ب) بودا و نيروانه
در انديشهي مورتي همهي شناختها و رفتارهاي صحيح بشري در سايهي وحدت مشاهده كننده و مشاهده شونده و در نتيجهي عدم جدايي و گسستگي ميان انسان و عمل او مفهوم مييابد. به عبارت ديگر مديتيشن همان مراقبهاي است كه در آن شناخت و درك همه جانبهي پديدهها موجود است، يعني هنر ديدن به شنيدن هستي و حضور پيوسته در تمامي پديدهها و يكي شدن با آنها، بي هيچ مانع و حائلي. چنين انساني به غايت مطلوب ميرسد كه در بوديسم عبارتست از روشنيدگي و درك تهيگي يا همان «نيروانه».براي تعريف نيروانه در نگاه مورتي تنها به توصيفات او از اين حالت ميتوان استناد نمود، هنگامي كه ذهنِ آرام، بي دغدغه، بي زمان و فرامكان، بي مقياس و بي مركز است، چنين ذهني نامحدود است و حقيقت و واقعيت در آن متبلور ميشود و روشني حاصل ميگردد، در اين فضاي تهيگي، آن نيروي عظيم روشنيدگي پديد ميآيد و ظهور مييابد. (1)
در ميان بودائيان نيز نيروانه، قابل تعريف نيست و تنها با به كار بردن تشبيهاتي آن را شرح ميدهند مثل اينكه نيروانه حال شمعي است كه خاموش ميشود، يا امواج دريا كه آرام ميگيرد.
از سوي ديگر، بودائيان، نيروانه را حالي ميدانند در درون فرد كه در آن از فرديت خبري نيست و هر چه هست آرامش و خاموشي است و تا شخصي به آن نايل نشود و آن را تجربه نكند، توضيح و تشريح آن امري عبث خواهد بود و حتي به اعتقاد برخي از بودائيان سؤال دربارهي آن بي ربط و امري غيرديني است. (2) ناگفته نماند كه جايگاه وصول به نيروانه نه در آيين بودا و نه در انديشهي مورتي، جايي جز دنيا و زندگي كنوني نيست. منظور يك بودايي از رها شدن از رنج در همين دنياست و مقصود مورتي رهايي از رنج در همين جهان است او اساساً به دنياي پس از مرگ اعتقادي ندارد.
تحليل و بررسي
نيروانه، هدف نهايي تعليمات بوداست. بودا براي رهايي از سلسلهي علل و گريز از رنجها ساحل آرامشي نشان داد كه انسان ميتواند بر اثر طريق هشت گانهي بودايي به آن برسد. اين هدف ممتاز در آيين بودا، نيروانه است. دربارهي نيروانه تفسيرهاي مختلفي بيان شده است.پوسين، نيروانه را مقام سرور، شادي و خاموشي ميداند. (3) او معتقد است نبايد پاسخي مثبت در برابر نيروانه داد و بايد از ارائهي توصيفي صريح از نيروانه اجتناب كرد. اما در صورتي كه در مقام توصيف و تصور برآييم، نيروانه مقام خاموشي و شادي است. نيروانه مفهوم گريز و رهايي از ناپايداري است.
داس كوپتا معتقد است مقامي كه در آن كليهي تجارب عالم خاموش و تمامي رنجهاي آدمي فرونشانده شود، نيروانه است. او هم بر اين اعتقاد است كه نبايد به دنبال توصيف اين تجربهي جهاني رفت. اما اگر كوششي در اين مسير صورت گرفت، نتيجهاي جز اين نخواهد داشت كه نيروانه را رهايي از رنج تصور كرد.
بسياري از بودائيان يا شارحان آثار بوديسم، از ارائه هر گونه تفسيري از نيروانه طفره رفتهاند و حتي بعضي عرضهي تصوري از نيروانه را كفر محض دانستهاند. نيروانه مقامي است كه بايد دربارهي آن فقط خاموش بود و سكوت كرد. پاسخ دادن به اين پرسش كه نيروانه چيست، امكان ناپذير است. بحث دربارهي آن بي حاصل و اتلاف وقت خواهد بود؛ چنان كه براي نابينا طلوع خورشيد را توصيف كنيم. نيروانه توصيف پذير نيست، بلكه تنها يافتني است. بايد آن را تجربه كرد و اين روشنايي محض را در اعماق وجود يافت.
تصور ديگري از نيروانه وجود دارد و آن اينكه از راههاي هشت گانه و با عمل به آنها ميتوان به اوج آزادي و برترين شادماني رسيد. اين مقصد، ذات بي مرگ يا بي مرگي است و اين، نيروانه است. (4) شرط لازم نيروانه نخواهندگي است. كسي كه هيچ نخواست و از سه آتش آز، كينه و فريب رَست و تشنگي و طلب را از كف داد، به آزادي برين و ذاتي بدون مرگ واصل شده است و در اين صورت سالك راه روشنايي به نيروانه دست يافته است.
حاصل آنكه نيروانه در يك تعبير مقام سرور و برترين شاديهاست. در تعبير ديگر حالت خاموشي و سكوت محض است كه درون آدمي را فرا ميگيرد و در توصيف سوم، نيروانه نيل به ذات نامردني است كه البته قرين نخواهندگي و شادماني خواهد بود و بعضي ديگر هم آن را قابل توصيف ندانستهاند. بيشترين تأكيد مفسران و شارحان بر حالت سكوت و خاموشي دروني است. اما در تمامي تعابير پيش گفته اين حقيقت وجود دارد كه نيروانه يك حالت روحي است. يك وضعيت و رهيافت رواني است و يك امر دروني و باطني قلمداد ميشود. خلاصه آنكه نيروانه در اين توصيفات يك مقام است كه سالك به آن دست مييابد.
از مجموعه توصيفاتي كه دربارهي نيروانه صورت گرفت، دو احتمال به دست ميآيد: يكي اينكه حالت و مقام نيروانه، مشابه چيزي است كه عارفان مسلمان به آن «نفي خواطر» يا «خلوت درون» ميگويند. درون انسانها، چه ذهن و چه روح، مملو از امور ناشايست است. اگر سالك با روشهايي كه در كتابهاي عرفاني مطرح شده است، به تخليهي باطن دست زند، باطنش از اغيار خالي گشته، در عوض، خدا و ياد او در قلب مينشيند و در اين صورت انسان به آرامشي پايدار و دلنشين دست خواهد يافت. عارف در اصطلاح به اين حالت «نفي خواطر» ميگويد.
در عرفان اسلامي نفي اغيار و يافتن خلوت درون كه ميتواند و بايد با جلوت بيرون، يعني با مردم بودن كاملاً جمع شود، از اولين گامهاي سير و سلوك است و خداوند پاداشهايي در برابر آن به جويندهي راه حقيقت ميدهد. از جمله طي الارض (به سرعت رفتن)، طي الماء (بر آب رفتن)، طي السماء (پرواز در هوا) و طي النار (درون آتش رفتن و سالم بيرون آمدن)، ولي سالك راستين هرگز به اين قدرتها نميچسبد و از آنها براي خودنمايي بهره نميبرد. به توصيف خواجه عبدالله انصاري توجه كنيد. «اگر بر هوا پري مگسي باشي و اگر روب آب روي خسي باشي دلي به دست آر تا كسي باشي».(5) بنابراين اگر مراد از نيروانه همان نفي خواطر باشد، گام اول است نه گام نهايي و مقصد غايي سلوك.
احتمال ديگري وجود دارد و آن اينكه منظور از نيروانه چيزي شبيه «فنا» باشد. براي روشن شدن مفهوم فنا، مناسب است به چند نمونه از گفتههاي عارفان توجه كنيم. ابوبكر کلاباذي دربارهي فنا ميگويد:
معناي فنا نزد اين طايفه آن است كه حظهاي آدمي فاني گردد. سالك بايد از همهي چيزهايي كه به آن مشغول گشت است، فاني گردد. فنا آن است كه از ديدن خلافها فاني گردد؛ يعني نه به ظاهر خلاف كند، نه در باطن به خلاف انديشد. بايد به موافقت باقي گردد و به باطن همه انديشه تعظيم نظر حق كند. از بزرگ داشت غير حق بپرهيزد.
و فنا آن است كه از همه چيز غير غايب گردد و تنها به قرب حق بينديشد. (6)
عين القضات در اين باره گفته است:
اي دوست، چون سالك رخت در شهر عبوديت كشد، دل او در بهشت شود؛ فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي. در اين جنت با ايشان در خطاب آيد كه از من چيزي بخواهيد؟ گويد: خداوندا، ما از تو فنا و بيخودي ميخواهيم. (7)
هجويري چنين آورده است:
بدان كه فنا و بقا بر زبان علم به معناي ديگر بود و زبان حال به زبان حال به زبان ديگر. ظاهريان اندر هيچ عبارت از عبارات متحيرتر از آن نبينند كه اندر اين عبارت... گروهي را اندر اين معنا غلط افاده است و ميپندارد كه اين فنا فقد ذات و نيست گشتن شخص است و اين بقا آنكه بقاي حق به بنده پيوندد و اين هر دو محال است... مثال آن چنان بود كه هر چه اندر سلطان آتش افتد و قهر وي به صفت وي گردد. چون سلطان آتش وصف شيء را اندر شيئ مبدل ميگرداند... فنا، فناي بنده باشد از رؤيت بندگي و بقاء بقاي بنده به شاهد الهي. (8)
در رسالهي قشيريه چنين آمده است:
هر كي سلطان حقيقت بر وي غلبه گرفت تا از اغيار هيچ چيز نبيند، نه عين نه اثر، او را گويند از خلق فاني شد و فنا او از نفسش و خلق بود. (9)
فنا نفي انانيت و نفي خوديت است. هرگز فنا به معناي انعدام ذات و نابود شدن نيست؛ زيرا فنا كمال است و نابود شدن كمالي نميآورد. انسانها معمولاً به خود توجه دارند و تمام ديدهي آنها را ماسوا پر كرده است. اگر سالك به نفي خود و نفي تعينات و ظواهر رسيد و همراه با آن تمامي وجود او را خدا پر كرد، او به فنا از ماسوا و بقا به حق نائل آمده است.
فنا و قرين آن، يعني بقا، مراتبي دارد كه به بهترين نحو در كتابهاي عرفاني بيان شده است. (10) اما در منازل السائرين، زيبا و دل انگيز توصيف شده است. (11) خواجه عبدالله انصاري در اين كتاب و نيز در كتاب ديگري كه به زبان فارسي نگاشته است، يعني صد ميدان (12) صد منزل براي سلوك بيان كرده است. اين صد منزل ناظر به سفر اول است و هنوز سالك سه سفر ديگر پيش رو دارد. آغاز سفر سالك، يقظه يعني بيداري يا توبه است و پايان آن توحيدي و مقام ولايت. در تمامي اين صد ميدان، فنا وجود دارد. آخرين مرتبهي يقظه فناست؛ ولي فنايي متناسب با اين مقام. آخرين مرتبهي توبه فناست، ولي فنايي متناسب با آن مقام و نيز نهايت مقام توحيد فناست و بعد آن فنا از فنا كه بقاء بالله همراه است.
با وجود اين از نيروانه تا فنا بسي فاصله است. اول آنكه اساس فنا در عرفان اسلامي از قرآن و آيات الهي دريافت شده است؛ ولي نيروانه دريافت و حالت يك انسان و يك بشر است و ارتباطي به مبدأ هستي ندارد. پرسش اساسي اين است كه آيا دريافت و تجربهي يك آنان ميتواند نجات بخش بشريت باشد؟
دوم آنكه فنا در عرفان اسلامي با آثار و نوشتههاي صوفيان تعريف روشن و شفافي دارد، اما نيروانه بسيار مبهم رها شده است؛ به گونهاي كه تفاسير متعددي از آن ارائه شده و حتي برخي پيروان بودا تعريف آن را كفر شمردهاند.
سوم آنكه در عرفان اسلامي، مراتب و مراحل فنا هم دسته بندي و تبويب شده است. در آثار و نوشتههاي عارفاني چون خواجه عبدالله انصاري، محيي الدين عربي و عزالدين كاشاني، فنا طبقه بندي شده و نظام طولي آن ارائه شده است. اين در حالي است كه در بوديسم، نيروانه در هالهاي از ابهام فرورفته، نهه تنها تعريف روشني ندارد، مراتب و مراحلي نيز براي آن لحاظ نشده است.
چهارم آنكه نيروانه در متون بودايي و در گفتههاي شخص بودا راهي براي نجات از رنج است. در حالي كه فنا در عرفان اسلامي طريقي براي نجات و فرار از رنج نيست. بلكه فنا وسيلهي تقرب به خداست، نه فرار از چيزي، اگر در فرهنگ معنوي اسلام مفاهيمي مثل «انقطاع از ماسوا» مطرح است، بدين لحاظ است كه انسان با آن به خدا نزديك ميشود و مقام وصل و همنشيني مييابد؛ اما مكتبي كه خدا ندارد، چرا بايد از رنج و از ماده فرار كند؟ فرار كند تا به كجا برسد؟
پنجم اينكه چنان كه ديديم نيروانه بدون خداست، ولي فنا بدون خدا امكان ندارد. فنا خود نديدن است، فقط براي اينكه مقام حق را ببيند. فنا نفي تعيّنات است تنها براي اينكه سالك به اصل حقيقت كه مقام ذات احدي است، نائل گردد.
ششم اينكه نيروانه اگر فنا باشد و فنا اگر نفي خود باشد، اين امر با تناسخ ناسازگار است؛ زيرا تناسخ انتقال روح از پيكري به پيكر ديگر به صورت دائمي است. بنابراين لازمهي تناسخ، اثبات خوديت و تشخص فردي است. پس نيروانه با تناسخ سازگار نيست و تناسخ از مهمترين مباني بودا و كريشنا مورتي است.
هفتم اينكه فنا با جذبه همراه است. يكي از مفاهيمي كه در عرفان عملي وجود دارد جذبه، كشش و برق منت است. فنا بدون جذبه امكان ندارد. چه جذبهاي در آغاز، چه جذبهاي در ميانهي راه، يعني چه «مجذوب سالك» و چه «سالك مجذوب»؛ در حالي كه در فرهنگ بودايي جذبه هيچ جايگاهي ندارد.
هشتم آنكه فنا در عرفان اسلامي، قرين و همراه بقا است و فنا بدون بقا معنا ندارد، فنا از ماسوا است و بقا به حق، اما در بوديسم، اساساً بقايي وجود ندارد و از بقا سخني به ميان نيامده است.
نهم آنكه فنا مراتبي دارد كه عبارتاند از فناي افعالي، فناي صفاتي، فناي آسماني و فناي ذاتي، آنچه براي رهرو بودايي وجود دارد، عمدتاً فناي افعالي است و اگر هم سخني از فناي ذاتي باشد، ديگر مراتب لحاظ نشده است.
دهم اينكه فنا نيازمند شيوهها، روشها و راههايي است كه شريعت آسماني معين ميكند. تنها براساس عمل به شريعت است كه انسان ميتواند درجات كمال را طي كند؛ در حالي كه در مكتب بودا شريعت آسماني جايگاه و وجاهتي ندارد.
پينوشت:
1. كريشنا مورتي، رهايي از دانستگي، ترجمهي مرسده لساني، ص 198؛ كريشنا مورتي، آغاز و انجام، ترجمهي مجيد آصفي، ص 174.
2. فيلسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمهي خدايار محبي، ص 138.
3. داريوش شايگان، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، ج1، ص165-168.
4. ع. پاشايي، بودا، ص 99-105.
5. عبدالله انصاري، مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج2، ص529.
6. ابوبكر كلاباذي، شرح تعرف، باب 59، ص427.
7. عين القضات همداني، تمهيدات، ص 292.
8. ابو اسحاق هجويري، كشف المحجوب، ص 316.
9. قشيري، الرساله القشيريه، ص 108.
10. عزالدين كاشاني، مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، ص 426؛ عبدالرحمن جامي، لوايح، ص 63؛ محيي الدين ابن عربي، الفتوحات المكيه، ج2، ص512-514.
11. بنگريد به: عبدالله انصاري، منازل السائرين، ص 251-253.
12. بنگريد به: عبدالله انصاري، مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، (رساله صد ميدان) ص 253-234.
فعّالي، محمّدتقي؛ (1388)؛ نگرشي بر آراء و انديشههاي کريشنا مورتي، تهران: سازمان ملي جوانان، چاپ اول.