شأن فلسفه کدام را اقتضاء می کند ؟ : شوخی یا جدی ؟

6-1- ابتداء دو جمله شنیدنی را با هم بخوانیم : خلاقیت و بازی به هم نزدیک اند (جی . جی یونگ). باید پی برده باشید که کل علم ، یعنی مجموع اندیشه ی بشر ، به یک معنا نوعی نمایش است(جی.بیونووسکی) . لازم است درباره ی اینکه آیا خود افلاطون محاورات را وسیله ای برای انتقال فلسفه، جدی می دانست یا نه ،و، به تبع آن ، نگرش ما نسبت به محاورات چگونه باید باشد
دوشنبه، 26 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شأن فلسفه کدام را اقتضاء می کند ؟ : شوخی یا جدی ؟
شأن فلسفه کدام را اقتضاء می کند ؟ : شوخی یا جدی ؟
شأن فلسفه کدام را اقتضاء می کند ؟ : شوخی یا جدی ؟






• دو جمله شنیدنی

6-1- ابتداء دو جمله شنیدنی را با هم بخوانیم : خلاقیت و بازی به هم نزدیک اند (جی . جی یونگ). باید پی برده باشید که کل علم ، یعنی مجموع اندیشه ی بشر ، به یک معنا نوعی نمایش است(جی.بیونووسکی) .
لازم است درباره ی اینکه آیا خود افلاطون محاورات را وسیله ای برای انتقال فلسفه، جدی می دانست یا نه ،و، به تبع آن ، نگرش ما نسبت به محاورات چگونه باید باشد ،بیش از آنچه در مقدمه به اختصار اشاره کردم ، سخن گوییم .این مقدمه با نقل قولی از نامه ی هفتم آغاز شد ، مبنی بر اینکه فلسفه را فقط از راه بحث شفاهی و اشتراک در زندگی می توان به طور جدی تعقیب کرد ، و آثار مکتوب فلسفی ارزش ناچیزی دارند ، و یا فاقد ارزش اند .1 افلاطون این نظر را در فایدروس – که موضوع اصلی آن فن سخنوری است – بسط می دهد ( b 274 بعد ) .خدای مصری تئوت Theuth ، که مخترع خط است ، به پادشاه توصیه می کند که آن را به مردم بیاموزد ، و از آن طریق آنها را با هوش تر سازد و حافظه شان را بهبود بخشد. اما، پادشاهِ فرزانه متوجه می شود که، برعکس توصیه ی او، تعلیم کتابت، موجب تنبلی و سستی حافظه خواهد شد، و اعتماد به آن، دانش صوری را برای انسان ها به ارمغان خواهد آورد، نه شناخت واقعی را؛ این دانش انباشته از مفاهیم دست دومی خواهد بود که به هیچ وجه نباید فقط آنها موضوع اندیشه واقع شوند. نویسنده و خواننده ی کتاب راهنما2 ، اگر تصور کنند که بدان وسیله وضوح یا یقین را به دست می دهند، حماقت خویش را به اثبات رسانده اند. چنین کتابی فقط می تواند مطلبی را که کسی قبلاً می دانسته به یاد او بیندازد. کلام مکتوب نمی تواند به سؤالی پاسخ دهد، و در انتخاب مخاطبان شایسته ی خویش آزاد نیست، بلکه به دست هرکس و ناکسی می افتد؛ بنابراین دچار کج فهمی و سوء استفاده می شود، و نمی تواند از خود دفاع کند.
سقراط در ادامه(a276) می گوید: بر عکسِ کلام مکتوب، برادر مشروع او یعنی کلام زنده ای را در نظر بگیرید که با قلم دانش بر لوح ضمیر انسانِ فرهیخته نوشته شده است، انسانی که می تواند از خود دفاع کند، و به جای خود سخن گوید یا خاموشی گزیند. این سخن واقعیتی است که کلام مکتوب فقط تصویری از آن محسوب می شود. وقتی فیلسوف – یعنی کسی که به حقیقت و زیبایی و خوبی ، علم دارد – دست به نگارش می زند، قصد او یا فقط نوعی تفنن است و یا اینکه بدان وسیله یاوری برای حافظه ی ایام پیری خویش فراهم آورد و یا کسانی را یاری بخشد که می خواهند « طریق او را بپیمایند ». این کار برای او جنبه ی سرگرمی دارد، درست بدان گونه که دیگران مجالس عیش و نوش و امثال آن را مایه ی سرگرمی می دانند. فایدروس می گوید: « اما سرگرمی عظیمی است، در حالی که سرگرمی های دیگر فاقد ارزش اند! » شاید چنین باشد، اما بهتر آن است که همین مطالب را به طور جدی به وسیله ی هنرِ مباحثه( دیالکتیکه) مورد بحث قرار دهیم، اذهان شایسته را بر گزینیم و کلمات مبتنی بر حقیقت را در آنها بکاریم، این کلمات توانِ دفاع از خود و گوینده شان را دارند و برای دیگران سودمند خواهند بود. نویسنده ای که مدعی لیاقت دایمی برای آثارش است حتی نمی تواند فرق میان خواب و واقعیت را بیان کند: در این مورد کسی را می توان سر مشق قرار داد که معتقد است هر کتابی متضمن انبوهی از مطالبِ پیش پا افتاده است، و هیچ نوشته ی منثور یا منظوم را نباید بسیار جدی گرفت.
این سخنان دارای قوت زیادی هستند، و باعث شده اند که کرومبی بگوید: افلاطون محاورات خویش را سرگرمی بی ضرر، و درعین حال نه چندان مهمی، همچون تمبر شناسی تلقی می کرد اما گفتن این سخن درباره ی کسی که فایدون و جمهوری را تألیف کرده است آسان به نظر نمی آید، تا چه رسد به مؤلف پارمنیدس و سوفسطایی؛ و آنچه در خود فایدروس بلافاصله پس از این مطالب می آید از شدت انتقاد می کاهد. سقراط می گوید(b278) : پس، ما باید به همه ی نثر نویسان و شاعران و قانونگذاران این پیام را بفرستیم: اگر آنها با علم به حقیقت دست به نگارش برده اند، و اگر می توانند با مخالفت ها رودرو شوند و از اثر خویش دفاع کنند، و با بیانات خودشان سطحی بودن کلام مکتوبشان را اثبات کنند، نباید آنها را به اسمی بنامیم که آثارشان پیشنهاد می کنند، بلکه لازم است نام فیلسوفان را برای آنها به کار بریم.

• مقایسه امروز و دوران افلاطون !

6-2-برای فهم موقعیت افلاطون، ابتدا باید جهان خودمان را ، که دارای کتابخانه های عمومی و شخصی است و ناشران آن همه ساله هزاران جلد کتاب چاپ و منتشر می کنند – فراموش کنیم، و به دوره ای برگردیم که بحث شفاهی هنوز، نسبت به کلام مکتوب، از برتری خاصی برخوردار بود.3 کتابت، کمکی برای سخن گفتن محسوب می شد نه دلیلی برای آن. اشعار هومری، تغزلات، تراژدی ها و خطابه ها را فقط به این منظور می نوشتند که مردم آنها را حفظ کنند یا ترنم کنند یا بخوانند. در زمان افلاطون، این وضع تا حدودی تغییر کرده بود، و در این مرحله ی انتقالی، رابطه ی میان لوگوس ملفوظ و لوگوس مکتوب موضوع بحث داغ روز محسوب می گشت.هرودوت و توکودیوس تاریخ شان را تألیف کرده بودند و فیلسوفانی چون آنا کساگوراس و دموکریتوس ، رساله های شان را نگاشته بودند، اما هنوز رسم این بود که آنها را با صدای بلند برای خودشان و یا برای دیگران بخوانند. توکودیدس از این بابت ابراز نگرانی می کند که سادگی فوق العاده ی کتابش ممکن است شنیدن آن را نامطبوع تر سازد، و سقراط به توصیفِ تأثیر استماعِ سخنان کسی می پردازد که کتابی از آناکساگوراس را قرائت می کرد.4 آنچه بیش از همه به بحث ما مربوط است، منازعه ای است که، در زمان خود افلاطون، بین طرفداران کلام ملفوظ و طرفداران کلام مکتوب به وقوع پیوست. رقیب افلاطون، ایسوکراتس، خودِ سخنوری را به صورت وسیله ای صِرفاً مکتوب درآورد.
( و هرچند که سخنور تربیت می کرد، خودش سخنوری عصبی و کم توان بود، و تمرین ها، مقالات سیاسی یا دفاعیه ای برای زندگی خویش را به صورت سخنرانی هایی عمومی تألیف و تنظیم کرد. در برابر او آلکیداماس قرار داشت که معتقد بود سخنرانی ها را به هیچ وجه، حتی برای ایراد متوالی، نباید نوشت، بلکه باید به اقتضای شرایط – کایروس – در آنها حک و اصلاح کرد.5 او این مطلب را در کتابی به نام درباره ی کسانی که خطابه های مکتوب تهیه می کنند مستدل ساخت؛ بین این کتاب و فایدروس شباهت های بسیار زیادی وجود دارد که به احتمال فراوان امری تصادفی بوده است. این شباهت ها نشان می دهد که افلاطون عمیقاً به این بحثِ رایج توجه داشته است؛6 این بحث برای او که به نوشتن محاورات اشتغال داشت اهمیتِ عملی روشنی داشته است. درباره ی اینکه بحث مذکور عمدتاً در حوزه ی سخنوری مطرح می شد، فقط کافی است به خاطر آوریم که موضوع رسمی فایدروس همان سخنوری است. و بالاخره باید متذکر شویم که استفاده از کتاب های قدیم (یعنی طومارهای پاپیروس) با زحمت های فوق العاده ای همراه بود؛ از جمله : فقدان نقطه گذاری، پاراگراف بندی، و حتی نبودن فاصله در میان کلمات، و ابهام ارجاع به پیش و پس.

• دیدگاه ها در مورد فلسفه کتبی و فلسفه شفاهی

6-3-سقراط در d276 می گوید: فیلسوف فقط به این دلیل دست به نگارش می زند که به حافظه اش کمک کند و یا اینکه به قصد پایدیا paidia (از پایس، یعنی هم جنس بازی ،سرگرمی، تفنن)، 7مطالبی را می نویسد؛ و مسئله ی ارزش فلسفی که افلاطون برای محاوراتش در نظر می گیرد، با استعمال فراوان این کلمه – هم در مورد آثار خودش و هم درباره ی آثار دیگران – مرتبط است. بنابراین باید سعی کنیم منظور او را از این واژه بفهمیم. البته او این واژه را به معنی منفی آن به کار می برد، یعنی در برابر واژه ی سپوده Spoude – مصمم بودن یا جدیت – و افعال متناظر با انها. بدین ترتیب در قسمت های پیشین همین محاوره، فایدروس سقراط را متهم می کند که سخنرانی لوسیاس را از سرِ طنز و تمسخر مورد ستایش قرار داده است، و سقراط پاسخ می دهد،« آیا تو واقعاً فکر می کنی که من شوخی می کنم و سخن به جد نمی گویم. وآگاتون در میهمانی می گوید سخنرانی زیبای او درباره ی عشق، شوخی را با اندک مایه ای از جدیت در آمیخته است.8 سقراط در ائوتودموس این کلمه را در وصف سئوالات نیرنگ آمیز سوفسطاییان به کار می برد. ارتباط زیاد پایدیا با تقلید، در برابر شیء واقعی، و با هنرهای تقلیدی نیز شایان توجه است. در فایدروس کلام مکتوب را به منزله ی رو گرفت یا رویایی از کلام ملفوظ می شمارد؛ در جمهوری می گوید: شاعری و نقاشی، که جزو تقلید شمرده می شوند، «پایدیا هستند نه سپوده»؛ و در سوفسطایی، کل هنر تقلیدی را جزو نوع خاصی از پایدیای ماهرانه و لذتبخش قرار می دهد.
در کتاب دهم قوانین، ملحدان که طبیعتِ فاقد شعور را به عنوان آفریننده ی اشیاء واقعی مورد تمجید قرار می دهند، برای کنار گذاشتن افعال ناشی از عقل بشری می گویند آنها«سرگرمی هایی(پایدیای) هستند که واقعیت ناچیزی دارند، یعنی تقلیدهایی همچون تقلیدهای موسیقی، نقاشی و امثال آنها هستند». انسان ها برای اینکه چیزی جدی به وجود آورند بایستی با طبیعت همکاری کنند.
افلاطون نه تنها به طور کلی می گوید انسان خردمند کتابت را فقط به دیده ی پایدیا می نگرد، بلکه اغلب این واژه را درباره ی آثار خودش نیز به کار می برد. سقراط در خود فایدروس – در پایان بحث مربوط به کلام مکتوب و کلام منطوق – می گوید : خوب، حالا تصور می کنم به اندازه ی کافی با لوگوس ها بازی کرده ایم.» در جمهوری،پس از انتقاد شدید از پژوهندگان ناشایست فلسفه که موجب بدنامی آن شده اند، کنترلِ خویش را با این سخنان به دست می آورد: « اما من فراموش کردم که به سرگرمی ای دوستانه مشغولیم(پایزومِن)، و بیش از اندازه تند رفتم ... مهار خویش را از دست دادم و بیش از اندازه جدی سخن گفتم.» پارمنیدس، در محاوره ای که به نام اوست، پس از آنکه متقاعد می شود شیوه ی استدلالی را که توصیه می کند در نمونه ای به اجرا گذارد، یعنی، همه ی نتایج حاصل از اثبات یک فرض و همه ی نتایج حاصل از نفی آن را استقصا کند، می گوید: «خوب، چون به توافق رسیده ایم که این بازیِ پرزحمت را انجام دهیم ...»9 همگام با متهم ساختن سقراط به ریشخند ایرونیا، می گفتند او همیشه شوخی می کند و هیچ وقت سخن به جد نمی گوید. در اینجا باید متوجه باشیم که شاید افلاطون این سخنان را به قصد استهزا آورده است، نه اینکه خودش قصد انتقاد از سقراط را داشته باشد، زیرا بی تردید او سقراط را شخص سبک سری نمی دانست. آلکیبیادس در ضمن ستایشی پرشور از سقراط می گوید «او در سرتاسر زندگی خویش به مردم وانمود می کند که هیچ نمی داند و مشغول سرگرمی است». آلکیبیادس به دنبال آن می گوید: اما وقتی که او جدی باشد، به طوری که یک بار خودم دیدم، گنجینه های الهی درخشان و حیرت آوری عرضه می دارد. همچنین در پروتاگوراس، وقتی سقراط خود را فراموشکار می نامد، آلکیبیادس او را به شوخی کردن یا لطیفه گویی متهم می کند؛ تئایتتوس نیز آن هنگام که سقراط دفاع خویش از پروتاگوراس را کم ارج می خواند، همین سخنان را بر زبان می آورد. شایان توجه است که کسنوفون می گوید: سقراط به دوستان خویش در هنگام شوخی همان قدر یاری می رساند که در حین جدیت.
بازی به نظر افلاطون دارای شأن خاصی در عالمِ جدیّت بوده است. این کار از نظر تربیتی ارزشمند بوده است، زیرا بچه ها را هرگز نباید با زور به آموختن وا داشت («تعلیم اجباری هرگز در ذهن پایدار نمی ماند»)،بلکه باید درس های آنها را در قالب بازی عرضه کرد.10 این درس ها شامل« حساب، هندسه و تمام مطالعاتی است که، نسبت به دیالکتیک، جنبه ی مقدماتی دارند. افلاطون در قوانین با ذکر مثال هایی نشان می دهد که با چه نوع بازی هایی می توان حساب را به بچه ها آموخت. شاید با همین روحیه است که در سیاستمدار می گوید ذکر اسطوره از سوی وی، به منزله ی«وارد کردن بازی ای» برای بحث است. مرد الیایی می گوید : «اکنون، همچون کودکان، به داستانِ من گوش فرادار. همان طورکه بچه ها را می توان به وسیله ای بازی تربیت کرد، افلاطون نیز برای هدایت خوانندگان آثار خودش به سوی حقیقت، نه تنها از دیالکتیک استفاده می کند بلکه از راهی نیز وارد می شود که در یک مرتبه بر حسی زیباشناختیِ ما نسبت به داستان ادبی تأثیر می نهد و در مرتبه ای دیگر به طور عمیق و شاید ناخودآگاه ما را در محاصره ی اسطوره شناسی قوم قرار می دهد. ولی او از این حد هم فراتر می رود و مباحثی را هم که واقعاً جدی هستند پایدیا می نامد و صفاتی از قبیل«معقول»، «متین»، «صحیح» و «پرمغز» بر آن اطلاق می کند. بخش عمده تیمایوس به گزارشی درباره ی جهان مادی و موجودات آن اختصاص یافته است، و از آنجا که افلاطون مایل است به خوانندگان خود تذکر دهد که کلّ عالمِ تغییر و صیرورت، نسبت به واقعیت ازلی و نامتغیر، در مرتبه ای پایین قرار دارد، تمامیتِ تحقیق در دانش طبیعی را«چیزی داستان گونه» تلقی می کند، چیزی که وقتی کسی از مباحث مربوط به واقعیت ازلی خسته شد آن را تعقیب می کند؛ به نظر او این کار« نوعی بازی صحیح و معقول است» . در قوانین، که بزرگ ترین اثر افلاطون است، مردآتنی می گوید: کل بحث قانون« به منزله ی بازی متینی است که مناسب حال سالخوردگان است»، و یا« پایدیای عقلانی پیرمردان است» ،و کلینیاس پاسخ می دهد که بهتر است آن را سپوده ی]کارجدی[ انسان ها در اوج کمال زندگی شان بدانیم ). وضع قانون برای شهری خیالی از سوی آنها، به منزله ی« رفتار بزرگ مآبانه ی کودکان » است .در اینجا نیز استعمال لفظ پایدیا ظاهراً به لحاظ موضوع مورد بحث، یعنی انسانیت و امورِ مربوط آن، است. فقط خدا به حق شایسته ی بحث جدی است، و بهترین سخن درباره ی انسان این است که او بازیچه ی دست خدا 11بوده است. بنابراین امور انسانی، فاقد صلاحیت برای بحثی بسیار جدی هستند،- او بی درنگ اضافه می کند:«اما متأسفانه ما مجبور می شویم که انها را جدی بگیریم». مگیلوس به مرد آتنی اعتراض می کند که او نسل بشر را ناچیز می شمارد، و او پاسخ می دهد که وقتی انسان را در رابطه با خدایان ملاحظه می کند به این نتیجه می رسد:« حالا که شما دوست دارید، می گویم انسان ناچیز شمردنی نیست،بلکه سزاوار است که اندکی جدی تر مورد بررسی قرار گیرد».12 اکنون هیچ کس معتقد نیست که نویسنده ی دوازده کتاب قوانین و ده کتاب جمهوری، هیچ سخنی درباره ی حکمت نگفته است و تمام محاوراتی که مسئله ی سقراطی فضیلت را پی گرفته اند، کردار انسان را شایسته ی توجه جدی ندانسته اند. ممکن است او در اختیار کردن پایدیا و و سپوده اندکی ریشخند شوخی گونه به کار برده است تا به ما خاطر نشان کند که قلمروی الهی در ورای قلمرو انسانی قرار دارد، و واقعیتی ثابت در پشت این آشفتگی عالم مادی هست، و لازم است که ما بیشترین توان عقلی و روحی خویش را به شناخت آن اختصاص دهیم. برای توصیف دیدگاه افلاطون در این مورد، هیچ عبارتی بهتر از جمله ی ارزشمند پایان نامه ی ششم نمی تواند به کارآید، این جمله هم نشان می دهد که جدیت هرگز نباید به صورتی بی مزه درآید و هم معلوم می سازد که جدیت و بازی قرین همدیگرند.13

• بسوی شناخت بهتر افلاطون

6-4- این همه به ما کمک می کنند تا افلاطون را بهتر بشناسیم و منظور افلاطون را از سخنانی که در فایدروس گفته است به طرز شایسته ای بفهمبم؛ این امر باعث زحمت کسانی شده است که تصور کرده اند افلاطون بدان وسیله محاورات خود را ملغی ساخته و آنها را بازی های فکری ای دانسته است که هرگز نباید جدی گرفته شوند. افلاطون می گوید هیچ اثر مکتوبِ منثور یا منظوم استحقاق توجه بسیار جدی را ندارد، اما اگر ما متوجه باشیم که او عین این سخن را درباره ی کل حوزه ی کردار بشری بر زبان می آورد، می توانیم آن را به گونه ای دیگر ارزیابی کنیم. می توان پی برد که وقتی او نگارش را به منزله ی سرگرمی پایدیای انسان های خردمند دانسته است، منظورش انکار ارزش جدی آنها نبوده است. در هر حال این کار اثر تربیتی داشته است؛ افلاطون آن را به صورت تقلیدی از دیالکتیک- یعنی«پژوهش مشترک» که به نظر او روش آرمانی فلسفه بوده است- قرار داده و بهترین خدمت را برای کسانی انجام داده است که « همان روش را در پیش می گیرند» ولی فرصتِ همدلی با سقراط یا شرکت در بحث های آکادمی برای آنها فراهم نبوده است. و بالاخره باید گفت که بخش اعظمی از محاورات جنبه ی شوخی دارد. کیست که منکر آن باشد یا گونه ای دیگر آرزو کند. فریدلندر در وصف کراتولوس گفته است:« بیشتر به یک دسته شوخی های خوشایند شباهت دارد تا به رساله ای علمی در زبانشناسی». تامپسون سوفسطایی را- که فیلسوف جدید به حق آن را یکی از عمیق ترین و مهم ترین محاورات انتقادی دسته ی اخیر می شمارد- متضمن« گفت و گوهای پر نشاط ... طعنه های زننده، شوخی های ظریف، و اصالت لهجه ای عبارت» می داند. ائوتودموس فاصله ی زیادی با مسخره ندارد؛ و درپروتاگوراس نیز شاهدِ چندین موردِ مسخره آمیز هستیم که از مهم ترین آنها تقلید سقراط از حکایت سوفسطایی در تفسیر شعرِ مورد بحث است، و همین طور ستایش جدی اسپارت به عنوان با فرهنگ ترین و فلسفی ترین شهر در بین شهرهای یونان. ولی لازم نیست به دنبال نمونه ها بگردیم. تمام نوشته های افلاطون با جدیتی که مورد نظر موسه ها]فرشتگان هنر[ است سازگاری دارد و شوخی در این دیدگاه، قرین جدیت است. همان طور که اپینومیس می گوید، واقعی ترین حکیم کسی است که به طور همزمان هم هزلی ترین فرد باشد و هم جدی ترین.

• ادبیات چه جایگاهی دارد

6-5- یک نکته ی دیگر باقی مانده است. سقراط در فایدروس، علاوه بر انچه تا کنون مطرح کرده ایم، می گوید کسی که دانشی ارزشمندتر از آنچه در قالب ادبی مطرح کرده است در اختیار ندارد شایسته ی نام فیلسوف نیست. این عبارت مستمسک کسانی قرار گرفته است که معتقدند افلاطون نظریه ی محرمانه ای داشته است که در محاوره ها آشکار نساخته و فقط برای خواصِ شاگردان خویش در مباحث خصوصی آکادمی فاش کرده است.14خواه او چنین نظریه ای داشته باشد یا نه، عبارت مورد بحث را به طور کاملاً طبیعی مشعر بر توصیف فیلسوفی دانسته اند که اندکی جلوتر مورد اشاره قرار گرفته است. سقراط می گوید: ممکن است کسی کتاب هایی بنویسد و در عین حال فیلسوف هم باشد مشروط بر اینکه
(الف) در حین نگارش، حقیقت را بداند.
(ب) بتواند وارد بحث شود و از نو نوشته هایش به طور مستدل دفاع کند ، و
(ج) خود او نیز به طور شفاهی بتواند اثبات کند که نوشته هایش دارای ارزش پایین تری هستند.
این شایستگی ها در واقع« ارزشمندتر از آن چیزی است که او نوشته است»، و هیچ جای تعجبی نیست که افلاطون- که هم نویسنده است و هم اهل تعلیم و استدلال- خویشتن را حائز آنها قلمداد کند. نباید گفت این سخن به منزله ی پیش داوری درباره ی این سؤال است که آیا افلاطون چیزی بیشتر از آنچه در محاورات گنجانیده است تعلیم می داد یا نه. اینکه او چنین چیزی داشته است از ارسطو و نامه ها معلوم می شود، و در خود محاورات نیز بارها به آنها اشاره شده است. فقط کافی است کتاب ششم جمهوری را به خاطر آوریم، آنجا که سقراط می گوید علم به صورت خیر ورای وسع آنهاست، و آنها باید خود را به تمثیل ها و تشبیه ها خشنود سازند. این مسأله را بایستی بعداً بررسی کنیم، اما در اینجا باید تصریح کنیم که هرچند افلاطون می توانست در اندرون مدرسه درباره ی ماهیت هستی و خیر، عمیق تر از انچه در محاورات میسور بود بحث کند، تعلیم درونی او فقط ادامه ی مطالب محاورات بوده است نه چیزی متفاوت از آن. ارسطو به دلخواه از محاورات نقل قول می کند و در اعتبار انتساب به افلاطون، بین آنها و انچه که افلاطون به شاگردان تعلیم می داد و انها را منتشر نکرده بود فرق نمی گذارد.

• حرف های هرمان گوندرت

6-6- مایلم در پایان دو فقره از ارزشیابی هرمان گوندرت را بیاورم که به نظر من نکات اساسی را به صورتی کاملاً زیبا مطرح کرده است، ترجمه ی این دو فقره بدین قرار است:15
(الف) : محاوره ی افلاطونی صورت مطلوبی از عرضه ی مطالب نیست که در آن به اثبات یک نظریه یا بحث درباره ی یک موضوع بپردازد، و بتوان همان مطالب را به گونه ی دیگری نیز عرضه داشت. بلکه آن یگانه صورت مشروعی است که می تواند لوگوس فلسفی را روشن سازد. در اندرون مدرسه، سخنرانی مستمر را احتمالاً برگفت و گو مقدم می داشتند؛ در اثر مکتوب، که بر عموم عرضه می شود،16 آزادی محاوره باعث می شود که خواننده نیز در «پرسش و پاسخ» شرکت کند، و همین باعث می شود که او گمان نکند که دانشی برای بحث لازم است که او فاقد آن است؛ زیرا محاوره، اثری تخیلی و بازی ای تقلیدی است، و نباید آن را در مقایسه با اصل گفت و گو جدی گرفت، و نیز محاوره نمی تواند آنچه را که در اصل بحث جدی گرفته می شود بیان کند.17 اما این تقلید،تقلید گفت و گوی فلسفی است، و شوخی آن عینِ جدیت فلسفه است.
(ب) : سخن مولف در اینجا مربوط است به منون، و خطای جدا ساختن هنرمند از فیلسوف در آن محاوره.[ این« صورت»، یعنی صورت تقلیدی، به طور نسبتاً ذاتی مربوط است به « محتوای» فلسفی محاوره. آنجا که فلسفه به صورت گفت و گو درآید، هر کلمه ای ، خواه بر پایه ی گمان عرضه شود یا بر اساس حقیقت، لوگوسِ افراد خاصی در جهانی خاص است. فقط در اینجا، یعنی جایی که موضوع مورد بحث کلاً از طریق موقعیت، اشارت و چرخش های خاص عبارتِ گوینده روشن می شود، کلیت آن را می توان به گونه ای بیان کرد که بتواند تغییری را در روح خواننده ایجاد کند. افلاطون با این سخن که هیچ رساله ای
( سوگراما یا تِخنه) درباره ی موضوعات جدی ننوشته است، حقیقت روشنی را بیان کرده است. آنچه از او بر جای مانده است، تقلید خودِ بحث دیالکتیکی است.18

پی نوشت ها :

1. لازم به تذکر است که این مطلب در نامه ای – اگر اصیل باشد – آمده است. چنان نیست که این سخن، پس از بحث و تأمل کافی برروی موضوع بیان شده باشد، بلکه افلاطون بدان ناخرسندی و خشم خود دانست به رفتار شاگرد جوان و خودسر خویش، دیونوسیوس دومِ سیراکوسی، ابراز داشته است .
2. تخنه . در مورد این معنای کلمه ر.ک. به ج 10 ترجمه ی فارسی ، 89 همراه با یادداشت 1 ، 224 .
3. این نکته را فیردلندر در به خوبی بیان کرده است، اما او شاید بر اثر عدم اشاره به توکودیدس یا آثار مفقود پیش از سقراطیان، در این مورد مورد راهِ اغراق پیموده است.
4. توکودیدس، 1،22؛ افلاطون، فایدون b-c97. مقایسه کنید با ج 10 ترجمه ی فارسی 85 و بعد. حتی ادعای آگاهانه تئکودیدس مبنی بر اینکه می خواهد کتاب او را به صورت ملکِ شخصی نگه دارند، نه اینکه فقط یک بار به آن گوش سپارند، نشان می دهد که او کتاب خودش را به شیوه ای نو تألیف می کرده است.
5.ر.ک. به ج 11 ترجمه ی فارسی 277 و بعد.
6. این شباهت ها را فریدلندر در استقصا کرده است. در اینجا به ذکر یک نمونه اکتفا می کنم. افلاطون در فایدروس a276 در توصیف کلام ملفوظ می گوید: آلکیداماس، و خطابه های مکتوب فقط. می گویند کتاب آلکیداماس پیش از 380 نوشته شده است، و بنابراین محتمل است که افلاطون آن را خوانده باشد نه بر عکس. آثار زیادی درباره ی پایدیا]= بازی، سرگرمی[ در افلاطون نوشته شده است.
7. برای این معنی مقایسه کنید با فیلبوس e30
8. فایدروسd324، میهمانیe197. برای برخی نمونه های دیگر ر.ک. به ائوتوفرون دفاعیهd20 وa27، منون هیپارس بزرگ d300، گرگیاس قوانین b688.
9. این کلمات ترکیب متضادی را تشکیل می دهند، و چون پارمنیدس این نوع استدلال را ورزشی ذهنی خوانده است، شاید منظورش بازی سخت و خسته کننده ی جسمانی است، که در عین حال تن پرورده و نیرومند می سازند.
10. جمهوری،e536.ر.ک. به ج15 ترجمه ی فارسی، قسمت(11)،(ج).
11. یا خدایان، افلاطون بی هیچ حساسیتی گاهی لفظ مفرد را به کار می برد و گاهی لفظ جمع را.
12. قوانین c804-b803. پیش تر نیز،در جمهوری(b604)، گفته بود که امور انسانی شایستگیِ توجه بسیار جدی را ندارند. اما این سخن در آنجا به طرز موجهی آمده است، زیرا افلاطون با توسل به آن، استدلال می کند که نباید در هنگام مصیبت و دیگر ناگواری ها شیون و زاری راه انداخت و بیش از اندازه بی تابی نمود.
13. اگر این نامه از افلاطون نبود، کاش آثار زیادی از نگارنده ی نا شناخته ی او به دست ما می رسید. قلم او با قلمِ بهترین دوران نگارش افلاطون هماوردی کرده است.
14. ارجاع به کرمرKramer را می توان در ددِووریس،de Vries,Phaedrus21 ملاحظه کرد ، دِوریس مخالف اوست. به نظر او افلاطون به دو دلیل آثار مکتوب را دارای ارزش پایین تری میدانست:
(1) برتری گفت و گوی زنده فلسفی،
(2)نارضایتی هنرمند حتی از عالی ترین دست آوردهایش که حتی خود نیز قادر نیست آنها را در قلب عبارت آورد.
مورد(2) ظاهراً به مقایسه ی میان تعبیر کتبی با تعبیر شفاهی مربوط نیست.ولاستوس، ضمن بازنگری کرمر گفته است که نظریه ی او دارای این تالی فاسد است که به نظر افلاطون عدالت،روح، خدایان، و سایر موضوعات مورد بحث در محاورات، همگی موضوعات کم اهمیتی بوده اند. اما اگر حق با کرمر باشد، لازم نیست افلاطون به موضوعات دیگری اندیشیده باشد، بلکه ممکن است همان موضوعات را به گونه ای دیگر مورد بحث قرار دهد. حتی شاعران کم پایه نیز از عدالت و خدایان سخن گفته اند. فقط کافی است بر تفاوت روایت های گوناگون نظریه ی صور در محاورات و در گزارش های ارسطو توجه کرد. از سوی دیگر تسلر به طرز زیبا، اگرچه شاید به صورت سطحی،برمکتب« نظریه ی غیر مکتوب» پیشی جسته است. وی مدعی شده است که وقتی افلاطون می گوید هدف از نگارش کتاب این است که مباحث شفاهی را بتوان دوباره به خاطر آورد، آشکارا همان موضوعات محاورات را به مباحث شفاهی نسبت می دهد.
15. Der Plat. Dialog.pp. 16 and 19. سخنان فوق را پیش از مطالعه ی کتاب اِربرتMeinung und Wissen,1974,23ff نوشته است.( محتویات این کتاب بیش تر از آن چیزی است که از عنوانِ آن بر می آید.)
16. آیا دکتر گوندرت، صفحه ی 275 فایدروس را در نظر داشته است؟
17. عبارت دوم(«و نیز نمی تواند ... ) در آن چیزی که افزون بر عبارت اول دارد، احتمالاً خطا رفته است.
18. گاتری،دبلیو، کی ، تاریخ فلسفه یونان،ترجمه:حسن نخی،تهران، فکر روز،1377،صص115-70

منبع: سایت پژوهشگران ایرانی حکمت وفلسفه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط