نویسنده: حمیدرضا آیت اللهی
مسئله شر یکی از مهمترین مسائل فلسفی و الهیاتی از دیر زمان بوده است. باور به خدا و واقعیت شر پارادوکسهایی را به ذهن متبادر میکند که هر فرد معتقد به خدای ادیان توحیدی باید به گونهای بتواند در رفع اینگونه پارادوکسها موفق گردد.
ذکر شده است اولین بار اپیکور (141 تا 270 قبل از میلاد) این مسئله را در قالبی منطقی مطرح کرده است:
«آیا خداوند میخواهد از شرور جلوگیری کند ولی نمیتواند؟ پس ناتوان است. آیا او میتواند اما نمیخواهد؟ پس بدخواه است. آیا او هم میخواهد و هم میتواند پس این شرور از کجا آمدهاند؟» (Pojman, 1987, p.151)
در دوران معاصر رویکرد به مسئله تغییر کرده است و بجای انکار برخی صفات خداوند، اصل وجود او به علت شرور موجود در عالم مورد انکار قرار گرفته است. جی. ال. مکی مشهورترین صورتهای استدلال بر نفی خدا را ارائه نموده است. (Mackie, 1982)
از آنجا که مسیحیت نگاه ویژهای به «عشق خداوند به بندگانش» دارد موضوع شرور عالم در فلسفه و الهیات غربی اهمیت بسیاری یافته است. به طوری که نمیتوان هیچ فیلسوف دین با الهیدانی را یافت که در این باره نظر خاصی مطرح نکرده باشد. آموزههای کلیسایی معتقد است اگر کسی عبایت را گرفت قبایت را هم به او ببخش یعنی هیچگونه عکسالعمل بازدارنده که طبیعتاً خشونت در آن باشد انجام نده. اینگونه آموزهها هرگونه رفتار بازدارنده و تحکمآمیزی را از خداوند منتفی میداند. حال با این نگاه چگونه میتوان از خداوند انتظار داشت که او با ارادهاش در عالم این همه رنجها و بلاهای بیشمار را ایجاد کند؟ در حالی که اگر آموزههای اسلامی خداوند را رحمن و رحیم میشناساند ولی در عین حال برای او جباریت نیز در قبال ستمگران قائل است. اما به این معنا نیست که مسئله شر در تفکر اسلامی منتفی دانسته شود بلکه وجه دیگری از آن بروز کرده است. موضوع شرور در بحث عدل الهی موضوع محوری در اندیشه اسلامی بوده است.
در این نوشتار در نظر است این مسئله و راهحل آن در تفکر غرب مورد توجه قرار گیرد و سپس پاسخ به آن در پرتو مبانی فلسفی ملاصدرا یعنی اصالت وجود بررسی شود.
در تفکر غربی این مسئله چنان مهم بوده است که بعضی نظریات مهم فلسفی جدید برای حل این مشکل مطرح شدهاند. مثلاً میتوان از فلسفه پویشی وایتهد و الهیدانان پیرو او یعنی الهیدانان پویشی نام برد که نوع نگاه دیگری را به عالم و نقش خداوند در عالم مطرح کردند. الهیات پویشی سعی میکند آموزه قدرت مطلق خداوند را کنار بگذارد تا در قبال اشکال پاسخی ارائه کند که از پارادکس مطرح شده نجات یابد. در این نوع نگرش، قدرت خدا قدرتی اجبار کننده نیست بلکه فقط جنبه ترغیبی دارد؛ در نتیجه شرور فعل خداوند قلمداد نمیشوند.
در دوره جدید این مسئله به وسیله دیوید هیوم (1776-1711) مطرح شد. او در کتاب گفتارهایی دربارهی دین طبیعی از زبان فیلو بیان میکند که واقعیت شر و میزان انبوه آن باعث میشود که وجود الوهیت نیز درهالهای از ابهام قرار بگیرد. به نظر او میتوان نشان داد که میزان شرور در عالم بیشتر از خوبیهای موجود در آن است، در نتیجه بسیار دشوار است کسی بتواند قضایای سهگانه اپیکور را بدون گرفتاری در تعارض با هم سازگار بداند.
گوتفرید ویلهلم لایبنیتس (1716-1647) سعی کرد که عدالت خداوند را به طور کامل مورد بررسی قرار دهد او در کتاب خود عدل الهی استدلال میآورد که واقعیت شر به هیچ عنوان باعث رد خداباوری نمیشود و سعی میکند به گونهای به ایرادهای هیوم بدینگونه پاسخ دهد که خداوند به این دلیل وجود شرور را مجاز دانست تا خوبی بزرگتری تحقق پیدا کند. هبوط آدم، "گناهی مبارک" بود زیرا که منجر به تجسد پسر خدا و قرار گرفتن انسان در سرنوشتی والاتر گردید.
با بازپروری پارادکس در دوران معاصر این ایراد در قالب برهانی بر رد وجود خداوند خود را نشان داد. این موضوع در قالب چند قضیه ذیل بازگو گردید و سعی شد قالبی منطقی به آن داده شود:
1- خداوند قادر مطلق و عالم مطلق است.
2- خداوند خیرخواه مطلق است.
3- شر وجود دارد.
4- اگر خدا هم قادر مطلق، هم عالم مطلق و هم خیرخواه مطلق باشد نباید در جهان شر (یا شر غیرضروری) وجود داشته باشد.
5- ولی شر (یا شر غیرضروری) در عالم وجود دارد.
6- بنابراین خدا وجود ندارد.
مهمترین دفاع خداباورانه در موضوع شر «دفاع مبتنی بر اختیار» است که سابقه آن به زمان اگوستین (430-354) میرسد. تبیین جدید از دفاع مبتنی بر اختیار در آثار جان هیک، الوین پلانتینگا و ریچارد سوین برن مطرح شده است. آنها قضیه چهارمی به پارادوکس اپیکور اضافه کردند تا نشان دهند قضایای 3-1 به یکدیگر سازگار هستند و بین آنها تناقضی وجود ندارد. این قضیه در قالب قضیه ذیل قابل طرح است:
7- از لحاظ منطقی غیرممکن است که خداوند مخلوقاتی مختار بیافریند در عین حال تضمین نماید که آنها هرگز مرتکب شر نشوند.
از آنجا که آفرینش مخلوقاتی مختار که آزادانه مسئول باشند امری پسندیده است لذا تضمینی وجود ندارد که آنها مرتکب شر نشوند. موافقان دفاع مبتنی بر اختیار مدعی هستند که شر اخلاقی ناشی از آزادی اراده انسان است. اما خداباوری چه پاسخی برای شر طبیعی دارد؟ فیلسوفان دین دو نوع شر را از هم متمایز نمودهاند: شر اخلاقی که برخاسته از افعال آدمیانی است که در ارتکاب آن مسئولیت اخلاقی دارند و شرور طبیعی که همه چیزهائی را دربر میگیرد که در طبیعت رخ میدهد مانند طوفانها، تندبادها، زمین لرزهها، آتشفشانها و ناخوشیهای طبیعی و مانند آنها که باعث رنجهایی برای انسانها میگردد.
دو راه حل مختلف در مسئله شرور طبیعی در فسلفه دین معاصر ارائه شده است: اولین راه پیشنهادی از سوی الوین پلانتینگاست که شرور طبیعی را به شیطان و عوامل او نسبت میدهد. دومین راه حل که به وسیله سوئین برن مطرح شده این است که شرور طبیعی جزو طبیعت و ذات چیزهاست و نتیجهی ترکیب قوانین قطعی فیزیک است که لازمه سازگاری در عالم است و همچنین ناشی از مسئولیتی است که به انسان داده شده است تا مختارانه عمل کند.
پاسخ ملاصدرا به مسئله شرور
هرچه اصالت وجود دیدگاه ما را در مورد واقعیت جهان و مسئله شر به طور اساسی تغییر میدهد. اما خود ملاصدرا در دو قسمت از کتابش «اسفار» در مورد عدل الهی و خیرخواه بودن خداوند بحث کرده است. در جلد هفتم بیشترین تأکید ملاصدرا کلامی است و تقریباً همانگونه استدلالهایی را مطرح میکند که مدافعان دینی پیش از او معمولاً پیمودهاند. اولین استدلال به شرح ذیل ارائه شده است:1- خداوند فقط علت تامه هر ذات محدود موجود است (و نه غیر آن).
2- شر هویتی وجودی ندارد و آن را باید به عدم نسبت داد.
3- در نتیجه خداوند علت بوجود آمدن شرور (که عدمی هستند) نیست.
راهحل دوم او به شکل ذیل قابل عرضه است:
1- شر هویت ذاتی ندارد بلکه شرور از عوارض امور خیر هستند، یعنی مانع ذات یا شیئ دیگر میشوند. شرور علت صوری امور دیگر نیستند، در نتیجه شرور نسبی هستند.
2- خداوند علت مستقیم شرور نیست. نقصهای متافیزیکی به عنوان لوازم صنع الهی میتوانند اتفاق افتند.
3- شرور اخلاقی که موثر در عملکرد طبیعی انسان است در اختیار انسان (که امر خیری است) ریشه دارد. این مخلوفات هستند که مرتکب شرور میشوند.
4- مقدار شرور در عالم کمتر از خیرهای موجود در عالم است.
5- اگر هویت ذاتی انسان را (اختیار) از او بگیریم او دیگر انسان نخواهد بود.
6- هویت ذاتی انسان نمیتواند به اندازهی کاهش یابد که او عقلا و اخلاقاً مسئول افعال خود نباشد.
7- لطف و عنایت خداوند انسان را توانا ساخته است تا بر هرگونه اراده شری در خود غلبه کند و افعال بدی انجام ندهد.
8- انسان به علت محدودیت وجودی، امکان ارتکاب شرور را دارد. فساد و تباهی انسان ممکن است چرا که او موجودی فناپذیر است. فقط خداوند است که فناناپذیر است.
بنظر میرسد این نوع جواب یک راه حل با نگرش اصالت ماهیتی باشد که با تفکر غالب فلسفی او تفاوت دارد. او در جلد دوم کتاب «اسفار» نظر دیگری را درباره شر مطرح میکند. این جواب صریحاً برخاسته از اصالت وجود است.
توضیح اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت را به کتابهای زیادی که در این راه نوشته شده است ارجاع داده میشود. فقط توضیح مختصری از آن به شرح ذیل داده میشود.
فیلسوفان قبل از ملاصدرا اظهار میداشتند که در واقعیت اصالت با ماهیت است. در نظر اولیه هم چنین به نظر میآید که واقعیت را ماهیت اشیاء پر کرده است؛ و ذهن با ملاحظه واقعیت اشیاء از ویژگی خاصی که در آنها وجود دارد مفهومی بنام وجود را از آنها انتزاع میکند. در نتیجه وجود یک مفهوم ذهنی است که از واقعیتهایی بنام ماهیات آن را بدست آوردهایم.
اما ملاصدرا در تدفیق عمیق خود توجه نمود که واقعاً ما از وجود چه چیزی را میفهمیم؟ وجود یعنی هستی داشتن و در عالم هستی بودن. آیا میتوان گفت این هستیها در خارج نیستند و هستی را باید در ذهن فهمید؟ او توجه نمود که آنچه که واقعیت را پر کرده است این هستیها هستند، پس ماهیت چه وجهی پیدا میکند؟ او توجه نمود که ما از حدود وجودی که هستومندها دارند چیزی را بنام ماهیت از واقعیتها در ذهن استنباط میکنیم. پس آنچه بنیاد واقعیت را تشکیل میدهد هستی است که از آن به اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت تغییر میکنند.
حال در نظر است که مسئله شر را در پرتو این بصیرت فلسفی یعنی اصالت وجود بررسی کنیم. اگر ما شررو عالم را واکاوی کنیم میبینیم که شرور از نقصانها و تفاوتها برمیخیزد. برخی از افراد با هوشتر از دیگرانند، بعضی چشم دارند که در حالی که بعضی ندارند و از این قبیل موارد. آیا این امکان برای خداوند وجود نداشته است که به همه انسانها نعمتهای یکسان بدهد؟ او انسان را به گونهای خلق کرده که همواره از محدودیتهایی در زندگیش رنج میبرد. او که قدرت مطلق است آیا نمیتواند به هر شخصی هر آنچه را که مورد نیازش است اعطا کند تا از کمبودهایش رنج نبرد؟ اگر شخصی آرزو کند که کاش شرایط بهتری میداشت تا دچار شرهایی که با آنها مواجه است نمیشد آیا نمیتواند بخواهد خداوند با قدرت مطلقش به او این امکان را میداد؟ آیا مجاز نبود از خدا شکایت کند که چرا بین او و دیگران تفاوت قائل شده است؟ چنانچه با اصالت ماهیت به این مسئله نگاه کنیم شاید بتووان به گونهای این سوال را موجه دانست. زیرا خدا میتواند کمال بیشتری را از اینگونه که هست به ماهیت او اعطا کند.
طبق اصالت وجود خداوند فقط وجود را افاضه میکند و از محدودیتهای وجود یک ماهیت شکل میگیرد. اینگونه نبوده است که ابتدا چیزهایی با محدودیتهای متفاوت باشند سپس خداوند به آنها وجود را داده باشد. قبلاً اصلاً چیزی نبوده که خداوند بخواهد به آن وجود را بدهد. چیز بودن اشیاء پس از وجود آنها محقق میشود. تفاوت اشیاء لازمهی محدویتهای وجودی است که از کثرت داشتن اشیاء در جهان ما برمیخیزد. از آنجا که انسان موجودی است که الزاماً در جهان مادی تحقق مییابد و جهان ماده باید الزاماً دارای کثرت باشد، بنابراین باید وجودهای متفاوتی باشند که ماهیت آنها را حدود وجودات آنها مفهوم شده و نسبت به هم متفاوت و متمایز خواهند بود.
همه ما شنیدهایم که برخی آرزو میکنند که ای کاش شرایط بهتری میداشتند یا جای فرد دیگری میبودند و یا پدر و مادر دیگری داشتند. بیائید بررسی کنیم و ببینیم آیا این امر ممکن است یا خیر. برای مثال، سعید آرزو دارد که به جای پدرش A و مادرش B که ثروتمند و باهوش و زیبا نیستند اشخاص دیگری مانند A" و B" که پدر و مادر محسن هستند میبودند چرا که پدر و مادر محسن هم ثروتمند و هم باهوش و هم زیبا هستند. سعید فکر میکند اگر A" و B" پدر و مادرش بودند او زندگی بهتری میداشت. اگر او به این قضیه توجه کند متوجه خواهد شد که این جمله بی معنی است، زیرا اگر پدر و مادر او اشخاص دیگری بودند او دیگر سعید نبود. سعید شخصی است که پدر و مادرش B و A هستند و اگر B" و A" پدر و مادر شخصی باشند آن شخص دیگر سعید نخواهد بود که آرزوی این چنینی داشته باشد. در واقع این شخص محسن است که وجودی با این مشخصات دارد. سعید چیزی میخواهد که لازمه آن این است که B و A پدر و مادرش باشند (چون سعید بودن یعنی این)، و در عین حال B و A را به عنوان پدر و مادر خود نداشته باشد که این نامعقول است و تناقض پیش میآید.
حال آیا برای خداوند محال نیست که انسانهایی را بیافریند که به دلیل کثرت در جهان مادی باید با هم تفاوت داشته باشند و در عین حال با دیگران هیچگونه تفاوتی نداشته باشند؟ خداوند وجودی را در جهان مادی بخشیده که باید دارای کثرت بوده و وجود محدود همراه با محدودیتهای مختلفی باشند. پس از این اعطای وجود است که مفهوم شخص از آن حاصل میشود. این برداشت ذهن ماست که واقعیت هر یک از ما را در یک قالب خاص به ذهن میآورد. «ما» بودن در ابتدا وجود نداشته تا با دادن وجودهایی در عالم هستی پدیدار گردد. ملاصدرا در جلد دوم اسفار اظهار میدارد جنبه خیر بودن اشیاء از وجود برمی خیزد و شرور ناشی از ماهیت داشتن آنها (که محل کثرت و تفاوت است) میباشد. بنابراین هر خیری را باید به خداوند نسبت داد و هر شری را به ماهیت (که واقعیتی نیست) منتسب دانست. ماهیتی که ذاتاً جز تفاوت و تمایز و کثرت نمیتواند باشد.
منبع مقاله :
آیت اللهی، حمیدرضا؛ (1392)، سنجههایی در دینپژوهی معاصر، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول