سرزمینهای باستانی اقوام ایرانی زبان چندین برابر خاک ایران کنونی بوده است. بخشی از این اراضی در خاور و شمال شرقی ایران کنونی است که در تاریخ، مرو و دهستان و خوارزم و سغد و بلخ و ختن و کاشغر خوانده شدهاند و امروز جمعاً «آسیای مرکزی» نامیده میشوند. نیمهی باختری آسیای مرکزی پیش از آنکه به تصرف روسیه درآید در مدار فرهنگ و تمدن ایران و بخش خاوری «ایران زمین» بود. اما ایرانی زبانانی که موضوع این گفتارند هیچ یک از اینها نیستند، بلکه مردمانیاند که بیرون از ایران زمین در «استپها» یا «مرغزاران» یا «دشتهای» اوراسیا میزیستند و نزدیک سه هزار سال تاریخ از سر گذراندند.
این قومها را در تاریخ با نامهای کیمری، سکا، ماساگت، داهه، سرمت، الان، آس و جز آن میشناسیم و در این مقاله آنان را به طور کلی «ایرانیان شمالی» یا «ایرانیان مرغزار» میخوانیم. به خلاف ایران ما که دست کم از عهد اشکانی بدینسو نامی یگانه، سرزمینی ویژه (فلات ایران، از سند تا دجله و از جیحون تا خلیج فارس)، تاریخی اساساً پیوسته، و فرهنگی ممیّز داشته است، ایرانیان شمالی نه از تسلسل تاریخی برخوردار بودهاند و نه از وحدت جغرافیایی. قلمروِ حضور ایشان که روزگاری سراسر مرغزاران «اوراسیا- از شمال مرزهای چین در خاور تا مجارستان در باختر- را در برمیگرفت دستخوش تعرض ترکان در شرق و اسلاوها در غرب گشت، به تدریج تنگ و تنگتر شد، تا عاقبت به چند جزیرهی قومی در درههای پامیر و کوهپایههای قفقاز محدود گشت.
دیرین ترین جایگاه ایرانیزبانان، پیش از تجزیه شدن به اقوام مختلف، مرغزاران میان جبال آلتایی و رود دن دانسته شده است. در این سرزمین، در هزارهی دوم پیش از میلاد، جوامعی پدید آمد که آنها را با عنوان «فرهنگهای عصر مفرغ مرغزاران (1)» میشناسیم که خود به دو گروه بزرگ آندرونوو و داربست تقسیم میشوند. از این جوامع اقوام هند و ایرانی در گروههایی به تفاریق جدا شدند، به سوی جنوب رفتند و به تدریج در مساکن تاریخیشان جایگیر شدند. دو قوم ایرانی زبان ماد و پارس در نیمهی نخست هزارهی اول پیش از میلاد در فلات ایران (که بعدها به نام آنان رقم خورد) ظاهر شدند، با دولتهای آن سوی کوههای زاگرس مجاورت یافتند و با خوشه چینی از مدنیت بین النهرین فرهنگ و تمدن مستقل ایرانی را بنیاد کردند.
موضوع گفتار ما آن دسته از ایرانیزبانانی است که در مسکن ماقبل تاریخ خود، دشتهای شمالی، ماندند. در اینجا منظور پرداختن به سرگذشت یکایک این اقوام نیست، بلکه ترسیم دورنمایی از سیر تحولات جغرافیایی پیوسته متغیر آنهاست.
$ عصر سکایی
در اواخر هزارهی دوم پیش از میلاد، جوامع مفرغ مرغزاران گذار از معیشت مسکونی دامپروری و کشاورزی به کوچ نشینی را آغاز کردند. آنچه این تحول را امکانپذیر کرد پرورش اسبان مناسب برای سوارکاری بود و آنچه اینگونه گذران را ایجاب میکرد جستجوی دائمی مراتع تازه برای چراندن گلههای فزایندهی دام بود، و مرغزاران بی حدّ و مرز اوراسیا ذخیرهی زوال ناپذیری از چراگاه داشت (نک برجیان و محمدی کردخیلی، «اسب...»). بدینوسیله و با این انگیزه جوامع مسکون در مرغزاران گسترش دو جانبهای را به سوی دشتهای شرقی و غربی آغاز کردند. اگرچه دانستههای باستان شناختی تا اندازهای مسیر جابه جاییها را روشن میکند، بدون وجود آثار مکتوب نام و نشان این طوایف شبانکاره بر ما مجهول میماند.
نخستین آگاهی تاریخی از جوامع مرغزاران از هزارهی اول پیش از میلاد است که ایشان با تمدنهای جنوبی چین و هند و ایران و بین النهرین و یونان و روم ارتباط یافتند. از این زمان مرغزاران هم به تاریخ مدون و هم به عصر آهن راه مییابد. گورخانههای محتشمی که از آن روزگار بر جای مانده، یادگار شوکت و سطوت قبیله سالاران و ایلخانانی است که بر گروههای بزرگی از طوایف شبانکاره فرمان میراندند. این هزاره را عصر سکایی نیز نامیدهاند چرا که عنوان «سکا»، گذشته از دلالت به یک گروه معین، معمولاً بر عموم ایالات و عشایر ایرانی نژاد دشتهای شمالی که گذران کوچنشینی و شبانی داشتند اطلاق میشد. این نام در کتیبههای هخامنشی «سکا»، در اسناد آشوری و بابلی «اشگوزائی»، در تورات «اشکوز» (اشکناز)، و در آثار یونانی Skuthoi ضبط شده که آن را اروپاییان کنونی «Scyth» مینویسند و «سکیت» یا «سیث» میخوانند. به سکایان شرق بحر خزر عموماً «سکا» (Saka/ Sacae) اطلاق میشود.
کهنترین آثار نوع «سکایی» از حدود جبال آلتایی در میان دشت قزاق و دشت مغول است. استوانههای سنگی قائمی که نشان از حجاری نوع سکایی دارند یادگاری از سکایان مغولستان در نیمهی نخست هزارهی پیش از میلاد است. از سوی دیگر، در سدهی هشتم همان هزاره، ردِّ پای گسترش این فرهنگ را در مسیر خاوری- باختری از راه شمالی بحر خزر تا دشت قپچاق و سپس تا شمال جبال قفقاز میتوان دنبال کرد. روایت هرودوت (چهارم، 11 و 12) حاکی از آن است که سکایان به «کیمریه» در شمال دریای سیاه رسیدند و به برکت امکانات رزمی برتر، خاصه سواره نظام، بر کیمریان چیره شدند. اما برخی از پژوهندگان معاصر در اینکه کیمریان هرگز در اوکراین زیستهاند تردید کردهاند. شقِّ دیگری که پیشنهاد شده این است که کیمریان گروهی از مهاجران سکایی بودند که در قفقاز استقرار یافتند و از اینجا بنای تاخت و تاز را به ارضای جنوب گذاشتند (نک Tokhtas’ev).
تعقیب کیمریان در فراسوی جبال قفقاز راه سکایان را به آسیای غربی گشود و حضور این دو قوم ایرانی نژاد در طی سدهی هفتم بخش مهمی از تاریخ خاورمیانه را رقم زد. سوارکاران سکایی در اتحاد نوبتی با این یا آن دولت، در طی هفتاد سال، فلات ایران و آناطولی و بین النهرین را آماج دستبرد و غارت قرار دادند و دامنهی تاخت و تازشان به سوریه و فلسطین و مصر نیز رسید چندان که شهرت ایشان در عهد عتیق (ارمیای نبی، چهارم، 7) با عنوان «هلاک کنندهی امتها» بازتاب یافته است. به عنوان متحد آشور، سکایان به ماد نیز تاختند. دفینهی زیویه و نام شهر «سقز» یادگاری از فرمانروایی بیست و هشت سالهی آنان بر ماد است. تنها ظهور هوخشتره و تثبیت پادشاهی ماد به فتنهی سکایی و حضورشان در جنوب به عنوان عاملی مستقل پایان داد و ایشان را به شمال کوههای قفقاز راند (نک دیاکونوف، تاریخ ماد، صص215 تا 268). با این حال سربازان سکایی در سپاه ماد و هخامنشی همواره حضوری نمایان داشتند.
سکایانی که در ناحیهی کوبان و شمال دریای سیاه سکنی گزیدند به تأسیس شهریاری مستقلی کامیاب گشتند که بنادر یونانی و تراکی پیرامون دریای سیاه را در کنف حمایت خود گرفت (نک Rostovtzev، ص12 به بعد). هرودوت در سفری به بندر البیا (حدود 450 ق.م) اخبار مبسوطی از قبایل سکایی گرد آورد و آن را در کتاب چهارم از تواریخ خود نوشت. سکاییهی مورد توصیف او سرزمینی است میان رودهای دن و دنیستر که با مرزهای کنونی اوکراین راست میآید (نک Sulimirski، «سکاها»). هرودوت همچنین لشکرکشی داریوش بزرگ به سکاییه (حدود 513 ق.م) را به تفصیل آورده است: «سپاه گران هخامنشی از راه آناطولی و تراکیه به فراسوی دانوب رسید، با شگرد جنگ و گریز سکایی با ژرفای سرزمین ایشان کشانده شد و سرانجام با ناکامی راه رفته را بازگشت» (رجوع شود به دنبالهی مقاله). پیامد این رویداد از سویی قطع تهاجمات سکایان به ایران بود و از سوی دیگر آوازهی سلحشوری و شکست ناپذیری سکایان را عالمگیر کرد و به اتحاد سیاسی قبایل سکاییه نیرو بخشید (نک Blaser).
زوال پادشاهی بزرگ سکایان با آمدن طوایف سرمتی از شرق آغاز شد (رجوع شود به دنبالهی مقاله). از سدهی دوم پیش از میلاد حصهی سکاییه به شبه جزیرهی کریمه محدود شد و در پناه موقع سوق الجیشی آن چندی مستقل ماند، تا سرانجام در قرن سوم میلادی بدست گوتهای اروپای مرکزی منقرض شد.
سکایان آسیای مرکزی
باستان شناسان اتحاد جماهیر شوروی از گستردگی دامنهی پراکندگی جوامع سکایی پرده برداشتند. حفاری هزاران مقبره، از سکاییه در غرب تا سیبریه در شرق، آشکار کرد که در این سرزمین پهناور فرهنگ کمابیش یکدستی با مهر و نشان سکایی جریان داشته است که شاخصهای سه گانهی آن اول سلاح و دوم ابزار سوارکاری و سوم صنایع ظریف است. هنر ممتاز جانورنمای سکایی خود فصلی از تاریخ هنر جهان به شمار میآید. از مشهورترین یادگارهای سکایی مجموعه گورهای پازیریک در شمال شرقی قزاقستان است، حاوی انبوه آلات و ابزار از سدههای پنجم تا دوم پیش از میلاد، از جمله یک قالی نفیس که درمنشأ سکایی یا ایرانی (هخامنشی) آن هنوز جای بحث است.
همانطور که سکاییه عرصهی مراورده و آمیزش سکاهای شمال دریای سیاه با مهاجرنشینان یونانی پنطس بود، پهنهی آسیای مرکزی نیز صحنهی کشمکش و داد و ستد میان صحرانوردان شمالی و جوامع کشاورزی و مدنی جنوب بوده است. واحههای ایرانی نشین ماوراءالنهر به عشایر شمالی وابستگی سیاسی و تجاری داشتند و غابلاً، در بیرون از حدود ایران، خراجگزار و تحت اتلحمایهی آنها بودند. از سوی دیگر، دولتهای فلات ایران دفع تجاوز بادیه نشینان را از وظایف اساسی خود میشمردند و هزینههای هنگفتی صرف بسته نگاه داشتن مرزهای شمال شرقی کشور میکردند. این کیفیت در ادبیات ملّی ما به صورت کشمکش دائمی میان ایران و توران تجلّی یافته است. لفظ «تورانی» که در اوستا ناظر بر عموم طوایف سکایی آسیای مرکزی است (قس آبایف، «زردشت...») بعدها با آمدن هیاطله و ترکان مدلول تازه یافت.
در سنگ نوشتههای هخامنشی از سه گروه سکایی سخن رفته است: سکایان تیزخود، سکایان هوم ورگ، سکایان فرادریا. دو گروه نخست در آسیای مرکزی میزیستند و گروه سوم بایستی سکاهای شمال دریای سیاه بوده باشند. از آنجا که ستون پنجم کتیبهی بیستون شرح کارزار داریوش با سکایان تیزخود است، این جنگ بایستی در اسیای مرکزی رخ داده باشد (نک مقالهی محمد داندامایف، در HCCA، جلد 2 ص44) نه چنان که هرودوت میگوید در آن سوی دانوب (نک بالا). هیچ دور نیست که هرودوت راه خطا رفته باشد، زیرا لشکرکشی هخامنشیان به اراضی سکایی نشین آسیای مرکزی بی سابقه نبود. بنابر هردودت (یکم، 205-214)، کورش کبیر در میدان نبرد با صحرانوردان ماساگت در فراسوی جیحون کشته شد. ماساگتها طوایف سکایی خوارزم بودند که جای آنها را داههها که گروه دیگری از سکایان بودند گرفتند. سرزمینی که در شمال گرگان واقع است در تاریخ «دهستان» (=سرزمین داهه) خوانده میشد و اکنون در جمهوری ترکمنستان است.
از جملهی رخنههای سکایی در فلات ایران تصرف خراسان تاریخی (پهلو؛ پارت) بدست اتحاد قبایل پرنی در نیمهی سدهی سوم پیش از میلاد است. پرنی که دودمان اشکانی از آن برخاست هستهی سکایی داشت. از سدهی دوم میلادی تلاطمات تازهای در قلب آسیا رخ نمود و آرایش قومی آن سرزمین را دگرگون کرد. سرآغاز این دگرگونیها جابجایی هسینگ نو بود که با چین قرنها در کشاکش بودند و نامشان همچون برخی دیگر از طوایف شمالی تنها در مصادر چینی آمده است. هجوم این طوایف (آلتایی زبان؟) به اراضی غرب چین موجب پراکندگی اتحاد قبایل یوئه چی و کوچیدن ایشان از سین کیانگ به دشت قزاق شد. گروهی از یوئهچی به سغد تاختند و در حدود 130 پیش از میلاد مراتع قبایل سکایی را تصرف کردند. سکایان رانده شده به نوبهی خود به قلمروِ یونانیان بلخ و اشکانیان ریختند و بر درنگیانه (زرنگ) و هند و ختن فرمانروا شدند. از آن پس، نام درنگیانه به «سکستان» (سرزمین سکا) یا «سیستان» تغییر کرد (نک HCCA، جلد2، فصلهای هفتم و هشتم). در سدههای چهارم و پنجم میلادی موج تازهای از حرکتها پای اقوام آلتایی را به آسیای مرکزی گشود و فرایند تحلیل اقوام ایرانی زبان سکایی در ترکان آغاز شد (همان، جلد3، فصلهای سیزدهم و بعد). از آن پس، بیابانگردانی که مرزهای شمال خاوری ایران را آماج دستبردهای موسمی یا هجومهای بزرگ قرار میدادند دیگر ایرانی نژاد نبودند.
$ دورهی سرمتی
در اروپای شرقی، مرحلهی بعدی تاریخ ایرانیان شمالی دورهی سرمتی است که سدههای چهارم پیش از میلاد تا چهارم میلادی را دربرمیگیرد. دیرینترین اشاره به نام این قوم در فروردین یشت اوستا (بند 143) است که فروهر مردان و زنان پنج قوم آریا و تور و داهه و ساینی و سیرمه (Sairima) ستوده میشود. نام اختر که بعدها در ادب حماسی ایران به صورت «سرم» و «سلم» (برادر تور و ایرج) درآمد، ظاهراً بایستی ناظر بر سرمتها پیش از مهاجرت به غرب باشد (نک برجیان و محمدی کردخیلی، «سلم...»). اسناد باستان شناختی و تاریخی نیز گواه است بر اینکه این گروه قومی، همچون سکایان، از آسیای مرکزی برخاستند و در مسیر عمومی کوچهای قومی هزارهی پیش از مسیح، در موجهای پیاپی، به اروپای شرقی مهاجرت کردند. زبان سرمتان، بنابر هرودوت (کتاب چهارم، بند 117) گویشی از زبان سکایی بود. لفظ سرمت هم به یک قوم معین و هم به مجموعهای از طوایف خویشاوند که در زیر لوای قوم سرمت متحد بودند، اطلاق میشد. برجستهترین این طوایف الان و رکسلان (=Roxolani رخش الان؟) بودند و لفط «الان» از حدود میلاد مسیح کم کم به جای سرمت نشست (نک Tomaschek).
سلسله جابه جاییهای جغرافیایی سرمت را به چهار دوره تقسیم میکنند: (1) در سدههای ششم تا چهارم پیش از میلاد از آسیای مرکزی به سوی کوهپایههای اورال، دشت ولگا، جلگهی کوبان و شرق رود دن آمدن و مرزهای خاوری سکاییه را آماج هجومهای خود ساختند؛ 02) در سدههای چهارم تا دوم پیش از میلاد به تدریج در سکاییه رخنه کردند، اقتصاد عشایری را جایگزین زراعت کردند و به عمر دولت سکایی خاتمه دادند؛ (3) در دو سدهی پیش و پس از میلاد مسیح، بر سراسر سکاییه- بجز شبه جزیرهی کریمه- فرمانروا شدند و بنای دستبرد به سرحدات روم را در آن سوی دانوب گذاشتند. (4) در سدههای دوم تا چهارم میلادی دامنهی حضور گروههای سرمتی، علاوه بر اوکراین، رومانی و مجارستان و لهستان را شامل میشد که در منابع رومی روی هم رفته «سرمتیه» خوانده یم شود (نک Talbot Rice). جغرافیای تاریخی سرمتها را در موجهای مکرر شرقی- غربی میتوان خلاصه نمود. هر گروه مهاجر گروههای پیشین را به جانب باختر میراند و در جای خود از فشار گروه پشت سر به پیش رانده میشد تا آنکه به مرزهای بستهی امپراطوری روم میرسید. در پیروزیهای نظامی سرمت هیچ عاملی بهاندازهی مهارت در سوارکاری و نوآوری ابزار و آلات آن مؤثر نبود (نک برجیان و محمدی کردخیلی، (اسب...)).
سیادت سرمتان بر اروپای شرقی در زیر فشار قبایل گوت در سدهی سوم میلادی دچار ضعف گشت و در سدهی آینده با فتوحات شکنندهی هون به سر رسید. در این تهاجم عظیم که «مهاجرت بزرگ اقوام» خوانده میشود اردوی هون در 371 میلادی به سرمتیه رسید و پس از کشتار فراوان، گروه کثیری را همراه خود به اروپای مرکزی برد. در اینجا تلاطمی که در میان اقوام ژرمنی قرنها در جریان بود شدت گرفت و مهاجرتهای تازهای را دامن زد. سرمتها با طوایف ژرمنی واندال و گوت همدست شدند و به فرانسه و اسپانیا تاختند. سپس از راه تنگهی جبل الطارق به شمال آفریقا سرازیر شدند و در آنجا پادشاهی واندال را در 481 میلادی بنیاد نهادند که تا سال 534 بپایید (نک Bachrach، صص26-73).
در سرمتیه رشتهی وحدت و یکپارچگی گروههای سرمتی از هم گسیخت و مرحلهی باستانی تاریخ ایرانیان شمالی که قلمروِ جغرافیایی آن دشتهای مرغزاری اوراسیا بود به سر رسید. نامهای جغرافیایی بسیار، از آن جمله نام رودهای دن و دنت و دنیستر و دنیپر (2)، یادگار دوران هزار سالهی فرمانروایی ایرانیان شمالی بر اروپای شرقی است (نک Bachrach، ص133، 140؛ Telegin). با ورود اقوام آوار و بلغار و مجار و خزر و اسلاو به عرصهی تاریخ عنصر قومی سرمت کمرنگ و عاقبت محو شد (نک Christian ص209 به بعد). تنها گروهی از آنان که در قفقاز شمالی میزیستند با نام «الان» به هستی خود ادامه دادند.
$ دورهی الانی
عصر الانی یا دورهی میانهی تاریخ ایرانیان شمالی از سدهی چهارم میلادی آغاز میشود و با هجوم مغول در سدهی سیزدهم به پایان میرسد. الانان، به عنوان یکی از نیرومندترین گروههای سرمتی، از سدهی چهارم پیش از میلاد در جلگهی کوبان جایگیر شده بودند و نقش آنان تا سه سدهی بعد چنان پررنگ شده بود که مورّخان روم و بیزانس غالباً از عموم سرمتها با نام الان یاد میکردند (نک Tomaschek).
هجوم اتحاد قبایل هون الانان را به سمت جنوب راند و دامنهی پراکندگی آنان بخش بزرگی از قفقاز شمالی را دربرگرفت. آنچه را که مصادر غربی «الانیه» (Alania) میخواندند، عبارت از دشتها و کوهپایههای واقع در شمال رشته جبال قفقاز است که از رود کوبان و دریای سیاه در باختر تا تنگهی داریال («در الان»؛ باب اللان) در مرکز این کوهها و از اینجا به سوی پستیهای داغستان تا دربند و بحر خزر کشیده میشد. این موقعیت جغرافیایی به گونهای بود که الانیه از شمال در معرض سیل پیوسته روان اقوام مهاجری بود که برای تصرف چراگاهها همواره با یکدیگر در زد و خورد بودند (نک برجیان، «هزارهی الان...»). از مهمترین این وقایع اتحاد قبایل خزر بود در نیمهی سدهی 7 میلادی که الانان را مقهور خود ساختند (نک Christian; Gerhardt، صص 282-289).
از جنوب، الانیه با قلمروِ نفوذ بیزانس و ایران ساسانی و در زمانی دیرتر یا ثغور اسلام مجاور میشد. بنابراین الانیه سرحدِّ میان اقوام کوچندهی شمالی و تمدنهای جنوب بود. از این روست که مدنیتی که الان از جنوب اخذ کرد و در طی سدههای دهم تا سیزدهم به اوج رسید و منجر به استقرار دولتی مسیحی گشت، هرگز نتوانست در این قوم و این سرزمین ریشهی ژرف بدواند و به گونهای شاخص جلوه کند؛ کما اینکه الانان هرگز به خط و کتابت دست نیافتند و ادبیات مکتوبی به یادگار ننهادند. تنها با جستجو در اسناد پراکندهی رومی و گرجی و ارمنی و فارسی و تازی و اسلاوی سرگذشت ناقصی از الان بدست میآید. در این منابع الانان با دو نام قومی خوانده شدهاند: (1) «الان» (اغلب به تخفیف لام) یا «آلان» در فارسی و تازی، Alanoi در یونانی، Alani و Halani در لاتینی، Allon در فولکلور آسی (بازماندگان کنونی این قوم، بنگرید به ذیل). این نام از arya-ی ایرانی باستان مشتق و با الفاظ «ایران» و «اران» هم ریشه است؛ (2) «آس» در فارسی و تازی، برابر Asii یونانی و رومی، Yas روسی و Ovs گرجی. نام اخیرالذکر را با گمان نزدیک به یقین میتوان با طوایف «آسی» (Asii) نام که در برانداختن دولت بلخی- یونانی با دیگر گروههای سکایی همدست بودند مربوط دانست. ظاهراً این آسیها به دشتهای غرب بحر خزر کوچیدند، به سلطهی الان تن دادند و با آنها آمیختند (نک Thordarson, «Asii»). لفظ «الان» کم کم جای خود را به «آس» سپرد تا آنکه پس از حملهی مغول بکلّی متروک شد.
تاخت و تاز مغول در 620 تا 633 هجری (1223 تا 1236 میلادی) و سپس جنگهای خانمانسوز تیمور (1395 م.) پایتخت الانیه، شهر مگس، را ویران کرد (نک Minorsky) و دولت الان را نابود کرد. این فتنهها قوم الان (آس) را به سه پاره تجزیه کرد. گروهی با اردوی قبچاق به اروپا رفتند و در مجارستان رحل اقامت افکندند. تا سدهی پانزدهم آثار این گروه پاک از میان رفته بود. تنها نام ایشان بر ایالت «یاز» یا «یازساگ» و مرکز آن باقی و تعدادی لغات آسی در زبان مجاری جاری است (نک Nemeth). گروه دوم الانانی بودند که به مزدوری همراه اردوی مغول به شرق رهسپار شدند. منابع چینی از اهمیت نظامی آنان یاد میکنند از جمله اینکه دستهای از محافظان ویژهی قوبیلای قاآن آس بودهاند و از پکن با پیشوایان مسیحی شهر رم مکاتبه داشتند (نک Moule، صص 253-263). به شهادت مبشری از کلیسای کاتولیک سی هزار آس در چین میزیستهاند (نک Yule، ص180 به بعد). ابن بطوطه (سدهی هشتم هجری/ چهاردهم میلادی) در دیدار از شهر سرای (در کرانهی ولگا، پایتخت اوزبک خان در دشت قبچاق) مینویسد که، علاوه بر سکنهی مغول شهر، طوایف دیگری در آن منزل دارند، از جمله آسها که مسلماناند و در بزرن علی حدهای به سر میبرند (سفرنامه، 361).
$ آسهای قفقاز
تنها آن گروه از الانان آسها که در قفقاز ماندند هستی قومی خویش را با نام «آس» تا امروز نگاه داشتهاند. این گروه به درههای علیای رود تِرِک (Terek) و کوهپایههای مرکزی جبال بزرگ قفقاز پناه بردند و چندی در انفعال و انزوا زیستند. در سدهی چهاردهم میلادی چرکسهای کابارد در شمال و غرب قلمرو آسها مستقر شدند و به تدریج سیادت خود را بر آنان تحمیل کردند. به واسطهی کاباردها اقلیتی از آسها در سدهی هجدهم اسلام آوردند (نک برجیان، «ترکیب قومی قفقاز»). آسهای مسلمان به گویش دیگوری از زبان آسی سخن میگویند (نک Thordarson, Digor). گویش دیگر «ایرانی» (Ironi) نام دارد و زبان ادبی همهی آسهاست. زبان آسهای جنوب جبال قفقاز (گرجستان) لهجهای از گویش «ایرانی» به نام توالگ (Tuallag) است. آسها وطن خود را «ایرستان» مینامند. تجزیه و تحلیل زبان این قوم کمبود دادههای تاریخی ایرانیان شمالی را تا اندازهای جبران میکند. فرهنگ تاریخی- اشتقاقی زبان آسی، تألیف واسیلی آبایف، ایران شناس معاصر آس، در این زمینه مهمترین مرجع است (نک برجیان، «جشن نامه»).
تأسیس شهر ولادی قفقاز در شمال تنگهی داریال، در 1784، حاکمیت روسیه را بر منطقه مسلم ساخت. در طی سدهی نوزدهم قبایل آس از ارتفاعات به دشتها آمدند و از طرف روسیه به عنوان یک اقلیت قومی به رسمیت شناخته شدند. در دورهی شوروی دو منطقهی خودمختار به آسها اختصاص یافت: «ولایت خودمختار ایرستان (اوستیای) جنوبی» (Xussar Iryston A. O.) در گرجستان و «جمهوری خودمختار ایرستان (اوستیای) شمالی» (Tsagat Irystony Avtonomon Respublika) به پایتختی ولادی قفقاز در فدراسیون روسیه (نک برجیان، «ایرستان») در سالهای پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی، دولت گرجستان حق خودمختاری را از آسهای جنوبی گرفت و گروه بزرگی از آسهای این کشور به ایرستان شمالی پناه بردند. از سوی دیگر جنگهای قفقاز شمالی به خاک جمهوری ایرستان شمالی سرایت کرد و جابجاییهای قومی تازهای را دامن زد (نک همو، «ریشههای ...»).
پینوشتها:
1. Steppe Bronze Cultures
2. مشتق از مادهی –danuی ایرانی باستان. Dniester < * danu- nazdya- به معنای «رود نزدیک»؛ Dnieper < * danu- apara- «رود عقب». نک Mallory, pp. 77 ff..
$ مآخذ تحقیق:
1. آبایف، و. ای.، اردیبهشت 1380، «زردشت و اسکیتیها»، ترجمهی حسین مصطفوی گرو، نامهی فرهنگستان، صص 148 تا 157.
2. ابن بطوطه، 1348 ش.، سفرنامه، ترجمهی محمد علی موحد، تهران.
3. برجیان، حبیب، «ترکیب قومی قفقاز»، پاییز 1377 ش، ایران شناخت، ش10، صص 206 تا 241.
4. همو، «سیری در تاریخ اقوام ایرانی زبان اروپای شرقی»، زمستان 1377 ش، ایران شناخت، ش11، صص 142 تا 177.
5. همو، «هزارهی الان در قفقاز شمالی»، بهار و تابستان 1379 ش.، ایران شناخت، ش16 و 17، صص 162 تا 193.
6. همو، «ریشههای جنگهای کنونی قفقاز»، تابستان 1379 ش، فصلنامهی مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، ش30، صص99 تا 113.
7. همو، «ایرستان»، 1380، پِر، ش188، شهریور 1380؛ ش189، مهر 1380 ش.
8. همو، «جشن نامهی ایرانشناس کهنسال»، زمستان 1380، نامهی پارسی، سال6، ش4، صص170-178.
9. همو و مریم محمدی کردخیلی، «سلم و تور و ایرج: بن مایه و پیرایهها»، 1378، ایران نامه، سال 17، ش2، صص261 تا 271.
10. همو و مریم محمدی کردخیلی، «اسب در تاریخ و فرهنگ ایرانیان شمالی»، 1379، یادنامهی دکتر احمد تفضلی، به کوشش علی اشرف صادقی، تهران، صص95 تا 107.
11. دیاکونوف، ا. م.، 2537، تاریخ ماد، ترجمهی کریم کشاورز، تهران.
12. فرای، ریچارد، پاییز 1378، «جغرافیای تاریخی آسیای مرکزی»، (فصل اول از میراث آسیای مرکزی)، ترجمهی حبیب برجیان، ایران شناخت، ش14.
13. Abaev, V. I, and H. W. Bailey, “Alans” Encyclopedia Iranica, vol. 1, pp. 801-803.
14. Bachrach, B. S., 1973, The History of Alans in the West, Minneapolis.
15. Barthold, W. and V. Minorsky, 1960, “Alan”, Encyclopedia of Islam, 2nd ed., vol.1, p. 354.
16. Blacer, J. M., 1972, “The date of Herodotus IV. 1. Darius’ Schythian Expedition,” Harvard Studies in Classical Philology. Vol. 76, pp. 99-132.
17. Christian, D., 1998, A History of Russia, Central Asia and Mongolia, vol. 1, Oxford.
18. Diakonoff, I. M., 1981, “The Cimmerians” in Monumentum Georg Morgenstiemel, Acta Iranica 21, Leiden, pp. 103-140.
19. Farkas, A., “Pursuing Scythian Art” in R. Ettinghausen and E. Yarshater, eds Highlights of Persian Art, pp. 39-56.
20. Frye, R. N., 1998, “Ossete-Central Asian Connection” in Studia Iranica et Alanica. Festschrift for Prof Vasilij Ivaňovic Abaev on Occasion of His 95lhBirthday, Rome, pp. 79-83.
21. Gerhardt, D., 1939, “Alanen und Osseten” Zeitscrift der Deutschen Morgenlandischen Gesellschaft 93, pp. 33-51.
22. HCCA = History of Civilizations of Central Asia, 6 vols., UNESCO, 1992ff.
23. Melyukova, A. I., 1990, “The Scythians and Sarmatians” in D. Sinor, ed., Cambridge History of Early Inner Asia, Cambridge, pp. 97-117.
24. Minorsky, V., 1978, “The Alan Capital ’"Magas and the Mongol Campaigns” in V.Minorsky, The Turks, Iran and the Caucasus in the Middle Ages. London, pp. 221-238.
25. Moule, A. C., 1930, Christians in China before the year 1550, London.
26. Németh, J., 1959, Eine Wörterliste der Jassen, dier ungarländischen Alanen, Berlin.
27. Rolle, R. 1989, The World of Scythians, London.
28. Rostovtzev, M., 1922, Iranians and Greeks in South Russia, Oxford.
29. Sulimirski, T., 1981, “The Scyths” in Cambridge History of Iran, vol. 2, pp. 149-199.
30. Talbot Rice, T., 1975, “Sarmatians” Encyclopedia Britannica, 15th ed., vol. 16, pp.249-251.
31. Telegin, D. Y., 1990, “Iranian Hydronyms and Archaeolical Cultures of East Ukraine” Journal of Indo-European Studies, pp. 109-126.
32. Tokhtas’ev, S. R., sv. “Cimmerians” Encyclopedia Iranica III, pp. 563-67.
33. Tomaschek, W., “Alani” Real-Encyclöpadie der classischen Altertumiswissenschaft, cols. 1282-1285.
34. Thordarson, F., “Asii”, Encyclopedia Iranica, vol. 2, pp. 764-765.
35. idem, “Digor”, Encyclopedia Iranica, vol. 7, pp. 402-404.
36. Vasmer, M., 1923, Die Iranier in Siidrussland, Leipzig.
37. Yule, H., tr. and ed., 1914, repr. 1967, Cathay and the Way Thither, vol. Ill: Missionary of Friars, Rashiduddin, Pegolotti, Marrignolli, London.
صادقی، علی اشرف؛ خطیبی، ابوالفضل؛ (1393)، جشن نامهی دکتر فتح الله مجتبائی، تهران: انتشارات هرمس، چاپ اول.