راغب اصفهاني مينويسد: قدر و تقدير تبيين و مشخص کردن اندازه شيء است و تقدير الهي با دو حالت است: 1. اعطاي قدرت به اشيا؛ 2. قرار دادن آن قدرت به اندازه و جهت خاص براساس حکمت؛ زيرا فعل خداوند به دو صورت است: الف) ايجاد و ابداع است، به گونهاي که زياده و نقصان نميپذيرد مگر اينکه خداوند بخواهد آن را از بين ببرد يا تغيير دهد، همانند آسمانها و آفريدههاي آن. ب) پس از ايجادِ اصول وجودي و بالفعل اشيا، در آنها استعدادي خاص قرار ميدهد که غير از آنچه براي او معين شده، هدف و مقصدي ديگر را نميتواند انتخاب کند، همانند استعدادي که در يک هسته براي سيب شدن يا زيتون شدن قرار داده است يا مانند مني که فقط استعداد انسان شدن يا حيوان شدن دارد. (3)
کاربردهاي قدر در قرآن
1. اندازه و حد معين
قرآن کريم ميفرمايد: «إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ». (4) کلمه «قدر» به معناي حد و اندازه است که داراي هندسهاي خاص است، به گونهاي که از مقدار معين شده به سوي زياده و نقصان نميرود؛ (5) براي مثال چشم براي ديدن و گوش براي شنيدن و معده براي طعام است. (6)در روايتي امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايد: «ان القدريّه مجوس هذه الامّه و هم الذين ارادوا ان يصفوا الله بعدله فَاَخرجُوه مِن سُلطانه و فيهم نَزَلت هذه الآيه "يوم يُسحَبون في النار علي وُجوههم ذُوقوا مَسَّ سقر"»: (7) قدريه مجوس اين امتاند و اينان کسانياند که خواستهاند خداوند را به عدالت توصيف کنند؛ اما قدرت و سلطنت خدا را انکار کردهاند و درباره آنان است اين آيه که ميفرمايد: «در آن روز که در آتش دوزخ به صورتشان کشيده ميشوند [به آنان گويند:] آتش دوزخ را بچشيد. البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم». ميتوان اين روايت را از باب بيان يکي از مصاديق آيه قرار داد، بدينسان که قدريه بندگان را در افعال خود اعم از اطاعت و گناه آزاد ميدانستند. روايت به قدريه يادآوري ميکند چنانکه موجوداتِ ديگر داراي حد و اندازه معيناند، خداوند براي هر گناه نيز اندازه و مجازاتي مشخص قرار داده است که از آن تجاوز نميشود. اينگونه نيست که فکر کنيد کاملاً آزاديد. دليل بر اينکه گفتيم روايت مصداقي از آيه را بيان ميکند اين است که آيه به حسب ظاهر به جهت کاربرد کلمه «كُلَّ شَيْءٍ» عموميت دارد و اختصاص به گناهان ندارد. (8) جمله «خَلَقْنَاهُ» نيز بيانگر آن است که اين قانون به طور عام بر آفرينش و خلقت حکمفرماست.
آيه ديگري که در آن قدر به معناي حد و اندازه معين آمده است اين کلام الهي است که ميفرمايد: «وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيءٍ قَدْراً»: هر کس بر خدا توکل کند، کفايت امرش را ميکند. خداوند فرمان خود را به انجام ميرساند و خدا براي هر چيزي اندازهاي قرار داده است.
اگرچه اين آيه ضمن احکام طلاق آمده است، با توجه به عموم جمله «لِكُلِّ شَيءٍ قَدْراً» ميتوان گفت همه اشيا داراي حد و اندازه معيناند و احکام مربوط به عده طلاق يکي از مصاديق اين عموم است، به ويژه آنکه «يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ» فعل شرط است و ميتوان از آن استفاده کرد جمله «لِكُلِّ شَيءٍ قَدْراً» قراتر از احکام طلاق است. در ضمن ميتوان اين پيام را از معناي قدر استفاده کرد که معناي توکل اين نيست که انسان تلاش نکند و به علل توجه نکند، بلکه بداند خداوند همه اشيا را براساس تقدير و حد معيني قرار داده است. بايد به سوي آن علل رفت و نهايت تلاش را براي انجام کار به کار گرفت در اين هنگام اگر انسان با مشکل روبهرو شد، خداوند راههاي موفقيت را براي او ميگشايد. در روايتي ميخوانيم يکي از ياران امام صادق (عليهالسلام) عمر بن مسلم، مدتي خدمت امام نيامد. حضرت از حال او جويا شد. گفتند: تجارت را رها کرده و به عبادت روي آورده است. حضرت فرمود واي بر او. آيا نميداند کسي که سعي و تلاش براي روزي را ترک گويد، دعايش مستجاب نميشود؟ سپس فرمود: جمعي از ياران رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) وقتي آيه «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ» نازل شد، درها را به روي خود بستند و روي به عبادت آوردند. پيامبر پس از اطلاق از حال آنان کسي را نزدشان فرستاد تا علت اين کار را از آنان جويا شود. گفتند: چون خداوند روزي ما را تکفل کرده، مشغول عبادت شديم. پيامبر فرمود: «اِنّه مَن فَعل ذالک لَم يستحب له، عليکم بالطّلب»: هر کس چنين کند دعايش مستجاب نميشود. بر شما باد به طلب و تلاش براي به دست آوردن روزي. (9) از آيات ديگري که کلمه قدر در آنها به معناي حد و اندازه آمده است، اين آيات است: «وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»، (10) «فَجَعَلْنَاهُ فِي قَرَارٍ مَكِينٍ * إِلَى قَدَرٍ مَعْلُومٍ» (11) و «أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا». (12)
2. مقدار توان
قرآن کريم ميفرمايد: «لاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعَاً بِالْمَعْرُوفِ». (13) «قَدَرُهُ» که بعد از کلمه «مَتِّعُوهُنَّ» آمده، به معناي مقدار توان بر هديه است، چنانکه «مَتَاعَاً بِالْمَعْرُوفِ» آن را به روشني بيان کرده است.مؤلف کشاف مينويسد: «قَدَره مقداره الذي يطيقه». (14) و اين مقدار ميتواند خادم يا لباس يا مال باشد که هر کس به قدر توانش به آن زن مطلقهاي ميدهد که مهري براي او تعيين نشده است، ثروتمند به اندازه خود و تنگدست فراخور حال خود.
از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) روايت شده است (15) هر کس به قدر توان خود زن مطلقهاي را که برايش مهري تعيين نشده است، بهرهمند سازد، ثروتمند به اندازه خود و تنگدست به فراخور حال خود و معناي آيه اين است که اگر زنان را قبل از آميزش جنسي يا تعيين مهر طلاق دهيد، گناهي بر شما نيست و آنان را [در اين هنگام با هديهاي] بهرهمند سازيد. آن کس که توانايي دارد به اندازه توانايياش و آن فرد که تنگدست است، به اندازه خودش هديهاي شايسته بدهد.
3. عظمت، منزلت، شأن
خداوند متعال ميفرمايد: «وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدىً لِلنَّاسِ». (16) جمله «مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» در تفاسير بدين معنا آمده است که خداوند را به آنچه که شايسته معرفت اوست نشناختهاند و به آنچه شايسته عظمت و اوصاف اوست، او را توصيف و بزرگ نداشتهاند. (17) همچنين او را به آنچه مقتضاي رحمت و لطف او به بندگان است نشناختهاند. (18) قرينه بر اين تفسير جمله بعد است که با تعبير «إِذْ قَالُوا» علت عدم معرفت و عدم توصيف شايستهي الهي را انکار وحي و بعثت بيان ميکند و معلوم ميشود آنان چون شناخت لازم از صفات الهي و لطف رحمت عامه الهي را نداشتهاند، چنين ميگفتند، وگرنه چگونه ممکن است فردي به لطف و رحمت گسترده خداوند معتقد باشد، در عين حال بگويد خداوند براي مردم پيامبري که نشانه لطف و رحمت خاص او به سعادت بندگان است، نفرستاده است.برخي در توضيح اين معنا نوشتهاند. قدر در اصل اندازه و هندسهاي است که به صورت محسوس براي شيء وجود دارد، سپس توسعه داده شده و در معاني غير محسوسه به کار رفته است و آن را در معناي عظمت داشتن و منزلت اجتماعي نزد مردم به کار بردهاند و چون غالباً تحديد و اندازه شيء از توصيف جدا نيست، به نحو استعاره، قدر به معناي وصف و نيز معرفت شيء به کار رفته است، چنانکه گفته ميشود: «قدر الشيء و قدّره»: آن چيز را شناخت. از طرفي چون کنه و حقيقت خداوند قابل شناخت نيست و معرفت الهي فقط از طريق اوصاف خداوند ميسر است و عظمت و بزرگياش از راه مطالعه در آيات و نشانههاست، در «وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» ميتوان سه معنا را ذکر کرد:
1. خدا را به آنچه شايسته عظمت اوست، بزرگ نداشتهاند. 2. خدا را آنچنان که شايسته است توصيف نکردهاند. 3. خدا را آنچنان که بايد بشناسند نشناختهاند.
اما با توجه به آيات قبل که در آنها هدايت انبياي پيشين و عنايت کامل خداي متعال به حفظ کلمه حق و نعمت هدايت در همه زمانها بيان شده، تفسير اول مناسب مينمايد؛ زيرا در انکار نزول وحي ناديدهانگاشتن عظمت و منزلت ربوبيت الهي است که به همه شئون بندگان و هدايت آنان به سوي رستگاري عنايت دارد. مؤيد اين تفسير، آيات ديگري با همين عبارت است که عظمت الهي را افاده ميکند، همانند «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ»: (19) آنان خدا را آنگونه که شايسته است، بزرگ نشمردهاند؛ در حاليکه تمام زمين در روز قيامت در قبضه اوست و «إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ * مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ». (20) ذيل اين آيه که بر قوت و عزت خدا و در مقابل، بر ضعف و ذلت معبودانِ باطل و عموم مخلوقات تأکيد ميکند، ميتواند اشاره به اين مطلب داشته باشد که سنگ و چوبهايي را که به اسم آلهه و ارباب پرستش ميشوند، شريکِ برابر با او قرار ندهند. (21) بنابراين ترجمه آيه چنين است: کساني را که غير از خدا ميخوانند، هرگز نميتوانند مگسي بيافرينند؛ هرچند براي اين کار دست به دست هم دهند و هرگاه مگس چيزي از آنها بربايد نميتوانند آن را باز پس گيرند. هم اين طلبکنندگان ناتواناند و هم آن مطلوبان خدا را آنگونه که شايسته عظمت و حق معرفت اوست، بزرگ نداشته و نشناختهاند. خداوند قوي و شکستناپذير است.
4. تنگي در معيشت و روزي
خداوند متعال ميفرمايد: «فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ». (22) «قَدَرَ عَلَيْهِ» به قرينه اينکه به «رِزْقَهُ» نسبت داده شده و به قرينه تقابل با «نَعَّمَهُ» و نيز کلمه «أَهانَنِ» که در تقابل با «أَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ» قرار گرفته، تنگي در معيشت و روزي است که بنده از روي ناسپاسي آن را اهانت قلمداد ميکند.خداوند متعال در آيهاي ديگر ميفرمايد: «لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ». (23) کلمه «لِيُنفِقْ» و «رِزْقُهُ» و تقابل با «ذُو سَعَةٍ» قرينه است که مقصود از «قدر» تنگنايي مالي است و معناي آيه چنين است: آنان که امکانات وسيعي دارند بايد از امکانات وسيع خود انفاق کنند و آنان که تنگدستاند از آنچه که خدا به آنان داده انفاق کنند.
قدر در هيئت فعل مضارع نيز به همين معنا آمده است. در آيه «يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ» (24) که پنج بار در قرآن تکرار شده و آيه «يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ» (25) که سه بار در قرآن کريم آمده، به قرينه مقابله «يَقْدِرُ» با «يَبْسُطُ» ميتوان استفاده کرد که مقصود از «يَقْدِرُ» تنگي در معيشت و روزي است.
5. سرنوشت
قرآن کريم در سوره قدر ميفرمايد: «إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ». ميتوان گفت مقصود از قدر، سرنوشت است و «لَيْلَةُ الْقَدْرِ» شب مقدرات و تعيين امور است، چنانکه خداوند متعال در سوره دخان ميفرمايد: «وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ * إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»: سوگند به اين کتاب روشنگر که ما آن را در شبي پربرکت نازل کرديم. ما همواره انذارکننده بوديم. در آن شب هر امر محکم و غيرقابل زياده و نقصان، بيان و مشخص ميشود. (26)اين احتمال که قدر به معناي عظمت باشد نيز بيان شده است؛ اما جملهي «فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» در سوره دخان ميتواند گواه بر معناي اول باشد، چنانکه مؤلف کشاف و الميزان به آن استناد کردهاند. (27)
براساس يکي از احتمالات، کلمه قدر در آيه شريفه «ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى» (28) نيز به معناي سرنوشت است؛ بنابراين معناي آيه چنين است: اي موسي مقدر شده بود که به مقام نبوت برسي و خداوند با تو سخن بگويد و تو براساس همان سرنوشت و تقدير بدون زياده و کم آمدي. (29) در احتمالي ديگر قدر به معناي زماني است که براي وحيِ به انبيا مقدر شده است و آن رسيدن به چهل سالگي است. (30)
مؤلف الميزان معتقد است قدر به معناي مقدار است و مقصود، آن مقدار از علم و عمل است که حضرت موسي در سايه آزمايشهاي گوناگون به دست آورده بود و با آن به مرتبه و مقامي رسيد که شايستگي وحي و نبوت الهي را يافت. (31) اشکالي که بر اين نظريه مطرح است اين است که قَدَر به فتح دال معمولاً به معناي مقدار نيست. براي اين معنا قدر با سکون دال به کار ميرود. (32) پاسخ اين است که قَدَر و قَدْر هر دو ميتوانند به يک معنا باشند. (33)
پينوشتها:
1. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 492.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 5، ص 62.
3. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 658.
4. قمر: 49.
5. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 19، ص 85.
6. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 294.
7. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 5، ص 186.
8. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 19، ص 89.
9. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 5، ص 354، ح 35.
10. حجر: 21.
11. مرسلات: 21-22.
12. رعد: 17.
13. بقره: 236.
14. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 285.
15. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 2، 269.
16. انعام: 91.
17. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 4، ص 199.
18. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 44.
19. زمر: 67.
20. حج: 72-73.
21. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 7، ص 268-269.
22. فجر: 15-16.
23. طلاق: 7.
24. رعد: 26. اسراء: 30. روم: 37. سبأ: 36. زمر: 52.
25. قصص: 82. عنکبوت: 62. سبأ: 39.
26. دخان: 2-4.
27. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 780. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 20، ص 331.
28. طه: 40.
29. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 7، ص 174. عبدالله بيضاوي؛ تفسير البيضاوي؛ ج 3، ص 78.
30. محمود آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 9، جزء 16، ص 282.
31. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 14، ص 152.
32. محمود آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 19، جزء 16، ص 282.
33. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 14، ص 152.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.