگی شخصیّت سرچشمههای مختلفی دارد، از جمله:
کسانی که اینگونه نباشند هر جا بروند از همه وحشت دارند، مانند آن بی اصالتهایی که وقتی از کشور خارج میشوند و به مراکز امریکایی و اروپایی میروند ناگهان چهره عوض میکنند و برای خودشان هیچ شخصیّتی قائل نیستند و رنگ همان جا را به خود میگیرند.
و در ادامهی آیه میفرماید: «(و إِن کَانَ لِلکافِرینَ نَصِیبٌ قَالُوا أَلَم نَستَحوِذ عَلَیکُم)؛ و اگر بهرهای نصیب کافران شود، به آنان میگویند: مگر ما شما را به مبارزه و تسلیم نشدن در برابر مؤمنان تشویق نمیکردیم؟».
ما شما را نصیحت میکنیم که به میدان نروید، چون اسباب شکست است یا وقتی پیروز میشوند میگویند: ما در پشت جبهه همراه شما بودیم. خلاصه برای اینکه منافعشان را تأمین کنند هر روز با گروهیاند و دستهای.
از جمله آثار و عواقب دوچهرگی این است که انسان گرفتار یک سلسله از گناهان میشود، زیرا انسان دو چهره باید دروغ بگوید تا بتواند هر دو چهرهاش را حفظ کند. به عبارت صحیحتر، باید خائن، کذّاب، چاپلوس، ریاکار و متظاهر باشد و دیگر صفات ناپسند که از حوصلهی بحث ما خارج است.
میگوید: خدایا تکیهگاه و پشتیبان من فقط تویی، ولی در مقام عمل به تنها چیزی که تکیه و اعتماد ندارد خداوند متعال است و بندگی تنها کسی را که به جا نمیآورَد خداست. از سویی دم از اسلام و قرآن میزند و - العیاذ بالله- در مقام عمل، یعنی به دوراهیها که میرسد تقوا را فراموش میکند . یعنی این آدم به خدا هم دروغ میگوید. مثلاً در تشهّد میگوید: أشهَدُ أن لَاإله إلّا الله و باز تأکید میکند که وَحدَهُ لاشَرِیکَ لَهُ و چندین بار پشت سر هم تکرار میکند، ولی در مقابل غیرخدا سجده میکند و مقدّراتش را در دست دیگران میداند و برای جلب رضایت مردم، خدا را به خشم میآورَد.
قرآن میگوید: «(أَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالبِرِّ)؛ آیا مردم را به نیکوکاری فرمان میدهید» ولی (تَنسَونَ أنفُسَکُم)؛ خود را فراموش میکنید» (6) چرا آنچه را که میگویید خودتان عمل نمیکنید (لِمَ تَقُولُونَ مَا لَاتَفعَلُونَ)؟
اینها این قدر بدبخت و بینوا هستند. اگر انسان یک خطّ مکتبی داشت باید آن خط را در همه جا داشته باشد و اگر هم ندارد، چرا به خودش و به خدا و به مردم دروغ میگوید؟ آیا علّتش جز ناتوانی و ضعف نفس اوست؟
اکنون ممکن است این سؤال مطرح شود که انسان چگونه خودش را از دوگانگی شخصیّت نجات دهد؟ در جواب میگوییم: بهترین کار این است که اعتماد و تکیهگاه انسان فقط خدا باشد. در این صورت متوجّه میشود که بندگان خدا چیزی نیستند که او بخواهد برایشان چهره عوض کند، چون وقتی که نظرش به خداست، دیگر مردم مبدأ سود و زیان نخواهند بود و سود و زیان در دست خداست. عزّت و ذلّت هم در دست خداست. پیروزی و شکست هم در دست خداست. دست این بندگان نیست که من بخواهم به خاطرشان هر روز خودم را در چهرهی دلخواه آنان قرار بدهم و خودم را عوض کنم.
بنابراین تقویت مبانی توحید، ایمان و عشق به خدا، قلب را از مهر او لبریز کردن و سر تا پا به وجود او محبّت داشتن، از جمله عواملی است که باعث میشود نفاق و دوگانگی شخصیّت را از انسان دور کند، چرا که عامل مهمّ پیدایی آن دوری از خداوند است. ما هر چه تحقیق کنیم میبینیم ریشهی تمام خوشبختیها معرفت و عشق به خداست. خمیرمایهی تمام افتخارات و مایهی همهی آرامشها، به خدا دل بستن و از غیر او دل کندن است. تعبیر جالبی است آن شاعر که میگوید: این قلبی که در سینهی من است اگر برای تو نتپد و حرکت نکند به چه کار میآید و اگر این جان فدای تو نشود برای من چه ارزشی دارد. وقتی انسان به این مرحله رسید محال است که منافق شود.
این نکته نیز مهم است که موضوع نفاق و منافقان مخصوص عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود، بلکه هر جامعهای خصوصاً جوامع انقلابی با آن روبه رو هستند؛ به همین دلیل، باید تحلیلها و موشکافیهای قرآن را روی این موضوع، نه به عنوان یک مسألهی تاریخی، بلکه یک مسألهی مورد نیاز فعلی، مورد بررسی دقیق قرار داد و از آن برای مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقان در جوامع اسلامی امروز الهام گرفت. همچنین باید نشانههای آنها را که قرآن به طور گسترده بازگو کرده است، دقیقاً شناخت و از طریق این نشانهها به خطوط و نقشههای آنها پی برد.
نکتهی مهمّ دیگر اینکه خطر منافقان برای هر جامعه از خطر هر دشمنی بیشتر است، چرا که از یک سو شناخت آنها غالباً آسان نیست و از سوی دیگر، دشمنان داخلیاند و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ میکنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلی است و از سوی سوم، روابط مختلف آنها با سایر اعضای جامعه کار مبارزه با آنها را دشوار میسازد.
بدینرو اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده و نیز به همین دلیل قرآن سختترین حملات خود را متوجّه منافقان ساخته است.
1. دروغگویی صریح و آشکار.
2. استفاده از سوگندهای دروغین برای گمراه ساختن مردم.
3. عدم درک واقعیّات بر اثر رها کردن آیین حق بعد از شناخت آن.
4. داشتن ظاهری آراسته و زبانی چرب، علی رغم تهی بودن درون و باطن.
5. بیهودگی در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق، همچون یک قطعه چوب خشک.
6. بدگمانی و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چیز به علّت خائن بودن.
7. حق را به ریشخند گرفتن.
8. فسق و گناه.
9. خود را مالک همه چیز دانستن و دیگران را نیازمند به خود پنداشتن.
10. خود را عزیز و دیگران را ذلیل تصوّر کردن.
بی شک نشانههای منافق منحصر به اینها نیست و در آیات دیگر قرآن و روایات اسلامی و نهج البلاغه نشانههای متعدّد دیگری برای آنها ذکر شده است و حتّی در معاشرتهای روزمرّه میتوان به اوصاف و ویژگیهای دیگری در آنها پی برد، ولی آنچه در آیات سورهی منافقون آمده، بخش مهمّی از این اوصاف است.
حضرت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در بخشی از خطبهی 194 نهج البلاغه که در وصف منافقان است میفرماید: «ای بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش میکنم و از منافقان برحذر میدارم، چرا که آنها گمراه و گمراه کننده، خطاکار و غلط اندازند. هر روز به رنگ تازهای درمیآیند و به قیافهها و زبانهای مختلف خودنمایی میکنند. از هر وسیلهای برای فریفتن و درهم شکستن شما بهره میگیرند و در هر کمینگاهی به کمین شما نشستهاند.
بدباطن و خوش ظاهرند و پیوسته مخفیانه برای فریب مردم گام برمیدارند و از بیراههها حرکت میکنند.
گفتارشان به ظاهر شفابخش، امّا کردارشان دردی است درمان ناپذیر.
بر رفاه و آسایش مردم حسد میورزند و اگر کسی گرفتار بلایی شود خوشحالند.
همواره امیدواران را مأیوس میکنند و همه جا آیهی یأس میخوانند.
آنها در هر راهی کشتهای دارند و برای نفوذ در هر دلی راهی و برای هر مصیبتی اشکی ساختگی میریزند.
مدح و ثنا به یکدیگر قرض میدهند و از یکدیگر انتظار پاداش دارند.
بر تقاضاهای خود اصرار میورزند و در ملامت پردهدری میکنند و هرگاه حکمی کنند از حد میگذرند.
در برابر هر حقّی باطلی ساخته، در مقابل هر دلیل شبههای، برای هر زندهای عامل مرگی، برای هر دری کلیدی و برای هر شبی چراغی تهیّه دیدهاند.
برای رسیدن به مطامع خویش و گرمی بازار خود و فروختن کالا به گرانترین قیمت، تخم یأس در دلها میپاشند.
باطل خود را شبیه حق جلوه میدهند و در توصیفها راه فریب پیش میگیرند.
طریق وصول به خواست خود را آسان و طریق خروج از دامشان را تنگ و پرپیچ و خم جلوه میدهند، آنها دارودسته شیطان و شرارههای آتش دوزخند. چنانکه خداوند فرموده است: «آنان حزب شیطانند، بدانید حزب شیطان زیانکارند». (7)
1. در درون جامعه زندگی میکنند و از تمام اسرار باخبرند.
2. شناختن آنها همیشه کار آسانی نیست و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان میدهند که انسان باور نمیکند.
3. چون چهرهی اصلی آنها برای بسیاری از مردم ناشناخته است درگیری مستقیم و مبارزهی صریح با آنها کار مشکلی است.
4. آنها پیوندهای مختلفی با مؤمنان دارند (پیوندهای سببی و نسبی و غیر اینها) و وجود همین پیوندها مبارزه با آنها را پیچیدهتر میسازد.
5. آنها از پشت خنجر میزنند و ضرباتشان غافلگیرانه است.
این جهات و جهات دیگری سبب میشود که آنان خسارتهای جبران ناپذیری برای جوامع به بار آورند؛ به همین دلیل برای دفع شرّ آنها باید برنامه ریزی دقیق و وسیعی داشت.
در حدیثی آمده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: «اِنّی لاأخافُ عَلی اُمَّتی مُؤمِناً وَ لا مُشرِکاً اَمُا المُؤمِنُ فَیَمنَعُهُ اللهُ بِاِیمانِهِ وَ اَمّا المُشرِکُ فَیَقمَعُهُ اللهُ بِشِرکِهِ وَ لَکِنِّی أخافُ عَلَیکُم کُلَّ مُنافِقٍ عَالِمِ اللِّسانِ یَقولُ ما تَعرِفُونَ وَ یَفعَلُ ما تُنکَرُونَ؛ من بر اُمِّتم نه از مؤمنان بیمناکم، نه از مشرکان، چرا که مؤمن ایمانش مانع ضرر اوست و مشرک را خداوند به سبب شرکش رسوا میکند، ولی من از منافق بر شما میترسم که از زبانش علم میریزد (و در قلبش کفر و جهل است) سخنانی میگوید که برای شما دلپذیر است، امّا کارهایی (در پنهانی) میکند که زشت و ناپسند است». (8)
در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «ثَلاثُ مَن کُنَّ فِیهِ کانَ مُنافِقاً وَ اِن صامَ وَ صَلَّی وَ زَعَمَ أنَّهُ مُسلِمٌ: مَن إذا ائتُمِنَ خَانَ وَ إذا حَدَّثَ کَذَبَ وَ إذا وَعَدَ أخلَفَ. اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قَالَ فِی کِتابِهِ: (إنَّ اللهَ لایُحِبُّ الخَائِنِینَ) (10) وَ قالَ اللهُ: (أنَّ لَعنَتَ اللهِ عَلَیهِ إن کَانَ مِنَ الکاذِبِینَ) (11) وَ قالَ اللهُ: (وَاذکُر فِی الکِتَابِ إِسمَعیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الوَعدِ وَ کانَ رَسولاً نَبِیّاً) (12) سه خصلت است که در هر کس باشد منافق است، هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و گمان کند که مسلمان است: کسی که هرگاه امین شمرده شود خیانت ورزد و زمانی که سخنی گوید دروغ گوید و چون وعده دهد تخلّف کند؛ خداوند در کتاب خود فرموده است: خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد. و فرموده است: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد و فرموده است: در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او در وعدهاش راستگو و فرستاده و پیامبری (بزرگ) بود». (13)
نشانههای مؤمن و منافق را از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند، فرمود: «اِنَّ المُؤمِنَ هِمَّتُهُ فِی الصَّلاةِ وَ الصِّیامِ وَ العِبادَةِ وَ المُنافِقُ هِمَّتُهُ فِی الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ کَالبَهیمَةِ؛ همّت مؤمن نماز و روزه و عبادت است، ولی همّت منافق مانند چارپایان، خوردن و آشامیدن». (14)
و در حدیثی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «لَعَنَ اللهُ مَن أَکرَمَ الغَنِیَّ لِغِناهُ وَ لَعَنَ اللهُ مَن أهانَ الفَقیرَ لِفَقرِهِ وَ لایَفعَلُ هَذَا اِلَّا مُنافِقٌ وَ مَن أکرَمَ الغَنِیَّ لِغِناهُ وَ أهانَ الفَقیرَ لِفَقرِهِ سُمِّیَ فِی السَّمَاواتِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّ الأنبِیَاءِ لایُستَجابُ لَهُ دَعوَةٌ وَ لایُقضی لَهُ حاجَةٌ: خدا لعنت کند کسی را که به ثروتمند برای ثروتش احترام بگذارد و خدا لعنت کند کسی را که به بینوا برای نیازمندیش اهانت کند. این کار جز از منافق سر نمیزند. هر که ثروتمند را برای ثروتش احترام کند و بینوا را برای نیازمندیش اهانت کند او را در آسمانها دشمن خدا و دشمن پیامبران میخوانند و هیچ دعایی از او مستجاب نمیشود و حاجتی از او روا نمیگردد».
و از علی (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «المُنافِقُ لِسانُهُ یَسُرُّ وَ قَلبُهُ یَضُرُّ؛ زبان منافق سرورآفرین و درونش زیانبار است». (15)
مکارم شیرازی، ناصر، (1390) انوار هدایت (مجموعه مباحث اخلاقی)؛ قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ اول.
ای ابوذر، هر که در این دنیا دو چهره و دو زبان باشد در آتش هم دو زبان است.
بحارالانوار، ج 77، ص 89
نور هدایت
دربارهی دوگانگی شخصیّت و نفاق، روایات بسیاری وارد شده، زیرا چهره نشانهی درون است و زبان حاکی از درون. هر که دارای دوگانگی شخصیّت باشد آن هم دو شخصیّت متضاد، منافق است. اساس اسلام توحید است و لذا در شخصیّت هم باید وحدت شخصیّت باشد.در یک جمله، انسان باید همانی باشد که است، نه اینکه هر زمانی و لحظهای خودش را در چهرهای و لباسی و زبانی نشان بدهد، بلکه باید یگانگی و وحدت بر وجود انسان حاکم باشد. یعنی دارای یک چهره و یک شخصیّت باشد. از نظر اجتماعی هم بزرگترین دردسرها و بدبختیها از ناحیهی همین افراد دامنگیر جامعه میشود، زیرا با هر دستهای که نشست و برخاست کنند هم رنگ همان دسته میشوند. هرگاه با عدّهای از مردم باشند «(قَالُوا إِنَّا مَعَکُم) (1)؛ میگویند: ما با شماییم: و چون سراغ گروهی دیگر میروند میگویند ما با شما هستیم، «(إِنَّمَا نَحنُ مُستَهزِءُونَ)؛ ما فقط (آنها را) ریشخند میکنیم». (2)
این انسانهای منافق سبب میشوند که وضع جامعه به هم ریخته و اوضاع خطرناک و ناپایداری به وجود بیاید. مسألهی نفاق و منافق بسیار مهم است و مهمتر اینکه چرا انسان دو چهره میشود؟
دوگانگی شخصیّت سرچشمههای مختلفی دارد، از جمله:
1. کمبود شخصیّت
این همان چیزی است که از آن به «احساس عقدهی حقارت» تعبیر میکنند. برخی شخصیّت درونی ندارند و هر جا میروند رنگ همان جا را میگیرند، زیرا از خودشان اصالت و استقلال ندارند. ولی برخی با اصالت و شخصیّتاند، هر جا که باشند شخصیّت مستقلّ خود را نشان میدهند و هیچ احساس کمبود نمیکنند. آنها بر اساس همان شخصیّت مستقلّی که دارند حرف میزنند و چهرهی حقیقی خود را نشان میدهند.کسانی که اینگونه نباشند هر جا بروند از همه وحشت دارند، مانند آن بی اصالتهایی که وقتی از کشور خارج میشوند و به مراکز امریکایی و اروپایی میروند ناگهان چهره عوض میکنند و برای خودشان هیچ شخصیّتی قائل نیستند و رنگ همان جا را به خود میگیرند.
2. عدم قناعت
برخی از نظر شخصیّت مستقلاند امّا به خودشان قانع نیستند، بلکه میخواهند مثل دیگران باشند. چنین کسی میخواهد مثل دیگری گام بردارد، امّا راه رفتن خودش را هم فراموش میکند. برای اینکه خداوند هر کسی را به گونهای ساخته است و من هم باید همانی باشم که هستم و همان را پرورش بدهم. بنابراین بهتر آن است که انسان سرمایههای وجود خود را پرورش دهد و اگر خداوند او را برای هر رشتهای که ساخته، همان را در خودش بپرورَد و همان را تعقیب کند و مصداق ضربالمثل معروف نشود که زاغ میخواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.3. تحمیل از سوی اجتماع
گاهی دوگانگی شخصیّت از بیرون به انسان تحمیل میشود. مثلاً جامعه در اوضاعی به سر میبرَد که انسان نمیتواند آزادانه آنچه هست باشد و آنچه هست نشان بدهد، ناچار در درون چیزی هست، امّا در بیرون چیز دیگری میشود، چون شخصیّت ذاتیاش را نمیتواند نشان بدهد.4. سودجویی
گاهی برخی انسانهای سودجو برای اینکه منافعشان تأمین شود به هر دستهای که میرسند خود را جزءِ همان دسته جا میزنند تا از آنها سود ببرند. قرآن میفرماید: «(فَإِن کَانَ لَکُم فَتحٌ مِنَ اللهِ قَالُوا ألَم نَکُن مَعَکُم)؛ اگر فتح و پیروزی نصیب شما شود، (برای گرفتن غنیمت) میگویند: مگر ما با شما نبودیم؟ (پس ما نیز در افتخارات و غنائم شریکیم)». (3)و در ادامهی آیه میفرماید: «(و إِن کَانَ لِلکافِرینَ نَصِیبٌ قَالُوا أَلَم نَستَحوِذ عَلَیکُم)؛ و اگر بهرهای نصیب کافران شود، به آنان میگویند: مگر ما شما را به مبارزه و تسلیم نشدن در برابر مؤمنان تشویق نمیکردیم؟».
ما شما را نصیحت میکنیم که به میدان نروید، چون اسباب شکست است یا وقتی پیروز میشوند میگویند: ما در پشت جبهه همراه شما بودیم. خلاصه برای اینکه منافعشان را تأمین کنند هر روز با گروهیاند و دستهای.
5. ضعف و ناتوانی
برخی که ضعیف و ناتوانند، معمولاً صراحت و شجاعت هم ندارند، زیرا شجاعت و صراحت و یک چهره بودن از اوصاف کسانی است که قوی باشند.6. نداشتن یک خط و فکر و مکتب
کسی که بی خط است هر جا رود به رنگ همان جا درمیآید، ولی کسی که صاحب خطّی بوده و مبنا و مکتبی داشته باشد منافق نمیشود.از جمله آثار و عواقب دوچهرگی این است که انسان گرفتار یک سلسله از گناهان میشود، زیرا انسان دو چهره باید دروغ بگوید تا بتواند هر دو چهرهاش را حفظ کند. به عبارت صحیحتر، باید خائن، کذّاب، چاپلوس، ریاکار و متظاهر باشد و دیگر صفات ناپسند که از حوصلهی بحث ما خارج است.
انواع دورویی:
1. دورویی نزد مردم
دورویی نزد مردم این است که «(وَ إِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَ إِذَا خَلَوا إِلَی شَیَاطِینِهِم قَالُوا إِنَّا مَعَکُم إِنَّمَا نَحنُ مُستَهزِءُونَ)؛ و هرگاه افراد باایمان را ملاقات میکنند، میگویند: «ما ایمان آوردهایم!» ولی هنگامی که با شیطانها (و هم کیشان) خود خلوت میکنند، میگویند: «ما با شماییم! ما فقط (آنها را) استهزا میکنیم!». (4)2. دورویی نزد خدا
دوچهرگی نزد خدا این است که انسان گاهی در مقام عبادت و اطاعت الهی برمیآید و «(إِیَّاکَ نَعبُدُ وَ إِیَّاکَ نَستَعِینُ)؛ تو را میپرستیم و از تو یاری میجوییم». (5)میگوید: خدایا تکیهگاه و پشتیبان من فقط تویی، ولی در مقام عمل به تنها چیزی که تکیه و اعتماد ندارد خداوند متعال است و بندگی تنها کسی را که به جا نمیآورَد خداست. از سویی دم از اسلام و قرآن میزند و - العیاذ بالله- در مقام عمل، یعنی به دوراهیها که میرسد تقوا را فراموش میکند . یعنی این آدم به خدا هم دروغ میگوید. مثلاً در تشهّد میگوید: أشهَدُ أن لَاإله إلّا الله و باز تأکید میکند که وَحدَهُ لاشَرِیکَ لَهُ و چندین بار پشت سر هم تکرار میکند، ولی در مقابل غیرخدا سجده میکند و مقدّراتش را در دست دیگران میداند و برای جلب رضایت مردم، خدا را به خشم میآورَد.
قرآن میگوید: «(أَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالبِرِّ)؛ آیا مردم را به نیکوکاری فرمان میدهید» ولی (تَنسَونَ أنفُسَکُم)؛ خود را فراموش میکنید» (6) چرا آنچه را که میگویید خودتان عمل نمیکنید (لِمَ تَقُولُونَ مَا لَاتَفعَلُونَ)؟
3. دورویی نزد خودشان
یعنی آدم دو چهره به خودش هم دروغ میگوید و نتیجهی دوگانگی شخصیّت و دورویی همین است. فراموش نمیکنم که سازمان امنیّت (ساواک)، رئیس قلدر و معروفی داشت که عاقبت در سانحهی سقوط بالگرد کشته شد. یک بار ما را از قم به تهران بردند. در اتاقش تشکیلات عجیبی بود، در بالای اتاقش چراغ قرمز کار گذاشته بود و همین که من را دید در همان لحظهی اوّل دورویی خودش را ظاهر کرد. گفت: شنیدهام آدم باسودای هستی، ولی میخواهم با شما پوست کنده صحبت کنم. اول خودم را معرّفی میکنم. من درویش هستم و دم از مولا میزنم و هر چه هم خواستم از او گرفتهام و ایمانم از شما ضعیفتر نیست. بعد ادامه داد این از نظر ایمانم، ولی از نظر علاقهای که به شخص شاه دارم اگر یک میلیون انسان را به گلوله ببندم هیچ پروایی ندارم.اینها این قدر بدبخت و بینوا هستند. اگر انسان یک خطّ مکتبی داشت باید آن خط را در همه جا داشته باشد و اگر هم ندارد، چرا به خودش و به خدا و به مردم دروغ میگوید؟ آیا علّتش جز ناتوانی و ضعف نفس اوست؟
اکنون ممکن است این سؤال مطرح شود که انسان چگونه خودش را از دوگانگی شخصیّت نجات دهد؟ در جواب میگوییم: بهترین کار این است که اعتماد و تکیهگاه انسان فقط خدا باشد. در این صورت متوجّه میشود که بندگان خدا چیزی نیستند که او بخواهد برایشان چهره عوض کند، چون وقتی که نظرش به خداست، دیگر مردم مبدأ سود و زیان نخواهند بود و سود و زیان در دست خداست. عزّت و ذلّت هم در دست خداست. پیروزی و شکست هم در دست خداست. دست این بندگان نیست که من بخواهم به خاطرشان هر روز خودم را در چهرهی دلخواه آنان قرار بدهم و خودم را عوض کنم.
بنابراین تقویت مبانی توحید، ایمان و عشق به خدا، قلب را از مهر او لبریز کردن و سر تا پا به وجود او محبّت داشتن، از جمله عواملی است که باعث میشود نفاق و دوگانگی شخصیّت را از انسان دور کند، چرا که عامل مهمّ پیدایی آن دوری از خداوند است. ما هر چه تحقیق کنیم میبینیم ریشهی تمام خوشبختیها معرفت و عشق به خداست. خمیرمایهی تمام افتخارات و مایهی همهی آرامشها، به خدا دل بستن و از غیر او دل کندن است. تعبیر جالبی است آن شاعر که میگوید: این قلبی که در سینهی من است اگر برای تو نتپد و حرکت نکند به چه کار میآید و اگر این جان فدای تو نشود برای من چه ارزشی دارد. وقتی انسان به این مرحله رسید محال است که منافق شود.
سرچشمهی نفاق و نشانههای منافقان
نفاق در اسلام از زمانی به وجود آمد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه هجرت کرد و پایههای اسلام قوی و پیروزی آن آشکار شد. وگرنه در مکّه تقریباً منافقی وجود نداشت، زیرا مخالفان قدرتمند هر چه میخواستند آشکارا بر ضدّ اسلام میگفتند و انجام میدادند و از کسی پروا نداشتند و نیاز به کارهای منافقانه نبود. امّا هنگامی که نفوذ و گسترش اسلام در مدینه، دشمنان را در ضعف و ناتوانی قرار داد دیگر اظهار مخالفت به طور آشکار دشوار و گاه غیرممکن بود. لذا دشمنان شکست خورده برای ادامهی برنامههای تخریبی خود تغییر چهره داده، ظاهراً به صفوف مسلمانان پیوستند، ولی در خفا به اعمال خود ادامه میدادند. اصولاً طبیعت هر انقلابی چنین است که بعد از پیروزی چشمگیری با صفوف منافقان روبه رو خواهد شد و دشمنان سرسخت دیروز به صورت عوامل نفوذی امروز در لباس دوستان ظاهری جلوه گر میشوند و از اینجاست که میتوان فهمید چرا آیات مربوط به منافقین در مدینه نازل شده است، نه در مکّه.این نکته نیز مهم است که موضوع نفاق و منافقان مخصوص عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود، بلکه هر جامعهای خصوصاً جوامع انقلابی با آن روبه رو هستند؛ به همین دلیل، باید تحلیلها و موشکافیهای قرآن را روی این موضوع، نه به عنوان یک مسألهی تاریخی، بلکه یک مسألهی مورد نیاز فعلی، مورد بررسی دقیق قرار داد و از آن برای مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقان در جوامع اسلامی امروز الهام گرفت. همچنین باید نشانههای آنها را که قرآن به طور گسترده بازگو کرده است، دقیقاً شناخت و از طریق این نشانهها به خطوط و نقشههای آنها پی برد.
نکتهی مهمّ دیگر اینکه خطر منافقان برای هر جامعه از خطر هر دشمنی بیشتر است، چرا که از یک سو شناخت آنها غالباً آسان نیست و از سوی دیگر، دشمنان داخلیاند و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ میکنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلی است و از سوی سوم، روابط مختلف آنها با سایر اعضای جامعه کار مبارزه با آنها را دشوار میسازد.
بدینرو اسلام در طول تاریخ خود بیشترین ضربه را از منافقان خورده و نیز به همین دلیل قرآن سختترین حملات خود را متوجّه منافقان ساخته است.
نشانههای منافق
از مجموع آیات 5 تا 8 سورهی منافقون، نشانههای متعدّدی برای منافقان استفاده میشود که در یک جمع بندی میتوان آنها را در ده نشانه خلاصه کرد:1. دروغگویی صریح و آشکار.
2. استفاده از سوگندهای دروغین برای گمراه ساختن مردم.
3. عدم درک واقعیّات بر اثر رها کردن آیین حق بعد از شناخت آن.
4. داشتن ظاهری آراسته و زبانی چرب، علی رغم تهی بودن درون و باطن.
5. بیهودگی در جامعه و عدم انعطاف در مقابل حق، همچون یک قطعه چوب خشک.
6. بدگمانی و ترس و وحشت از هر حادثه و هر چیز به علّت خائن بودن.
7. حق را به ریشخند گرفتن.
8. فسق و گناه.
9. خود را مالک همه چیز دانستن و دیگران را نیازمند به خود پنداشتن.
10. خود را عزیز و دیگران را ذلیل تصوّر کردن.
بی شک نشانههای منافق منحصر به اینها نیست و در آیات دیگر قرآن و روایات اسلامی و نهج البلاغه نشانههای متعدّد دیگری برای آنها ذکر شده است و حتّی در معاشرتهای روزمرّه میتوان به اوصاف و ویژگیهای دیگری در آنها پی برد، ولی آنچه در آیات سورهی منافقون آمده، بخش مهمّی از این اوصاف است.
حضرت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در بخشی از خطبهی 194 نهج البلاغه که در وصف منافقان است میفرماید: «ای بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش میکنم و از منافقان برحذر میدارم، چرا که آنها گمراه و گمراه کننده، خطاکار و غلط اندازند. هر روز به رنگ تازهای درمیآیند و به قیافهها و زبانهای مختلف خودنمایی میکنند. از هر وسیلهای برای فریفتن و درهم شکستن شما بهره میگیرند و در هر کمینگاهی به کمین شما نشستهاند.
بدباطن و خوش ظاهرند و پیوسته مخفیانه برای فریب مردم گام برمیدارند و از بیراههها حرکت میکنند.
گفتارشان به ظاهر شفابخش، امّا کردارشان دردی است درمان ناپذیر.
بر رفاه و آسایش مردم حسد میورزند و اگر کسی گرفتار بلایی شود خوشحالند.
همواره امیدواران را مأیوس میکنند و همه جا آیهی یأس میخوانند.
آنها در هر راهی کشتهای دارند و برای نفوذ در هر دلی راهی و برای هر مصیبتی اشکی ساختگی میریزند.
مدح و ثنا به یکدیگر قرض میدهند و از یکدیگر انتظار پاداش دارند.
بر تقاضاهای خود اصرار میورزند و در ملامت پردهدری میکنند و هرگاه حکمی کنند از حد میگذرند.
در برابر هر حقّی باطلی ساخته، در مقابل هر دلیل شبههای، برای هر زندهای عامل مرگی، برای هر دری کلیدی و برای هر شبی چراغی تهیّه دیدهاند.
برای رسیدن به مطامع خویش و گرمی بازار خود و فروختن کالا به گرانترین قیمت، تخم یأس در دلها میپاشند.
باطل خود را شبیه حق جلوه میدهند و در توصیفها راه فریب پیش میگیرند.
طریق وصول به خواست خود را آسان و طریق خروج از دامشان را تنگ و پرپیچ و خم جلوه میدهند، آنها دارودسته شیطان و شرارههای آتش دوزخند. چنانکه خداوند فرموده است: «آنان حزب شیطانند، بدانید حزب شیطان زیانکارند». (7)
خطر منافقان
منافقان خطرناکترین افراد هر اجتماعاند، زیرا:1. در درون جامعه زندگی میکنند و از تمام اسرار باخبرند.
2. شناختن آنها همیشه کار آسانی نیست و گاه خود را چنان در لباس دوست نشان میدهند که انسان باور نمیکند.
3. چون چهرهی اصلی آنها برای بسیاری از مردم ناشناخته است درگیری مستقیم و مبارزهی صریح با آنها کار مشکلی است.
4. آنها پیوندهای مختلفی با مؤمنان دارند (پیوندهای سببی و نسبی و غیر اینها) و وجود همین پیوندها مبارزه با آنها را پیچیدهتر میسازد.
5. آنها از پشت خنجر میزنند و ضرباتشان غافلگیرانه است.
این جهات و جهات دیگری سبب میشود که آنان خسارتهای جبران ناپذیری برای جوامع به بار آورند؛ به همین دلیل برای دفع شرّ آنها باید برنامه ریزی دقیق و وسیعی داشت.
در حدیثی آمده است که پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: «اِنّی لاأخافُ عَلی اُمَّتی مُؤمِناً وَ لا مُشرِکاً اَمُا المُؤمِنُ فَیَمنَعُهُ اللهُ بِاِیمانِهِ وَ اَمّا المُشرِکُ فَیَقمَعُهُ اللهُ بِشِرکِهِ وَ لَکِنِّی أخافُ عَلَیکُم کُلَّ مُنافِقٍ عَالِمِ اللِّسانِ یَقولُ ما تَعرِفُونَ وَ یَفعَلُ ما تُنکَرُونَ؛ من بر اُمِّتم نه از مؤمنان بیمناکم، نه از مشرکان، چرا که مؤمن ایمانش مانع ضرر اوست و مشرک را خداوند به سبب شرکش رسوا میکند، ولی من از منافق بر شما میترسم که از زبانش علم میریزد (و در قلبش کفر و جهل است) سخنانی میگوید که برای شما دلپذیر است، امّا کارهایی (در پنهانی) میکند که زشت و ناپسند است». (8)
نشانههای منافقان در روایات
در حدیثی امام علی (علیه السلام) فرمود: «لِلمُنافِقِینَ عَلاماتٌ یُعرَفُونَ بِها، تَحِیَّتُهُم لَعنَةٌ وَ طَعَامُهُم تُهمَةٌ وَ غَنیمَتُهُم غَلُولٌ. لایَعرِفوُنَ المَساجِدِ اِلّا هَجراً وَ لایَأتُونَ الصَّلاةِ اِلّا دُبُراً مُستَکبِرُونَ لایَألَفُونَ وَ لایُؤلَفُونَ خُشُبٌ بِاللَّیل صُخُبٌ بِالنَّهَارِ؛ برای منافقان نشانههایی است که به آنها شناخته میشوند: سلامشان نفرین است و خوراکشان تهمت و ارمغانشان خیانت. مساجد را نمیشناسند، مگر متروکهای و نماز را به جا نمیآورند مگر در آخر وقت، تکبّر میورزند. نه با کسی خو میگیرند و نه کسی با آنها خو میگیرد، شب و روز خوابند همچون چوب افتادهای». (9)در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «ثَلاثُ مَن کُنَّ فِیهِ کانَ مُنافِقاً وَ اِن صامَ وَ صَلَّی وَ زَعَمَ أنَّهُ مُسلِمٌ: مَن إذا ائتُمِنَ خَانَ وَ إذا حَدَّثَ کَذَبَ وَ إذا وَعَدَ أخلَفَ. اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قَالَ فِی کِتابِهِ: (إنَّ اللهَ لایُحِبُّ الخَائِنِینَ) (10) وَ قالَ اللهُ: (أنَّ لَعنَتَ اللهِ عَلَیهِ إن کَانَ مِنَ الکاذِبِینَ) (11) وَ قالَ اللهُ: (وَاذکُر فِی الکِتَابِ إِسمَعیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الوَعدِ وَ کانَ رَسولاً نَبِیّاً) (12) سه خصلت است که در هر کس باشد منافق است، هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و گمان کند که مسلمان است: کسی که هرگاه امین شمرده شود خیانت ورزد و زمانی که سخنی گوید دروغ گوید و چون وعده دهد تخلّف کند؛ خداوند در کتاب خود فرموده است: خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد. و فرموده است: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگویان باشد و فرموده است: در این کتاب از اسماعیل یاد کن که او در وعدهاش راستگو و فرستاده و پیامبری (بزرگ) بود». (13)
نشانههای مؤمن و منافق را از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند، فرمود: «اِنَّ المُؤمِنَ هِمَّتُهُ فِی الصَّلاةِ وَ الصِّیامِ وَ العِبادَةِ وَ المُنافِقُ هِمَّتُهُ فِی الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ کَالبَهیمَةِ؛ همّت مؤمن نماز و روزه و عبادت است، ولی همّت منافق مانند چارپایان، خوردن و آشامیدن». (14)
و در حدیثی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «لَعَنَ اللهُ مَن أَکرَمَ الغَنِیَّ لِغِناهُ وَ لَعَنَ اللهُ مَن أهانَ الفَقیرَ لِفَقرِهِ وَ لایَفعَلُ هَذَا اِلَّا مُنافِقٌ وَ مَن أکرَمَ الغَنِیَّ لِغِناهُ وَ أهانَ الفَقیرَ لِفَقرِهِ سُمِّیَ فِی السَّمَاواتِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّ الأنبِیَاءِ لایُستَجابُ لَهُ دَعوَةٌ وَ لایُقضی لَهُ حاجَةٌ: خدا لعنت کند کسی را که به ثروتمند برای ثروتش احترام بگذارد و خدا لعنت کند کسی را که به بینوا برای نیازمندیش اهانت کند. این کار جز از منافق سر نمیزند. هر که ثروتمند را برای ثروتش احترام کند و بینوا را برای نیازمندیش اهانت کند او را در آسمانها دشمن خدا و دشمن پیامبران میخوانند و هیچ دعایی از او مستجاب نمیشود و حاجتی از او روا نمیگردد».
و از علی (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «المُنافِقُ لِسانُهُ یَسُرُّ وَ قَلبُهُ یَضُرُّ؛ زبان منافق سرورآفرین و درونش زیانبار است». (15)
پینوشتها:
1. سورهی بقره، آیهی 14.
2. سورهی بقره، آیهی 14.
3. سورهی نساء، آیهی 141.
4. سورهی بقره، آیهی 14.
5. سورهی فاتحه، آیهی 5.
6. سورهی بقره، آیهی 44.
7. سورهی مجادله، آیهی 19.
8. نهج البلاغه، نامهی 27.
9. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج20، ص 266.
10. سورهی أنفال، آیهی 51.
11. سورهی نور، آیهی 7.
12. سورهی مریم، آیهی 54.
13. کافی، ج2، ص 290.
14. المججة البیضاء، ج5، ص 122.
15. غررالحکم، ح 1576.
مکارم شیرازی، ناصر، (1390) انوار هدایت (مجموعه مباحث اخلاقی)؛ قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب (ع)، چاپ اول.