نویسنده:زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
تئودور آدورنو (۱۹۶۹- ۱۹۰۳)
تئودورلودویگ ویزنگراند آدورنو در یازدهم سپتامبر ۱۹۰۳ در فرانکفورت به دنیا آمد. او یگانه فرزند تاجری ثروتمند، با فرهنگ و یهودی بود به نام «اسکار ویزنگراند» که چند ماه پس از تولد پسرش به دین مسیحیان پروتستان در آمد. مادرش، ماریا کالکولی - آدورنو دلا پیانا، اشراف زادهای کاتولیک بود که به واسطه خواندن به عنوان سوپرانو در اپراهای ایتالیا و فرانسه مشهور بود. خاله اش، آگاتا که شوهر نداشت با آن ها زندگی می کرد. او نوازنده چیره دست پیانو بود و آموزگار خواهرزاده اش شد. تئودور ویزنگروند در جوانی به نام خانوادگی مادرش یعنی آدورنو در زمینه موسیقی مقاله می نوشت و سرانجام در سال ۱۹۴۲ در ایالات متحده، این نام را برای همیشه برگزید. در نوجوانی به آموختن موسیقی پرداخت و چنان در نواختن پیانو مهارت داشت که همگان به تحسین او می پرداختند.
در سال ۱۹۱۸ ، زیگفرید کراکائر، یکی از دوستان خانوادگی که ۱۴ سال از تئودور بزرگتر بود، کتاب هایی از کانت، هگل، مارکس، بلوخ و لوکاچ به او هدیه داد. آدورنو هدایای او را با دقت خواند و همین موضوع باعث علاقه او به فلسفه و علوم اجتماعی شد. در سال ۱۹۲۰ (نظریه رمان ) لوکاچ را که تازه به صورت کتاب منتشر شده بود، خواند و سخت تحت تأثیر آن قرار گرفت. سال بعد دبیرستان را به پایان رساند و برای تحصیل فلسفه به دانشگاه یوهان ولگانگ گوته وارد شد. سه سال بعد رشته فلسفه را با نگارش رساله ای درباره پدیدارشناسی هوسرل به پایان برد و در آن زمان فقط ۲۱ سال سن داشت. استاد محبوب آدورنو در مقطع دکترا فردی به نام «هانس کورنلیوس» بود که او را با نوشته های فیلسوفان نوکانتی آشنا کرد و به تمایل های سیاسی چپ گرایانه او دامن زد. در جریان درس های کورنلیوس بود که در سال ۱۹۲۲ با مارکس هورکهایمر آشنا شد و رفاقت و همکاری شان تا پایان زندگی ادامه یافت. به تشویق هورکهایمر به مطالعه روانشناسی پرداخت و دانش او در این زمینه در آثارش تأثیر زیادی گذاشت. آدرنو سخت تحت تأثیر محیط دانشگاهی آلمان نیمه قرن نوزدهم بود. او در ابتدا تحت تأثیر نو کانتی ها بود بعد دوره کوتاهی تحت تأثیر هوسرل و سپس با مطالعه کیرکه گارد به انتقاد از هوسرل کشانده شد.البته در همین سال ها در مورد همه این فیلسوفان مطالبی نوشت و بسیاری از نوشته هایش در سال های پس از مرگش منتشر شدند.آشنایی آدرنو با هورکهایمر سبب شد که به سوی نظریه اجتماعی سوق پیدا کند. در آن زمان به فروید نیز علاقه مند شد و بیشتر از آن ها به خاطر مطالعه آثار لوکاچ و تفسیری که از آرای مارکس داشت به او نیز گرایش پیدا کرد.تأثیر این تفسیر در تمام زندگی اش باقی ماند اما به نظر می رسد این تأثیر تا زمانی بود که نازی ها قدرت را در تصاحب داشتند. . وی به واسطه «آلبان برگ»، به آهنگسازی پرداخت. از وی همچنین مقالات فراوانی در زمینه موسیقی باقی مانده است. آدورنو برای ادامه تحصیل در زمینه موسیقی در سال ۱۹۲۵ به وین رفت و و در بهار سال ۱۹۲۷ به فرانکفورت بازگشت. او در همان زمان به انجمن پژوهش های اجتماعی که در آن زمان ریاست آن با کارل گرونبرگ بود، پیوست. در تابستان همان سال از پایان نامه دکترای خود درباره «مفهوم ناخودآگاه در نظریه برین ذهن» دفاع کرد. از آن پس آدورنو به ارائه درس هایی در زمینه های فلسفه و موسیقی پرداخت. در همان زمان به دختری به نام گرتل کارپلوس دل بست و برای دیدن او مدام به برلین سفر می کرد. در این سفرها بود که وی با دوستان گرتل از جمله برتولت برشت و والتر بنیامین آشنا شد. دوستی با بنیامین راهگشای مسیر تازهای در کار فکری اش شد. در همین سال ها او با هربرت مارکوزه که شاگرد مارتین هایدگر بود، نیز آشنا شد. یکی از مهمترین دلایل جدایی مارکوزه از فلسفه هایدگر را بحث های آدورنو با وی عنوان می کنند. در سال ۱۹۳۱ که هورکهایمر به ریاست مؤسسه پژوهش های اجتماعی برگزیده شد، آدورنو نیز جدی تر مشغول کار شد و مقاله ای با عنوان شرایط اجتماعی موسیقی منتشر کرد. آدورنوموضوع اصلی مورد علاقه اش موضوع اجتماعی و پیدا کردن یک نظریه اجتماعی بود. بر سر این موضوعات با هورکهایمر بسیار بحث داشتند و وقتی که هورکهایمر مقالات انتقادی اش را منتشر کرد تأثیر آن بحث ها را به وضوح می توانیم ببینیم. دوستی این دو تا دم مرگ باقی ماند. دوستی فکری که مشابه آن در تاریخ فکر بسیار کمیاب بود. مارکوزه نیز کار خود را در انجمن آغاز کرد و به راهنمایی او بود که آدورنو نخستین آثار مارکس را که تازه انتشار آن ها شروع شده بود، مطالعه کرد. از آن پس، مفهوم از خودبیگانگی همچون بیانی دیگر از شیء شدگی که لوکاچ در «تاریخ و آگاهی طبقاتی» پیش کشیده بود، در آثار آدورنو جایگاه ویژه ای یافت.
آدورنو همچنین به مطاله جدی در مورد ریشه های «فلسفه هستی» پرداخت که نتیجه آن کتاب بحث برانگیز «کیرکگارد: شالوده ریزی زیبایی شناسی» شد که بررسی چالشی وانتقادی اندیشه فیلسوف دانمارکی «کیرکگارد» بود و نخستین اثرش در حوزه زیبا شناسی بود که تحت نظارت «پل تیلیخ» سوسیال مسیحی، در سال ۱۹۳۱، به رشته تحریر درآورد. در هشتم ماه مه ۱۹۳۱، آدورنو درس گفتاری با عنوان «فعلیت فلسفه» ارائه کرد که در بررسی اندیشه فلسفی او اعتباری استثنایی دارد. این متن پس از مرگ آدورنو منتشر شد.
● به قدرت رسیدن هیتلر و مهاجرت آدورنو به انگلیس وآمریکا
فعالیت آدورنو در زمینه تدریس و نویسندگی تا سال ۱۹۳۳ که نازی ها قدرت رادر آلمان بدست گرفتند، ادامه یافت. یکی از نخستین کارهای هیتلر در زمینه فعالیت های فرهنگی و دانشگاهی تعطیلی مؤسسه پژوهش های اجتماعی فرانکفورت بود. همان روزی که هیتلر به صدراعظمی انتخاب شد به دفتر مؤسسه نیز حمله کردند و آنجا را بستند و بیشتر اعضای انجمن نیز متلاشی شدند.آدورنو حق تدریس نداشت و حتی کلاس های خصوصی او نیز کنترل می شد که فقط به غیر آریایی ها تدریس کند.
با افزایش فشارهای سیاسی انجمن از آلمان خارج شدند. هورکهایمر به سوییس رفت و آدورنو راهی آکسفورد شد. او به یاری شناسنامه ای جعلی چندبار به آلمان سفر کرد و توانست بسیاری از اسناد انجمن رابه ژنو منتقل کند. در اواخر سال ۱۹۳۷ در جریان اقامت کوتاهی در برلین با (گرتل کارپلوس) ازدواج کرد. آنان در فوریه ۱۹۳۸ به نیویورک رفتند، جایی که هورکهایمر انجمن را به عنوان بخشی از دانشگاه کلمبیا بازگشایی کرده بود.
آدورنو بعد از خروج از آلمان، حدود چهار سال در انگلستان در دانشگاه آکسفورد زندگی کرد و دراین سال ها نظراتش را بیشتر در زمینه موسیقی ارائه کرد. از جمله کارهای او در این سال ها تهیه نخستین نسخه درباره (منش بت واره موسیقی) بود که مهمترین مقاله وی در مخالت با (صنعت فرهنگ) به شمار می رود. اما در انگلستان چندان او را جدی نگرفتند چرا که آنچه در انگلستان گفته می شد با آنچه که در آلمان مطرح شده بود به کلی متفاوت بود. یکی دو دهه بود که فلسفه تحلیلی در انگلستان شکل گرفته بود و متفکران آلمانی زبانی مانند ویتگنشتاین نیز در حلقه فلسفه تحلیلی بحث می کردند و اطراف متفکرانی مانند راسل و وایتهد و کارناپ بودند. سال های اقامت آدورنو در آکسفورد در تنهایی و انزوا گذشت. او هیچ رابطه ای با فیلسوفان انگلیسی نداشت و مثل همیشه با فلسفه تحلیلی، پوزیتویسم و تجربه گرایی مخالف بود.آنجا به مطالعه دقیقتر آثار هوسرل پرداخت و یادداشت های مفصلی تهیه کرد که سال ها بعد در کتاب فرانقد شناخت شناسی به کارش آمد.
آدورنو سپس به آمریکا رفت. فضای آمریکا در آن دوره به کار تجربی و تحقیقی خاص و ملاحظات غیر دیالکتیکی پایبند بود.آدورنو در این ایام مدتی در دانشگاه پرینستن بود. آدورنو پس از ورود به آمریکا، در دانشگاه پرینستن با پل لازارسفلد به همکاری پرداخت. طبیعی بود که وی نمی تواند با لازارسفلد که پوزیتویست و از معتقدان سرسخت روش پژوهش های ریزنگارانه اجتماعی و تحقیق های محلی استوار بر پرس وجوهای فردی بود، کنار بیاید و پس از یک سال، همکاری این دو با هم قطع شد. نتیجه کار یک ساله این دو فقط چند مقاله درباره نقش رادیو در ویران کردن تأثیر موسیقی بود.
در سال های بعد آدورنو به کالیفرنیا رفت و از راه پژوهش هایی برای چند مؤسسه خصوصی زندگی کرد. مقاله هایی درباره واگنر، کیر که گارد، اشپینگلر نوشت و دورادور با طرح مؤسسه در مورد تعصب و نژاد پرستی همکاری کرد. او در فاصله سال های ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۲ همراه با لئو لوونتهال در پژوهشی درباره (ضد یهودیت) شرکت کرد و برای این طرح مقاله ای با عنوان (ضد یهودیت و تبلیغات فاشیستی) نوشت که در سال ۱۹۴۶ منتشر شد. در سال ۱۹۴۲، هورکهایمر به طرحی قدیمی درباره منطق دیالکتیک روی آورد و برای انجام آن از اعضای انجمن از جمله آدورنو کمک خواست. آدورنو در جریان انجام این کار متوجه شد که این طرح صرفاً نمی تواند به صورت فلسفی پیش رود و ناگزیر باید به بررسی های تاریخی، اجتماعی و فرهنگی پرداخت. به اعتقاد او، برای تحلیل دیالکتیک راهی جز دقت در تاریخ و مسیر مدرنیته و ایجاد بحثی نقادانه وجود ندارد. این اندیشه در طول سال ۱۹۴۳ در او قدرت گرفت و یک سال بعد در سانتامونیکا درجنوب کالیفرنیا با هورکهایمر به بحث هایی در مورد مدرنیته پرداخت. همسرش گرتل، از این بحث ها یادداشت بر می داشت و آن دو، نوشته ها را با دقت بازنویسی می کردند. نتیجه به صورت کتابی سه سال بعد در آمستردام با عنوان (دیالکتیک روشنگری) منتشر شد. کتاب دیالکتیک روشنگری حاصل تفکرات آدورنو و هورکهایمر بود که هر دو با بحث با یکدیگر می نوشتند و حتی کار سند شناختی که بخش های این کتاب را کدام یک نوشتند نیز بسیار مشکل است. لذا آن ها با هم به مباحث پیچیده و چند معنایی و به ویژه فکر آلمانی پرداختند.کتاب دیالکتیک روشنگری یاد آور سنت سخت نویسی آلمانی اواخر قرن نوزده بود. این کتاب که انتقادی تلخ و بی رحم از روزگار نو، خرد ابزاری و صنعت فرهنگ است، سال ها طول کشید تا به فروش رود ولی در دهه ۱۹۶۰ و درجریان جنبش رادیکال آن دوره این کتاب بارها تجدید چاپ و به زبان های مختلف ترجمه شد. در حقیقت دیالکتیک روشنگری، ادعانامهای است که مانند سدی استوار در برابر فرهنگ فراغت و تفریح تودهوار سرمایهداری مصرفگرا، قد علم کرده است. اساس بحث آدورنو دراین کتاب درباره خرد ورزی مدرن، سرمایه سالاری، نادرستی تلقی مدرن از مفهوم پیشرفت، مخاطرات علم و تکنولوژی، صنعت فرهنگ و نقادی اش از برداشت سودجویانه انسان از طبیعت است. به هر حال به نظر می آید آن بخش زنده فرهنگی آدورنو در این کتاب تبلور یافت.آدورنو در مقدمه ای که بر کتاب نوشت تصریح کرد که اگر قرار بود امروز که فقط سه سال از نگارش کتاب می گذرد مطالب کتاب را تصحیح کنیم مجبور بودیم که یک کتاب دیگری بنویسم و این نشان دهنده این بود که یک فیلسوف بزرگ چگونه فکرش تکامل می یابد. البته باید تأکید کرد که وقتی از آدورنو درباره روشنگری سخن می گوییم مدام باید این را در نظر داشته باشیم که نظر هورکهایمر هم به همین گونه بود.این دو افرادی بودند که مدام از عقاید خودشان فراتر می رفتند.
آدورنو که در زمان همکاری با لازارسفلد می گفت که پژوهش درباره شیء شدگی، از خودبیگانگی، بت وارگی کالاها و آگاهی دروغین نمی تواند از روش های تجربی به جایی برسد و فرستادن پرسشنامه برای قربانیان آن ها دردی دوا نمی کند، در سال پایانی جنگ درگیر پژوهش های مفصلی با موضوع «شخصیت اقتدارگرا» شد و به مسائلی چون نفرت نژادی و بیگانه ستیزی توجه کرد. نتیجه کار او و همکارانش به صورت کتاب پرحجمی با عنوان «شخصیت اقتدارطلب(یک پروژه مشترک)» منتشر شد. از دیگر کارهای آدورنو در آمریکا می توان به سه کتاب «موسیقی فیلم» ، «فلسفه موسیقی مدرن» و «اخلاق صغیر» اشاره کرد. فلسفه موسیقی مدرن؛ مهمترین آثار آدورنو درباره هنر، به حوزه موسیقی تعلق دارد. این کتاب، به نقد و مقایسه دو موسیقیدان مشهور آن دوران یعنی آرنولد شوئنبرگ و ایگور اسراوینسکی پرداخته است. وکتاب «اخلاق صغیر» در برابر کتاب اخلاق بزرگ ارسطو نگاشته شده و مجموعه ای از قطعه های کوتاه و یکی از مهمترین آثار آدورنو است که در فاصله سال های ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۷ نوشته است. دشواری های گاه تحمل ناپذیر در مهاجرت در این کتاب انعکاس یافته است . لحن کتاب که از نظر روش بیان بهترین کار نویسنده شناخته شده و یادآور لحن نوشته های نیچه و همراه با طنزهای تلخ و مطایبه رندانه است. خود آدورنو در قطعه ای از این کتاب نوشته است: «مطایبه رندانه بهترین ابزار است برای نمایش فاصله ایدئولوژی و واقعیت».هدف او از نگرش کتاب نیز درست نمایش همین فاصله بود.
● بازگشت به فرانکفورت
آدورنو به رغم پذیرفتن تابعیت آمریکایی در سال ۱۹۴۹ پس از پایان جنگ جهانی دوم به فرانکفورت بازگشت و به همراه هورکهایمر، انجمن پژوهش های اجتماعی را بار دیگر بر پا کرد و از تعدادی پژوهشگر جوان دعوت به همکاری کرد که معروفترین آن ها یورگن هابرماس بود. بنابراین وی در بازگشت به فرانکفورت با قبول کرسی دپارتمان فلسفه، به سرعت به عنوان روشنفکر پیشروی آلمان و شخصیت اصلی «مؤسسه پژوهش های اجتماعی» مطرح شد. این مرکز که به طور ثابت برای دانشجویان مارکسیست در سال ۱۹۲۳ تأسیس شده بود، از ۱۹۳۰ توسط ماکس هورکهایمر اداره می شد. این مرکز قطبی را پدید آورد که به عنوان «مکتب فرانکفورت» نامبردار شده است. آدورنو در ۱۹۵۸، مدیر این مؤسسه شد.آدورنو به جز چند سفر به پاریس و سفری یک ساله در سال ۱۹۵۲ به لس آنجلس برای انجام پژوهشی دانشگاهی در مورد فرهنگ توده ای، تا پایان عمر در فرانکفورت باقی ماند. آدورنو در آن سال ها به دلیل شرایط جنگ سرد با مارکسیسم راست کیش مدام بیشتر فاصله می گرفت. یکی از دلایل این فاصله، اخبار مستند جنایت هایی بود که در شوروی و اروپای شرقی به نام سوسیالیسم انجام می گرفت. آدورنو در آن سال ها بسیار منزوی شده بود. برنامه روزمره او شامل نواختن چند ساعت پیانو در آپارتمان کوچکش در نزدیکی دانشگاه فرانکفورت، مطالعه در کتابخانه انجمن، درس دادن و رفتن به کنسرت و اپرا بود. او در سال ۱۹۵۲ ، کتاب «پژوهش در باب واگنر» را منتشر کرد.
او در این کتاب با انتقاد از واگنر برداشت او را از اسطوره، واپس گرا و اقتدارگرا خواند و عنوان کرد که در نوشته های او می توان عناصری پذیرای فاشیسم یافت. همچنین او مفهوم «هنر تام» را خطرناک دانست. او همچنین در سال ۱۹۵۵ مجموعه مقاله های «منشورها، نقادی فرهنگ و جامعه» را منتشر کرد که شماری از مهمترین مقاله های او درباره مسائل گوناگون فرهنگی در آن یافت می شود.
از دیگر کتاب های آدورنو در زمینه موسیقی می توان به «نقد آدورنو بر آهنگساز محبوب نازی ها»، «نامطبوع ها (۱۹۵۶)» ، «ماهلر: یک کالبدشناسی موسیقیایی (۱۹۶۰)»، «درآمدی به جامعه شناسی موسیقی (۱۹۶۲)»، «(آلبان برگ: استاد کوچکترین رابطه ها (۱۹۶۸)» اشاره کرد. «یادداشت هایی درباره ادبیات (۱۹۶۰)که مجموعه ای از مشکله ها را در حوزه نقد ادبی به بحث می گذارد» ، «فرانقدشناخت شناسی (۱۹۵۶)»، «سه رساله درباره هگل(۱۹۵۷)» و «الگوهای نقادی در دو جلد (۱۹۶۳ و ۱۹۶۵)»،«پریسمس مجموعه ای از مطالعات فرهنگی و اجتماعی»،«علیه معرفت شناسی» یک نقد ضد بنیان نگر از پدیدار شناسی «هوسرل»، «اثبات گرایی در جامعه شناسی آلمانی(1970) (نظریه انتقادی در روابط بین الملل با رویکرد تطبیقی)» از دیگر کتاب های آدورنو به شمار می روند. پس او به عنوان چهره اصلی نزاع با پوزیتیویسم در جامعه شناسی آلمان، محور مجادلات بر سر بازسازی دانشگاه های آلمان، فعالان دانشجویی و مخالفان دست راستی آنان بود. همه این دغدغه ها مانع از انتشار کتاب های متعددی در باب نقد موسیقی، جلد دوم "یادداشت هایی برای ادبیات"، تألیفاتی راجع به هگل و فلسفه وجودی و مجموعه مباحثی در جامعه شناسی و زیباشناسی به دست وی نبود. مهمترین کتاب های آدورنو در سال های پایانی زندگی اش دو کتاب «دیالکتیک منفی» در معرفت شناسی و متافیزیک در سال (۱۹۹۶) در نقد هگل و هایدگر که این اثر آدورنو، حاشیهای بر کتاب دیالکتیک روشنگری او بود و «نظریه زیباشناختی» است که پس از مرگ او در سال ۱۹۷۰ به چاپ رسید. او در این کتاب ثابت کرد که مدرنیسم و هنر مدرن، خود نقدی مدرن از تمامی جلوههای زندگی مدرن و بهویژه از خردباوری مدرنیته است. آدورنو که خود از مهمترین مدافعان مدرنیسم هنری بود در این کتاب عنوان کرد که ارائه نظریه زیبایی شناسی کامل، هماهنگ، نظام مند و اثباتی در روزگار ما ناممکن است. او در سال های پایانی عمرش در سمینارهای متعددی درباره فلسفه، جامعه شناسی و سیاست شرکت کرد. مشهورترین این مباحثات، جدل او همراه با هابرماس علیه کارل پوپر در مورد پوزیتوسیم است.
آدورنو در واپسین سال های زندگی اش همچون هورکهایمر علیه جنبش دانشجویی موضع گرفت. یک بار در ۳۱ ژانویه ۱۹۶۹ از پلیس برای حفظ دانشگاه یاری خواست که در نتیجه پلیس ۷۶ دانشجو را دستگیر کرد. پس از آن بیشتر دانشجویان کلاس درس او را تحریم کردند. او می گفت که از تصویر نادرست آزادی که دانشجویان به خاطر آن مبارزه می کنند، می ترسد:«وقتی من الگوی انتقادی را ساختم، هیچ فکر نمی کردم که روزی بخواهند آن را با کوکتل مولوتف تحقق دهند.» در آخرین جلسه درس او دانشجویی جوانی فریاد کشید: «آدورنو ! تو و نظریه انتقادی ات با هم مرده اید». آدورنو سرانجام در سال ۱۹۶۹ در سوییس در پی حمله قلبی در حالی که شصت و شش سالگی را تازه پشت سر نهاده بود درگذشت.
منابع مقاله :
- هورکهایمر، مارکس و تئودور آدورنو، صنعت فرهنگ سازی، روشنگری به مثابه فریب توده ای،ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، شماره ۱۸ ، پاییز ۱۳۸۰.
- آدورنو، تئوددور و هورکهایمر، ماکس؛ دیالکتیک روشنگری، ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان، تهران، نشر گام نو، 1384.
- استریناتی، دومینیک، مقدمهای بر نظریههای فرهنگ عامه، ترجمه ثریا پاکنظر، تهران، نشر گام نو، 1380.
- ایچ،مایکل، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران، نشر ماهی، چاپ دوم، 1385 .
- باتامور، تام، مکتب فرانکفورت،ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، نشرنی، چاپ اول، 1375.
- احمدی، بابک؛ خاطرات ظلمت (درباره سه اندیشگر مکتب فرنکفورت: والتر بنیامین، ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو)، تهران، نشر مرکز، 1376.
- توسلی، غلامعباس، نظریه های جامعه شناسی، چاپ شانزدهم، تهران، نشر سمت، 1389.
- آزاد ارمکی، تقی، نظریه های جامعه شناسی، تهران، سروش ( انتشارات صدا و سیما )، چاپ ششم، 1389.
- آشتیانی، معصومه، نظریات انتقادی آدورنو و هورکهایمر (جمع آوری از مقالات : بابک احمدی - لالی امیلی - آمنه صدیقیان)، 1388 .
- صالحی امیری، سیدرضا، مفاهیم و نظریههای فرهنگی، تهران، نشر ققنوس، 1386.