ناکثين و مواضع امام علي (عليه السلام)
احزاب مخالف حکومت امير مؤمنان (ع)
اصحاب جمل که آنان را «ناکثين» ناميده است.
اصحاب صفين که آنها را «قاسطين» خوانده است.
اصحاب نهروان (خوارج) که از آنان به عنوان «مارقين» ياد کرده است.
از ويژگيهاي روحي «ناکثين»، پول پرستي، آزمندي و طرفداري از تبعيض بود و سخنان اميرمؤمنان (ع) درباره ي عدل و مساوات، بيشتر متوجه اين جمعيت است.
«قاسطين» که از «طلقاء»(2)، بعضي از فراريان. ناراضيان و کارگزاران عثمان، تشکيل شده بودند، داراي روحيه ي حيله گري و نفاق بودند. آنها مي کوشيدند حکومت امير مؤمنان (ع) را ساقط کنند و خود، زمام حکومت را در دست گيرند.
روحيه ي دسته سوم، روحيه ي عصبيتهاي ناروا و خشکه مقدسيها و جهالتهاي خطرناک، بود.
اينک - بارعايت اختصار- به معرفي و بررسي مواضع و اقدامات هر يک از گروههاي فوق در برابر حکومت امير مؤمنان عليه السلام مي پردازيم.
ناکثين
آنان از اقدام سبقت در بيعت، مي خواستند توجه دستگاه خلافت را به خود جلب کنند، تا از اين راه بتوانند به خواسته هاي خود دست يابند. ولي برخلاف انتظار آنان، امير مؤمنان (ع) آنها را با ساير مسلمانان، يکسان و برابر قرار داد و بدين گونه نقشه ي آنان نقش بر آب شد.
يعقوبي مي نويسد:
«طلحه و زبير نزد امير مؤمنان (ع) آمدند و گفتند: بعد از پيامبر خدا (ص) بر ما جفا شده است اينک ما را در امر خلافت شريک بگردان.»
امام (ع) فرمود:
«شما در نيرومندي و پايداري دو شريک من هستيد و در شدائد و سختيها دو ياور من.»(3)
اين نخستين عامل بدبيني طلحه و زبير نسبت به دستگاه خلافت بود که به پيمان شکني و سرانجام به پيدايش جنگ «جمل» منجر گرديد.
دومين عامل اين بود که امير مؤمنان (ع) بيت المال را در ميان مسلمانان به طور مساوي تقسيم مي کرد. اين روش عادلانه ي امام (ع) براي طلحه و زبير قابل تحمل نبود تا آنجا که زبان به اعتراض گشودند و سهم خود را از بيت المال نگرفتند.
امير مؤمنان (ع) آنان را نزد خود فرا خواند و فرمود: «مگر شما نبوديد که پيش من آمديد و خواستيد که زمام خلافت را به دست گيرم، در صورتي که من از قبول آن اکراه داشتم؟، مگر شما با اختيار خود با من بيعت نکرديد؟»
گفتند: آري. فرمود: پس چه خلافي از من ديده ايد که راه اعتراض و مخالفت با من را در پيش گرفته ايد؟
گفتند: «ما با تو به اين اميد بيعت کرديم که در کارهاي مهم مشاور تو باشيم، ولي حالا مي بينيم که بدون مشورت ما بيت المال را به طور مساوي تقسيم مي کني... عاملي که ما را رنجانده است مخالفت تو با روش عمر بن خطاب است. او در تقسيم بيت المال سابقه ي افراد را در نظر مي گرفت ولي تو امتياز ما را ناديده گرفته، ما را در رديف بقيه ي مسلمانان قرار داده اي، در صورتي که اين اموال با شمشيرها و جانبازيهاي مما به دست آمده است.»
امير مؤمنان (ع) فرمود:
«اما مسأله ي مشورت در امور خلافت، من که به خلافت رغبتي نداشتم، شما بوديد که مرا به سوي آن خوانديد. من نيز از اختلاف و پراکندگي مسلمانان بيم کردم و اين مسؤوليت را پذيرفتم و با مراجعه ي به کتاب خدا و سنت پيامبر (ص) حکم هر مسأله و حادثه اي را به دست آوردم و در اين مورد نيازي به مشورت با شما نداشتم؛ بلي اگر روزي امر مهمي پيش بيايد که حکم آن در قرآن و سنت نباشد و خود را محتاج مشورت ببينم، با شما مشورت خواهم کرد.
اما مسأله ي تقسيم بيت المال، اين نيز روش اختصاصي من نيست. در زمان رسول خدا (ص) ديدم که او بيت المال را به طور مساوي تقسيم مي کرد.
علاوه بر اين، حکم مسأله در قرآن نيز آمده است. اين قرآن که در پيش روي شماست و هيچ سخن باطل در آن راه ندارد ما را به مساوات و برابري دعوت، و هرگونه امتياز بيجا را لغو مي کند.
اما اين سخن که بيت المال با شمشيرهاي شما به دست آمده است، در گذشته نيز کساني بودند که با جان و مال خود، اسلام را ياري کردند؛ ولي رسول خدا (ص) در تقسيم بيت المال براي هيچيک از آنان امتيازي قائل نشد ...»(4)
طبري مي نويسد:
«طلحه چون از هر نوع امتيازي محروم و مأيوس شد اين مثل را گفت: ما از اين کار، بيش از آنچه سگ بو مي کشد بهره اي نداريم.»(5)
طلحه و زبير که از يکسو از رسيدن به هر گونه مقام و امتيازي نااميد شدند و از سوي ديگر اطلاع يافتند که عايشه پرچم مخالفت با حضرت علي (ع) را در مکه برافراشته است، تصميم گرفتند به سوي مکه حرکت کنند؛ از اينرو نزد امير مؤمنان (ع) آمده و به عنوان عمره، از وي اجازه خواستند.
پس از رفتن آنان، امير مؤمنان (ع) به ياران خود فرمود:
«به خدا سوگند آنان قصد عمره ندارند بلکه هدفشان پيمان شکني و خيانت است.»(6)
تغيير موضع
وي چون آتش شورش را برافروخت و خود را در هدفش موفق ديد به سوي مکه رهسپار گرديد و هر آن در انتظار کشته شدن عثمان و بيعت مردم با طلحه بود.
وقتي خبر قتل عثمان به او رسيد گفت: عثمان از رحمت خدا دور باد. او در اثر کارهايش کشته شد، و خداوند بر بندگان ستم نمي کند.(8)
عايشه، پس از حادثه ي قتل عثمان، به مردم مي گفت: کشته شدن عثمان، شما را دلگير نکند، اگر او کشته شد، اينک طلحه، بهترين و لايقترين فرد براي مقام خلافت، در ميان شما حاضر است. با او بيعت کنيد و از تفرقه بپرهيزيد.
او پس از اين سخنان با شتاب به سوي مدينه رهسپار گرديد و مطمئن بود که مقام خلافت پس از عثمان از آن طلحه خواهد بود؛ از اينرو در ميان راه با خود زمزمه مي کرد: گويا: با چشم خود مي بينم که مردم دست بيعت به طلحه مي دهند. مرکب را با سرعت برانيد تا خود را به وي برسانم.(9)
در بين راه، به عبيد بن ام کلاب -که از مدينه مي آمد- برخورد کرد. از اوضاع مدينه پرسيد عبيد گفت: مردم عثمان را کشتند و پس از قتل او هشت روز بلاتکليف ماندند. عايشه گفت: بعد چه شد؟ گفت: الحمدلله کار به خير انجاميد و مسلمانان يکدل و يکصدا علي ابن ابيطالب را انتخاب کردند.
عايشه با شنيدن اين خبر گفت:
«به خدا سوگند اگر امر خلافت به نفع علي (ع) تمام شود جا دارد که آسمانها خراب گردد. مرا برگردانيد، مرا برگردانيد.»(10)
از همانجا به مکه بازگشت در حالي که شعار سابق خود را تغيير داده بود و مي گفت: عثمان مظلوم کشته شده است. من بايد به خونخواهي او قيام کنم. عبيد به او گفت:
«چگونه خون او را مطالبه مي کني، در صورتي که نخستين کسي که پيشنهاد کشتن عثمان را داد تو بودي و هم تو بودي که مي گفتي: بکشيد «نعثل» را که کافر شده است؛ و امروز او را بي گناه و مظلوم معرفي مي کني!»
عايشه گفت:
«آري عثمان چنين بود ولي توبه کرده بود، و مردم بدون اعتنا به توبه ي او، وي را کشتند. گذشته از آن، شما را با گفتار ديروز من چه کار؟ آنچه را که امروز مي گويم بپذيريد که از سخن ديروزم بهتر است.»(11)
عايشه پس از بازگشت به مکه در مقابل درب مسجدالحرام از شتر پياده شد و خود را پوشاند و به سمت حجرالاسود حرکت کرد. مردم از هر طرف دور او را گرفتند. عايشه به سخنراني پرداخت و در سخنان خود عثمان را مظلوم معرفي کرد و احساسات جمعيت را بر ضد مردم مدينه و غير آنان که در قتل عثمان سهيم بودند تحريک کرد و حاضران را به خونخواهي و قيام عليه آنان فرا خواند.(12)
گرد آمدن مخالفان در مکه
طلحه و زبير پس از پيمان شکني به وي پيوستند. از سوي ديگر بني اميه که با امير مؤمنان (ع) عداوت ديرينه داشتند و در انتظار فرصت مناسبي به سر مي بردند و پس از قتل عثمان، از مدينه به مکه گريخته بودند، زير پرچم عايشه قرار گرفتند. همچنين استانداران دوران عثمان که به وسيله ي امير مؤمنان (ع) عزل شده بودند با ثروتهاي کلان، به عايشه روي آوردند، و خلاصه تمام احزاب مخالف که هر کدام عقده ي خاصي از امام (ع) به دل داشتند در مکه اجتماع کردند و هسته ي مرکزي «ناکثين» را به وجود آوردند. سران مخالف، در منزل عايشه جلسه گرفتند و درباره ي طرح شورش گفتگو کردند.
عايشه گفت:
«اي مردم! حادثه اي بزرگ و کاري ناپسند رخ داده است. برخيزيد و از برادران مصري خود کمک بگيريد. مردم شام نيز به حمايت شما بر مي خيزند. شايد خدا انتقام عثمان و مسلمانان را بگيرد.»(13)
طلحه و زبير نيز طي سخناني عايشه را تشويق به جنگ با امير مؤمنان (ع) کردند و از وي خواستند از مدينه صرف نظر کند و در کنار آنان باشد.
به سوي عراق
به دنبال اين تصميم، منادي عايشه در مکه ندا داد که ام المؤمنين و طلحه و زبير آهنگ بصره دارند هر که طالب عزت اسلام و انتقامجويي از خون عثمان است به آنان بپيوندد.
پس از گرد آمدن هزار مرد جنگي با تجهيزات لازم، مکه را به قصد عراق ترک گفتند: در طول راه نيز مردم به آنان مي پيوستند تا سرانجام تعدادشان به سه هزار نفر رسيد.(14)
عايشه در پيشاپيش سپاه، بر شتر مخصوص خود که «عسکر» نام داشت سوار بود و بني اميه اطراف او را گرفته بودند و به سوي بصره پيش مي رفتند.
در طول راه، حوادثي رخ داد که تنها به نقل يک مورد آن بسنده مي کنيم.
در بين راه، به اولين آبي که برخورد کردند با پارس کردن و حمله ي سگها مواجه شدند. عايشه پرسيد نام اين محل چيست؟ گفته شد: «حواب». اينجا بود که عايشه به ياد گفتار رسول خدا(ص) افتاد که جريان پارس کردن سگهاي «حواب» را براي همسران خويش پيش بيني مي کرد و آنان را از اين سفر برحذر مي داشت.(15)
عايشه از ديدن اين حادثه مضطرب شد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون. من همان زنم که رسول خدا (ص) از آينده ي او خبر مي داد. فورا تصميم به مراجعت گرفت. ولي طلحه و زبير که با انصراف عايشه از جنگ، تمام آرزوهاي خود را بر باد رفته مي ديدند، تلاش کردند او را از اين تصميم باز دارند. و سرانجام عايشه پس از شهادت دروغ پنجاه نفر که اين، آب «حوأب» نيست، قانع شد که بماند.(16)
سپاه «ناکثين» نزديکي بصره توقف کرد. عايشه «عبدالله بن عامر» را به بصره فرستاد و به عده اي از بزرگان بصره نامه نوشت و منتظر ماند تا پاسخ نامه ها برسد.(17)
نمايندگان عثمان بن حنيف به سوي سپاه
از طلحه و زبير نيز همان سؤال را پرسيدند. آنان نيز همان سخن عايشه را گفتند. ابوالاسود، خطاب به طلحه گفت: مگر تو با علي (ع) بيعت نکردي؟ گفت: چرا، ولي زير فشار اسلحه و تهديد.(18)
نمايندگان، جريان را به عثمان گزارش دادند. عايشه نيز با نيروهايش از «حفر ابوموسي» حرکت کرد و وارد بصره شد، و «مربد»(19) را که ميدان وسيعي بود اردوگاه قرار داد.
عثمان بن حنيف، پس از مشورت با نمايندگان خود، تصميم گرفت، تا زماني که دستوري از امير مؤمنان (ع) نرسيده است از ورود سپاه به مرکز شهر جلوگيري کند. از اينرو دستور داد مردم سلاح بردارند و در مسجد جامع اجتماع کنند.
پس از اجتماع مردم، فردي بنام «قيس» از طرف استاندار براي جمعيت سخنراني کرد و آنان را به پايداري و مقاومت در برابر سپاه عايشه دعوت نمود.(20)
طبق نقل ابن قتيبه، خود عثمان بن حنيف نيز براي يارانش سخن گفت. در بخشي از سخنانش گفت:
«اين دو نفر (طلحه و زبير) با علي عليه السلام بيعت کردند در حالي که رضاي خدا را نمي خواستند، لذا شتاب کردند و قبل از شيرخوارگي فرزند کامل طلب نمودند... آنان گمان مي کنند با زور بيعت کرده اند با اينکه از مردان زورمند قريش بودند و مي توانستند بيعت نکنند... راه همان است که عامه ي مردم پيموده و با علي عليه السلام بيعت کرده اند. اينکه نظر شما در اين باره چيست؟»
«حکيم بن جبله ي عبدي» برخاست و گفت:
«نظر ما اينست که اگر بر ما حمله کردند با آنان مي جنگيم و اگر باز ايستادند، از ايشان مي پذيريم. من، در عين اينکه زندگي را دوست دارم ولي در راه حق هيچ وحشتي از رويارويي با آنان ندارم...»
بقيه نيز رأي او را پسنديدند.(21)
نخستين برخورد
با سخنراني سران لشکر و تحريک مردم به خونخواهي عثمان، طرفداران عثمان دو دسته شدند، گروهي سخنان عايشه، طلحه و زبير را تأييد کردند مي گفتند: براي خوب منظوري آمده اند.
ولي دسته ي ديگر، آنان را دروغگو توصيف مي کردند و مي گفتند به خدا دروغ مي گوييد ما از آنچه شما بر زبان مي آوريد چيزي نمي فهميم.
در نتيجه ي اين اختلاف، به روي همديگر خاک افکندند و ريگ پرانيدند، و اوضاع متشنج شد.(22)
سران لشکر به همراه مروان و عبدالله بن زبير و عده اي ديگر، به طرف استانداري رهسپار شدند و از عثمان خواستند که از آنجا خارج شود؛ ولي او بدرخواست آنان اعتنايي نکرد.
برخورد شديدي ميان نيروهاي عثمان و اشغالگران، رخ داد و تا نزديک غروب ادامه يافت و پس از کشته شدن بسياري از مدافعان و مجروح شدن تعداد زيادي از دو طرف، سرانجام با دخالت مردم، آتش بس برقرار شد و طرفين قرار داد صلح موقتي نوشتند.
موارد قرار داد عبارت بود از:
1- استانداري و مسجد و بيت المال همچنان در اختيار عثمان بن حنيف باشد.
2- طلحه و زبير و کسان آنان آزادند در هر جاي بصره رفت و آمد کنند.
3- هيچيک از دو طرف حق ايجاد مزاحمت نسبت به طرف ديگر را ندارند.
4- اين قرار داد تا وقتي معتبر است که علي (ع) برسد. پس از آن مردم در انتخاب صلح يا جنگ، آزادند.
با امضاي قرارداد، صلح ميان طرفين برقرار شد و عثمان بن حنيف به ياران خود دستور داد سلاح خود را کنار گذاشته، به منزلهايشان بروند.(23)
مکر و پيمان شکني
طلحه و زبير پس از محکم کردن کار خود، قرار داد را نقض کردند و در يک حمله ي شبانه به استانداري، عثمان را دستگير کرده، سخت شکنجه دادند؛ بدينگونه که پس از ضرب و شتم، موهاي سر و ابروان و محاسن او را کندند، آنگاه به بيت المال حمله بردند. چهل نفر از نگهبانان محل را کشتند و بقيه را متفرق ساختند و آنچه در خزانه بود به غارت بردند.
بدينگونه شهر توسط سربازان مهاجم، اشغال شد و مراکز حساس، تحت اختيار آنان در آمد. مهاجمان براي ايجاد رعب بيشتر، پنجاه نفر از دستگير شدگان را با فجيع ترين وضع در برابر چشم مردم کشتند.(24)
عايشه دستور داد عثمان بن حنيف را نيز به قتل برسانند ولي يکي از زنان مانع شد و گفت: عثمان از اصحاب پيامبر(ص) بود. احترام رسول خدا (ص) را حفظ کن. عايشه دستور داد او را زنداني کنند.(25)
پي نوشت :
1- مراجعه شود به خطبه سوم نهج البلاغه که مي فرمايد: « فلما نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخري و قسط آخرون» البته قبل از علي (ع) پيغمبر اکرم (ص) دشمنان امام را پيش بيني کرد و آنها را به اين نامها ناميد آنجا که خطاب به علي(ع) فرمود: يا علي ستقاتل بعدي الناکثين و القاسطين و المارقين. شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 201.
2- طلقاء کساني بود که در جريان فتح مکه به چنگ مسلمانان گرفتار شدند، ولي رسول خدا (ص) همه ي آنها را آزاد کرد و فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء».
3- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 179 - 180 «انتما شريکاي في القوة و الاستقامة و عوناي علي العجز والاود».
4- شرح ابن ابي الحديد، ج7، ص 40 - 42.
5- ما لنا من هذا الامر الا کحسة انف الکلب. تاريخ طبري، ج 4، ص 429.
6- والله ما اراد العمرة و لکنهما اراد الغدرة. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص180.
7- در رابطه با سخنان عايشه و اقدامات وي بر ضد عثمان به الغدير، ج 9، ص77 - 86 مراجعه شود.
8- ابعده الله ، ذالک بما قدمت يداه و ما الله بظلام للعبيد. همان مدرک، ص 83.
9- همان مدرک ص 82 به نقل از ابومخنف، لوط بن يحيي الازدي.
10- کامل ابن اثير، ج 3، ص 206، تاريخ طبري، ج 4، ص 448، الغدير، ج 9، ص 80 و 82 و انساب الاشراف، ج 2، ص 217.
11- عبيد در پاسخ عايشه اشعاري سرود: فمنک البداء و منک الغير- و منک الرياح و منک المطر
و انت امرت بقتل الامام - و قلت لنا انه قد کفر
فهبنا اطعناک في قتله - و قاتله عندنا من امر.
(الامامة و السياسة، ج 1، ص 51، تاريخ طبري، ج 4، ص 458 - 459) يعني منشا اينهمه اختلافات و تغييرات تويي. توفانهاي سهمگين فتنه ها و آشوبها از تو برخاسته است. تو بودي که به قتل عثمان فرمان دادي و گفتي او کافر شده است. حال بر فرض هم به خاطر اطاعت از فرمان تو در قتل او شرکت جسته باشيم، باز هم قاتل واقعي وي کسي است که فرمان بر قتل او داده است.
12- تاريخ طبري، ج 4، ص 448، کامل ابن اثير، ج 3، ص 207 و انساب الاشراف بلاذري، ج 2، ص 218.
13- تاريخ طبري، ج 4، ص 450 - 452.
14- تاريخ طبري، ج 4، ص 451 - 452.
15- متن حديث را مورخان مختلف نقل کرده اند. يعقوبي در ج 2، ص 181 چنين نقل مي کند. «لا تکوني التي تنبحک کلاب الحوأب عايشه» از آناني نباش که سگان حواب بر آنان پارس مي کند. ولي ابن اثير در ج 3، ص 210 کامل و بلاذري در انساب الاشراف، ج 2، ص 224 چنين آورده اند «ليت شعري ايتکن تنبحها کلاب الحواب» و ابن ابي الحديد در ج 10، ص 310 حديث را به گونه اي ديگر نقل کرده است.
16- مروج الذهب، ج 3، ص 357، انساب الاشراف، ج 2، ص 224 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 60 ولي يعقوبي در ج 2، ص 181 تعداد شهود را چهل نفر ذکر کرده است.
17- تاريخ طبري ج 4، ص 461 و کامل ابن اثير، ج 3، ص 210.
18- شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 313 و تاريخ طبري ج 4، ص 461 - 462، کامل ابن اثير، ج 3، ص 211 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 61 البته گفتگوي نمايندگان عثمان با سران لشکر مفصل است که ما براي رعايت اختصار خلاصه آن را ذکر کرديم.
19- مربد در کنار شهر و ميدان مال فروشان بود.
20- تاريخ طبري، ج 4، ص 462.
21- الامامة و السياسة، ج 1، ص 60-61.
22- کامل ابن اثير، ج 3، ص 212 - 213 و تاريخ طبري ج 4، ص 463 - 464.
23- الجمل للمفيد، ص 150 - 151 و کامل ابن اثير، ج 3، ص 214.
24- مروج الذهب، ج 2، ص 358 و شرح ابن ابي الحديد، ج 9، ص 321.
25- تاريخ طبري، ج 4، ص 268 و کامل بن اثير، ج 3، ص 215 - 216.
/س