نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
خانواده و نظام خویشاوندی از دیدگاه لوی استروس
خانواده و خویشاوندی از دیرباز مورد توجه متفکران و اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی بوده است. روابط خانوادگی با معنای وسیع عاطفی و پراحساسش از اوان تاریخ بشریت برای اعضای جامعه امری روشن و مفهوم بوده است. تا قبل از رشد سرسام آور فردگرایی در غرب خانواده جزء اولین نهادهایی بوده است که فرد در آن رشد میکرده و بزرگ میشده است. در حقیقت جامعه از نظر متفکران، تشکیل شده از خانوادهها بوده است. اگر به آراء و اندیشههای متفکران انسان شناسی نظری بیفکنیم، در جای جای نظریاتشان موضوع خانواده، ازدواج، عروسی، قوانین خانوادگی به نحو بارزی برجسته مینماید. اولین انسان شناسانی که روی موضوع خانواده تحقیق انجام دادهاند حقوقدانانی بودهاند که خانواده را مجموعهای از حقوق و روابط حقوقی میدانستند.در حقیقت دلبستگی این طیف از انسان شناسان به موضوع خانواده شناخت پیشینه جامعه خود یعنی غرب بوده است. آن ها معتقد بودند که غرب تکامل یافته جوامع به اصطلاح «بدوی» است. همچنین آن ها حیطه مطالعات انسان شناسی را جوامع غیر اروپایی میدانستند. اینان دیدگاهی کاملاً تطوری و تکاملی را در حیطه انسان شناسی و کلاً علوم اجتماعی دنبال میکردند.
هر کدام از این متفکران دورانی را برای تکامل خانواده تشریح کردهاند. ساختارگرایی بیش از هر چیز با نام کلود لوی استروس، عجین شده است. لوی استروس جامعه را متشکل از ساختارهایی میداند که بر تفکر و ذهن بشر حکومت میکنند.
تداوم و استمرار نظام خویشاوندی و روابط خانوادگی شرط اصلی و منظور نظر لوی استروس است، که آن به خاطر ذهن مشترک افراد بشر است. این روابط ممکن است در حال حاضر تفاوت هایی را شامل شود. از جامعهای به جامعه دیگر فرق کند. ولی اینکه چند و چون این روابط به چه صورتی است ناشی از امکاناتی است که در دسترس برقرار کنندگان آن روابط میباشد. در حقیقت نظام خویشاوندی یک نظام تفکری است که اشیاء و رویدادهای پیرامون، آنرا شکل میدهند. با این حساب میتوان نتیجه گرفت که خویشاوندی یک رفتار اجتماعی است تا یک واقعیت زیست شناختی. و نیز خویشاوندی فرهنگی است نه طبیعی. و در واقع روابط خویشاوندی به طور اعم و منع زنا با محارم به طور اخص نقطه انفصال فرهنگ از طبیعت است.
در جامعهای که مبتنی بر روابط تیرهای و عشیره است بحث نظام های خویشاوندی و روابط خانوادگی می تواند جذاب باشد، اگر از منظری آسیب شناختی به مسئله نگریسته شود. بهرحال آنچه که اینجا به بحث کشیده میشود نظریه و مبانی نظری نظام خویشاوندی کلود لوی استروس است. او تحلیل فرهنگی و ساختی را تحلیلی همزمان و غیر تاریخی میداند و معتقد است که برای درک فرهنگ بشری با ید به سراغ جوامع «سرد» یا جوامع «ابتدایی» رفت. لوی استروس از طریق مطالعه جوامع «سرد» میخواهد به جهان شمولی های ذهن آدمی دسترسی پیدا کند. او برای یافتن مشابهت میان فرهنگ ها روش شناسی مخصوصی دارد که در ادامه بحث خواهد شد. ذهن انسان دغدغه اصلی لوی استروس است. او میخواهد بداند که آیا آنچه اندیشمندان قبل از او مثل لوی برول، پل سارتر، مالینوفسکی، دورکیم و ... جوامع «ابتدایی» مینامند، واقعاً «ابتدایی» هستند. خود او صراحتاً به این سئوال جواب منفی خواهد داد. او هیچ تفاوتی و لذا هیچ برتری به ذهن متمدن در مقابل ذهن «ابتدایی» نمیدهد. و معتقد است که شیوه اندیشیدن در بین هر دو ذهن و به تناسب هر دو انسان یکسان و مشابه است، منتهی آنچه آن دو را از هم جدا می کند، امکاناتی است که آن ها بوسیله آن و درباره آن اندیشه میکنند. بنابراین از نظر او هیچ تفاوتی بین انسان متمدن و انسان «ابتدایی» وجود ندارد.
جوامع «ابتدایی» جوامعی بودهاند که با شرایط زمانه خود کاملاً منطبق و سازگار بودهاند همچنانکه جوامع متمدن با نیازهای زمانه خودشان منطبق هستند. پس نظام خویشاوندی و خانواده که نتیجه اولین قرارداد اجتماعی و نقطه شروع فرهنگ یعنی منع زنا با محارم هستند، جزء اولین همگانی های فرهنگ های بشری است که مورد توجه تحلیل ساختی لوی استروس قرار گرفته است.
- فرهنگ و طبیعت
در ابتدا لازم است از دو حوزه فرهنگ و طبیعت تعریفی ارایه دهم. طبیعت بعنوان حوزهای کلی، خودجوش و خودسامان که وابسته به هیچ نظام هنجاری نیست و فرهنگ حوزهای وابسته به منظومه ای از هنجارهای انتظام بخشی است که از جامعه ای به جامعه دیگر تفاوت میکند.فرهنگ امری متأخر است و طبیعت امری متقدم. ما انسان ها در وحله اول بعنوان «آدمیزاد» جزئی از طبیعتیم و بعنوان انسان جزئی از فرهنگ خاصی هستیم. طبیعت، آن حالتی است که هیچ گونه دستکاریی در محیط انجام ندادهایم. هر چه جامعهای کمتر تغییر کرده باشد به طبیعت نزدیکتر است.
طبیعت و حالت طبیعی همان حالتی است که ژان ژاک روسو به حمایت از آن برمیخیزد و آن را حالت اولیه ای میداند که بشر در آن بدنیا آمده است. ولی لوی استروس با کمک گرفتن از این ایده روسو، هنگامیکه تغییرات حال حاضر جهان را مشاهده می کند پی میبرد که انسان یک زمانی از طبیعت دور شده است و به تبع دور شدن از طبیعت، فرهنگ را که مجموعهای از نظام های ساختمند است، بوجود آورده است.
از تعریف طبیعت در نظرگاه لوی استروس این نکته بدست میآید که آن، حوزهای متعادل است و تعادل جزء اهداف آن میباشد. اگر با کمی اغراق جوامع «سرد» را حوزه ای طبیعی و جوامع «گرم» را حوزهای فرهنگی در نظر گیریم، باید گفت که الگوی جوامع «گرم» که جامعههای غربی بر آن نباشد. با ماشین های ترمودینامیک قابل قیاساند، جوامع گرم برای عملکرد خود به وجود تفاوت های درونی متکی هستند، تفاوتی ناشی از سلسله مراتب اجتماعی که این سلسله مراتب با اختراع نوشتار رابطهای نزدیک دارند. در مقابل جوامع«سرد» جوامعی بدون خط تعریف میشوند. لوی استروس این جوامع را به ساعت دیواری تشبیه میکند که نیروی کمی در مدت طولانی آن ها را به جلو در یک دایره بسته حرکت میدهد که هدفش ابقای خود در حالت تعادل است و اینکه خود را به حداقل سایش برساند. آن ها جوامعی هستند که حداقل در صدد حذف اثرات تاریخ هستند. مقاومت در برابر تغییر جزء اهداف آن ها است.
اینکه گفته میشود جوامع «سرد» درصدد حذف اثرات تاریخ هستند به این معنی نیست که آن ها خارج از تاریخاند، بلکه آن ها نیز گذشتهای دارند که نقش خود را در شکلگیری وضع موجود دنیا ایفا نموده است. تاریخ مقولهای است در ذرات برخی از جوامع، شیوهای است که بوسیله آن جوامع سلسله مراتبی وجود خود را درک میکنند. خود تاریخ هم یک ابداع فرهنگی است و ساخته ذهن آدمی میباشد.
جان لچت در کتابش تحت عنوان «پنجاه متفکر بزرگ معاصر، از ساختارگرایی تا پسا مدرنیته» می نویسد: «آثار لوی استروس به طورکلی این نکته را به نمایش می گذارند که حتی آنگاه که تمام دادهها در دسترس باشند، هیچ مبنایی وجود ندارد که بتوان نوعی سلسله مراتب جوامع را از آن نتیجه گرفت، خواه این سلسله مراتب پیشرفت علمی باشد یا مبتنی بر تکامل فرهنگی. برعکس، هر جامعه یا فرهنگی ویژگی هایی دارد که کمابیش در جامعه یا فرهنگ های دیگر وجود دارند. لوی استروس چنین استدلال می کند، زیرا متقاعد شده است که آنچه انسان را میسازد نه طبیعت یا ( امر طبیعی) بلکه بعد فرهنگی است، ( که در آن زبان نقش مسلط را دارد). کلید فهم زندگی اجتماعی عبارتست از ساختارهای نمادین خویشاوندی، زبان، مبادله و نه زیست شناسی، در واقع نظام های خویشاوندی طبیعت را مهار میکنند. آن ها پدیدههای فرهنگی هستند مبتنی بر ممنوعیت زنا با محارم و از این حیث طبیعی نیستند، آن ها گذر از طبیعت به فرهنگ را ممکن میسازند».
دو متن بالا به ظاهر متناقض میآید. دومی انتقادی است که به لوی استروس وارد آمده است مبنی بر اینکه هیچ مبنایی برای سلسله مراتب نمیتوان بدست داد در حالیکه در متن اولی به صراحت از سلسله مراتب در جوامع «گرم» سخن گفته است. این شاید از بینش مارکسیستی لوی استروس نشأت گرفته است که جوامع «سرد» را جوامعی بدون انباشت سرمایه و بدون سلسله مراتب میپندارد و جوامع «گرم»را جوامعی سلسله مراتبی.
بطورکلی فرهنگ و طبیعت دو حوزهای هستند که در مقابل هم قرار میگیرند. لوی استروس معتقد است که ذهن انسان نظامی دوتایی دارد و در مقابل هر چیز خوب و مطلوب یک چیز بد و نامطلوب وجود دارد. «او در ساخت های مقدماتی خویشاوندی مثلث را به این صورت می آورد: زناشویی دو جانبه، زناشویی با دایی زادگان، زناشویی با عمه زادگان و تقابل ها نیز عبارتند از تقارن/ عدم تقارن و تناوب/تکرار».
در مواردی دیگر هم لوی استروس تقابل هایی را برای فهم آن ها مطرح میکند مثل خام/ پخته، جوامع سرد/ جوامع گرم، نرم و تند. لوی استروس معتقد است چون ساختار ذهن انسان به دو نیمه تقسیم شده است، پس ذهن واقعیات بیرونی را به صورت دوتایی و اغلب متناقض درک میکند. یعنی سیاه وقتی معنی دار است که سفید موجود باشد. یا خام هنگامی درک میشود که در مقابل آن پخته وجود داشته باشد و فرهنگ هنگامی درک سنجیده میشود که طبیعت نقطه مقابل آن باشد.
از نظر لوی استروس طبیعت اولین حالت جوامع انسانی بوده است. حالتی متعادل و تقریباً راکد، حالتی فارغ از قوانین و قرار داد حالتی خود ساخته و خود جوش و بری از هنجار و ارزش، اما نیاز به امنیت، احتیاج به مراوده و مبادله و در کل مسئله زیستن دسته جمعی فرهنگ را بوجود آورد. نقطه شروع فرهنگ وضع قرارداد منع زنا با محارم بود. یعنی چشم پوشیدن از زنانی از گروه خویش به منظور تصاحب گروهی از زنان از گروه دیگر.
- منع زنا با محارم
کلود لوی استروس با بررسی نظامهای خویشاوندی، متوجه شد که چیز مشترکی در میان همه قبایل وجود دارد و آن چیز «منع زنا با محارم» است و به این نتیجه دست یافت که اگر مردانی، زنانی را از گروه خود بر خود حرام کردهاند، در حقیقت این حق را به دیگری دادهاند که زنان گروه آنان را بستانند و در عوض چیزی از گروه دوم مطالبه کنند، بنابراین در اینجاست که مبنای اولیه مبادله پدید آمده است. به این ترتیب، منع زنا با محارم جزء اولین همگانیهای فرهنگهای بشری است که مورد توجه و تحلیل ساختی لوی استروس قرار گرفت. وی رکن اولیه تشکیل جامعه و فرهنگ را قرارداد منع زنا با محارم میدانست و معتقد بود که این نقطه شروع فرهنگ است.درباره این پدیده توضیحات گوناگونی آورده شده است، به عنوان مثال تطورگرایان آن را به دلیل ناهمخوانی با طبیعت و به دلیل ضعف بیولوژیکی که در فرایند تطور در موجودات به وجود می آورد توجیه میکنند. گروهی از عدم تمایل ذاتی انسان به این رفتار سخن میگویند و گروهی دیگر نیز ممنوعیت ازدواج با محارم را درون مقوله بزرگتر برون همسری قرار میدهند که نه فقط ازدواج میان خویشاوندان نزدیک، بلکه گروهی دیگر از پیوندها را نیز ممنوع میکند و سبب گسترش نظام اجتماعی به سوی گروههای غیر خودی میشود. اما به نظر لوی استروس این ممنوعیت با جهان شمول بودن خود یک رفتار فرهنگی را نشان میدهد که هیج نوع توجیه طبیعی نمیتوان برای آن به دست آورد. وی این رفتار را با ذهنیت انسانی و مبادله را به عنوان یک نوع ارتباط در زندگی انسان مرتبط میسازد.
پس منع زنا با محارم معمایی بود که آن را لوی استروس حل کرد و در نوشتههای خویش اغلب به آن باز میگردد. منع زنا با محارم امری فرا طبیعی است و ارتباط و پیوندی است که زمینه فرهنگ را تشکیل میدهد. برای تعریف منع زنا با محارم از کلود ریویر کمک میگیریم. او مینویسد «ممنوعیت اجتماعی رابطه جنسی میان دو فرد از دو جنس مخالف بدلیل وجود رابطه خویشاوندی میان آن دو را ممنوع بودن ازدواج با محارم گویند».
بنابر گفتههای لوی استروس این قانون، قانونی جهان مشمول است. با فرض جهان شمول بودن این قانون میتوان گفت که لوی استروس به تأیید نظر خویش مبنی ساخت مشترک اذهان بشری رسیده است.
منع زنا با محارم اولین عمل سازمان اجتماعی است که بوسیله آن بشر به طبیعت فایق میآید. فایق آمدن برطبیعت به این معنی است که انسان خود کنترل خویش را در دست میگیرد و وضعیت خویش را، نه طبیعت، بلکه خودش تعادل میبخشد و اداره میکند. منع زنا با محارم میگوید: زنان گروه خود را در اختیار دیگری که از گروه دیگری است میگذارم تا بتوانم در کنار آن ها به آسودگی و آسایش زندگی کنم ضمن اینکه نیازهای خود را هم برآورده میسازم.
در فرهنگ انسان شناسی(پانوف و پرن) زنا با محارم اینگونه تعریف شده است: «زنا با محارم رابطهای جنسی بین افرادی است که از یک سلسله مراتب خویشاوندی برخوردار بوده و محرم یکدیگرند و تا درجه ای از ازدواج با یکدیگر منع شدهاند، همه جوامع انسانی و حتی چندین جامعه «نخستی»ها زنا با محارم را ممنوع اعلام کردهاند. وصلت پدر با دختر، مادر با پسر، خواهران و برادران ممنوع است».
تعریف بالا به خوبی ایده جهان شمولی منع زنا با محارم را تأیید میکند. در این تعریف علاوه بر وجود ممنوعیت زنا با محارم در میان جوامع انسانی، بر منع بودن آن در جوامع «نخستی»ها هم تأکید شده است. اگر در جامعهای ابتدایی تحقیق کنیم و بخواهیم قواعد زناشویی و نظام خویشاوندی را بررسی کنیم باید قبل از هر چیزی حیطه خویشاوندی را معلوم کنیم و دانست که ازدواج ها در چه حوزه ای انجام میگیرند. آنچه که در جوامع ابتدایی خیلی به چشم میخورد وجود قبیله و کلان هایی است که هر کدام دارای توتم هستند و ازدواج داخل برای افراد آن کلان ممنوع میباشد. لوی استروس بعنوان یکی از شروط توتمسیم این را مطرح میکند که: «مفهوم رابطه توتمی متضمن آن است که بین کلیه اعضای گروه توتمی و کلیه اعضای گونه، رابطه توتمی برقرار باشد، قاعده کلی آن است که اعضای گروه توتمی نمیتوانند با هم ازدواج کنند».
اما منع زنا با محارم خود بخود قاعدهای دیگر و سیستمی دیگر از زناشویی را موجب میشود. آن همان برون همسری است. برون همسری به معنای انتخاب همسر خارج از گروه خود است. اما این اصل تشریح برون همسری با معیارهای توتمی همیشه قابل دفاع نیست. چرا که ممکن است معیار گروه خانوار باشد همچنانکه در میان اسکیموها متداول است، ازدواج با خارج از خانوار برون همسری است. لوی استروس در این مورد می گوید: «در مورد برون همسری نیز دوعمل و ادراک وجود دارد: از نظر اسکیموها واحد برون همسر خانوار است که حدود آن بوسیله روابط خویشاوندی حقیقی تعیین میشود، چون محتوای هر واحد مؤکداً ثابت است، افزایش جمعیت منجر به ایجاد واحدهای جدیدی میشود، گروه ها ایستا هستند و بسته میباشند و با گروه های دیگر ترکیب ناپذیرند و ادامه موجودیت آن ها منوط به نوعی بیرون انداختن افراد است. این شکل برون همسری با توتمیسم ناسازگار است، چون گروه هایی که به آن عمل مینمایند فاقد یک ساخت صوری هستند، برعکس اگر گروه برون همسر خود قابل بسط باشد شکل گروه ها ثابت باقی میماند و این محتوای گروه است که افزایش پیدا میکند».
توتسیم و توتم باوری بنظر لوی استروس یک نشانه است، یک زبان نمادین است. که مقصد آن توجه به تفاوت های اجتماعی است، این باور وسیلهای است که گروه های اجتماعی در داخل جوامع «بدوی» شناخته میشوند.
منع زنا با محارم متضمن این است که تشخیص دهیم کدام زنان حلال و کدام زنان حرام هستند و با این وسیله بین زنانی که میتوانند همسر شخص باشند و آنانی که نمیتوانند همسر شخص باشند تمیز قایل شد. پس شخص بناچار آن زنانی را که برخود حرام داشته باشد با آن زنانی که حلال شمرده میشوند معاوضه میکرده است. این معاوضه یا در قبال گرفتن زنی بوده و یا در قبال کالا و یا خدمات که اصطلاحاً شیربها نامیده میشود. پس میتوان نتیجه گرفت که منع زنا با محارم، علاوه بر قاعده برون همسری، نوعی رابطه مبادله بین گروه ها را بوجود آورده است.
لوی استروس در سخنرانی افتتاح درس مردم شناسی در کلژدو فرانس در سال ۱۹۶۰ درباره منع زنا با محارم میگوید: «میدانیم که موضوع زنا با محارم در جوامع ابتدایی به چه صورت است. از طریق حذف خواهران و دختران از گروه همخون و دادن آن ها به مردان گروه های دیگر، عمل منع زنا با محارم روابط و وابستگی هایی میان گروه های زیستی مختلف بوجود میآورد. که پیش از همه و در درجه اول خصلت اجتماعی دارد. از این رو میتوان گفت که منع زنا با محارم مبنا و اساس تشکیل جوامع انسانی است.
این مطلب را میتوان با این جمله از لوی استروس تکمیل کرده هنگامیکه گفت: «فرهنگ آتشی برفراز طبیعت است که شراره منع زنا با محارم آنرا روشن ساخته است».
اما منع زنا با محارم چرا اتفاق افتاده است و اصولاً چرا وجود دارد؟
بعضی اعتقاد دارند که منع زنا با محارم معلول گرایشهای روانی و فیزیولوژیکی ارثی است. «فروید» میگوید: «در آغاز فرهنگ بشری فرزندان طغیانگر پدران خویش را میکشتند و میخوردند و سپس با پشیمانی از اعمال خود اولین ممنوعیات را برقرار میکردند و زنانی که بسیار مورد توجه آن کشتگان بودند بر خود حرام میکردند.»
اما لوی استروس نظریات پیشینیان خود را رد میکند و حتی نظریه فروید را نوعی افسانهپردازی میداند. او در مقابل به نوعی قائل به معامله پایاپای در جوامع انسانی است و معتقد است که بشر ابتدایی اولین سازمان اجتماعی خویش را روی غریزه جنسی بنیان نهاده است و خود اقوامش را به دو گروه تقسیم کرده که یک دسته میتوانند همسر او باشند و دستهای دیگر ازدواج با آن ها حرام است. براساس چنین دوگانگی است که اولین نوع مبادله اجتماعی بین افراد بشر بر مبنای معادله پایاپای پدید میآید.
به این ترتیب لوی استروس در زمینه نظریه خویشاوندی که بر محور اصل تبادل بیان میشود منع زنا با محارم را به قانون برون همسری ربط میدهد که مستلزم ازدواج خارج از گروه یا ازدواج با دستهای خاص است. به طور خلاصه کارکرد اولیه منع زنا با محارم وادار کردن فرد است به ازدواج با شخصی خارج از گروه خود. بنابراین ممنوعیت پیوند با محارم پیش از آنکه ممنوعیت ازدواج با مادر، خواهر یا دختر باشد قانون و قاعدهای است برای اینکه زنان بالقوه متعلق به خود را الزاماً به دیگران عطا کنند و این به نوعی قانون تبادل هدایا است.