شهید مطهری و نقد مبانی سكولاریسم(2)
نویسنده: محمد حسن قدردان قراملکی
● مبنای دوم: حقوق طبیعی و گذر از تكلیف به حق
در برابر نظریه فوق، واكنش افراطی از سوی مردم به خصوص روشنفكران مسیحی بروز كرد كه بر اساس آن، با طرح نظریه حقوق طبیعی، این بار حقوق دین و خداوند نادیده انگاشته شد . مدعیان حقوق طبیعی، تنها از حقوق و منافع مردم، آن هم منافع مادی و دنیوی سخن میرانند و منكر حقوق الهی و تكالیف دین برای مردم هستند و پروسه «گذر از تكلیف به حق» را مطرح میكنند .
به دیگر سخن، با طرح نظریه «حقوق طبیعی» ، مشروعیت الهی حكومت و به تعبیری «مشروعیت از بالا» جای خود را به مشروعیت مردمی و دموكراسی داد كه رهاورد آن انكار هرگونه نقش دین در حقوق طبیعی; از قبیل آزادی، تعیین حكومت و حاكم شد .
جان لاك از مبتكران نظریه حقوق طبیعی است كه تاثیر عمدهای در تصویب قوانین بعدی; از جمله اعلام استقلال قانون اساسی امریكا داشت . (۱۹)
برخی از روشنفكران مسلمان نیز با تاثیر از این مبنا، خواهان بسط و اجرای آن در آیین مقدس اسلام شدهاند و صریحا دین اسلام را دین تكلیفزا میدانند و آن را به نادیده انگاشتن حقوق مردم متهم میكنند . (۲۰)
● تحلیل و بررسی
اما طبیعتبه انسان استعدادهای مختلفی را اعطا كرده است كه این استعدادها مبنای «حقوق طبیعی» را تشكیل میدهند . استاد در این باره میگوید:
«از نظر ما حقوق طبیعی و فطری از آنجا پیدا شده كه دستگاه خلقت، با روشن بینی و توجه به هدف، موجودات را به سوی كمالاتی كه استعداد آنها در وجود آنها نهفته است، سوق میدهد . هر استعداد طبیعی مبنای یك «حق طبیعی» است و یك سند طبیعی برای آن به شمار میآید; مثلا فرزند انسان حق درس خواندن و مدرسه رفتن دارد، اما بچه گوسفند چنین حقی ندارد، چرا؟ برای اینكه استعداد درس خواندن و دانا شدن، در فرزند انسان هست، اما در گوسفند نیست ... مطالعه در احوال بشر ثابت میكند كه افراد بشر طبیعتا هیچكدام رییس یا مرئوس آفریده نشدهاند، هیچ كس كارگر یا صنعتگر یا استاد یا معلم یا افسر یا سرباز یا وزیر به دنیا نیامده است .» (۲۱)
پس «حقوق طبیعی» امر اعتباری و قراردادی نیست كه توسط گروهی از سیاست مداران یا فلاسفه سیاسی به رشته تحریر در آمده باشد و با یك قیام و قعود در مجمعی به تصویب برسد، بلكه حقوق طبیعی انسانها امر فطری و طبیعی است كه خداوند و جهان خلقتبا آفرینش خاص انسان - یعنی انسان مختار هدفمند به سوی رستگاری و معنویت - آن را به انسان اعطا كرده است . (۲۲)
۲ . خطای غرب در تفسیر مبنای حقوق طبیعی; از مطالب پیشین روشن میشود كه بیشتر مدعیان حقوق طبیعی و بشر در غرب، مبنای آن را تنها تمایلات و غرایز انسان ذكر میكنند و از فلسفه آفرینش انسان و تعدیل تمایلات نفسانی و حیوانی توسط عقل سخن به میان نمیآورند، بلكه چه بسا بدان قایل نباشند، اما حقوق طبیعی و بشر در اسلام، از انسانیت انسان نشات گرفته است; انسانی كه هدفش تقرب به خداست، لذا تمایلات و غرایز انسانی باید توسط قوه عاقله تعدیل و كنترل شود .
بر این اساس، هر نوع خواسته انسان در غرب; از جمله مطلق عقیده و آزادی كه شامل آزادی جنسی نیز میشود، حقوق طبیعی قلمداد میگردد، اما چنین قرائتی از حقوق طبیعی، با مبانی دینی سازگار نیست .
از اینجا نكته مناقشه نگاه غرب و دین به مساله «تكلیف» و «حق» نیز روشن میشود . در نگاه غربی چون «تكلیف» مقید تمایلات و غرایز نفسانی انسان است، مخالف حقوق طبیعی تفسیر میشود، اما در منظر دین، چون تكالیف، انسان را به غایت و هدف مسیر زندگی خود نزدیك میكند و مطابق استعدادهای انسانی است، عین «حق انسانی» تلقی میشود . استاد در تحلیل خطای مبنای حقوق بشر غربیها میگوید:
«به نام حقوق بشر حرفهای مفت و بی اساس - كه درست فكر نكردهاند - میگویند . میگویند بشر فی حد ذاته، قطع نظر از دین و مذهب، حقوقی دارد . منشا این حقوق چیست؟ چرا بشر چنین حقوقی دارد؟ این حقوق را چه كسی قرار داده و از كجاست؟ چرا بشر چنین حقوقی دارد و آن اسب این حقوق را ندارد؟ آیا طرحی در عالم هست كه چه برای چیست؟ .» (۲۳)
استاد در پاسخ به این پرسشها متذكر میشود كه همه حقوق انسان به دلیل انسانیت و نه جسم و نفس حیوانی است، و چون انسان غایت دارد، آن غایت از انسان نیز متعالیتر است و لذا همه حقوق انسانی را باید نسبتبه آن هدف متعالی بسنجیم . بر این اساس حقوق انسانی به انسانیت انسان و نه صرف انسان مادی تعلق دارد و هر امری كه موجب بالندگی انسان شود، آن «حقوق بشر» و آنچه مانع بالندگی و رشد انسانیت انسان شود، نه تنها حق بشری نیست، بلكه به دلیل آسیب رسانی به حق بشری باید مورد ملامت و محكومیت قرار گیرد .
«اگر حق معنی دارد - كه واقعا هم معنی دارد - این بر اساس اصل علت نهایی است، یعنی این رابطه كه این اشیا برای انسان آفریده شده است . پس انسان هم برای یك حقیقت عالیتر و متعالیتر آفریده شده است . وقتی انسان برای یك حقیقت عالیتر و متعالیتر آفریده شده است، آن حقیقت از انسان مقدستر است، انسان قداستخودش را به اعتبار انسانیت كسب میكند .» (۲۴)
«اگر تمایلات انسان را ریشه و منشا آزادی، و دموكراسی بدانیم، همان چیزی به وجود خواهد آمد كه امروز در مهد دموكراسیهای غربی شاهد آن هستیم . در این كشورها، مبنای وضع قوانین در نهایت امر چیست؟ خواست اكثریت . و بر همین مبنا است كه میبینیم، هم جنس بازی، به حكم احترام به دموكراسی و نظر اكثریت، قانونی میشود .» (۲۵)
استاد تفاوت نگرش اسلام و غرب به آزادی را چنین تشریح میكند:
«در نقطه مقابل این نوع دموكراسی و آزادی دموكراسی اسلامی قرار دارد، دموكراسی اسلامی بر اساس آزادی انسان است، اما این آزادی انسان، در آزادی شهوات خلاصه نمیشود، البته اسلام دین ریاضت و مبارزه با شهوات به معنای كشتن شهوات نیست ... كمال انسان در انسانیت و عواطف عالی و احساسات بلند اوست . اینكه میگوییم در اسلام دموكراسی وجود دارد، به این معنا است كه اسلام میخواهد آزادی دموكراسی در بند كردن حیوانیت و رها ساختن انسانیتبه انسان بدهد ... آزادی، حق انسان، بما هو انسان است، حق ناشی از استعدادهای انسانی انسان است، نه حق ناشی از میل افراد و تمایلات آنها .» (۲۶)
۳ . تكالیف دینی حقوق انسانی; حاصل نگاه عقلانی و دینی به حقوق بشر این شد كه ماهیت و ملاك حق بشری، هرگونه حقی است كه موجب فعلیت استعداد بشری در بالندگی انسانیت و تامین سعادت حقیقی خود شود . از این رو از آنجا كه تكالیف دینی از عوامل مؤثر این سعادت حقیقی بشر است، جزو حقوق بشری تلقی میشوند، هر چند كه به ظاهر و با نگاه سطحی موجب تحدید بعضی آزادیها گردد .
استاد در این باره میگوید:
«بنابراین، در زمینه امر و اراده خدا - كه امر خدا و اراده خدا هم چیزی جز سعادت بشریت نیست - دیگر حقی در مقابل آن پیدا نمیشود كه كسی بگوید من به دلیل اینكه فقط انسان زیستشناسی هستم و یك سر و دو گوش دارم، حقی دارم و این حق من به هیچ وسیلهای قابل سلب نیست . خیر چنین چیزی نیست . حق مال تو نیست، مال انسانیت است . تو در مسیر انسانیتباشی ذیحق هستی، از این مسیر كه خارج شدی حقی به هیچ چیز نداری، حتی به جان خودت .» (۲۷)
● مبنای سوم: علم گرایی (سیانتیسم) (۲۸)
الف . ناسازگاری با برخی از آموزههای مسیحی: آبا كلیسا با جمودبه ظاهر كتاب مقدس، همچنین تقدیس و دینی خواندن فلسفه و علوم روم باستان (ارسطو)، بعضی اصول و قواعد طبیعی و علمی را به عنوان اصل مسلم و جزو مسلمات دینی خود تلقی كرده بود . گردونه علم با تحول خود، خط بطلان بر آن كشید . مثال بارز آن حركتخورشید بر دور زمین بود كه انگاره دینی كلیسا بود و گالیله خلاف آن را ثابت كرد . واكنش كلیسا در برابر این كشفیات و ابتكارات عالمان تجربی منفی بود; به گونهای كه كلیسا با نامقدس خواندن علوم خارج از كلیسا و تكفیر دانشوران، آنان را در دادگاههای تفتیش عقاید محكوم و به كیفر میرساند .
این واكنش كلیسا موجب شد كه این تلقی نزد دانشمندان و مردم ظهور كند كه دین با علم سرسازگاری ندارد و برای علم هم كه شده، باید از دیانت دست كشید . (۳۰)
ب . نفی حاكمیتخدا: در انگارههای سنتی ادیان، این آموزه رایجبود كه همه امور و پدیدههای زمینی، مستقیما توسط خداوند انجام میگیرد . علم جدید خلاف آن را ثابت كرد . علم برای هر پدیده مادی یك علت مادی جستجو و تبیین میكرد و به نوعی دخالتخداوند در پدیدههای مادی را بر نمیتابید . (۳۱)
رویكرد فوق، حذف حاكمیت و تدبیر خداوند بر عالم را به تصویر میكشاند كه موجب سلب اعتماد و ایمان مردم به آموزههای فرا طبیعی; مانند اعجاز، مشیت الهی، تاثیر و توكل شد . (۳۲)
ج . نفی مابعد الطبیعه: مرحله سوم علم گرایی، جمود دانشمندان تجربی بر انحصار هستی بر تجربیات و امور مادی بود كه لازمه آن انكار عالم مابعدالطبیعه; از جمله وجود خداوند، فرشته، بهشت، وحی و امدادهای غیبی است . (۳۳)
با توجه به این پیامدهای منفی علم است كه واژگان معادل سكولاریسم در زبان عرب «علمانیت» - ماخوذ از علم - به كار برده شد و برخی نیز آن را به معنای علمی بودن یا علمی شدن، دقیقترین ترجمه سكولاریسم ذكر میكنند . (۳۴)
منبع:خبرگزاری فارس