الف) بودا و اصل رنج
نخستين نتيجهاي كه از مطالعهي آثار مورتي و دقت در انديشهها و آموزههاي او به دست ميآيد، تأكيد فراوان او بر مقولهي رنج و درد آدميان است. او همچنين به دنبال يافتن راه كارهايي براي رهايي از رنج است. از نظر مورتي سراسر زندگي بشر را رنج تشكيل ميدهد. تمام وابستگيها و شرطيتهاي ذهن، ريشه در رنج دارد. انسان به انواع مختلفي از رنجها مبتلاست و اين رنجهاست كه ذهن انسان را آشفته و مضطرب ميكند.واقعيتي كه در آن رنج و اندوه هست، تضاد و ستيز هست، خشونت هست، وابستگي و ذلت بار است. (1)
و ميگويد:
بسياري از ما به شكلي گرفتار رنجهاي فيزيكي هستيم و اين گونه رنجها معمولاً ذهن را آشفته و مضطرب ميكنند. (2)
و ميگويد:
رنج و اندوه يك كيفيت بسيار مخرّب، محصور كننده و منزوي كننده است شادماني چه زود پژمرده ميشود! به نظر ميرسد همه چيز به رنج و اندوه ختم ميشود. (3)
او معتقد است پديدههاي جهان نيز نه تنها دست خوش رنجاند بلكه از نشانهي ديگري نيز به نام «ناپايندگي» برخوردارند. هر آن چه تغيير ميكند، رنج به بار ميآورد و هر آن چه رنج به بار ميآورد حقيقت باطن يعني آتمان نميتواند باشد.
در ديدگاه بودا «آتمان» (4) كه اصل تغييرناپذير جهان و ضمير باطن انسان باشد پنداري بيش نيست و واقعيت ندارد. نظر كريشنا مورتي نيز نسبت به خدا يا حقيقت ناشناخته يا اصل تغييرناپذير جهان بسيار شبيه به نظر بوداست و از اين حيث هم ميتوان او را معتقد به آيين بودا دانست يا دست كم، برخي باورهايش را منبعث از بوديسم دانست.
انسان هميشه در جستجوي چيزي در وراي درد و پريشاني و اندوه بوده است. آيا چيزي مقدس و ابدي وجود دارد، چيزي كه ماوراي تماس و دسترسي فكر باشد؟ اين عمدهترين پرسش در تمامي ازمنه و قرون بوده است تقدس چيست؟ آن چيست كه تابع زمان نميباشد، چيزي كه فسادناپذير بوده، بدون نام است و داراي هيچ محدوديت و چگونگي نبوده و بي زمان و ابدي است؟ آيا چنين چيزي وجود دارد؟ هزاران هزار سال است كه انسان اين پرسش را مطرح ساخته است. بنابراين به پرستش خورشيد، زمين، طبيعت، درختان و پرندگان پرداخته است. از عهد عتيق تاكنون انسان هر چيزي را كه روي زمين قرار داشته، پرستيده است. وداها و اوپانيشادها، هرگز به وجود خدا اشاره نكردهاند، آنها گفتهاند، آنچه متعالي است، قابل بيان نميباشد... در بوديسم خدايي وجود ندارد. در مذهب هندو، حدود سه هزار خدا وجود دارد. داشتن اين همه خدا يك سرگرمي بزرگ است. شما ميتوانيد هميشه با آنها بازي كنيد. (5)
او معتقد است اگر بتوانيم به آن ساحت روحاني بيانديشيم و بدانيم چه ويژگيهايي دارد و چه احساساتي در آدمي ايجاد ميكند آن ساحت در زمرهي دانستگيهايمان قرار ميگيرد و باز هم فكر و شرطي شدن پيش ميآيد، اين ساحت ديگر نه روحاني است و نه زماني. (6)
طبق نظر او حقيقت را نميتوان پيدا كرد، چيزي نيست كه بتوان آن را جستجو كرد. تلاش براي جستجوي حقيقت پديدهاي را در ذهن ميآفريند كه آن پديده نيز بازتاب خود ذهن است، نه حقيقت، اما وقتي كه فكر پايان يابد، حقيقت است كه منجر به رهايي ميگردد. (7)
كريشنا مورتي معتقد است كه چيزي به نام وجود متعالي وجود ندارد كه به وسيلهي عبادت، ايمان، وقف و سرسپردگي بتوان آن را به دست آورد، اينها ساختهي پندار آدمي است. (8)
آدمي فكر ميكند كه به وسيلهي عبارتي ساده ميتواند با خدا گفتگو كند، حال آن كه اين خدا تنها ساخته و پرداختهي ذهن ما است. حقيقتي نيست، هندوها و بوداييها، حتي مسيحيان خدايي ندارند و تنها پندارهاي خود را دارا ميباشند. انسان تحت نام خدا، همواره پي جوي لذت بوده است و نيز ميخواهد قدرت و تسلط بر ديگران داشته باشد.(9)
در آيين بودا خاستگاه رنج، تشنگي است. اين تشنگي نسبت به حواس و جاودانگي است. اين اصل در انديشههاي كريشنا مورتي ميل و اميال را يادآور ميشود. او پيوسته بر اين امر اصرار ميورزد كه اميال بزرگترين رنج را براي بشر به ارمغان ميآورند.
او معتقد است ميل به شدن، يعني تغيير وضعيت و از وضع كنوني به وضعي ديگر در آمدن، اساس اميال را رقم ميزند. انسان با ديدن پديدهاي يا شخصي يا شيئي، ميل به تملك آن را در خود احساس ميكند، قدرتي را ما فوق قدرت و مقام خويش ميبيند و سعي در تصاحب آن دارد، حتي كسي كه در مدارج معنوي براي رسيدن به درجات بالاتر تلاش ميكند از اين قاعده مستثني نيست، حواس آدمي به طور كل محسوساتي را طالبند و براي فراچنگ آوردن ملائمات خود پيوسته در تلاش و در پارهاي موارد در ستيز هستند. تمايل اصولاً فسادآفرين و اهريمني است. اما راه رهايي از آن، اجتناب از آن نيست بلكه درك ماهيت آن و يكي شدن با آن است. (10)
از نظر بودا، علت العلل رنجهاي بشري، جهل و ناداني است، البته ناداني نسبت به چهار حقيقت مقدس كه بودا آنها را مطرح ساخته و عبارتند از:
حقيقت مقدس رنج؛
حقيقت مقدس خاستگاه رنج؛
حقيقت مقدس رهايي از رنج؛
حقيقت مقدس راه رهايي از رنج.
هر گاه آدمي نسبت به حقايق ياد شده بي خبر و بي توجه باشد، آنگاه از وصول به كمال خويش باز ميماند و دست يابي به كمال مستلزم آگاهي نسبت به موارد ياده شده است.
اما كريشنا مورتي، اين امور چهارگانه را نه مقدس ميداند و نه اساساً چيزي و پديدهاي را در عالم ميشناسد كه تقدس داشته باشد. از منظر او همهي تقدسها، ساخته و پرداختهي ذهن آدمي است و امر مقدس وجود ندارد. اين ذهن انسان است كه بر اساس شرطيتهاي خود كه نتيجهي نظامهاي تربيتي، فرهنگ و آداب و سنن اقوام، مصالح اجتماعي و سياسي و نيز اديان و مذاهب سازمان يافته، خير و شر يا امر مقدس را ميآفريند و سپس آن را در ماوراء قرار ميدهد. البته نظرات كريشنا مورتي دربارهي رنج زيستن، خاستگاههاي رنج آدمي، لزوم رهايي از اين رنج و راههاي رهايي مشابهتهاي فراواني با انديشهي بوديسم دارد.
تحليل و بررسي
مهمترين بخش تعاليم اخلاقي - عرفاني بودا، چهار حقيقت جليل است كه محور آن رنج بشري است. او با اصالت بخشي به رنج و درد انسان در پي بازشناسي ريشه و منشأ آن برآمده، راه كارهايي براي رهايي از آن عرضه ميدارد. در واقع، اساس انديشههاي بودا اين است كه زندگي انسان سراسر رنج است و درد. يعني مهمترين خصيصه و مسألهاي كه براي بشر ميبيند، رنج است. در اينجا اين پرسش رخ مينماياند كه آيا انسان از رنج امكان فرار دارد؟ پاسخ بودا مثبت است اما اگر اين پرسش را به خالق بشر عرضه كنيم، پاسخ او چيز ديگري است.خداوند متعال رنج و تعب را يكي از ويژگيهاي انسان ميداند. در سورهي بلد، پس از چند سوگند ميخوانيم كه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ
،أَيَحْسَبُ أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ
(11)؛ ما انسان را در رنج و مشقت آفريديم، آيا انسان پندارد كه هيچ كس بر او توانايي ندارد» «كبد» به معناي رنج و تعب است. سوگندهايي كه قبل از اين آيه آمده است به ضميمهي تأكيدهاي متعددي كه در آيه به چشم ميآيد و نيز واژهي «في» همه نشان از آن دارد كه خاصيت زندگي دنيا رنج و مشقت است و اين مشيّت خداست؛ زيرا فرمود «خلقنا» نتيجه مهمي كه به دست ميآيد اين است كه آدمي مادام كه در اين حيات دنيوي ميزيد بي رنج نميتواند باشد و از مشقت و گرفتاريها دنيا فرار نميتواند بكند. اين نكته عكس ديدگاه بوداست. بودا معتقد است كه انسان راهي براي فرار از رنج دارد و تمام تعاليم و انديشههاي او بيان اين راه كار است. در واقع بودا دعوت به چيزي كرده است كه امكان پذير نيست.
از سوي ديگر، پيوند و ارتباط ميان دو آيهي مزبور استدلالي را پيش رو قرار ميدهد و آن اينكه؛ چون انسان خلقتش براساس رنج و محن است، پس هر آنچه ميخواهد، با اصلاً به آن نميرسد يا به كمي از آن دست مييابد. اين ناشدني است كه انسان در ظرف زندگي دنيا به تمامي آنچه كه ميخواهد دست يابد. مرور تاريخ بشر مؤيد اين مدعاست. اين مقدمهي اول است.
واقعيت مزبور نشان ميدهد كه ارادهي انسان مغلوب ارادهي قاهر ديگري است و آن ارادهي غالب و قاهر است كه براساس تقدير و تدبير جهان هستي بر ارادهي انسان غلبه ميكند. (12) اين مطلب مضمون آيهي دوم است: «أَيَحْسَبُ أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ
.» اين مقدمهي دوم است.
نتيجه آنكه انسان از ساختار و كيفيت زندگي دنيوي بايد به ارادهي قاهر و غالبي ببرد كه آن مشيت خداست. تنها ارادهي اوست كه بر تمامي ارادههاي عالميان حكومت ميكند و انسان بايد اين واقعيت را دريابد و با طيب خاطر بپذيرد كه ارادهاش مقهور و مغلوب است و نبايد پا از گليم خود درازتر كند. بهتر بود بودا از اصل رنج به ارادهي قاهرهي الهي ميرسيد؛ چنانكه قرآن رسيد. البته اگر انسان از وحي الهي فاصله گيرد و تنها به دريافتهاي خود اتكا كند، نتيجهاي بهتر از اين ندارد.
نكتهي سوم اينكه در قرآن به جز پديدهي رنج و مشقت، با پديدههاي ديگري هم براي انسان مواجهايم. از جمله ويژگيهاي انسان اينكه بي صبر و شتابان است. چنانكه در تشخيص شر و زيان خود چندان توفيق به دست نميآورد: «وَيَدْعُ الإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الإِنسَانُ عَجُولاً
(13)؛ انان كه خير و منفعت خود را ميجويد به ناداني شر و زباني خود ميطلبد و انسان بسيار بي صبر و شتابه كار است.»
از ديگر ويژگيهاي انسان اين است كه بسيار اهل جدال است و معمولاً نميخواهد پذيراي حق باشد لذا دست به جدل ميزند. «وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا
(14)؛ آدمي بيشتر از هر چيز با سخن حق به جدال و خصومت برخيزد». پذيرش حق نشانهي ايمان است و كسي كه مبتلا به قساوت قلب است نسبت به حق و حقيقت، قلبي نفوذ ناپذير دارد. هر انساني ميتواند خود را با اين ملاك بسنجد. يعني اگر حقي مطرح شد و اين حق به زيان انسان بود، به ميزاني كه انسان آمادگي پذيرش اين حق را دارد، نسبت به مبدأ حق و حقيقت، يعني خدا ايمان دارد. چون حقِ مطلق خداست و هرجا حق و حقيقت باشد از اوست و انساني كه به او دل داده است. حق پذير است. بنابراين كسي كه زياد اهل جدل است، نسبت به پذيرش حق آمادگي لازم را ندارد و اين نيز از ويژگيهاي انساني است.
انسان موجود حريصي است. اين امر دو نشانه دارد؛ يكي اينكه هرگاه شرّي به انسان رسيد از خود بي قراري نشان ميدهد؛ ديگر اينكه اگر منفعتي را ديد فقط براي خود ميخواهد و به تعبيري انحصار طلب است. به عبارت ديگر حالت او اين گونه است كه گويا بدي را براي ديگران ميخواهد و خوبي را فقط براي خود: «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا
إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا
وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا
؛ انسان حريص و بي صبر است، چون زيان به او رسد بي قراري ميكند و چون مال به او رسد رد كند و منع نمايد.» (15)
آدمي موجودي طغيانگر است اين حالت هنگامي در انسان رخ ميدهد كه احساس بي نيازي كند. انسان حالت سركشي، غرور و تمرد دارد. هرگاه در خود احساس استقلال كند و خود را به جايي وابسته نبيند، طغيان در انسان به اوج ميرسد: «كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى،
أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى
(16)؛ هرگز، انسان سركش و مغرور است، چون كه به غنا و دارايي ميرسد.»
اينها بخشي از ويژگيها و حالتهاي طبيعي آدمي است. انسان كه در دنيا به زندگي عادي و معمولي مشغول است، در رنج و عذاب به سر ميبرد؛ انسان به صورت طبيعي شتاب كار و عجول است؛ اهل جدل است، حريص است و از خود بي قراري و انحصار طلبي نشان ميدهد، سركشي و تمرد و غرور وضعيت عادي انسانهاست.
چند نكته در قبال اصالتِ رنجي كه بودا مطرح كرد، گفتني است: نخست اينكه رنج دنيا نشانهي ارادهي قاهر خدا است، به عبارت ديگر قرآن به فلسفه و علت رنج اشاره ميكند و اين چيزي است كه در انديشههاي بودا جايگاهي ندارد. دوم اينكه رنج تنها ويژگي انسان نيست و آدمي داراي ويژگيها و حالتهاي گوناگوني است كه يكي از آنها رنج و الم است. حتي بيان قرآن نشان ميدهد كه در ميان ويژگيهاي انسان، رنج چندان درشت و بزرگ نيست و بعضي حالات ديگر در انسان جايگاه و اهميت بيشتري دارد، مثل حريص بودن؛ سوم اينكه ريشهي گرفتاريها و مشكلات انسان حبّ او به دنياست: «حُبُ الدُّنيا رَأسُ كُلُّ خَطيئَه». اين امر با بيانهاي مختلف در آيات و روايات بيان شده است. بودا تا اندازهاي به اين واقعيت نزديك گشته، هر چند به نظر او منشأ رنجهاي انسان خواهشهاي نفساني و آرزوهاست كه البته با حب دنيا دقيقاً يكي نيست. چهارم اينكه از نظر اسلام دنيا فقط رنج نيست، زندگي انسان سراسر آميخته با آلام و رنجها نيست، بلكه با هر عسري، يسري هم وجود دارد. پنجم اينكه رهايي از رنج در دنيا امكان ناپذير است و اين چيزي است كه بودا به آن دعوت ميكند. به تعبير ديگر بودا دعوت به چيزي ميكند كه ناشدني است. گذشته از تمامي اين موارد، در عرفان اسلامي درد و رنج از فراق يار مطرح است، نه از زندگي دنيا. به قول مولوي:
سينه خواهم شرحه از فراق***تا بگويم شرح درد اشتياق
پينوشت:
1. كريشنا مورتي، فراسوي خشونت، ترجمهي محمد جعفر مصفا، ص 44.
2. همان، ص 120.
3. كريشنا مورتي، شادماني خلاق، ترجمهي محمد جعفر مصفا، ص 157.
4. آلمان كه در اپانيشادها مطرح شده، اصلي ثابت و پايدار است كه در هستي جريان دارد و در داخل و خارج و ظاهر و باطن همهي امور متجلي است و خود وراي همهي اين مقولات قرار گرفته است. (عبدالله نصري، سيماي انسان كامل از ديدگاه مكاتب، ص 37.)
5. كريشنا مورتي، آغاز و انجام، ترجمهي مجيد آصفي، ص 215.
6. كريشنا مورتي، خير و شر، ترجمهي مرسده لساني، ص 92.
7. كريشنا مورتي، حضور در هستي، ترجمهي محمد جعفر مصفا، ص211.
8. كريشنا مورتي، آغاز و انجام، ترجمهي مجيد آصفي، ص 173.
9. همان، ص 175.
10. كريشنا مورتي، جيدو، براي جوانان، ترجمهي رضا ملك زاده، ص 57-58.
11. بلد /4-5.
12. سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 20، ص 420؛ فخرالدين رازي، التفسير الكبير، ج31، ص 165.
13. اسراء /11.
14. كهف /54.
15. معارج /19-21.
16. علق /6-7.
فعّالي، محمّدتقي؛ (1388)؛ نگرشي بر آراء و انديشههاي کريشنا مورتي، تهران: سازمان ملي جوانان، چاپ اول.