گفتگویی درباره ی فیض
نويسنده:محمد رضا ارشاد
( مصاحبه با دکتر دینانی درباره فیض کاشانی )
از او كتابهای زیادی در این حوزهها به یادگار مانده است. یكی از جنجالبرانگیزترین نظریات وی در حوزه فقه است. اگرچه او فقیهی اخباری بود ولی روشی كه در بررسی روایات داشت، او را از سایر فقهای اخباری متمایز میكرد. به انگیزه سالروز درگذشت ملامحسن فیض كاشانی به سراغ دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی رفتیم و با وی درباره زوایای میراث فكری فیض كاشانی به گفتگو نشستیم.
جایگاه ملامحسن فیض كاشانی در مجموعه فرهنگ و معارف اسلامی چیست؟ به عبارت بهتر، وی حول چه محورها و مسائلی به تفكر و تامل پرداخته است؟
ملامحسن فیض كاشانی یكی از شخصیتهای چندجانبه و بهتر است بگوییم جامع عالم اسلام است. دلیل جامعیت وی این است كه (او) فقیه، فیلسوف، مفسر، محدث و عارف بزرگی است. او كتابی در عرفان به نام كلمات مكنونه دارد. كلمات مكنونه، كلماتی است كه باید از غیر اهل آن پوشیده بماند و تنها برای عده خاصی باید آشكار شود.
او در عین حال یكی از بهترین شاگردان و نیز داماد ملاصدرا است. فیض كاشانی، فلسفه را به خوبی از ملاصدرا فرا گرفت و لقب «فیض» را هم ملاصدرا به وی اعطا كرد، همچنان كه لقب «فیاض» (لاهیجی) را به شاگرد دیگرش داد. بنابراین، فیض كاشانی، در علوم مختلف اسلامی تبحر داشت و حتی ذوق شاعرانه هم داشت. دیوان شعری از وی باقی مانده است. البته شعر فیاض لاهیجی در مقایسه با اشعار ملامحسن كاشانی، از والایی بیشتری برخوردار بوده است.
گفتهاند كه ملامحسن كاشانی، بیشتر به عرفان و حكمت ذوقی گرایش داشته است، در مقایسه با ملا عبدالرزاق معروف به فیاض لاهیجی كه بیشتر از علوم عقلی بهره داشته است، به همین دلیل اشاره كردهاند كه ملاعبدالرزاق، به نحو بهتر و منسجمتری طرح فلسفی ملاصدرا را به پیش برد. نظر شما چیست؟
البته برخی اشاره كردهاند كه ملامحسن فیض كاشانی در مقایسه با فیاض لاهیجی به عرفان تمایل بیشتری داشت؛ اما این مسئله بدانگونه كه گفته میشود، صحیح نیست. البته ذوق عرفانی ملامحسن ملموستر و ظاهرتر است؛ یعنی هركس آثار فیض كاشانی را بخواند، زودتر به مذاق عرفانی وی پی میبرد تا آثار فیاض لاهیجی.
با این حال، حتی در مقام عرفان، فیاض را كمتر از فیض نمیدانم؛ اما ظهور سخنان فیض به ویژه در كتاب «كلمات مكنونه» و نیز برخی از مواضع وی در تفسیر، نشان میدهد كه گرایش عرفانی وی ظهور بیشتری داشته است.
درباره گرایش عرفانی ملامحسن فیض كاشانی، گفتهاند كه تمایلبه مشرب ابنعربی داشته است. حتی فیض در كتابهایش، مرتب تكرار میكند كه «قال بعض العارفین»؛ آیا مقصود وی از برخی از عارفان «ابنعربی» نبوده است؟ دیگر آنكه آیا عرفان وی متمایل به ابنعربی بوده یا چون شاگرد ملاصدرا بود، با تاثیر از وی گرایشی تواما عرفانی- فلسفی داشته است؟
كسی كه با فلسفه ملاصدرا آشنایی داشته باشد، به خوبی متوجه میشود كه فلسفه ملاصدرا با عرفان نیز آمیخته است. بیتردید ملاصدرا چونان هر فیلسوف دیگری، از عارفی چون ابنعربی بهره برده بود؛ ولی نه اینكه مقلد وی بوده باشد.
بنابراین هم ملاصدرا و هم ملامحسن با اندیشههای ابنعربی بیگانه نبودهاند. البته بیشتر عارفان و فیلسوفانی كه پس از ابنعربی آمدند، با آرای وی بیگانه نبودند، مگر كسانی كه موضع خاصی در برابر ابنعربی داشتند.
مثلاً ازجمله كسانی كه به آرای ابنعربی توجهی نداشتند، مولوی بود. جالب است كه مولوی تقریبا با جانشین و شاگرد بلامنازع ابنعربی، یعنی صدرالدین قونوی معاصر است.
آیا این عدم توجه مولانا به مشرب عرفانی ابنعربی، دلیل خاصی داشت؟
به این دلیل كه مولانا تحت تاثیر شمس بوده و شمس هم میانه خوبی با مشرب عرفانی ابنعربی نداشت.
آیا این مسئله، به علت نظام خاص وحدت وجودی ابنعربی بوده است؟ بدین معنا كه شمس و مولانا با این نظام همسخن نبودهاند؟
البته همه عارفان «وحدت وجودی» هستند. عارفی كه وحدت وجود را در اندیشه عرفانیاش راه ندهد، عارف نیست. منتها همانگونه كه در سئوال شما مطرح بود، برداشتها از این نظام وحدت وجودی متفاوت بوده است و عارفان مختلف تعبیرهای گوناگونی از آن كردهاند. به هر صورت، فیض هم با عرفان مولوی و هم با عرفان ابنعربی ناآشنا نبوده است.
نیز در همین باره گفتهاند كه ملامحسن فیض كاشانی، كتابی درباره «وحدت وجود» نوشت و برخی از علمای همعصرش وی را تكفیر كردند.
همین طور است. ملاخلیل وی را تكفیر كرد ولی بعدها از این كار پشیمان شد. ظاهرا ملاخلیل خوابی دید و شبانه با حالت توبه به خانه فیض كاشانی آمد گفت: «یا محسن قد اتاك المسیء...». ای محسن اكنون گناهكار به نزد تو آمده است. بدین سبب بود كه وی از تكفیر فیض كاشانی پشیمان شد.
آیا فیض كاشانی برداشت خاصی از مفهوم وحدت وجود داشت؟
نه! من شخصا برداشت خاصی از ملامحسن فیض كاشانی درباره مسئله وحدت وجود ندیدهام.
ملامحسن فیض كاشانی از فقها و محدثان بزرگ عصر خود نیز بود. نگاه فلسفی و عرفانی ملامحسن طبعا بر سامانه فقاهتی وی تاثیر خاصی میگذاشت. آیا همین مسئله نبود كه منجر به تكفیر وی از سوی برخی از علمای عصر در باب مسائل اعتقادی و فقهی شد.
مثلا برخی از مسائلی كه باعث تكفیر وی شده بود عبارتند از: 1- عدم خلود كافران در دوزخ 2- عدم نجات اهل اجتهاد 3- حلال بودن غنا و موسیقی 4- عدم نجاست آبی كه به چیز نجسی رسیده باشد. بر این پایه آیا میتوان گفت كه فیض كاشانی نسبت به علمای زمانهاش، آزاداندیشتر بود؟ و آیا این آزاداندیشی با مشرب فلسفی- عرفانی وی هماهنگ نیست؟
در این سئوال شما چندین پرسش نهفته است. نخست باید گفت كه بیتردید، ملامحسن در فقه روش ممتازی داشته است. فیض یك اخباری تمامعیار است. البته برخی میخواهند در اخباری بودن وی شك كنند؛ اما من هیچ تردیدی در این مورد ندارم.
آیا این اخباری بودن مشرب فقهی فیض، منافاتی با روش عقلی و فلسفی وی ندارد؟
ظاهراً این اشكال پیش میآید كه چگونه میشود كه فردی اخباری باشد و به فلسفه و عرفان هم علاقهمند باشد؟
واقع قضیه این است كه اینها هیچ منافاتی با هم ندارند. علت اینكه این سئوال مطرح میشود، این است كه بسیاری میاندیشند كه اخباری بودن یعنی جمود داشتن. بله! برخی از اخباریون جمود فكری دارند و تنها به ظاهر آیات و روایات توجه دارند. تا جایی كه عقل را حجت نمیدانند، مثل میرزا محمد اخباری، ملا امین استرآبادی و... اما اخباری بودن فیض قدری متفاوت است.
اخباری بودن فیض به معنای جامع بودن وی است نه جمود وی. فیض ضمن اینكه اخباری است به حجیت عقل نیز قائل است. اهل استدلال و سخت (اهل) شهود و عرفان است. پس به چه معنا اخباری است؟ به این معنا كه او برای علم اصول (فقه) هیچ اصالتی قائل نیست.
آیا او علم اصول را فاقد مبانی دقیق عقلی میداند و به همین دلیل با آن مخالفت میورزد؟
ملا محسن برای فلسفه و عرفان جایگاه خاصی قائل است. به این دلیل كه فلسفه را برهان عقلی و عرفان را راه سلوك حق تعالی میداند؛ اما معتقد است كه علم اصول فاقد مبنای مستحكمی است و این علم (اصول) چیزی است كه از این طرف و آن طرف گردآوری شده و فاقد اصالت است.
به نظر فیض، علم اصول، از آغاز وجود نداشت؛ چرا كه از زمان شافعی پیدا شد و بعدها رشد كرد و فقها هم آن را منطق كار خود قرار دادند. بنابراین، فیض علم اصول را ساختگی میداند.
اگر فیض كاشانی منطق فقه؛ یعنی علم اصول را معتبر نمیدانست، خود وی بر چه اساسی و با چه روشی به استنباط احكام میپرداخت؟
فیض معتقد است كه خود آیات و روایات آن اندازه روشن هستند كه نیاز به چنین علمی (اصول) نباشد. اگر هم زمانی در این حوزه نیاز به استدلال داشتیم، استدلال عقلی میكنیم. به هر صورت به این دلایل او به علم اصول خوشبین نیست. پس، فیض به این معنا اخباری است، نه به این معنا كه فردی منجمد و دارای فكر بستهای است.
اینگونه كه به نظر میرسد، فیض «اخباری» ویژهای است و شاید نتوان كس دیگری را مثل وی در جهان اسلام سراغ گرفت.
همینطور است. شبیه وی در جهان اسلام كس دیگری را سراغ نداریم. فیض در روش فقهیاش، اهل استدلال است، حال آنكه دیگر فقهای اخباری، تنها به ظاهر روایات عمل میكنند و به بیان بهتر، كر و فر اجتهادی ندارند. امروز یك روایت را دیدند، بر مبنای آن عمل میكنند و اگر روزی دیگر روایت دیگری یافتند، به گونهای دیگر عمل میكنند.
استدلال عقلی كردن به ویژه در حوزه فقه، نیازمند داشتن وجهی دیدگاه تاریخی است. آیا فیض از چنین نگرشی (تاریخی) برخوردار بود؟
اصلاً فیض كاشانی در نظام فقهیاش اهل استدلال است. مثلا در مورد مسئله غنا – كه به آن اشارهای هم شد- روایات مختلفی را كه در مورد غنا وجود دارد، نقل میكند و حرفهای فقهای پیش از خود را میبیند و آنگاه اجتهاد میكند. به این شكل كه میگوید روایاتی كه در حرمت غنا وارد شده، ناظر به روایاتی در زمان خلفای بنیعباس است.
بدین معنا كه در آن روزگار، زن و مرد به دور هم جمع میشدند و تغنی میكردند و وسایل ساز و طرب و عیش و نوش برپا میكردند. سپس او چنین نتیجه میگرفت: روایاتی كه در حرمت غنا وارد شده، مربوط به آن زمان خاص است. بله! از این منظر، فیض نگاه تاریخی- اجتهادی دارد.
یعنی این نگاه تاریخی سبب میشدكه فیض در حد ظاهر روایات نماند؟
بله! او جهات تاریخی روایات و سندیت آنها را به بررسی میگذارد و اگر تعارضی بین روایات دید، درصدد رفع آن برمیآید. بنابراین، درست مثل یك فقیه در مسائل فقهی كر و فر دارد ولی با علم اصول میانهای ندارد. نیز آزاداندیشی فیض بیمبنا نیست.
او برپایه مبانی خاصی به استنباط احكام میپردازد. فیض كاشانی كتابی در رد علم اصول و علمای آن دارد، به نام «سفینه النجاه». او در این كتاب با علمای علم اصول دشمنی ورزیده و حرفهای تندی زده است.
با توجه به پیشرفتهایی كه هماكنون در حوزه هرمنوتیك جدید و تفسیر متن شده،آیا میتوان صورتبندی جدیدی از نحوه مواجهه فیض كاشانی با متن و سنت ارائه داد؟
اشاره كردم كه ملامحسن به شدت به روایات پایبند است؛ اما از طرفی هم به اسناد و صحت و سقم روایات توجه دارد. او در انتقاد از علمای دیگر معتقد است كه آنها به جای آنكه در ظاهر روایات اهل بیت توجه و تامل كنند، به مجعولات علم اصول پرداختهاند.
لذا بر این نظر است كه علما باید عمرشان را صرف توجه روایات كنند و عمرشان را در راه علم اصول نگذارند. بنابراین، اگرچه فیض به هرمنوتیك (تفسیر متن) توجه داشته؛ اما در نحوه مواجهه وی با روایات، بحث هرمنوتیك موضوعیت ندارد.
به همین خاطر، در آغاز كتاب «سفینه النجاه» كه بیشتر نصایح آن به پسرش (علمالهدی) است، ملامحسن مینویسد:
« ای پسركم، در كشتی روایات اهل بیت سوار شو تا نجات پیدا كنی و اگر در كشتی روایات اهل بیت سوار نشوی، غرق خواهی شد.»
چون ملامحسن فیض كاشانی مفسر هم بوده است و كتاب «صافی» در تفسیر قرآن از وی بر جا مانده است، آیا در روش تفسیرش روایات را با آیات قرآن تطبیق میداد؟
بله! وی در تفسیر به روایات توجه داشت. دو نوع روایات داریم: روایات مربوط به اعتقادات و دیگر روایات مرتبط با فقه؛ كه قسم دوم كمتر در تفسیر وی ورود پیدا میكرده است. از این رو، ملامحسن هم در فقه و هم در تفسیر به روایات توجه میكرد و البته تعارض روایات و یا در اصطلاح جمع میان روایات را براساس روش عقلی رفع و رجوع میكرد. در تفسیر هم با روش استدلالی با آیات مواجه میشد.
اگر دیدگاه ملامحسن فیض در حوزه فقه تداوم مییافت، میتوانست موجد تحولی در نظام فقاهتی شود؟
به این مسئله اعتقادی ندارم. بیتردید این دیدگاه تحول در فقاهت به وجود نمیآورد.
اگر بگوییم كه ملامحسن فیض كاشانی به علم اصول و روش فقها در پیروی از این منطق (علم اصول) به این دلیل انتقاد وارد میكرده كه آن را عرصه نظرات شخصی و جولان منافع متكی بر آن میدیده، نه حقیقت موضوع (كه البته با توجه به فیلسوف بودن فیض، شكی نیست كه وی دغدغه تحری حقیقت و آزداندیشی را داشته است)، آیا این منظر فقاهتی نویدگر نگرشی تازه در این حوزه میتواند باشد؟
اتفاقا اگر چنانچه نگاه فیض كاشانی به فقه تداوم مییافت، تحول فقه كمتر میشد و شاید از این جهت، سنتیتر میشد؛ چرا كه علم اصول بهتر میتواند موجد تحول در فقه شود. اصول علمی است حاوی منطق فقاهت. در واقع اصول برای فقاهت، مانند منطق است برای فلسفه.
بنابراین، فیض بیشتر سنتگرا بود؛ اما این سنتگرایی موجب این نبود كه در اصول عقاید فكر نكند. او معتقد بود كه باید در فقه سنتی بود؛ اما در اصول عقاید آزاداندیشتر . در واقع اصول عقاید را جای آزادی اندیشه میدانست و معتقد به تفكر در آن بود. او فقه را جای استدلالهای عقلی نمیدانست و معتقد بود كه فقه جایگاه عمل است و لذا تنها باید عمل كرد.
با توجه به آنكه ملامحسن فیض كاشانی هم شاگرد ملاصدرا بوده و هم شاگرد شیخ بهایی، به نظر شما رویكرد فلسفی وی به كدامیك نزدیكتر بوده است؟
فلسفه فیض، همان فلسفه صدرایی است و من ندیدم كه وی تحول عمدهای در فلسفه صدرایی ایجاد كرده باشد. اصولا پس از ملاصدرا ما با هیچ تحول مهمی در فلسفه اسلامی مواجه نیستیم.
در مجموع فكر میكنید كه امروزه میراث ملامحسن فیض كاشانی چه اهمیتی میتواند برای ما داشته باشد؟
این میراث برای ما از جهات مختلف میتواند اهمیت داشته باشد. بیتردید نظرگاههای فقهی وی مثلا در غنا و مسائل دیگر فقهی، اهمیت دارند و قابل بحثند. فیض در تفسیر و حدیث نیز دیدگاههای جالبی دارد و در عرفان هم به نكتههای ظریفی اشاره كرده است. از اینرو، میراث فكری ملامحسن فیض كاشانی امروزه میتواند محل توجه و بحثهای روشنگرانه قرار گیرد.
منبع:همشهری
/خ
اشاره :
سوار بر سفینه نجات
از او كتابهای زیادی در این حوزهها به یادگار مانده است. یكی از جنجالبرانگیزترین نظریات وی در حوزه فقه است. اگرچه او فقیهی اخباری بود ولی روشی كه در بررسی روایات داشت، او را از سایر فقهای اخباری متمایز میكرد. به انگیزه سالروز درگذشت ملامحسن فیض كاشانی به سراغ دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی رفتیم و با وی درباره زوایای میراث فكری فیض كاشانی به گفتگو نشستیم.
جایگاه ملامحسن فیض كاشانی در مجموعه فرهنگ و معارف اسلامی چیست؟ به عبارت بهتر، وی حول چه محورها و مسائلی به تفكر و تامل پرداخته است؟
ملامحسن فیض كاشانی یكی از شخصیتهای چندجانبه و بهتر است بگوییم جامع عالم اسلام است. دلیل جامعیت وی این است كه (او) فقیه، فیلسوف، مفسر، محدث و عارف بزرگی است. او كتابی در عرفان به نام كلمات مكنونه دارد. كلمات مكنونه، كلماتی است كه باید از غیر اهل آن پوشیده بماند و تنها برای عده خاصی باید آشكار شود.
او در عین حال یكی از بهترین شاگردان و نیز داماد ملاصدرا است. فیض كاشانی، فلسفه را به خوبی از ملاصدرا فرا گرفت و لقب «فیض» را هم ملاصدرا به وی اعطا كرد، همچنان كه لقب «فیاض» (لاهیجی) را به شاگرد دیگرش داد. بنابراین، فیض كاشانی، در علوم مختلف اسلامی تبحر داشت و حتی ذوق شاعرانه هم داشت. دیوان شعری از وی باقی مانده است. البته شعر فیاض لاهیجی در مقایسه با اشعار ملامحسن كاشانی، از والایی بیشتری برخوردار بوده است.
گفتهاند كه ملامحسن كاشانی، بیشتر به عرفان و حكمت ذوقی گرایش داشته است، در مقایسه با ملا عبدالرزاق معروف به فیاض لاهیجی كه بیشتر از علوم عقلی بهره داشته است، به همین دلیل اشاره كردهاند كه ملاعبدالرزاق، به نحو بهتر و منسجمتری طرح فلسفی ملاصدرا را به پیش برد. نظر شما چیست؟
البته برخی اشاره كردهاند كه ملامحسن فیض كاشانی در مقایسه با فیاض لاهیجی به عرفان تمایل بیشتری داشت؛ اما این مسئله بدانگونه كه گفته میشود، صحیح نیست. البته ذوق عرفانی ملامحسن ملموستر و ظاهرتر است؛ یعنی هركس آثار فیض كاشانی را بخواند، زودتر به مذاق عرفانی وی پی میبرد تا آثار فیاض لاهیجی.
با این حال، حتی در مقام عرفان، فیاض را كمتر از فیض نمیدانم؛ اما ظهور سخنان فیض به ویژه در كتاب «كلمات مكنونه» و نیز برخی از مواضع وی در تفسیر، نشان میدهد كه گرایش عرفانی وی ظهور بیشتری داشته است.
درباره گرایش عرفانی ملامحسن فیض كاشانی، گفتهاند كه تمایلبه مشرب ابنعربی داشته است. حتی فیض در كتابهایش، مرتب تكرار میكند كه «قال بعض العارفین»؛ آیا مقصود وی از برخی از عارفان «ابنعربی» نبوده است؟ دیگر آنكه آیا عرفان وی متمایل به ابنعربی بوده یا چون شاگرد ملاصدرا بود، با تاثیر از وی گرایشی تواما عرفانی- فلسفی داشته است؟
كسی كه با فلسفه ملاصدرا آشنایی داشته باشد، به خوبی متوجه میشود كه فلسفه ملاصدرا با عرفان نیز آمیخته است. بیتردید ملاصدرا چونان هر فیلسوف دیگری، از عارفی چون ابنعربی بهره برده بود؛ ولی نه اینكه مقلد وی بوده باشد.
بنابراین هم ملاصدرا و هم ملامحسن با اندیشههای ابنعربی بیگانه نبودهاند. البته بیشتر عارفان و فیلسوفانی كه پس از ابنعربی آمدند، با آرای وی بیگانه نبودند، مگر كسانی كه موضع خاصی در برابر ابنعربی داشتند.
مثلاً ازجمله كسانی كه به آرای ابنعربی توجهی نداشتند، مولوی بود. جالب است كه مولوی تقریبا با جانشین و شاگرد بلامنازع ابنعربی، یعنی صدرالدین قونوی معاصر است.
آیا این عدم توجه مولانا به مشرب عرفانی ابنعربی، دلیل خاصی داشت؟
به این دلیل كه مولانا تحت تاثیر شمس بوده و شمس هم میانه خوبی با مشرب عرفانی ابنعربی نداشت.
آیا این مسئله، به علت نظام خاص وحدت وجودی ابنعربی بوده است؟ بدین معنا كه شمس و مولانا با این نظام همسخن نبودهاند؟
البته همه عارفان «وحدت وجودی» هستند. عارفی كه وحدت وجود را در اندیشه عرفانیاش راه ندهد، عارف نیست. منتها همانگونه كه در سئوال شما مطرح بود، برداشتها از این نظام وحدت وجودی متفاوت بوده است و عارفان مختلف تعبیرهای گوناگونی از آن كردهاند. به هر صورت، فیض هم با عرفان مولوی و هم با عرفان ابنعربی ناآشنا نبوده است.
نیز در همین باره گفتهاند كه ملامحسن فیض كاشانی، كتابی درباره «وحدت وجود» نوشت و برخی از علمای همعصرش وی را تكفیر كردند.
همین طور است. ملاخلیل وی را تكفیر كرد ولی بعدها از این كار پشیمان شد. ظاهرا ملاخلیل خوابی دید و شبانه با حالت توبه به خانه فیض كاشانی آمد گفت: «یا محسن قد اتاك المسیء...». ای محسن اكنون گناهكار به نزد تو آمده است. بدین سبب بود كه وی از تكفیر فیض كاشانی پشیمان شد.
آیا فیض كاشانی برداشت خاصی از مفهوم وحدت وجود داشت؟
نه! من شخصا برداشت خاصی از ملامحسن فیض كاشانی درباره مسئله وحدت وجود ندیدهام.
ملامحسن فیض كاشانی از فقها و محدثان بزرگ عصر خود نیز بود. نگاه فلسفی و عرفانی ملامحسن طبعا بر سامانه فقاهتی وی تاثیر خاصی میگذاشت. آیا همین مسئله نبود كه منجر به تكفیر وی از سوی برخی از علمای عصر در باب مسائل اعتقادی و فقهی شد.
مثلا برخی از مسائلی كه باعث تكفیر وی شده بود عبارتند از: 1- عدم خلود كافران در دوزخ 2- عدم نجات اهل اجتهاد 3- حلال بودن غنا و موسیقی 4- عدم نجاست آبی كه به چیز نجسی رسیده باشد. بر این پایه آیا میتوان گفت كه فیض كاشانی نسبت به علمای زمانهاش، آزاداندیشتر بود؟ و آیا این آزاداندیشی با مشرب فلسفی- عرفانی وی هماهنگ نیست؟
در این سئوال شما چندین پرسش نهفته است. نخست باید گفت كه بیتردید، ملامحسن در فقه روش ممتازی داشته است. فیض یك اخباری تمامعیار است. البته برخی میخواهند در اخباری بودن وی شك كنند؛ اما من هیچ تردیدی در این مورد ندارم.
آیا این اخباری بودن مشرب فقهی فیض، منافاتی با روش عقلی و فلسفی وی ندارد؟
ظاهراً این اشكال پیش میآید كه چگونه میشود كه فردی اخباری باشد و به فلسفه و عرفان هم علاقهمند باشد؟
واقع قضیه این است كه اینها هیچ منافاتی با هم ندارند. علت اینكه این سئوال مطرح میشود، این است كه بسیاری میاندیشند كه اخباری بودن یعنی جمود داشتن. بله! برخی از اخباریون جمود فكری دارند و تنها به ظاهر آیات و روایات توجه دارند. تا جایی كه عقل را حجت نمیدانند، مثل میرزا محمد اخباری، ملا امین استرآبادی و... اما اخباری بودن فیض قدری متفاوت است.
اخباری بودن فیض به معنای جامع بودن وی است نه جمود وی. فیض ضمن اینكه اخباری است به حجیت عقل نیز قائل است. اهل استدلال و سخت (اهل) شهود و عرفان است. پس به چه معنا اخباری است؟ به این معنا كه او برای علم اصول (فقه) هیچ اصالتی قائل نیست.
آیا او علم اصول را فاقد مبانی دقیق عقلی میداند و به همین دلیل با آن مخالفت میورزد؟
ملا محسن برای فلسفه و عرفان جایگاه خاصی قائل است. به این دلیل كه فلسفه را برهان عقلی و عرفان را راه سلوك حق تعالی میداند؛ اما معتقد است كه علم اصول فاقد مبنای مستحكمی است و این علم (اصول) چیزی است كه از این طرف و آن طرف گردآوری شده و فاقد اصالت است.
به نظر فیض، علم اصول، از آغاز وجود نداشت؛ چرا كه از زمان شافعی پیدا شد و بعدها رشد كرد و فقها هم آن را منطق كار خود قرار دادند. بنابراین، فیض علم اصول را ساختگی میداند.
اگر فیض كاشانی منطق فقه؛ یعنی علم اصول را معتبر نمیدانست، خود وی بر چه اساسی و با چه روشی به استنباط احكام میپرداخت؟
فیض معتقد است كه خود آیات و روایات آن اندازه روشن هستند كه نیاز به چنین علمی (اصول) نباشد. اگر هم زمانی در این حوزه نیاز به استدلال داشتیم، استدلال عقلی میكنیم. به هر صورت به این دلایل او به علم اصول خوشبین نیست. پس، فیض به این معنا اخباری است، نه به این معنا كه فردی منجمد و دارای فكر بستهای است.
اینگونه كه به نظر میرسد، فیض «اخباری» ویژهای است و شاید نتوان كس دیگری را مثل وی در جهان اسلام سراغ گرفت.
همینطور است. شبیه وی در جهان اسلام كس دیگری را سراغ نداریم. فیض در روش فقهیاش، اهل استدلال است، حال آنكه دیگر فقهای اخباری، تنها به ظاهر روایات عمل میكنند و به بیان بهتر، كر و فر اجتهادی ندارند. امروز یك روایت را دیدند، بر مبنای آن عمل میكنند و اگر روزی دیگر روایت دیگری یافتند، به گونهای دیگر عمل میكنند.
استدلال عقلی كردن به ویژه در حوزه فقه، نیازمند داشتن وجهی دیدگاه تاریخی است. آیا فیض از چنین نگرشی (تاریخی) برخوردار بود؟
اصلاً فیض كاشانی در نظام فقهیاش اهل استدلال است. مثلا در مورد مسئله غنا – كه به آن اشارهای هم شد- روایات مختلفی را كه در مورد غنا وجود دارد، نقل میكند و حرفهای فقهای پیش از خود را میبیند و آنگاه اجتهاد میكند. به این شكل كه میگوید روایاتی كه در حرمت غنا وارد شده، ناظر به روایاتی در زمان خلفای بنیعباس است.
بدین معنا كه در آن روزگار، زن و مرد به دور هم جمع میشدند و تغنی میكردند و وسایل ساز و طرب و عیش و نوش برپا میكردند. سپس او چنین نتیجه میگرفت: روایاتی كه در حرمت غنا وارد شده، مربوط به آن زمان خاص است. بله! از این منظر، فیض نگاه تاریخی- اجتهادی دارد.
یعنی این نگاه تاریخی سبب میشدكه فیض در حد ظاهر روایات نماند؟
بله! او جهات تاریخی روایات و سندیت آنها را به بررسی میگذارد و اگر تعارضی بین روایات دید، درصدد رفع آن برمیآید. بنابراین، درست مثل یك فقیه در مسائل فقهی كر و فر دارد ولی با علم اصول میانهای ندارد. نیز آزاداندیشی فیض بیمبنا نیست.
او برپایه مبانی خاصی به استنباط احكام میپردازد. فیض كاشانی كتابی در رد علم اصول و علمای آن دارد، به نام «سفینه النجاه». او در این كتاب با علمای علم اصول دشمنی ورزیده و حرفهای تندی زده است.
با توجه به پیشرفتهایی كه هماكنون در حوزه هرمنوتیك جدید و تفسیر متن شده،آیا میتوان صورتبندی جدیدی از نحوه مواجهه فیض كاشانی با متن و سنت ارائه داد؟
اشاره كردم كه ملامحسن به شدت به روایات پایبند است؛ اما از طرفی هم به اسناد و صحت و سقم روایات توجه دارد. او در انتقاد از علمای دیگر معتقد است كه آنها به جای آنكه در ظاهر روایات اهل بیت توجه و تامل كنند، به مجعولات علم اصول پرداختهاند.
لذا بر این نظر است كه علما باید عمرشان را صرف توجه روایات كنند و عمرشان را در راه علم اصول نگذارند. بنابراین، اگرچه فیض به هرمنوتیك (تفسیر متن) توجه داشته؛ اما در نحوه مواجهه وی با روایات، بحث هرمنوتیك موضوعیت ندارد.
به همین خاطر، در آغاز كتاب «سفینه النجاه» كه بیشتر نصایح آن به پسرش (علمالهدی) است، ملامحسن مینویسد:
« ای پسركم، در كشتی روایات اهل بیت سوار شو تا نجات پیدا كنی و اگر در كشتی روایات اهل بیت سوار نشوی، غرق خواهی شد.»
چون ملامحسن فیض كاشانی مفسر هم بوده است و كتاب «صافی» در تفسیر قرآن از وی بر جا مانده است، آیا در روش تفسیرش روایات را با آیات قرآن تطبیق میداد؟
بله! وی در تفسیر به روایات توجه داشت. دو نوع روایات داریم: روایات مربوط به اعتقادات و دیگر روایات مرتبط با فقه؛ كه قسم دوم كمتر در تفسیر وی ورود پیدا میكرده است. از این رو، ملامحسن هم در فقه و هم در تفسیر به روایات توجه میكرد و البته تعارض روایات و یا در اصطلاح جمع میان روایات را براساس روش عقلی رفع و رجوع میكرد. در تفسیر هم با روش استدلالی با آیات مواجه میشد.
اگر دیدگاه ملامحسن فیض در حوزه فقه تداوم مییافت، میتوانست موجد تحولی در نظام فقاهتی شود؟
به این مسئله اعتقادی ندارم. بیتردید این دیدگاه تحول در فقاهت به وجود نمیآورد.
اگر بگوییم كه ملامحسن فیض كاشانی به علم اصول و روش فقها در پیروی از این منطق (علم اصول) به این دلیل انتقاد وارد میكرده كه آن را عرصه نظرات شخصی و جولان منافع متكی بر آن میدیده، نه حقیقت موضوع (كه البته با توجه به فیلسوف بودن فیض، شكی نیست كه وی دغدغه تحری حقیقت و آزداندیشی را داشته است)، آیا این منظر فقاهتی نویدگر نگرشی تازه در این حوزه میتواند باشد؟
اتفاقا اگر چنانچه نگاه فیض كاشانی به فقه تداوم مییافت، تحول فقه كمتر میشد و شاید از این جهت، سنتیتر میشد؛ چرا كه علم اصول بهتر میتواند موجد تحول در فقه شود. اصول علمی است حاوی منطق فقاهت. در واقع اصول برای فقاهت، مانند منطق است برای فلسفه.
بنابراین، فیض بیشتر سنتگرا بود؛ اما این سنتگرایی موجب این نبود كه در اصول عقاید فكر نكند. او معتقد بود كه باید در فقه سنتی بود؛ اما در اصول عقاید آزاداندیشتر . در واقع اصول عقاید را جای آزادی اندیشه میدانست و معتقد به تفكر در آن بود. او فقه را جای استدلالهای عقلی نمیدانست و معتقد بود كه فقه جایگاه عمل است و لذا تنها باید عمل كرد.
با توجه به آنكه ملامحسن فیض كاشانی هم شاگرد ملاصدرا بوده و هم شاگرد شیخ بهایی، به نظر شما رویكرد فلسفی وی به كدامیك نزدیكتر بوده است؟
فلسفه فیض، همان فلسفه صدرایی است و من ندیدم كه وی تحول عمدهای در فلسفه صدرایی ایجاد كرده باشد. اصولا پس از ملاصدرا ما با هیچ تحول مهمی در فلسفه اسلامی مواجه نیستیم.
در مجموع فكر میكنید كه امروزه میراث ملامحسن فیض كاشانی چه اهمیتی میتواند برای ما داشته باشد؟
این میراث برای ما از جهات مختلف میتواند اهمیت داشته باشد. بیتردید نظرگاههای فقهی وی مثلا در غنا و مسائل دیگر فقهی، اهمیت دارند و قابل بحثند. فیض در تفسیر و حدیث نیز دیدگاههای جالبی دارد و در عرفان هم به نكتههای ظریفی اشاره كرده است. از اینرو، میراث فكری ملامحسن فیض كاشانی امروزه میتواند محل توجه و بحثهای روشنگرانه قرار گیرد.
منبع:همشهری
/خ