اندیشه های کلود لوی استروس (3)

لوی استروس در کتاب‌هایی مانند «خام و پخته» توضیح می‌دهد که چگونه ساختار اسطوره‌ها، شالوده بنیادین درک روابط فرهنگی را فراهم می‌سازد.
دوشنبه، 10 مهر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
اندیشه های کلود لوی استروس (3)
اندیشه های کلود لوی استروس 3

نویسنده:زینب مقتدایی
منبع:راسخون
 

لوی استروس در کتاب‌هایی مانند «خام و پخته» توضیح می‌دهد که چگونه ساختار اسطوره‌ها، شالوده بنیادین درک روابط فرهنگی را فراهم می‌سازد.
این روابط همچون تقابل‌های دوگانه (جفت‌های متضاد) ظاهر می‌شوند. همانگونه که از عنوان کتابش برمی‌آید: آنچه «خام»‌ است در تقابل با آنچه «پخته» است، قرار دارد و «خام» با طبیعت مرتبط است، درحالی که «پخته» با فرهنگ. این تقابل‌ها، ساختار اساسی همه اندیشه‌ها و مفهوم‌های موجود در یک فرهنگ را شکل می‌دهند. پس مضمون اصلی‌ای که در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته و اساطیر مربوط به‌ آ‌ن نیز تحلیل شده‌ا‌ند، چنانکه ‌ا‌ز عنوان کتاب پیداست، طبّاخی است. و این مضمون، حائز اهمیتی فوق العاده است، زیرا طبّاخی در آن اساطیر، فعالیتی، نمودار گذار از طبیعت به فرهنگ است، و در حول و حوش همین مضمونِ مرکزی، اساطیر مربوط به منشاء آتش دور می‌زند و مضمون حیات سپنجی و گذرا (فانی)، نیز با همین مضامین آشپزی و آتش، گره خورده‌ ا‌ست. در واقع در آن اساطیر، طباخی نقش میانجی میان آسمان و زمین را دارد، و در عین حال، هم از جدایی بین آسمان و زمین که بنا به ‌ا‌ساطیر مزبور، موجب فساد و پوسیدگی است، و هم از اتصال کاملشان که باعث سوختن عالم می‌‌شود، اجتناب می‌‌ورزد و بر حذر می‌دارد.
مشخص ترین نمونه های تعارض میان طبیعت و فرهنگ تقابل های مکرری است که به گفته لوی استروس بین غذای خام و غذای پخته، جانوران وحشی و اهلی، و زنا با محارم و برون همسری وجود دارد. اما آنچه کمتر مشخص است این است که تقابل های دیگر مورد اشاره ی او- مانند تقابل میان ماه و خورشید، آسمان و زمین، سرد و گرم، پستی و بلندی، چپ و راست، مذکر و مؤنث، و مرگ و زندگی- را بر چه اساس باید نماد افتراق طبیعت و فرهنگ دانست تا افتراقی در درون خود طبیعت. به همین نحو، این هم اصلاً مشخص نیست که تقابل هایی مانند تقابل میان خواهر و همسر، و میان خویشاوندان مادر مکان و پدر مکان را بر چه اساس باید نماد چیزی جز افتراقی در درون جامعه و لذا در درون خود فرهنگ قلمداد کرد.
به باور لوی استروس، اسطوره اودیپ تعدیل کننده نمونه ای از ستیز میان طبیعت و فرهنگ است چون نشان می دهد که انسان ها نیز می توانند مشابه همین ستیز را تحمل کنند:
اگرچه پیداست که این مسئله ‍[یعنی تقابل] را نمی توان حل [یعنی رفع] کرد، اسطوره اودیپ نوعی ابزار منطقی فراهم می آورد که بیان ساده جانشین مسئله ای می شود... بر اساس این نوع همبستگی ‍[یعنی همبستگی تقابل اصلی با تقابل مشابه] بین زیاد بها دادن به روابط خونی و کم بهادادن به آن ‍[یعنی تقابلی که راحت تر تحمل می شود]، همان نسبتی برقرار است که بین تلاش بشر برای فرار از زمین زادگی و محال بودن توفیق او در این امر [یعنی تقابلی که باید رفع شود].
لوی استروس اجزای اسطوره را نه به ترغیب زمانیِ طرح داستانی، بلکه به ترتیب تکرارشونده دو مجموعه از جفت های متقابل مرتب می کند و می گوید اسطوره تنش درون یک جفت را با قراردادن آن جفت در کنار جفت مشابهی که پیشاپیش پذیرفته شده تخفیف می دهد. تقابل از قبل پذیرفته شده تقابل میان «زیادبها دادن» و «کم بهادادن» به «روابط خونی» است. منظور از «زیاد بها دادن» یا ارتکاب زنا با محارم است (ازدواج اودیپ با مادرش)یا نقض یک ممنوعیت به اسم خانواده (اقدام آنتیگونه به دفن برادرش پولونیکس). منظور از «کم بها دادن» یا برادرکشی است (اقدام اتوکلس به کشتن برادرش پولونیکس) یا پدرکشی (اقدام اودیپ به کشتن پدرش). زیاد بها دادن، چون غریزی است، بازنمود طبیعت است و کم بها دادن، چون غیرطبیعی است، بازنمود فرهنگ.
پرداختن لوی استروس به اسطوره ی اودیپ و تمرکزش بر روابط جنسی و قتل خانوادگی شاید او را پیرو فروید بنمایاند، اما واقعیت این است که او تحلیل فروید را صرفاً روایتی از چندین و چند روایت خود اسطوره می داند تا تحلیل، ولو تحلیلی کم مایه.
کلودلوی استروس کمتر به محتوای این اساطیر و بیشتر به کار ویژه منطقی عناصرشان که ‌ا‌ز طریق تقریباً اساطیر به هم و قیاس آن ها با یکدیگر، کشف می‌‌شود، توجه و عنایت دارد؛ و بدینگونه نشان می‌‌دهد که منطق یا «اندیشه‌ اساطیر، در خود آن هاست». و بر آن اساس، «منطق محسوسات» را شرح می‌‌دهد که به‌ ا‌عتقادش دارای پنج مجموعه علائم محسوس است که هر یک با یکی از حواس پنجگانه مرتبط است و در این میان، مجموعه علامات بینایی از همه مهمتر است، زیرا با اخترشناسی تناظر دارد و توالی فصول را ادراک می‌‌کند.
اسطوره چون به تجربه انسان از جهان و عمیق ترین اضطراب های او در این دنیا می پردازد، ظاهراً باید اهمیتی اگزیستانسیالی داشته باشد که به نظر بولتمان، یوناس و کامو دارد. اما لوی استروس همچون تایلر اسطوره را پدیده ای یکسره عقلانی در نظر می گیرد و می گوید تقابل های نمودیافته در اسطوره معماهای منطقی اند نه تنگناهای اگزیستانسیالیستی، اسطوره متضمن تفکر است نه احساس. ضمن این که بیش تر متضمن فرایند تفکر است تا محتوای تفکر. در نظرات لوی استروس درباره این مسئله می توان رگه هایی از آرای روان شناسان شناختی عصر حاضر را دید.
قصد لوی استروس از این که رویکرد اسطوره را «ساختارگرا» می نامد این است که آن را از تعبیرهای «روایتی» یا تعبیرهای معطوف به طرح داستانیِ اسطوره متمایز می سازد. تمامی نظریه های دیگری که در این جا بررسی می شوند از همین دسته تعبیرها هستند و قائلان به آن ها، صرف نظر از این که اسطوره تعبیری لفظ گرایانه داشته باشند یا نمادگرایانه، آن را نوعی داستان می دانند که ابتدایی دارد و انتهایی. البته همه این نظریه پردازان به یک اندازه به طرح داستانی توجه ندارند. برای مثال لوی برول با این که برای اسطوره طرحی داستانی قائل است اولویت را به جهان بینیِ پشتِ اسطوره می دهد، اما برای تایلر طرح داستانی محوریت دارد و اسطوره برای او نشان دهنده فرآیند خلقت یا عملکرد جهان است.
در این میان تنها لوی استروس است که از طرح داستانی یا «بُعد در زمانیِ» اسطوره چشم می پوشد و معنای اسطوره را در ساختار یا «بعدِ همزمانی» آن جست و جو می کند. او می گوید طرح داستانی اسطوره به این ترتیب است که رویداد الف به رویداد ب، رویداد ب به رویداد ج، رویداد ج به رویداد د منجر می شود، حال آن که ساختار، که همان نمودن و رفع تضادهاست، به این شکل است که یا رویداد الف و ب تقابلی را می سازند که رویداد ج واسطه آن می شود، یا این که بین رویداد الف و ب، که همان تقابل را می سازند. همان نسبتی که برقرار است که بین رویداد ج و د، که تقابل مشابهی را می سازند.
هر اسطوره در بردارنده یک رشته مجموعه های تقابلی است که هر یک تشکیل شده از جفتی از تقابل ها که به نحوی رفع می شوند. رابطه میان این مجموعه ها را با رابطه میان اجزای هر مجموعه مطابقت دارد.
معنای ساختاری اسطوره هم غیرانباشتی است و هم هم بسته. غیرانباشتی است چون اسطوره را برای رفع تقابل هایی که بیان می کند یک رشته راه حل دارد و نه یک راه حل واحد تدریجی. هر سه یا چهار مجموعه یک راه حل را فراهم می آورند، آن هم به یکی از دو شیوه ذکر شده، اما اسطوره به عنوان یک کل چنین نیست. از همین رو معنای آن دُوری است نه خطی، تکراری است نه پیش رونده. هر دُور از سه یا چهار مجموعه، مانند هر دُور از سه یا چهار جزء در درون مجموعه، پیامد دُور قبلی نیست. بلکه صرفاً «صورت تبدّل یافته»، یا بیان دیگرگونه، آن است.
اما معنای ساختاری اسطوره هم بسته است چون معنای هر جزءِ درون مجموعه نه در خود آن جزء که در رابطه «دیالکتیک» آن با دیگر اجزای مجموعه نهفته است. معنای هر مجموعه نیز نه در خود آن مجموعه که در رابطه «دیالکتیک» آن با مجموعه های دیگر نهفته است. یک جزء یا یک مجموعه به تنهایی هیچ معنایی ندارد، چه تحت اللفظی چه نمادین.
به همین ترتیب، هر اسطوره نیز همان رابطه هم بسته و غیر انباشتی اش را با سایر اسطوره ها دارد که بخش هایش با یکدیگر دارند. معنای هر اسطوره نه در خود آن اسطوره که در رابطه «دیالکتیک» آن با سایر اسطوره ها نهفته است، و مجموعه تشکیل یافته از این اسطوره ها نه پیامد مجموعه قبلی که «صورت تبدل یافته» آن است. سرانجام این که مجموع اسطوره ها همان ربطه ای را با دیگر پدیده های انسانی، از جمله آیین ها، دارند که هر اسطوره با اسطوره های دیگر دارد. بر اساس نظریه اسطوره-آیین از نوع منحصر به فردِ لوی استروسی اش اسطوره ها و آیین ها با هم عمل می کنند، اما به عنوان تقابل های ساختاری، نه آن طور که دیگر قائلان به نظریه اسطوره-آیین معتقدند به عنوان دو مقوله متناظر.
تبیین ساختاری لوی استراوس از اسطوره‌ها، شباهت بنیادین مشهود در داستان‌های بسیار متنوع اسطوره‌ای در جوامع شناخته‌شده جهان را بررسی می‌كند. اسطوره‌ها، داستان‌های فانتزی تكرار شده‌ای در مورد سرچشمه‌های جهان طبیعی، ماورای طبیعی و فرهنگی تفسیرهای مقدس و مذهبی ارائه می‌دهند. او معتقد است كه اسطوره‌ها را نمی‌توان به طور مجزا درك كرد؛ یعنی نمی‌توان اسطوره‌ها را براساس آنچه در جوامع مختلف بیان می‌شود شناخت. در مقابل، درست مانند دوسوسور كه یك سیستم زیربنایی زبان (langue) را در زیر عمل اتفاقی گفتار مفروض می‌داند، لوی‌ استراوس، معتقد است كه اسطوره‌ها باید در ارتباط با مجموعه‌هایی از تمایزات و تقابل‌ها كه بین اجزا شكل‌دهنده آن ها وجود دارند،درك شوند.
اما در مقایسه با نظریه زبان‌شناسی دوسوسور، لوی‌ استراوس سطح سومی از زبان را در مورد اسطوره معرفی می‌كند؛ در حالی كه گفتار و زبان به ترتیب، با زمان غیرقابل برگشت و قابل برگشت همخوانی دارند؛ گفتار، تركیب اتفاقی كلمات در یك زمان خاص و زبان، سیستم همیشه حاضری است كه گفتار را ممكن می‌سازد؛ اما اسطوره‌ها، سطح پیچیده‌تری از زبان را شكل می‌دهند كه خصوصیات گفتار و زبان را با هم ادغام می‌كنند. این امر به این دلیل است كه اسطوره‌ها فقط در زمان و مكان خاصی گفته نمی‌شود بلكه كاركرد جهانشمولی از سخن گفتن با تمام مردم در تمام جوامع را ایفا می‌كنند. بنابراین اسطوره‌ها را نباید با گفتار و زبان اشتباه كرد، زیرا آن ها به یك نظم برتر و پیچیده‌تر تعلق دارند و اجزای اصلی آن ها، واج‌ها، تكرار واژ‌ه‌ها، حروف (grapghemes) یا بیان ‌تك‌واژه‌ها (sememes) نیستند. در مقابل، آن ها باید در «سطح جمله» قرار داده شوند، كه لوی استراوس آن را «واحدهای شكل‌دهنده خام» (gross constituent units) یا رگه‌های اسطوره‌ای (mythemes) می‌نامد و تلاش می‌كند تا روابط بین این اجزا را كشف كند. در تحلیل او از اسطوره‌های خاص، این واحدها به‌وسیله تجزیه اسطوره‌ها به كوچك‌ترین جملات ممكن و تعیین میثیم‌های (رگه‌های اسطوره‌ای) مشترك كه به ترتیب شماره‌گذاری می‌شوند، به‌دست می‌آیند. همان‌طوری كه او خود می‌گوید، این امر نشان خواهد داد كه هر واحد شامل یك پیوند با دیگر گروه‌های میثیم است.
اما برای تمایز راحت‌تر اسطوره‌ها از دیگر جنبه‌های زبان و برای توضیح این حقیقت كه اسطوره‌ها، هم پدیده‌هایی هم‌زمانی (بدون زمان) و هم درزمانی (خطی) هستند، باید گفت كه میثیم‌ها، تنها ارتباط ساده بین عناصر نیستند، بلكه ارتباط بین دسته‌ای از عناصر به هم پیوند یافته‌اند، كه بعد از تمایز به یكدیگر مربوط شده‌اند، لوی استراوس، می‌تواند اسطوره‌ها را در سطح هم‌زمانی و درزمانی تحلیل كند. او می‌تواند روابط هم‌ارز را كه در درون یك داستان در نقاط مختلف در روایت اتفاق می‌افتد، مشاهده و برقرار ‌كند. در عین‌حال همچنین قادر است كه دسته‌های روابط و روابط بین آن ها را مشخص ‌كند. بدین‌ترتیب، او می‌تواند اسطوره‌ها را هم به عنوان روایت‌های سطحی و هم به عنوان مجموعه‌ای زیربنایی از اجزای مرتبط بی‌زمان در نظر بگیرد.
به بیانی دیگر می توان گفت؛ لوی استراوس در کتاب «مطالعه ساختاری اسطوره» به توضیح این مسئله علاقه‌مند است که چرا اسطوره‌های فرهنگ‌های متفاوت در سراسر جهان مشابهت‌های زیادی با یکدیگر دارند. با فرض اینکه اسطوره‌ها می‌توانستند شامل هر چیزی بشوند- آن ها مقید به قاعده‌های دقت پذیری یا احتمال نیستند- چرا این همانندی حیرت‌آور میان بسیاری از اسطوره‌های فرهنگ‌های متفاوت وجود دارد؟ او به‌جای نگاه به محتوای اسطوره‌ها، با نگاه به ساختارشان به این پرسش پاسخ می‌دهد.
درحالی که محتوا، خصلت‌های ویژه و پیامد اسطوره‌ها بسیار متفاوتند، به‌نظر لوی استراوس این شباهت‌ها براساس همسانی ساختاری قرار دارند. برای این منظور لوی استراوس بر این امر تأکید دارد که اسطوره زبان است، چرا که برای وجود‌داشتن باید نقل شود. اسطوره یک زبان است، با همان ساختارهایی که دوسوسور؛ بنیانگذار زبان‌شناسی شرح داد که به هر زبانی متعلق است.
اسطوره، مانند زبان، هم شامل زبان و هم گفتار، هم محورهای در زمانی (تاریخی) و همزمانی و (شامل) هم جزئیات در زمانی خاص و در چارچوب یک ساختار معین می‌شود. لوی استراوس با اشاره به اینکه زبان به «زمان برگشت‌پذیر» و گفتار به «زمان برگشت‌ناپذیر» متعلق است، یک عنصر جدید به مبحث زبان و گفتار دوسوسور می‌افزاید. به نظر وی، گفتار به‌عنوان یک نمونه یا مثال و یا حادثه فقط می‌تواند در زمان خطی که یک سویه است؛ جریان داشته باشد.
هیچ‌گاه ساعت را نمی‌توانید به عقب برگردانید اما از طرف دیگر، زبان- از آنجایی که خودش ساختار است- می‌تواند در گذشته، اکنون و آینده وجود داشته باشد. به این جمله توجه کنید: «او به خانه رفت» اگر بخواهید جمله را بخوانید، از راست به چپ می‌خوانید و هر واژه را در یک زمان، خواندن تمام جمله زمان می‌برد، این همان زمان برگشت‌ناپذیر است. حال اگر جمله را نخوانید، اما اگر درعوض به آن (جمله) به‌عنوان ساختار زبان فارسی فکر کنید و اینکه در یک لحظه منفرد و در هر لحظه از دیروز، امروز و فردا وجود خواهد داشت، این همان زمان برگشت‌‌پذیر است.
بر طبق نظر لوی استراوس، یک اسطوره هم به‌طور تاریخی- که اغلب از زمان بسیار گذشته به‌جا مانده است- شکل پذیرفته و هم غیر تاریخی است؛ بدین‌معنا که سرگذشتش بی‌زمان است. اسطوره در مقام تاریخ گفتار و در واقع امر بی‌زمان زبان است.لوی استراوس می‌گوید که اسطوره افزون بر زبان گفتار، در سطح سومی هم وجود دارد که ثابت می‌کند اسطوره زبان خودش را دارد و زیرمجموعه زبان نیست (مانند دیگر محصولات ادبی که از زبان تشکیل شده‌اند و می‌توان آن ها را به‌عنوان گفتار درنظر گرفت). او آن سطح را برحسب سرگذشتی که اسطوره نقل می‌کند، توضیح می‌دهد. آن سرگذشت، ویژه است.
درحالی که شعر چیزی نیست که بتوان آن را ترجمه یا بازگویی کرد، اسطوره می‌‌تواند ترجمه، بازگویی، کاسته، گسترده، و- به شکلی دیگر- دستکاری شود بی‌آنکه شکل و ساختار اصلی‌اش را از دست بدهد. او این اصطلاح را به‌کار نمی‌برد؛ اما می‌توان این جنبه سوم را انعطاف‌پذیری (اسطوره) نامید. درحالی که اسطوره به‌عنوان ساختار با زبان به‌عنوان یک ساختار همانند است، [اما] درواقع چیزی متفاوت از زبان است. او می‌گوید: اسطوره در سطح پیچیده و بالاتری از زبان عمل می‌کند. اسطوره در ویژگی‌های زیر با زبان سهیم است:
1- از واحدهایی تشکیل شده که بر طبق قاعده‌های مشخصی گردهم قرار گرفته‌اند.
2- این واحدها با یکدیگر روابطی را شکل می‌دهند که براساس جفت‌های دوگانه یا تقابل‌هایی که اساس ساختار را فراهم می‌سازند، بنا شده است.
اسطوره از زبان متفاوت است (همان‌گونه که دوسوسور آن را توصیف می‌کند) زیرا که واحدهای اساسی اسطوره، واج‌ها (کوچک‌ترین واحد گفتار است که یک پاره گفتار را از آن دیگری متمایز می‌سازد، مانند یک حرف)، واژک‌ها (کوچک‌ترین واحد معنایی نسبتاً ثابتی که نمی‌تواند به اجزای کوچک‌تر تقسیم شود، مانند یک واژه غیرمرکب یا بسیط)، یا حتی دال و مدلول نیستند، بلکه آن چیزی است که لوی استراوس، اسطورک (mythem) می‌نامد.
فراگرد تحلیل استراوس از دوسوسور متفاوت است، زیرا دوسوسور علاقه‌مند به مطالعه در روابط میان نشانه‌ها (دال‌ها) در ساختار زبان‌ بود، درحالی که لوی استراوس بر گروه‌های روابط یا آنچه خودش «مجموعه‌های روابط» می‌نامد، متمرکز است. برای مثال یک متن موسیقایی را در نظر آورید که هم از کلیدهای باس و هم کلیدهای دو تشکیل شده است.
شما می‌توانید موسیقی را به طور در زمانی (تاریخی) از راست به چپ و صفحه‌به‌صفحه بخوانید و نیز می‌توانید آن را به طور همزمانی با نگاه به نت‌ها در کلید دو و ارتباطشان با کلید باس بخوانید. پیوند میان نت‌های کلیدباس و کلید دو- که ایجاد هارمونی کرده است- آن چیزی است که استروس «مجموعه روابط» می‌نامد. اساساً روش لوی استراوس همین است. یک اسطوره را در نظر بگیرید؛ آن را به کوچک‌ترین اجزاء تشکیل‌دهنده‌اش- اسطورک‌هایش- تقلیل دهید (هر اسطورک معمولاً یک حادثه یا موقعیت در داستان، روایت یا اسطوره است.)
سپس این اسطورک‌ها را طوری تنظیم کنید که بتوان آن ها را به طور در زمانی (تاریخی) و به لحاظ همزمانی خواند. داستان یا روایت اسطوره در محور تاریخی (از چپ به راست) و به یک معنا، در زمان برگشت‌ناپذیر وجود دارد، حال آنکه آنچه ساختار اسطوره نامیده می‌شود در محور همزمانی یا زمان بازگشت‌پذیر سیر می‌کند. لوی استراوس با بسط این الگوی ساختاری می‌کوشد تا اسطوره‌ها را تحلیل کند. او با این کار، نتیجه می‌گیرد که روش ساختاری تحلیل اسطوره، گونه‌های شایع اسطوره را بر مبنای یک ساختار اسطوره‌ای بنیادین شرح می‌دهد و ما را قادر می‌سازد تا به کشف منطق اندیشه اسطوره‌ای نائل آییم.
این مسئله بسیار مهمی برای لوی استراوس است چرا که او می‌خواهد اسطوره را در وجهی علمی و منطقی مطالعه کند و از دخالت‌دادن عوامل ذهنی و تفسیری بپرهیزد. برای مثال او اسطوره‌های مردمان بومی آمریکا را با داستان «سیندرلا» مقایسه می‌کند و تلاش دارد تا ساختارهای مشابه آن ها را بازیابد. به نظر وی، عنصر «تکرار» ساختار اسطوره را آشکار می‌سازد زیرا برحسب این تکرار است که یک اسطوره تعیین می‌یابد. این، به آن معناست که اسطوره، داستان خود را لایه‌به‌لایه برای ما روایت می‌کند. البته، این لایه‌ها همسان نیستند، گرچه حاوی تکرار عناصر کلیدی هستند. از همین‌رو، اسطوره رشدی مارپیچی دارد.
به بیان دیگر؛ همان‌گونه که اسطوره بازگو می‌شود، رشد نیز می‌کند؛ این رشد مستمر است، حال آنکه ساختار اسطوره همچنان ثابت و پایدار است. این گونه‌ای از شکاف میان دو محور همزمانی و در زمانی ‌ای است که پیشتر از آن یاد شد. لوی استراوس، این جنبه از اسطوره را که همزمان پویا و ایستاست با ساختار مولکول مقایسه می‌کند. به نظر وی، کارکرد اسطوره‌ها در فرهنگ‌های متفاوت ایجاد الگوهای منطقی برای فائق‌آمدن بر تناقض‌ها بوده است؛ این تناقض‌ها حکایت از باور به دو امر کاملاً متضاد در ذهنیت ابتدایی داشت.
از دیدگاه وی، هر فرهنگی شناخت خود را حول این امور متضاد سامان می‌دهد و در نهایت می‌خواهد تناقض‌های برخاسته از این امور متضاد را در منطقی آشتی‌جویانه قرار دهد. از این حیث، اسطوره، همان قدر منطقی است که علم؛ چراکه هر دو شیوه‌های فهم و تفسیر جهان را برحسب همان ساختار بنیادین (منطقی) به امور متضاد عرضه می‌کنند.
منابع مقاله :
- لوی استروس، کلود، اسطوره و معنا، ترجمه شهرام خسروی، تهران، نشر مرکز،1376.
- لوی استروس، کلود، توتمیسم، ترجمه مسعود راد، تهران، انتشارات توس،1361.
- لوی استروس، کلود، دیدگاه مردم شناسی، ترجمه نعمت اله تقوی، تهران، انتشارات دنیا،1355.
- کراپ، مالینووسکی، لوی استراوس (و دیگران)، جهان اسطوره‌شناسی، ترجمه جلال ستاری، جلد ۱، تهران، نشر مرکز، 1377.
- فروید، زیگموند، توتم و تابو، ترجمه محمد علی خنجی، تهران، کتابخانه طهوری، 1349.
- میشل آندره، جامعه شناسی خانواده و ازدواج، ترجمه فرنگیس اردلان، تهران، نشردانشگاه تهران،1354.
- وایزمن، بوریس، گرووز، جودی، قدم اول: لوی استروس، ترجمه نورالدین رحمانیان، تهران، انتشارات شیرازه،1379.
- لچت، جان، پنجاه متفکر بزرگ معاصر از ساختارگرایی تا پسا مدرنیته،ترجمه محسن حکیمی، تهران، انتشارات خجسته،1377.
- لیچ، ادموند، لوی استروس، ترجمه حمید عنایت، تهران، نشر خوارزمی،1350.
- پانوف، میشل، پرن، میشل، فرهنگ انسان شناسی، ترجمه اصغر عسکری خانقاه، تهران، نشر ویس،1368.
- پواریه، ژان، تاریخ مردم شناسی، ترجمه پرویز امینی، تهران، نشر خردمند،1370.
- سیگال، رابرت آلن، اسطوره (مجموعه مختصر مفید؛11)، احمدرضا تقاء، تهران، نشر ماهی، چاپ اول 1390.
- ریکور، پل، زندگی در دنیای متن، شش گفتگو یک بحث، ترجمه بابک احمدی،تهران، نشر مرکز،1378.
- ریویر، کلود، ۱۳۷۹، درآمدی بر انسان شناسی، ترجمه ناصر فکوهی، تهران، نشر مرکز،1379.
- بتیس، دانیل، پلاگ، فرد، انسان شناسی فرهنگی، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات علمی،1375.
- بشریه، حسین، نظریه های فرهنگ در قرن ۲۰، تهران، مؤسسه فرهنگی آینده پویان،1379.
- بهنام، جمشید، ساخت های خانوادگی و خویشاوندی در ایران، تهران، نشرخوارزمی،1350.
- توسلی، غلامعباس، نظریه‌های جامعه شناسی، تهران، انتشارات سمت،1380.
- عسکری خانقاه، اصغر،کمالی، محمد شریف،انسان شناسی عمومی، تهران، انتشارات سمت،1378.
- فکوهی، ناصر، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی،1381.
- وبسایت علوم اجتماعی ایران socialsciences.ir
-Lévi-Strauss, C. (1958). “The Structural Study of Myth”, in T. Sebeok (ed.), Myth: A Symposium, Bloomington, IN: University of Notre Dame Press.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.