واقعيت نامتناهى على (علیه السلام)
پس اكنون، منظور اين نوشته نشان دادن موقعيت تربيتى على است در تاريخ انسان و هم نماياندن فلسفه پيگيرى از اين رشته بحث و گفتگو كه مخصوصاً نگارنده اين صفحات در زندگى خويش زياد بدان اهتمام ورزيده است و يقين است كه د راين گفتار از من توقع داشته نشده كه درباره عظمت ذاتى و شخصيت على سخن سر كنم و حتى از آن بيكرانه بحر قسمت يك روزهاى در كوزه ريزم، چه اين كار از بزرگانى همچون ابن سينا و نصيرالدين طوسى بر نيامد كه با كلماتى كوتاه دهشت زدگى خود را در برابر اين عظمت بتوان عظمت نشان دادند و مبهوت به ديواره تاريخ تكيه كردند.
چون واقعيت على همچون واقعيت اسرار بزرگ است كه هر چه انسان بدانها نزديك شود و بكاود و پى برد، بيشتر مرعوب مىشود و از زبان مىافتد.
درباره شخصيت و عظمت على همين بس كه انسان هر چند هم پر مطالعه و دانش اندوخته باشد به اشارهاى بگذرد، زيرا بعد شناسايى على بعد مطالعه و دانشها و مقياسهاى بشرى نيست.
آن كس كه در دريايى بى ساحل و كبود دست و پا مىزند و خورشيد را مىنگرد كه از سمتى از آب طلوع مىكند و از سمت ديگر در آب فرو مىرود درباره اين دريا، چه بگويد؟ جز اين كه همين قدر بفهماند كه در دريا افتادهام و در دامن امواج كوه پيكر اين دريا خارهاى گران خاشهاى بيش نيست.
على همان بيكران دريايى است كه خورشيد همه ارزشهاى زندگى و احساس و شعر انسانى از سويى از آن مىدمد و از سويى در آن غروب مىكند و گنجايش سطح هستى على است كه مىتواند تمام فروغهاى ارزيابى شده وجود را بگيرد و از خود متجلى سازد، انسان در اين دريا افتاده چه بگويد؟ جز اين كه بگويد من هم دستخوش امواج اين دريا شدهام.
عشق هميشه از رسيدن به زيباييهاى عظمت بار و پر غرور سرچشمه مىگيرد و تا ممكن گردد درباره آن زيباييها گفتگو و تفسير شود ولو در حديث ديگران، چنان مىشود، ولى همين كه از حد تعريف گذشت زبان بسته مىشود و چشم دل باز، و عشق در عمق روح ريشه مىدواند و هر دم بر تجليات و دامنگيرىهايش افزوده مىگردد. كم كم غبار و خاكسترى نمىماند و آتش گل انداخته عشق مىسوزد و مىسوزاند و بى سر و سامان مىكند. عاشقان ديگر سر و سامان نمىدانند.
واقعيت متجلى على در همه مظاهر زيباييهاى عظمت پيوند: احساس، نفوذ، ديد، عدالت، تقوا، شجاعت، رادى، بزرگى، سخاوت، اصالت احساس وظيفه، انسان دوستى بيكران، حقوقشناسى باريك، يتيم نوازى و زاغه جويى، پيريزى فلسفههاى عميق، محبت و شور زندگى، ايثار، نيايش و عبادت از گنجايش بدر، ولايت مطلق و نفوذ در روح عالم و تسلط بر ملكوت ماهيات به اذن و اراده خدا، روشن انديشان را وا داشت، كه نه تنها على را پيشواى خود بدانند بلكه به او عشق بورزند، او را بزرگ دارند و بزرگ، آنگونه كه انسانها هماهنگ شوند و انسانى را بزرگ دارند، براى انسانيت، براى حق... براى حقيقت جاودان... براى آن فروغ مطلق و بى انتهايى كه از مرزهاى انديشه مىگذرد.
آنان كه به درستى شناختند كه بايد به فكر انسان باشند، آنان كه فهميدند كه بايد صخره مانند تكيه گاه پيكرهاى واقع شوند كه در پرتو شخصيتش كوچكترين پديده حقوقى پايمال نگردد و تعليماتش زندگى سازد و زندگىهاى مرگ گونه را خراب كند، آنان كه دانستند كه بايد بكوشند تا يك روز، در يك اجتماع، يك طفل يتيم، حتى از يك حق خود هم محروم نماند و آنان كه به اسنان و ارزش انسان ايمان آوردند، رفتند كه على را يارى كنند و طنين تكان دهنده اين نداى حماسى را همه جا برسانند و همراه نور خورشيد به هر كرانهاش بريزند.
اين حقيقتها بود كه عشقى خون فرجام و محبتى دامنگير آفريد و براى اينها واين وظيفه بزرگ انسانى بود كه انسانهاى بزرگى همچون:
سلمان فارسى، اباذر غفارى، مقداد كندى، محمد بن ابى بكر، عبدالله بن مسعود، سعد بن عباده، قيس بن سعد، مالك استر نخعى، سعيد بن قيس همدانى، هاشم مرقال، كميل بن زياد، حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، ميثم تمار، رشيد هجرى، سعيد بن جبير، عبدالله بن عفيف، سليمان بن صرد خزاعى، عبدالله بن سعيد آزدى، محمد ابن ابى عمير، ابن سكيت و صدها نفر ديگر رفتند وبه جرم على دوستى (كه در واقع همان انسان دوستى مطلق بود، چه بگفته روسو: دوستى انسانيت جز دوستى على نيست) سوختند و نابود شدند و خاكستر گرم خود را(8) بر ارواح پاشيدند...
اينها بود كه رفتند و تاريخ علىشناسى و تشيع را با خون آزادگان نوشتند و شهداى عظيم كربلا سرود پيروزى خونرنگ خود را در خيمه تاريخ نواختند و بزرگترين سرمشق را به آزديخواهان و مصلحان دادند.
اينها بود كه سادات حسنى و حسينى هر دم در هر گوشه خروج كردند. و زندگى خود را با تند رنگ خون زينت دادند و اولاد على و فاطمه لاى ديوارها گذارده مىشدند و در ساختمان يك شهر اسلامى كار استوانه را به دوش مىگرفتند، و ابو الفرج اصفهانى كتاب «مقاتل الطالبيين» را نوشت.
اينها بود كه جوانان شيعه مذهب غيور كه آتش عشق على مشتعلشان ساخته بود، در كوچهها و خيابانهاى كوفه حركت مىكردند و پرچمهاى خونين خود را در ميان نخلستانها مىگرداندند و با شعار شور آور «يا منصور امت» هيجان خلق مىكردند.
اينها بود كه اصحاب بزرگوار ائمه با چه خون جگرها و دردها و مشقتها، تعليمات شيعه را نشر مىدادند، عقيده شناسان و حقوقدانان بزرگ تربيت مىشدند و امام صادق 4000 تن را تربيت مىكرد و جابر بن حيان پدر شيمى را پرورش مىداد.
اينها بود كه محدثان و اديبان و دانشمندانى مانند:
شيخ ابوالحسن علان رازى، حافظ بديع الزمان همدانى، ابوالحسين بن طرخان كندى، ابوالمحاسن رويانى، شيخ ابو على فتال نيشابورى، ابن هانى اندلسى، مؤيد الدين طغرائى، شيخ جمال الدين حمدانى، شيخ حسن بن محمد سكاكينى، شمس الدين محمد مكى، حكيم صدرالدين دشتكى، شيخ نورالدين علايى محقق ثانى، شيخ زين الدين عاملى، شيخ شهاب الدين خراسانى، قاضى نورالله شوشترى و... كه سر و كارشان با علم و كتاب و مدرسه بود به هيجان آمدند و در راه نواميس انسانى تشيع شهيد گشتند و سر فصل كتاب علم را با خون آذين بستند و خون جوشنده خود را بر افق تاريك پاشيدند و خاطرات «مرگ سقراط» را تجديد كردند، و علامه امينى از پس كرانههاى احساسات خويش دست برآورد و كتاب آنان: «شهداء الفضيله» را نوشت.
اينها بود كه شعراى پرشور و متفكر و با شخصيت و مبارزى همچون:
نابغه جعدى، فرزدق، كميت اسدى، سيد حميرى، ابو تمام طائى، دعبل خزاعى، حمانى كوفى،، ابو فراس حمدانى، شرف رضى، عبدى كوفى، اشجع سلمى، كثير عزه، ابن الرومى، ابوالفتح كشاجم، صنوبرى، مفجع، ناشى صغير، ابن حماد، ابن طباطبا، ابوالفرج رازى، مهيار ديلمى، ابو العلاء معرى، صفى الدين جلى، ابو حامد انطاكى، قاضى تنوخى، رودكى، فردوسى طوسى، سنائى غزنوى، ابوالحسن تهامى، ابن سنان خفاجى، ابن منير طرابلسى، اسدى طوسى، كسائى مروزى، ناصر خسرو علوى، حافظ شيرازى، سلمان ساوجى، نظيرى نيشابورى، جمال الدين خليعى، حافظ رجب برسى، صائب تبريزى، محتشم كاشى، سروش اصفهانى، سيد حيدر حلى، عبدالمحسن كاظمى، علامه اقبال پاكستانى، شيخ كاظم ازرى، شيخ محمد رضا سبيبى، سيد سعيد حبوبى، عبدالمهدى مطر، ملك الشعراى بهار و...
و فلاسفه و حكما و رياضى دانان و عقيده شناسان بزرگى همچون:
هشام بن حكم، ابن اعلم بغدادى، حسن بن موسى نوبختى، ابو على سينا، ابو نصر فارابى، ابو ريحان بيرونى، خواجه نصير طوسى، يعقوب كندى، ابو على بن مسكويه، ابو اسحق فزارى، ابو سعيد سجزى، ابو زيد بلخى، احمد بن يوسف مصرى، احمد بن طيب سرخسى، ابن قبه رازى، ابن مبشر بغدادى، بديع اسطرلابى، قطب الدين رازى، مير ابوالقاسم فندرسكى، ميرداماد حسينى، غياث الدين كاشانى، ملا عبدالرزاق لاهيجى، جلال الدين دوانى، ابو محمد همدانى، كامل الصباح عاملى و...
و شخصيتهاى ادبى، علمى، حقوقى و اجتماعى مهمى همچون:
شيخ مفيد، شيخ صدوق، شيخ كلينى، شريف رضى، شريف مرتضى، خليل فراهيدى، ابوالحسن كسائى، ابو عقمان مازنى، ابن فهد حلى، شيخ طوسى، قطب الدين راوندى، شيخ طبرسى، امام مرزوقى، ابن ابى جمهور احسائى، علامه حلى، ابوالفتوح رازى، عبدالجليل قزوينى رازى، ابوالفضل ابن العميد، صاحب بن عباد، ابن طاووس حسنى، شيخ بهائى، علامه مجلسى، مقدس اردبيلى، ملا مهدى نراقى، فيض كاشانى، شيخ حر عاملى، علامه بحرالعلوم، مير حامد حسين هندى نيشابورى، ميرزاى شيرازى، سيد جمال الدين اسد آبادى، شيخ انصارى، سيد محسن امين عاملى، سيد حسن مدرس، سيد حسن صدر كاظمى، شيخ محمد جواد بلاغى، شيخ محمد حسين كاشف الغطا، سيد عبدالحسين شرف الدين، آيت الله بروجردى، شيخ آقا بزرگ تهرانى، امام خمينى، علامه امينى و... و بسيار رهبران بزرگ و مسلحان اجتماعى و رجال علمى ديگر همه مشعل علىشناسى را به دوش كشيدند و اجتماعات با پرتو دانش و تقوا و فضايل خويش به حقايق جاويد و مفاهيم زنده تشيع رساندند و فداكاريهاى خستگىناپذير و مجاهدات عظيم خود را سرمشق آيندگان قرار دادند. گر چه همواره سد راههايى خشن نيز داشتهاند.
اينها بود كه دانشمند بزرگ ابوريحان بيرونى در كتاب «الاثار الباقيه» عيد غدير را از بزرگترين اعياد همگانى اسلامى شمرد...
وضياء الدين مقبلى عالم متبحر اهل سنت، پس از ذكر اسناد حديث غدير، گفت:
«فان لم يكن هذا معلوماً فما فى الدين معلوم»
اگر اين حديث، دانسته و ثابت نباشد پس در اسلام هيچ دانسته و ثابتى نيست. (1)
حافظ ابو العلاء همدانى گفت: «اروى هذا الحديث بمائتين و خمسين طريقاً: من اين حديث (غدير) را با دويست و پنجاه سند نقل مىكنم». (2)
اينها بود كه دانشمندان و محدثان بزرگ اهل سنت، فضايل و مناقب على را در كتب خود نوشتند و در سراسر ممالك نشر شد و بازگو گشت و نفوذ كرد و پرورش داد و حتى حقيقت غدير را كه يكى از ريشههاى استدلالى و دينى و الهى تشيع است و بس مهم و قاطع، گروههاى فراوانى از علماى فنى سنت د ركتابهاى معتبر و معتمد خود، حتى در چند «صحيح» نقل كردند...
اينها بود كه پيوسته كتاب على «نهج البلاغه» همچون مشعل جاودان افروخته، روى پايه افكار و احساسات اجتماعات قرار داشت و همواره نيز قرار دارد و بيش از صد شرح و تفسير بر آن نوشته شده و به دهها زبان ، همه يا قسمتهايى از آن گردانده شده است و از شرحهايش يكى شرح شيخ محمد عبده (حكيم و مفتى بزرگ مصر و از پيشوايان حركتهاى علمى و اجتماعى اخير آن كشور) است كه بواسطه تأثيرات سيد جمال الدين و همكارى با او، بيشتر بحقايق تشيع و كلام على (ع) پى برد و بر آن شرح نوشتن و آن كتاب را در همه مصر و بلاد اسلامى عرب پهن كرد و در آغاز شرحش گفت:
«من در مطالعه اين كتاب از فصلى به فصل ديگر مىرسيدم و حس مىكردم كه پردههاى سخن عوض مىشود و آموزشگاههاى پند و حكمت؛ تغيير مىيابد و گاهى خودم را در جهانى مىيافتم كه ارواح بلند معانى با زيور عبارت تابناك، آن را آباد ساخته است.
ابن معانى بلند پيرامون روانهاى پاك و دلهاى روشن مىگردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد و به مقصد عالي یى كه دارند برساند و از لغزش گاهها دورشان كرده به شاهراه محكم فضيلت و كمال بكشاند. و گاه مىيافتم كه عقلى نورانى كه هيچ شباهتى با اجسام ندارد از عالم الوهيت جدا گشته و به روح انسانى اتصال يافته او را از لابهلاى پردههاى طبيعت بيرون آورده و تا سرا پرده ملكوت اعلى بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرينش رسانده است...» .(3)
از ترجمههاى نهج البلاغه يكى اثر مرحوم جواد فاضل است كه بارها به نام «سخنان على» به چاپ رسيده است. من به طبقه جوان يكسر، توصيه مىكنم كه اين كتاب را بگيرند و هميشه داشته باشند و در هر شبانه روز ولو مقدار كمى از آن بخوانند حتى آن جوانان كه خود را از دين كنار مىكشند (در صورتى كه به اصول شريف انسانيت پاى بند باشند) پذيرفتن اين توصيه مهرآميز چندان زحمتى ندارد. بروند و با على آشنا شوند و به همين كه از او نامى بشنوند، بس نكنند، تا بنگرند كه اگر دين همانست كه على داشته و بدان مىخوانده، بايد دين داشت و بايد به استوارى در دين سر بلند بود... و بايد در تمام فراز و نشيبهاى زندگى از فروغهاى اين مرد جاودان هدايت جست. P}
اينها بود كه حتى از غير مسلمين دهها نويسنده و فيلسوف و اديب بزرگ در سراسر جهان درباره عظمت على (ع) مقالهها و كتابهاى مختصر و مفصل نوشتند و كسانى مانند بارون كاراديفو، توماس كارلايل، جبران خليل جبران، امين نخله، نرسيسان، گابريل انگيزى، جورج جرداق، بولس سلامه، ميخائيل نعيمه، فؤاد جرداق و... در تجليل امام سخنها گفتند، و از آن(9) ميان كارلايل انگليسى گفت: «... و امام على جز اين ما را گنجايش ندارد كه او را دوست بداريم و بدو عشق بورزيم» و نرسيسان فاضل مسيحى گفت: «اگر اين خطيب بزرگ در عصر ما، هم(10) اكنون بر منبر كوفه پا مىنهاد، مىديديد كه مسجد كوفه با آن پهناوريش از شاپوهاى اروپائيان موج مىزد، مىآمدند تا از درياى سر ريز دانش او روحاشان را سيراب سازند»... (4)
اينها بو دكه شبلى شميل دوست بخنز و طبيعيدان معروف گفت: «الامام على بن ابى طالب عظيم العظماء، نسخة مفردة لم يرلها الشرق و لا الغرب صورة طبق الاصل، لا قديماً و لا حديثاً».(5)
اينها بود كه بولس سلامه بيروتى حقوقدان مسيحى در اثر ادبى و بديع خود سرود: «شبهايى كه بيدار بوده با درد و رنج مىگذراندم، افكار و تخيلاتم مرا به گذشته كشانده و شهيد بزرگ امام على و سپس امام حسين به ياد من مىآمدند، يك بار براى مدتى طولانى گريستم و سپس شعر «على و حسين» را نوشتم .
آرى من من يك مسيحى هستم ولى ديده باز دارم و تنگ بين نيستم. من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مىكنم كه مسلمانان درباره او مىگويند خدا از او راضى است، صفا با اوست و شايد هم خدا به او احترام بگذارد، و مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن گفته و از تعليمات او سرمشق مىگيرند و دينداريش را پيروى مىنمايند .
از آنجا كه در آيينه تاريخ، مردم پاك و نفس كش بخوبى نمايان هستند مىتوان على را بزرگتر از همه آنها شناخت... او بطورى از وضع رقت بار يتيمان و فقيران متأثر و غمگين مىگشت كه حالت و حشتناكى بخود مىگرفت...
اى داماد پيغمبر! شخصيت تو مرتفعتر از مدار ستارگان است. اين از خصايص نور است كه پاك و منزه باقى مانده، گرد و غبار نمىتواند آن را لكهدار و كثيف كند. آن كس كه از حيث شخصيت، ثروتمند و غنى است هرگز نمىتواند فقير باشد، نجابت و شرافت او با غم ديگران عاليتر و بزرگتر شده است، شهيد راه ديندارى و ايمان با لبخند رضايت درد و مشقت را مىپذيرد.
اى استاد ادب و سخن! شيوه گفتار تو مانند اقيانوسى است كه در عرصه پهناور آن روحها به هم مىرسند و به يكديگر مىپيوندند...» .(6)
و همين مواريث معنوى و وارستگيهاى عميق و فضيلتهاى بزرگ شيعه مذهبان آزاد الهى بود كه همه جا در روحانيون واقعى اين ملت نموده مىگشت و شخصيتهاى بزرگ را تحت تأثيرى عجيب قرار مىداد كه در اينجا حتى مجال اشاره بدانها را هم نمىيابيم، جز اين كه سخنى از فيلسوف فريكه و متفكر اجتماعى مسحيى «امين الريحانى» كه از پيشوايان تجدد شرق است نقل كنيم. وى مىگويد:
«به عزم ملاقات سيد حسن صدر به كاظمين رفتم. وى مرد تنومند چهار شانه بلند بالا و(11) خوش اخلاق و خوش برخوردى است، با پيشانى بلند و ريش انبوه سفيد و بازوهاى قوى، عمامه سياه بزرگى بر سر دارد و پيراهنى سينه گشاده در بر، با آستينهاى فراخ كه بازوهاى او در وقت صحبت از آن نمايان مىشد. در تمام سياحتم در بلاد عرب هيچ كس را به خاطر ندارم ديده باشم كه صورت پيغمبران را آنطور كه تاريخ و شعرا وصف كرده و نقاشان براى ما مصور كردهاند، در مقابل چشم من مجسم كند مثل اين مرد شيعى بزرگ. چقدر مستحسن است سادگى اطوار و خشونت زندگى او، وقتى كه من داخل خانه او مىشوم ابتدا خيال مىكردم داخل خانه يكى از خدمه او مىشدم كه به منزل او راه دارد. وقتى كه او را ديدم روى حصيرى نشسته در اتاقى كه جز آن حصير و چند پشتى، هيچ اثاثيه ديگرى نداشت، و چون قبلاً مسبوق بودم كه او بيش از دو ميليون اتباع و مقلد دارد و ميليونها روپيه از هند و ايران براى صرف در وجوه بر براى او فرستاده مىشود و او با وجود همه اينها در كمال سادگى و زهد زندگى مىكند و يك روپيه از آنها را هم در غير وجوه معينه استعمال نمىكند، اين مرد فوقالعاده در چشمم بزرگ آمد و آرزو كردم كه كاش بين رؤساى روحانى ما كه با جامههاى ارغوانى گردش مىكنند و در اعمالشان جز كار خير چيزى كمبود ندارد، چند نفرى نظير اين مرد پيدا مىشد...»
و اين فدائيان على بودند كه همه جا شورانگيزترين حماسه زندگى را بپا مىكردند، بگفته آقاى حكيم الهى: «هزار و چند سال است كه به نام او ميليونها نفر -( به هر نامى كه مىخواهيد بناميد - خود را فدا كرده و با طيب خاطر و اراده شخصى در راه او بذل جان و مال مىكنند كه در كمترين شخصيت تاريخى آن را مىشود يافت. و از آن گذشته صدها و هزاران نفر را كه همين آنسيكلوپديا داراى شخصيت تاريخى و داراى قيافه تاريخى ذكر كرده است چه از سلاطين و چه از فلاسفه و ادبا همه كسانى هستند كه خود را فدائى على دانسته و به عظمت او معتقد بوده و مباهات داشتهاند. (7)
اينها همه نيروهايى بودند كه به هم مىپيوستند و از خلال قرون و اعصار غبار گذشت زمان را پس مىزدند و هر بامداد و غروب چهره خروشناك على را با همان ابهت تربيتيش از ميان تند نقش شفق نشان مىدادند و به اين اميد نيرو بخش كه زاويههاى ديد على نسبت به انسان و ارزش انسان روشن گردد، به فعاليت پيگير خويش ادامه مىدادند... .
اكنون با استمداد از معلومات مختلف بشر امروز، پديدههاى فكرى و اجتماعى امام را مىشود روشن كرد و تابش اين خورشيد را كه قرنهاست بر سرزمين ما تابيده و درست نتوانستهايم از نورش بهره بگيريم مىتوان به هر سوى گيتى رسانيد.
اقيانوس زمان هر روز آمادهتر مىشود كه ما صخرههاى بزرگى از دامنه شخصيت كوه آساى على بر داريم و در آن افكنيم و موجش را به دورترين ساحلهاى زندگى برسانيم و مردى را بشناسانيم كه از نظر علم، تا آن جا افكار را جهش مىدهد كه در ضمن اشاره به «انشعاب علوم» حتى روى آشيانهشناسى پرندگان تكيه مىكند و اصول فلسفههاى مهم را پى مىريزد و در حقوق و علوم الاجتماع، حقايقى ژرف و در عدالت و داورى و مساوات، اصولى عميق پيشنهاد كرده خود بدانها عمل مىكند. از بينوايان سخن مىگويد و با آنان مىنشيند و كنار ديوارهاى درد چهره زاغهها مىايستد و خود را به جاى زاغه نشينان مىگذارد.
همدوش يك فرد بسيار معمولى جامعه كار مىكند، به طورى كه براى هر سوسياليست منصف مايه حيرت است. رئيس اسلام و فرمانرواى پهناورترين امپراطورىها و براى چند نخل مردى يهودى آبيارى كردن و دستمزد گرفتن و به بينوا دادن... عجيب است!...
اينها همه شگفتىهاى اين شعله جاويد و واقعيت نامتنهاهى است.
آن همه فروغى كه از چراغ راه مصلحين تراويد و آن همه ارزشهايى كه انساندوستان بزرگ را به تلاش وا داشت. آنان كه براى آزاد زندگى كردن جامعهها، يا از بين بردن امتياز سياه و سفيد، يا بهبود وضع زندانها و زندانيان يا تيمارستانها، يا بيمارستانها و درمانگاهها، يا ساير آسايشگاههاى مرضى، يا زندگى اطفال بى سرپرست، يا تعميم دانش و سودا براى همه، يا كوبيدن استبداد و ظلم، يا رفع اختلافات شوم طبقاتى، يا پيشرفت علوم و اختراعات، يا گسترش عدالت و داد و احقاق حقوق، يا نشر تعاليم روحى و اخلاقى، يا ساير اصلاحات اجتماعى و... گام فشردند و تلاش كردند، همه چهرههاى مقدسى هستند كه يقيناً بشريت بدانها احترام مىگزارد. وليكن نمونه كامل و جامعه همه اين كششها و كوششها و تمام اين احساسات و عواطف و بلكه از همه برتر و بزرگتر و الهىتر، همان چهرهاى است كه مىگوييم بايد شناسانده شود و همگان كيفيت انديشه و مجارى ديدش را درك كنند و معلومات درباره او طورى عمومى شود كه هر روز فرزندانى كه وارد زندگى مىشوند، او را با همان هيمنه حقوقيش در سراسر زندگى و شؤون آن ناظر كار خود بدانند.
بشر براى آسودگى مطلق و رسيدن به ارزش واقعى خويش، ناگزير است كه به طرف على برود. آن مردان بزرگى هم كه پس از يك احساس ژرفناك و شور اميدانگيز، عمرى در شعله عشق على مىسوزند و به شناساندن على مىپردازند بدين نظر عالى است.
اينها حقايقى است، و اين بحثها بحث سنى - شيعه نيست، بحث يك طرفه است: «علىشناسى» است. نهايت دنياى تسنن هم وقتى پس از گذشتن چهارده قرن بر اسلام و عقيم ماندن جهانى شدن آن ؛ به اين حقايق توجه پيدا كرد - با حفظ احترام سلف - با ما همگام خواهد شد و برادرانه با هم در راه تحقق بخشيدن به آرمانهاى عالى پيغمبر بزرگوارمان خواهيم كوشيد. اما چون همين را گروهى نمىخواهند و به سود منافع خودشان نمىدانند، اين بحث مقدس انسانى را كه نتيجهاش عايد دورترين بشر جزيره نشين هم خواهد شد، به گونهاى نامطلوب جلوه مىدهند. و دريغا كه بعضى از عناصر كم ديد و يك سونگر و كم مطالعه در دين و تشيع كه به گمان خود ديد وسيع هم دارند! و چه بسا شيعه معتقدى هم هستند، چون از فلسفه مذهب خود آگاهى درستى ندارند. در راه نشر اين حقيقت كه نمىكوشند هيچ، سد راه كوشندگان هم مىشوند. اين دسته اگر توجه نيابند تأسفى فراوان دارد .
در اين جا حقيقتى است كه ناگزير بايد بدان اشاره كرد: آيا اگر بنا شود اجتماعى را به وظايف بزرگ پاى بند سازند و توده درهم رفته و بى سامانى را زنده كنند و به خود آورند، از كجا بايد شروع كرد؟
از همانجا كه يقينى بحق در مردم انگيخته شود و همه از صميم دل بپذيريم كه بايد به طرف حركتى روى آورند ؛ و خلاصه بايد برنامهاى به مردم پيشنهاد شود كه از ايمان قلبى و حس درونى منشأ گيرد. اينجاست كه بايد ابتدا همگان حق محض و صريح را درك كنند و بشناسند و به تأييد فروغ حق نيت پاكى كه از شناختن حق در تصميمات به وجود مىآيد به سوى مقصود پيش روند. تا فرد يا جامعهاى در تشخيص خود يقين نكند و اشعه زنده كننده حقيقت بر كانون اراده و احساساتش نتابد، هيچ جهش و جوشش راستينى نمىتوان از آن فرد يا جامعه توقع كرد.
اكنون قدرى صريحتر درك مىشود كه هر چه جوانان، احساساتىتر و پر شورتر و جامعه دوستتر باشند، بايد بى ترديد برگردند (و اگر در اثر علل و عواملى از دين فاصله گردفتهاند فاصله را به صفر رسانند) و در شناساندن مكتبى بكوشند كه اقدامات اصلاحى و جهشهاى اجتماعى جزو متن آنست، و در آن ريشه دينى دارد...
اگر اين فكر (توجه به تعليمات على) چنانچه ياد شد در طبقه جوان رسوخ كند و باز شور علىشناسى در رسته آمادهتر يعنى جوانان سر گيرد، و ولاى على به هدايت نشاط سازنده جوانان بر خيزد، آيا اگر اين پرتو از افق اجتماعى دميد نبايد به سعادتمندى محتوى آن جامعه دل بست؟
آيا اصل سعادت هر اجتماع جهش داشتن و زندن بودن افراد نيست؟ و آيا عاملى جهشزاتر از توجه درست به طرز فكر قاطع و دادگر و كوبنده على و حقيقت ناشناخته تشيع داريم؟
*اين متن، بخشى از مقاله مفصل «جهشها» در اين كتاب است كه با تلخيص و حذف قسمتهايى از پاورقىها و... آورده شده است.
پینوشتها:
(1) - الغدير، ج 1، ص 307.
(2) - همان، ص 158.
(3) - از مقدمه شرح «نهج البلاغه» عبده، داستان غدير، ص 177.
(4) - «ما هو نهج البلاغه» از علامه سيد هبة الدين شهرستانى.
(5) - امام على بن ابى طالب بزرگ بزرگان، تنها نسخهاى است كه نه شرق و نه غرب صورتى مطابق با اهل آن نديده است نه در قديم و نه در دنياى حاضر... (از: مبدأ اعلى) .
(6) - «امام على مجاهد بزرگ»، ص 56 به بعد.
(7) - «نخستين امام» ص 25.
(8) - «كلمات الفلاسفه»، تأليف بباوى غالى الدويرى.
(9) - به جلد پنجم «صوت العداله» فصل «الا روبيون و الامام - اروپائيان و امام» رجوع شود.
(10) - «الابطال» از كار لايل. تعريف محمد السباعى.
(11) - مقصود آيت الله سيد حسن صدرالدين كاظمى است، مؤلف كتاب پر قيمت «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام» و كتب ديگر و از اساتيد «علامه كبير شيخ آقا بزرگ تهرانى» مؤلف «الذريعة الى تصانيف الشيعه» در 50 جلد.