زندگی و اندیشه ماکس هورکهایمر نظریه پرداز مکتب فرانکفورت (3)

الگوبرداری جامعه از علوم طبیعی

در دهه 1930 هوركهایمر در برابر موج بلند یافت باوری (نظریه سنتی) به دفاع از نظریه انتقادی برخاست. به طور كلی یافت باوری رویكردی به جامعه است كه می كوشد از علوم طبیعی الگوبرداری كند؛ این رویكرد
يکشنبه، 3 دی 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
الگوبرداری جامعه از علوم طبیعی
 الگوبرداری جامعه از علوم طبیعی

نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
 

نظریه سنتی و نظریه انتقادی

در دهه 1930 هوركهایمر در برابر موج بلند یافت باوری (نظریه سنتی) به دفاع از نظریه انتقادی برخاست. به طور كلی یافت باوری رویكردی به جامعه است كه می كوشد از علوم طبیعی الگوبرداری كند؛ این رویكرد برای كشف قوانین اجتماعی و پیش بینی رفتار بشر از روش های علمی و ابزارهای كمّی بهره می گیرد. كفایت یافت باوری همچنان یكی از موضوعات اصلی مورد اختلاف در فلسفه علوم اجتماعی است. انتقاد اصلی هوركهایمر این بود كه یافت باوری معرفتی تولید می كند كه اداره كارآمدتر جامعه را امكان پذیر می سازد. اداره كنندگان جامعه با دسترسی به نتایج پژوهش های علوم اجتماعی می تواند نسبت به توانایی خودشان برای هدایت جامعه اطمینان بیش تری داشته باشد. با توجه به این كه یافت باوران سده نوزدهم مانند اگوست كنت (1857-1798)، جامه شناس فرانسوی، اعتقاد داشتند كه كاربست علم برای بررسی جامعه وضع و حال بشر را بهبود خواهند بخشید شاید ایراد هوركهایمر عجیب به نظر رسد. آنان امیدوار بودند كه با دستیابی به توانایی بی سابقه پیش بینی این كه اقدامات شان چه تأثیری بر جامعه خواهد گذاشت خواهند توانست سودای جنبش روشنگری را كه همان افزایش آزادی بشر بود تحقق بخشند. هوركهایمر می گفت یافت باوری نمی تواند به آرمان های روشنگری مؤمن بماند.
از نظر هوركهایمر مشكل اصلی این بود كه یافت باوران اعتقاد داشتند شناخت عینی جامعه امكان پذیر است حال آن كه اولویت های اخلاقی، ترجیحاتی ذهنی یا دلبخواه هستند. یافت باوری می تواند خردمندانه ترین شیوه دستیابی به هدف انتخاب شده را روشن سازد ولی منكر آن است كه انسان بتوانند درباره بایدها به دانش عینی دست یابند. وبر این مطلب را در علم به مثابه یك پیشه (1919) مطرح ساخت آن جا كه از تولستوی نقل قول می كند كه علم نمی تواند به ما بگوید چه باید بكنیم و چگونه باید زندگی كنیم.
هوركهایمر نتیجه می گرفت كه یافت باوری انسان ها را زیر بلیت كسانی قرار می دهد كه قدرت استفاده از دانش برای اداره جامعه و بیشینه ساختن صرفه جویی و كارایی را دارند. یافت باوری با «قفس آهنین» كه وبر معتقد بود اعضای جامعه نو (قطع نظر از سرمایه داری یا سوسیالیستی بودن جامعه شان) به دلیل غلبه عقلانیت اجرایی ظاهراً محكوم به زندانی شدن در آن هستند به چالش برنمی خاست. یافت باوری انسان ها را اسیر چنگال نوعی عقلانیت (خردابزاری) می ساخت كه دغدغه اش صرفه جویی و كارایی ابزارهاست. هوركهایمر و آدورنو در دیالكتیك روشنگری (1944) پیروزی خرد ابزاری را دستاورد اصلی جنبش روشنگری خواندند؛ كامیاب تر شدن در تسلط بر جهان فیزیكی این نتیجه را داشت كه در این بین، كنترل سیاسی جامعه گسترده تر و آزادی بشر كم تر شد. افراد در جریان دستیابی به قدرت بیش تر بر طبیعت، دیوان سالارانه تر و منضبط تر شده بودند.
هدف مكتب فرانكفورت بسط دیدگاهی درباره پژوهش اجتماعی بود كه محور آن را آرمان رهایی جهانی جنبش روشنگری تشكیل می داد. همان گونه كه باتامور گفته است این مكتب امیدوار بود «ذهنیت را در برابر اندیشه روند عینی و قانون مند تاریخ» احیا كند. ولی هوركهایمر و آدورنو به این باور رسیدند كه پروژه روشنگری در دهه 1930 به ویژه به دلیل از بین رفتن پرولتاریای انقلابی كه ماركس و انگلس آن را فاعل تاریخی تحقق بخشنده رهایی همگانی می دانستند از دست رفته است. همان گونه كه پیش از این گفتیم میراث اصلی جنبش روشنگری از دید هوركهایمر و آدورنو پیروزی خرد ابزاری و پیدایش «جامعه با مدیریت توتالیتر» بود. آدورنو معتقد بود كه تنها كاری كه می توان كرد نوعی «دیالكتیك منفی» است كه نظریه پرداز از طریق آن می تواند نارسایی ترتیبات اجتماعی را (به ویژه با نشان دادن این كه چگونه هنر، بی معنایی جهان خرد ابزاری را برملا می سازد و رنج های بشر را بارز می نمایاند) برجسته سازد؛ وی در عین حال تصدیق می كرد كه هیچ گونه شاهد و مدركی وجود ندارد كه نشان دهد جامعه خوب تحقیق خواهد یافت.
درباره اهمیت اندیشه ماركس برای مكتب فرانكفورت هرچه بگوییم كم گفته ایم، البته رابطه این دو رابطه ای دو پهلو بوده است. همان گونه كه پیش از این گوشزد كردیم هوركهایمر به لزوم پیروی از روح ماركسیسم به جای نص و كالبد آن باور داشت. این ویژه به معنی پذیرش این ادعای ماركس بود كه انسان ها به دست خویش تاریخ خود را رقم می زنند البته نه تحت شرایطی كه خودشان انتخاب كرده باشند. پرسش سیاسی اصلی برای ماركس و پس از او برای مكتب فرانكفورت این است كه چگونه انسان ها می توانند آزادانه تر تاریخ خود را رقم بزنند. طبق اصطلاحات رایج در مباحثات جدیدتری كه در روابط بین الملل برپاست مسئله آن ها این است كه چگونه انسان ها می توانند در برابر «ساختارهای» محدود كننده، «كنشگری» بیش تری از خود نشان دهند. مكتب فرانكفورت، ماركسیسم را بی چون و چرا نمی پذیرد. در واقع، یكی از گلایه های اصلی از ماركسیسم، به ویژه ماركسیسم شوروی در سده بیستم این بود كه به نوعی علم اجتماعی یافت باورانه استحاله یافته است. این اعتقاد وجود داشت كه ریشه های این یافت باوری را می توان در بحث ماركس در این خصوص یافت كه چگونه قوانین آهنین سرمایه داری به بحران سیاسی و گذار به سوسیالیسم راه خواهد برد. این كه آیا این تلخیصی پذیرفتنی از رویكرد ماركس هست یا نه از سوی كسانی مورد مناقشه قرار گرفته است كه بر باور ماركس به لزوم وجود آگاهی طبقاتی انقلابی برای دستیابی به سوسیالیسم تأكید می ورزند. مسلماً این حقیقتی است كه ماركسیسم شوروی در رویكرد خودش به مسئله گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم به نوعی یافت باوری خام اندیشانه تبدیل شده بود. به نظر می رسد اتحاد شوروی كه در آن اندیشه امكان به كارگیری فناوری پیشرفته توسط نخبگان انقلابی برای پیشبرد آزادی به سلطه ی توتالیتری تبدیل شده بود این ادعای هوركهایمر را تأیید می كرد كه یافت باوری، انسان ها را زیر بلیت صاحبان قدرت سیاسی قرار می دهد. نویسندگانی چون ماركوزه به شدت از كاستی های نظری در نتایج سیاسی زیان بار ماركسیسم شوروی انتقاد می كردند. در نتیجه، از دید نظریه پردازان بعدی، مانند هابرماس، مسئله این بود كه چگونه باید آرمان های رهایی جویانه نظری انتقادی را از چالش های یافت باوری و ماركسیسم شوروی در امان نگه داشت.
بنابراین نظریه پردازان انتقادی در برابر این انتقاد یافت باوران كه آگاهی از غایاتی كه انسان ها باید پیش ببرند امكان ناپذیر است چگونه از خودشان دفاع می كنند؟ آنان چگونه ادعاهای خودشان را درباره آزادی اثبات می كنند و چگونه تضمین می كنند كه تلاش های سیاسی برای پیشبرد آزادی بشر به تباهی كشیده و به نوعی سلطه تبدیل نمی شود؟ چگونه باید پای بندی به آزادی بشر الهام بخش پژوهش اجتماعی و سیاسی شود و چه كمكی می تواند به بررسی روابط بین الملل كند؟
پس هورکهایمر به زعم خود تئوری انتقادی خود را در برابر نظریه انتقادی سنتی بنیاد نهاد. او می گوید: «تئوری درمعنای سنتی و به وسیله دکارت بنیاد شده آن، آن گونه که در کار دانش های تخصصی همه جا زنده است تجربه را بر پایه طرح های مسائلی سازمان می دهد که با تولید دوباره زندگی در درون جامعه کنونی یافت می شوند. نظام های اصولی شامل شناخت ها در شکلی اند که آن ها را درشرایط داده شده کنونی، برای بسیاری انگیزه ها تا حد امکان قابل استفاده می سازد.
پیدایش اجتماعی مسائل، وضعیت های واقعی که دانش درآن ها به کارمی رود، هدف هایی که برای آن ها دانش به کاربرده می شود، در برابر دانش اند و برای آن بیرونی تلقی می شوند. تئوری انتقادی جامعه برعکس، انسان ها را چونان تولیدکنندگان همه شکل های زندگی تاریخی ایشان را موضوع خود قرار می دهد.»
مقصود هورکهایمر از انتقاد سنتی همان رویکرد انتقادی در دوران های جدید است که پس از دکارت به میان آمد و انگیزه ای نیرومند برای پرداختن به پدیده های منفرد واقعی و اندیشه ای بود. بنا برعقیده هورکهایمر این شیوه انتقاد سنتی همبستگی و وابستگی انسانی را با اندیشه و نتایج آن و دستاوردهای دانش های طبیعی فراموش کرده بود. او استدلال می کند که هدف واپسین انسان از دانش های طبیعی چیرگی انسان برطبیعت و نیروهای آن بوده و هست. اما آنچه در نظریه سنتی فراموش شد پیوستگی میان سرنوشت انسان و پیشرفت تمدن و فرهنگ اوست. این نظریه، که درقالب دانش های طبیعی ومبانی فلسفی آن ها متبلورشده است، از یاد می برد که میان شناخت و سود یا معرفت و منفعت پیوندی استوار یافت می شود.
به طور کلی هورکهایمر میان نظر یا نگرش سنتی و نگرش نقادانه تفاوت قائل می شد. نگرش سنتی همان نگرش علوم طبیعی و پوزیتیویستی است که درعلوم اجتماعی رواج یافته است. در مقابل نگرش نقادانه اساساً نگرش هگلی و دیالکتیکی است که پدیده های اجتماعی را عینی، ساختاری و از پیش داده شده تلقی نمی کند و روش تبیین حقایق عینی از نقطه نظر اثباتی و خارجی را مردود می شمارد. نگرش سنتی، مفاهیم اجتماعی را به شکلی غیر تضادآمیز و ایستا طبقه بندی می کند. حال آنکه نگرش انتقادی با بهره گیری از روش دیالکتیک، مفاهیم خود را از متن فرآیند متحول پراکسیس تاریخی استنتاج می کند.
از دیدگاه هورکهایمر، نگرش سنتی مبین کارکرد اجتماعی دانشمندان و حکمای سنتی در درون نظام تقسیم کار اجتماعی بوده است که پیوند روشن و آشکاری با فعالیت اجتماعی به عنوان پراکسیس تاریخی نداشته است. برعکس، فعالیت فکری اندیشمند نقاد برخلاف دانشمند سنتی و بورژوایی کارکردی اجتماعی دارد و جزئی از فرآیند پراکسیس تاریخی است، به این معنی که با علائق و خواست های راستین انسان پیوند دارد. اندیشمند نقاد صرفاً وضعیت عینی تاریخی را توصیف نمی کند بلکه خود نیرویی در درون آن وضعیت برای ایجاد دگرگونی است.
تفاوت اصلی میان نظریه سنتی و نظریه انتقادی، تفاوت درموضوع شناخت نیست بلکه تفاوت درعامل شناخت است. در نظریه سنتی، مهمترین عامل یعنی پیوستگی و رابطه بین سرنوشت انسان و پیشرفت فرهنگ و تمدن به فراموشی سپرده شده است. از نظر او بین شناخت، معرفت و منفعت انسان رابطه ای محکم وجود دارد.
نظریه پرداز انتقادی به واقعیت اجتماعی به عنوان پدیده تاریخی می نگرد و خود را در آن درگیر و جزئی از آن می داند. بنابراین نظریه انتقادی برخلاف نظریه سنتی مجموعه ای از احکام و قضایا نیست بلکه اساساً نوعی نگرش به واقعیت اجتماعی است. نمی توان نظریه انتقادی را همچون نظریه سنتی از متن واقعیت جدا کرد. هورکهایمر در مقابل نقد نظریه سنتی به ارزیابی نظریه پوزیتیویسیم (اثبات گرایی) پرداخت، و برای این نظریه چندی نقد بیان کرد. هورکهایمر، پوزیتیویسم را در مقابل نظریه دیالکتیکی قرار می دهد. هورکهایمر در سه مورد اصلی به نقد پوزیتیویسم به عنوان نظریه شناخت یا فلسفه علم، به ویژه در پیوند با علوم اجتماعی می پردازد:

1- ریشه در تفکر لیبرالیستی دارد.
2- پوزیتیویسم با افراد فعال انسانی، به مثابه امور واقع و موضوعات صرف در چارچوب یک طرح جبرگرایی مکانیکی برخورد می کند و بشریت را چون واقعیت مادی می انگارد.
3- پوزیتیویسم تنها جهان را به عنوان پدیده ای مسلم و ملموس ،در عرصه تجربی در نظر می گیرد و هیچ گونه تمایزی میان ذات و عرض قائل نیست.یا در واقع هیچ تمایزی میان ظاهر و باطن قائل نمی باشد.
4- پوزیتیویسم بین امور واقع و ارزش، تمایز مطلقی بر قرار می کند و از این رو دانش را از علایق و منافع انسانی منفک می کند. او برای رفع دوگانگی بین واقعیت و ارزش به طرح دیدگاهی تحت عنوان «نظریه دیالکتیکی» پرداخته است که متوجه رابطه ی بین اعمال فردی و دنیای خارجی در نگاهی دیالکتیکی است. هورکهایمر این نظریه را در مقاله «نظریه سنتی و انتقادی» به وضوح بیان کرده است.

نظریه سنتی از نظر هورکهایمر یک نظریه مبتنی بر علوم تجربی مدرن است که در فلسفه اثباتی مطرح شده و در نهایت به شکل اثبات گرایی و علم گرایی جلوه کرده است. هورکهایمر نمود نهایی نظریه سنتی را اشاعه دیدگاه نظری اثباتی در علوم انسانی اجتماعی که الگوبرداری شده از علوم طبیعی است، می داند. او در این جهت گیری به نقد دیدگاه کنت به لحاظ مادی بودن دیدگاهش و ضدیت با سنت ایدئالیستی پرداخته است. در مقابل نظریه سنتی، نظریه انتقادی را با مشخصاتی چند مطرح کرده است:
1- نظریه انتقادی در جهت نفی جدایی بین واقعیت و ارزش است،
2- نفی جدائی بین عینیت و ذهنیت است،
3- نفی جدایی بین نظر و عمل است،
4- در این دیدگاه هورکهایمر یکسان قلمداد کردن مطالعه جامعه و طبیعت را نقدکرده است.
5- هورکهایمر بیشتر از اندیشه کانت، دیلتای، نیچه، و در نهایت ژان پل سارتر متأثر بوده است که تأکید بسیاری بر فردگرایی داشته اند.
هورکهایمر توانست با نقد مارکسیسم، اثبات گرایی و دیدگاه های جاری در علوم اجتماعی به طرح اصول جدید نظریه انتقادی بپردازد. هورکهایمر نظریه انتقادی را از دو جنبه مورد بحث قرار می دهد.
1- ارزیابی تردیدآمیز و تا حدودی بدبینانه هورکهایمر از نقش طبقه کارگر، پیشاپیش حاکی از بدبینی عمیق بعدی وی در خصوص وجود هر گونه نیروی رهایی بخش واقعی در جوامع مدرن بود.
2- اهمیت سیاسی که وی برای کار روشنفکران منتقد قائل بود، در واقع نوعی رجعت به برداشت ما قبل مارکس از فرایند تحول اجتماعی به شمار می رفت.
ماکس هورکهایمر دیدگاه انتقادی یا دیالکتیکی نظریه خود را در مقابل نظریّه سنّتی یا اثباتی بر مؤلّفه های ذیل استوار ساخته است:
1. تفکیک تجربه گرایی سنّتی مبتنی بر تجربه حسی از تجربه گرایی نوین مبتنی بر تجربه زبانی و نقد مبانی نظری هر یک؛
2. نقد روش علمی در تجربه گرایی (که مبتنی بر استقراء، عاری از نقد و جهت گیری و بر طبق شیوه علوم طبیعی و فیزیک در تبیین پدیده های اجتماعی است)؛
3. توجه به تغییر نظریه ها در قالب شرایط تاریخی و اجتماعی و نیز تغییر معانی کلمات و مفاهیم؛
4. تأثیر اهداف و گرایش های تحقیقاتی در تحلیل پدیده ها و محدودیت دانش انسان؛
5. نقد تقسیم کار در فعالیت علمی تحقیق (جدا شدن فعالیت تحقیق از سایر فعالیت های اجتماعی)؛
6. تأثیر تاریخ بر فهم و ادراک افراد (هیچ کس نمی تواند از بافت تاریخی که در آن قرار دارد، فراتر رود)؛
7. تأثیر نظام فکری و مفهومی (ارزشی) افراد بر شناخت آن ها حتی در علوم طبیعی؛
8. علیّت فعالیت اجتماعی در بروز واقعیت (واقعیت محصول فعالیت اجتماعی است)؛
9. تأثیر فرایند زندگی اجتماعی در نظام مفهومی (فکری) فرد؛
10. لزوم شناخت علمی و داده های علمی که جزئی از بافت تاریخی و اجتماعی اند.
هورکهایمر در تبیین نگرش دیالکتیکی (انتقادی) به پدیده های اجتماعی، مقایسه ای بین تجربه گرایی و نظریه دیالکتیکی برقرار ساخته است.

تجربه گرایی

نگرش دیالکتیکی

1. مفاهیم از همدیگر منفک هستند و هر یک جداگانه لحاظ می شوند.

1. کلیه داده ها و مفاهیم با همدیگر مرتبطند و به واقعیت در کلیت و تمامیّت آن نظر می شود.

2. تفکر، تابع اهداف جامعه صنعتی و دولت است.

2. تفکر نوین، قواعد رفتاری تحمیلی بر جامعه و افراد را موجب می شود.

3. راضی به وضع موجود است و صرفا به حلّ المسائل می پردازد.

3. به وضع موجود راضی نیست و تغییر کنش انسان را میسّر می شود.

4. بین فعالیت تحقیقی و فعالیت اجتماعی محقق تمایز قایل است.

4. به دنبال دفع تضادّ گرایش های عقلانی فرد و روابط اجتماعی حاکم بر جامعه است.

5. تصدیق تجربی، اساس تجربه گرایی و مبتنی بر استقرار است.

5. بر تفکر سازنده و خلّاق از طریق استنتاج قیاسی تأکیددارد.

6. به نقش فرد در مطالعات اجتماعی بها می دهد.

6. فرد را در رابطه با کلّ جامعه لحاظ نموده و به هر دو بها می دهد.

7. به تثبیت و تداوم وضع موجود می پردازد.

7. مبارزه برای رهایی از جبر طبیعت و جامعه را ضروری می شمارد.


همچنین باید اشاره کرد؛ علوم اجتماعى پوزیتیویستى تنها به توصیف و تبیین نظم موجود مى پردازند، در حالى که نظریه انتقادى نواقص این نظم را برجسته مى کند و دیگر موارد جایگزین تاریخى در شرایط حاضر را به میدان مى آورد. نظریه انتقادى براین دیدگاه تأکید دارد که واقعیت اجتماعى امرى است ساخته شده تا داده شده، در حالى که علوم اجتماعى پوزیتیویستى با جامعه همانند طبیعت برخورد مى کنند؛ به عنوان یک واقعیت ثابت که تنها مى تواند تبیین شود و امکان تغییرى در آن وجود ندارد. از آنجا که واقعیت اجتماعى دائماً در حال تغییر است، نظریه پردازان انتقادى متعهد باید تغییرات ساختارى را مورد تأیید قرار دهند. علاوه بر این هورکهایمر از نظریه انتقادى انتظار دارد علوم اجتماعى رایج را از طریق بازبینى و نقادى دستاوردهاى آن، به چالش بکشد. او این باور را که علوم اجتماعى باید تنها از یک نوع روش شناسى برخوردار باشند، انکار مى کند چرا که روش هاى جایگزین مى توانند تقابل هاى روشنگرانه اى را فراهم آورند. او علاوه بر این تأکید مى کند نظریه ها را نباید تنها براساس تأیید تجربى یا معیارهاى انتزاعى (مانند سادگى) سنجید، بلکه باید تأثیرگذارى سیاسى نیز به عنوان ملاک داورى نظریه ها مورد توجه باشد. علوم اجتماعى پوزیتیویستى نوعاً در خدمت کارکردهاى ایدئولوژى قرار مى گیرند که این کارکردها را باید مورد تحلیل و پرده بردارى قرار داد. معیارى که هورکهایمر به وسیله آن نظم موجود را ارزش گذارى مى کند، شباهت زیادى با معیار مارکس دارد یعنى: نوعى خودپرورى واقعى که بر از خود بیگانگى تحمیلى که سرمایه دارى براى اعضاى اجتماع فراهم آورده است غلبه کند؛ یک نظم اجتماعى که به شیوه اى عقلانى هدایت شود و از طریق تصمیمات جمعى اعضاى آن مسیر درست را آگاهانه بپیماید؛ و یک سیستم کار متعادل که دستمزد لازم براى ادامه زندگى را بپردازد و فرصت هاى ضرورى براى خودپرورى را فراهم کند. اغلب متفکران مکتب فرانکفورت این معیارهاى ارزشگذارى را مى پذیرند، اما بر سر امکان برآورده سازى اهداف آن، با هم تفاوت دارند.
منابع مقاله :
- هورکهایمر، مارکس، «نظریه سنتی و نظریه انتقادی»، در: پل كانرون، جامعه شناسی انتقادی، ترجمه حسن چاوشیان، تهران، نشر اختران، 1385 .
- اسمیت، فیلیپ، در آمدی بر نظریه فرهنگی، ترجمه حسن پویان، تهران، دفتر پژوهش های فرهنگی، چاپ دوم، 1383.
- گریفیتس، مارتین، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه علیرضا طیب، تهران، نشر نی، چاپ دوم،1390.
- باتامور، تام، مکتب فرانکفورت،ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، نشرنی، چاپ اول، 1375.
- ریتزر، جورج، نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، تهران، انتشارات علمی،1374.
- عالم، عبدالرحمن، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، عصر جدید و سده نوزدهم، ترجمه محمد رضا درجزی پور، تهران، وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، 1377.
- ایچ، مایکل، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران، نشر ماهی، چاپ دوم، 1385.
- ریتزر، جورج، مبانی نظریه جامعه شناسی معاصر و ریشه های کلاسیک آن، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، نشر ثالث، چاپ اول،1389.
- لسناف، مایکل ایچ، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، ترجمه خشایار دیهیمی،تهران، نشر ماهی،چاپ سوم، 1389.
- یوتیاک، ریچارد و دردریان، جیمز، نظریه انتقادی پست مدرنیسم نظریه مجازی در روابط بین الملل، ترجمه حسین سلیمی، تهران، نشرگام نو، 1380.
- پولر، پیتر، مکتب فرانکفورت از گهواره تا هابرماس. ترجمه فرهاد سلمانیان، 1386.
- توسلی، غلامعباس، نظریه های جامعه شناسی، چاپ شانزدهم، تهران، نشر سمت، 1389.
- آزاد ارمکی، تقی، نظریه های جامعه شناسی، تهران، سروش ( انتشارات صدا و سیما )، چاپ ششم، 1389.
- بشیریه،حسین، تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم جلد1 اندیشه های مارکسیستی، تهران، نشر نی،چاپ هشتم،1387.
- بشیریه ، حسین، عقل در سیاست، سی و پنج گفتار در فلسفه جامعه شناسی و توسعه سیاسی، تهران، نشر نگاه معاصر، 1382.
-کریمی، امید، شرح جامع مبانی کلی ارتباطات جمعی، چاپ اول، تهران، نسر ارشد، 1389.
- بابایی، پرویز، مکتب های فلسفی از دوران باستان تا امروز، تهران، نشر نگاه،1386.
- پولادی،کمال، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب قرن بیستم، تهران، نشر مرکز،چاپ چهارم، 1388.
- بزرگی، وحید، دیدگاه های جدید در روابط بین الملل، تهران، نشرنی، 1377.
- احمدی، بابک، مدرنیته و اندیشه انتقادی، تهران،نشرمرکز،1380 .
- احمدى،بابک،خاطرات ظلمت درباره سه اندیشمند مکتب فرانکفورت، تهران، نشر بی تا، 1379.
- قادری،حاتم، اندیشه های سیاسی در قرن بیستم، تهران، انتشارات سمت،چاپ نهم،1387.
- نوذری، حسینعلی، نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت در علوم انسانی و اجتماعی، تهران، نشرآگاه،1386 .
- صدیقیان، آمنه(بی تا)،سیری در اندیشه های ارتباطی آدورنو، هورکهایمر و بنیامین.

 
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط