نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
ادامه دیالکتیک روشنگری
هورکهایمر و آدورنو در دیالکتیک روشنگری سعی کردند به توصیفی دیالکتیکی از تاریخ بپردازند. آن ها چون هگل، تحولات تاریخی را محصول نقض دیگری و غیر می دیدند، اما نه با این هدف که حرکت پیش رونده خرد در تاریخ را نشان بدهند. بیشتر شبیه به آنچه نیچه در برداشتن نقاب از چهره عصر روشنگری انجام داده بود، آن ها رویکرد دیالکتیکی از تاریخ را در مطالعاتشان به کار گرفتند تا بتوانند حضور غیرعقلانی های مختلف در عصر مدرن و بازگشت اسطوره در دنیای عقلانی شده قرن بیستم را به نمایش بگذارند. هابرماس معتقد است در سنت روشنگری، تفکر روش اندیشانه به مثابه یک رودررویی و تقابل با اسطوره و تفکر اسطوره ای به حساب می آمد و دیالکتیک روشنگری صحه ای است بر شکست این رودررویی.1- برای نویسندگان دیالکتیک روشنگری، خرد تاریخی نه تنها موفق نمی شود آن طوری که هگل ادعا کرده بود بر غیر و مقابل خود در عصر مدرن غلبه یابد، بلکه حین فرآیند مدرن سازی آزادی های فردی نیز محو می شود. اگرچه تفکر عصر روشنگری متعهد به آزادی های فردی و اجتماعی بوده است، اما عینی شدن این تفکر در دنیای واقعی به شکل عقلانی سازی عرصه های مختلف زندگی، آزادی و اراده فردی را در زندگی اجتماعی محو می کند. از این منظر، عصر روشنگری پروژه ای بود در تفکر روشنگری، تفکری که از همان آغاز بذر خود ویرانگری (self-destruction) را در خود پرورش می داد. برای هورکهایمر و آدورنو، دلیل این خودویرانگری از یک سو مرتبط است به شکست عصر روشنگری در جدایی و فاصله گرفتن از اسطوره و ناتوانی اش در جلوگیری از بازگشت به دنیای اساطیر و از سوی دیگر باز می گردد به مثله کردن خرد به وسیله عصر روشنگری و برابر کردن عقل با خرد ابزاری و عقلانیت معطوف به هدف. به مانند هگل، برای آنان نیز روشنگری طرح و پروژه ای بود در جهت عینی سازی اندیشه و تفکر انتزاعی در عالم، اما نه به عنوان جوهر هستی و حقیقت نهایی که از طریق عینی شدنش به جماعت و اجتماعی که خرد در آن عینی شده است سود و بهره می رساند، برخلاف آنچه برای هگل بود، دیالکتیک روشنگری خرد را صرفاً ابزاری می دید در خدمت دستگاه اقتصادی فراگیر. در اینجا، عقل ابزاری است عمومی که همه ابزارهای دیگر را تولید می کند... ابزاری صرف در خدمت اهداف.
2- اهمیت دیالکتیک روشنگری در وهله اول در این است که عصر روشنگری، خرد را صرفاً به عنوان ابزاری در خدمت آرزوها و اراده بشری تقلیل می دهد و در وهله بعد، اگرچه این انتقال در عصر روشنگری است که تئوریزه و عینی می شود، هورکهایمر و آدورنو شکل گیری آغازینش را در دنیای اساطیر و نوشته های هومر به عنوان «متن بنیادی تمدن اروپایی» ردیابی می نمایند. در متن هومری ادیسه با حسابگری حیله گرانه ای، خرد را به خدمت اهداف خود در می آورد، ادیسه دریانورد همان طوری که سیاحان متمدن عصر مدرن به عوض عاج، گردنبندهای ساخته شده از شیشه های رنگی را به مردم بومی عرضه می کنند، وی نیز موفق می شود به خدایان و الهه های طبیعی با اعطای قربانی های مختلف کلک بزند. با عینی سازی یکی از قدیمی ترین آرزوهای بشر، یعنی امکان به کارگیری خرد به وسیله بشر در جهت منافع و اهداف خود، عصر روشنگری از عینی سازی خود یعنی فکر آزادی دست می کشد. عصر روشنگری برنامه ای بود در جهت اسطوره زدایی از جهان، طرحی برای حذف غیرعقلانیت ها، تا بشر از واهمه وجود چیزهای غیر قابل دانستن رهایی یابد. در این چارچوب، عصر روشنگری، دانش را به مثابه نیرویی می دید که به وسیله آن بشر می توانست جهان را به کنترل درآورد. انگیزه اساسی بشر در این فرآیند خود نگهدارندگی (self-preservation) بود، به همان شکلی که در دنیای اساطیر برای ادیسه بود. به بیان دیگر، عصر روشنگری ترسی بود تشدید شده از اسطوره و برای اینکه از شر اسطوره رهایی یابد خود به شکل اسطوره در می آید.
3- بنابراین عصر روشنگری بیش از آنکه قادر باشد خود را از دنیای اساطیر رهایی بخشد، برای اینکه بتواند اسطوره ها را نابود سازد تمام موضوعاتش را از میان آن ها بر می گزیند. سعی می کند خود را از فرآیند شکل گیری تقدیر و عقوبت عمل رهایی سازد، در حالی که خود بر آن فرآیند مکافات را تقدیر می کند.
4- جوهر اصلی دنیای اسطوره ای هومر یعنی وجود چرخه، تقدیر و سلطه، جوهر دنیای روشنگری شده عصر جدید را نیز شکل می دهند. انتزاع ابزاری است که به وسیله آن عصر روشنگری نه تنها هرچیز را به چیزهایی قابل تکرار تبدیل می کند، بلکه به وسیله آن، این امکان را نیز می یابد تا هر اتفاقی بر مبنای تصمیمی از قبل طرح ریزی شده بنا شود. همانگونه که تقدیر برای هر اتفاقی در دنیای اساطیر طرح و نقشه ای از پیش تعیین شده دارد عصر روشنگری تبدیل می شود به سلطه ای تمام عیار، این ویژگی اش می بایست مرتبط شود به تصوری که عصر روشنگری از دانش داشت و روشی که به وسیله آن سعی می کرد به دانش دسترسی پیدا بکند و بتواند آن را بر واقعیت عینی اعمال کند. در نظر عصر روشنگری، دانش تنها شامل آگاهی هایی می شود که در چارچوب اصول خاص قرار بگیرند، هر نوع دیگر از اندیشه، سازمان یافته، هدایت نشده یا استبدادی قلمداد می شود. عقل تنها در ایده ای که به صورت سیستمیک انسجام یافته است حضور دارد، عناصر رسمی به هم پیوستگی و نظمی مفهومی که تثبیت و محرز شده است.
5- با تقلیل عقل به ابزاری صرف در خدمت خود نگهدارندگی و وسیله ای برای سلطه بر طبیعت و دیگر افراد، عصر روشنگری اندیشه خود، آگاهی را رها می کند. در نتیجه عقلانیت سوژه محور- تاج تفکر عصر روشنگری- چیزی نبود جز انقیاد دنیای اسطوره زدایی شده و دیگر انسان ها به تفکر ابزاری شده ذهن بشر. دانش که مساوی شد با قدرت، هیچ مانعی را بر سر راه خویش نمی یابد؛ نه وقتی که در خدمت به بردگی کشیدن بشر در می آید، و نه آنگاه که پیروی از اراده حکام جهان را می پذیرد.
6- قابل محاسبه بودن معیار تفکر قرار می گیرد. عصر روشنگری در مقابل انسان ها و اشیاء همانگونه عمل کرد که یک دیکتاتور در مقابل افراد تحت فرمان خویش عمل می کند. عصر روشنگری خرد را به عملکرد عقلانی ذهن انسان تقلیل داد، توانایی که صرفاً در خدمت پیدا کردن وسایل و ابزار مناسب برای رسیدن به هدفی بود که به هر دلیل به وسیله شخصی انتخاب شده بود. از آنجایی که خرد به خودی خود به دنبال هیچ هدف بنیادی و اساسی نیست و نسبت به اهداف آدمی وضعیتی بی طرف دارد، به ابزاری صرف برای نقشه و طرح ریزی و هماهنگ کردن مبدل می شود. بشر در راه خویش به سوی دستیابی به علم مدرن، هر گونه ادعا برای معنا را رد می کند.
7- بشر کنترلی علمی و فراگیر را بر زندگی خویش برنامه ریزی می کند. واژه های «خرد» و «انسان» معانی اولیه خود را در عصر روشنگری از دست می دهند، واژه خرد دیگر بیان کننده نظری از عقل نیست که زمانی بر پایه این باور غیرقابل تردید قرار داشت که هنوز هم جهانی عادلانه می تواند تأسیس شود، واژه انسان نیز دیگر مبین قدرت سوبژه ای نیست که توانایی آن را دارد در مقابل وضع موجودی که به شدت تمام بر او تحمیل می شود، مقاومت کند.
8- خرد و انسان مبدل به عناصر سیستمی می شوند که هیچ یک کنترلی بر آن ندارند. کنترل و اعمال سلطه بر طبیعت آن طور که پیشاهنگان عصر روشنگری وعده اش را داده بودند منجر به آن نشد تا بشر قادر شود سرنوشت خودش را خود تعیین کند. به همان صورت که جامعه مدرن توسعه می یابد، تحت قیادت نظریه ای که کارکرد جامعه به عنوان یک سیستم را توجیه می کند، به کارگیری دستگاه اداری و شیوه مدیریتی کاملاً عقلانی ضروری می شود، در این شرایط انسان به عنوان یک شخص، کسی که صاحب خرد مستقل است، نابود شده است... هر تصمیمی که معطوف به انجام کاری است و چنین به نظر می رسد که به خود اشخاص واگذاشته است، در واقع پیشاپیش طرح و کنترل شده است.
9- عصر روشنگری از این واقعیت خبر نداشت که برنامه ای را که برای جامعه پی ریزی می کند، کمر اندیشه روشنگری را خواهد شکاند. برای آدورنو و هورکهایمر، این عدم موفقیت تنها منوط به روشی که عصر روشنگری با کمک آن جهان را می فهمید و با آن ارتباط برقرار می کرد، نبود؛ بلکه علاوه بر این مربوط به تعهد عصر روشنگری برای شکل دهی اقتصادی لیبرال نیز می شد. عناصر غیرعقلانی دنیای قدیم خودشان را وارد دنیای جدید می کنند؛ دنیایی که قرار بود عدم بلوغ فکری بشر را رفع کند، نابالغی تغییر چهره می دهد، بشر به عنوان سوژه رها شده از بندهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در میان جامعه ای قرار می گیرد که مکانیسمش چون مکانیسم بازار است. در این وضعیت، نابالغی مبدل می شود به ناتوانی بشر برای چانه زنی در دنیایی که خود نگهدارندگی و حفظ منافع شخصی به اصل بنیادین زندگی تبدیل شده است. اقتصاد لجام گسیخته بازار هم به نمود عینی عقل تبدیل می شود و هم به نیرویی که فرد را نابود می کند.
10- اگرچه هورکهایمر و آدورنو باور داشتند که تفکر آزادی اجتماعی از اندیشه روشنگری جدایی ناپذیر است، اما جریان متضاد تاریخی و واقعیت های عینی، آن ها را به این باور سوق داد تا به شکلی رادیکال عصر روشنگری را نسبت به جنبه های ویرانگر رشد و توسعه اندیشه روشنگری در تاریخ آگاه سازند. در مطالعه دیالکتیکی شان از دنیای مدرن، با کمک رویکردی رازگشایانه و پرده افکنانه، به جای انتقادی سازنده، آن ها شکست کامل عصر روشنگری در برنامه اسطوره زدایی از جهان را اعلام می کنند. بر مبنای افشاگری آنان، تنها در ظاهر امر است که به نظر می رسد جهان مدرن اسطوره زدایی شده است، دنیای جدید چیزی نیست جز تجسد و تجسم دنیای اسطوره ای در زمان معاصر. دنیایی که در آن قدرت ها و نیروهای مختلف بر یکدیگر اعمال نفوذ می کنند، و هیچ عنصری وجود ندارد که بتواند فراسوی جنگ قدرت ها قرار بگیرد.
11- عصر روشنگری ناتوان تر از آن بود که بتواند از بازگشت اسطوره جلوگیری کند. در مقدمه کتاب دیالکتیک روشنگری، هورکهایمر و آدورنو مدعی شدند که بدین جهت منتقد اندیشه عصر روشنگری هستند تا امکانی را فراهم آورند که بشود به وسیله آن نسبت به بعضی از عناصر پروژه روشنگری که میل به بازگشت به دنیای قدیم را دارند به تأمل و بازاندیشی پرداخت؛ چون در غیر این صورت، عصر روشنگری سرنوشت و تقدیرش را مهر و موم خواهد کرد. اگر توجه به جنبه های ویرانگر پیشرفت اندیشه عصر روشنگری در تاریخ به دشمنانش واگذار شود، اندیشه ای که صرفاً کورکورانه برنامه ریزی شده است، ویژگی استعلایی و ارتباطش را با حقیقت از دست می دهد.
12- اما با بی ارزش کردن تمام معیارهای عقلانی تفکر مدرن و برابر کردن دنیای جدید با دنیای اسطوره ای ماقبل عصر مدرن، مطالعاتشان ما را به همان نقطه ای می کشاند که تفکر محافظه کار ضدمدرنیسم قبل از آنان به آن سرانجام رسیده بود. دنیای مدرن مطمئناً چیزی بیشتر از اقتصاد سرمایه داری و سیستمی خود نگهدارنده است.
بنابراین نتیجه می گیریم در اندیشههای هورکهایمر و آدورنو پروژه روشنگری به بنبست رسیده است. بهاعتقاد آن ها، قرار بود روشنگری برای بشر آزادی به ارمغان آورد و مشوق تفکر انتقادی باشد؛ در صورتیکه تعقل و استدلال و معرفت علمی، کنترل سختگیرانه زندگی اجتماعی را بههمراه آورد. روشنگری، بهجای آنکه به ایجاد جامعهای هوشمند و همهجانبه بینجامد، جهانی را بهوجود آورد که با شیوه تنگنظرانه و عملی تعقل شکل گرفته است. نیروهای بوروکراتیک، فنآورانه و ایدئولوژیک، آزادی بشر را محدود کردهاند و یک جامعه توده (Mass Society) و منفعل از مصرفکنندگان منفعل و یک شکل، بهوجود آوردهاند. نخبگان جامعه، برعکس، از برکت این تغییرات، پایههای قدرت خود را محکمتر کردهاند. از نظر آن ها، سرمایهداری مدرن موجب استقرار سلطه تکنولوژی شده و این سلطه هر نوع امکان رهایی، آگاهی و آزادی را از میان برداشته است.
مضمون اصلی کتاب دیالکتیک روشنگری طرح پدیده «خود ویرانگری روشنگری» و نقد و واکاوی کاستیها و تبعات منفی و مخرب روشنگری در قالبهای علمگرایی، اثباتگرایی(پوزیتیویسم) و رواج و سیطره نوعی «وضوح کاذب» است که در تفکر علمی و فلسفه پوزیتیویستی علم پیدا شده بود. آدورنو این آگاهی علمی مدرن را علت عمده انحطاط فرهنگی و زوال اخلاقی میدانست که سبب میشد بشریت به جای ورود به وضعیت انسانی حقیقی به درون بربریتی از نوع جدید فرو غلتد.
چنان که پیشتر اشاره شد، پژوهشها و تحقیقات نظریهپردازان انتقادی مکتب فرانکفورت اساساً چالشی بود در برابر تأثیرات بیگانه ساز عقلانیت حاصل روشنگری که آدورنو و هورکهایمر در دیالکتیک روشنگری توجه وافی به آن داشته است؛ عقلانیتی که به زعم آن ها فقط برای الیناسیون (alienation) و از خود بیگانه ساختن انسانها عمل میکرد و واسطه بین سرمایه داری، فاشیسم و تفکر روشنگری بود. تدوین نوعی معرفتشناسی اجتماعی برای مقابله با الگوی پوزیتیویسیتی و علمی حقیقت به منزله اثبات (verfication) و تدوین و ارائه نوعی نظریه دستور کار آدورنو و نیز هربرت مارکوزه قرار گرفت. به عقیده آدورنو اندیشه و فرهنگ پیوندی جدایی ناپذیر با یکدیگر دارند. اشیاء و ساختارهایی که زندگی ما انسانها را اشغال میکنند و بعضاً بخش مهمی از آن به شمار میروند، از مفاهیم و ساختارهایی که به کمک آن ها میاندیشیم، قابل تفکیک نیستند و نمیتوان از آن ها جدایشان کرد. آدورنو مدعی است اندیشه روشنگری غربی تحت سیطره، نظارت و هدایت الگوی معرفت شناسانه (epistemological) دوقطبی ای قرار دارد که آن ابژه مورد شناسایی و دریافت وی (سوژه) قرار دارد. بنابراین، مطابق برداشت مذکور «شناخت» نیز حاصل و برآیند مناسبات سوژه- ابژه فوق است؛ به این معنی که شناخت زمانی حاصل میشود که سوژه با تحلیل و تضعیف ابژه و سیطره و غلبه بر آن و همسان پنداری خود با ابژه به مناسبات مذکور معنا میبخشد. به عبارت دیگر سوژه مقولات خود را به گونهای سامان میدهد که ابژه را تسخیر کرده و به تصرف خویش درمیآورند. این امر در قالب بت وارگی کالایی نظام سرمایه داری تجلی و تبارز مییابد و ما نیز بدان وسیله خود را با اقلامی که میخریم، هم سطح و برابر میسازیم. به تعبیر دقیق تر خود را تا سطح کالا تنزل میدهیم؛ اشیا واجدگیرایی، کشش و استقلال خاصی میشوند و از کار نهفته در پس پشت خود جدا میشوند.
- ارزیابی اثر با نگاهی انتقادی
در ورود به نقد و ارزیابی دیالکتیک روشنگری، طبیعی است که نخست باید به نقاط قوت این اثر اشاره کرد که بسیار مهم و بنیادین بوده و شاید بسیاری از نظریه پردازان با این نکته موافق باشند. دیالکتیک روشنگری به حق یکی از آثار مهم جهانی و کلاسیک به شمار می آید که مطالعه آن برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی به عنوان مرجعی اصلی توصیه می شود. این را نیز می افزاییم که هرچند پارادایم علم تفسیری (پدیدارشناسی، هرمنوتیک، جامعه شناسی پدیدارشناختی، روش شناسی مردم نگر وغیره) به وسیلۀ پیش کسوتان فکوری همچون هوسرل و هیدگر توسعه داده شد و آنان نگاهی دیگر از هستی شناسی و معرفت علمی را تدوین نمودند و به طور بنیادی به مقابله با پارادایم علم تبیینی (پوزیتیویسم) پرداختند ولی این اندیشمندان نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت هستند که به واقع پارادایم علم پوزیتیویستی را در معرض نقد جدی قرار دادند و راه توسعه و گسترش علمی را باز کردند و این بویژه آدورنو و هورکهایمر بودند که برای نخستین بار در تحلیلی منسجم و نوآورانه، تأثیر پوزیتیویسم را در گشودن راه سلطه قدرت و نظارت بورژوایی بر جامعۀ توده ای و مدیریت شده نقادانه پیش کشیدند. سوم و مهم تر از همه این كه پیش نهادن فكرت های بدیع و پرباری همچون صنعت فرهنگ، بربریت مدرن، دیالكتیك منفی، و جامعه مدیریت شده از جمله مفاهیم نظری پویا، پرتوان، و عمده ای است كه حتی اندیشمندانی كه به مكتب فرانكفورت نقد دارند، بر كارایی آن ها مهر تأیید زده اند. سرانجام این كه در بحران فكری نیمه دوم قرن بیستم، تحلیل فكری یاران مكتب فرانكفورت روح تازه ای به پیكر جامعه شناسی معاصر دمیده و بسیاری را از نو به این علم علاقمند كرده است. چنان كه برخی مفسران، پساساختارگرایی و پسانوگرایی (پست مدرنیسم) را هم روایتی دیگر از مكتب فرانكفورت می دانند. فوكو در مقاله ای كه یك سال پیش از مرگش منتشر كرده است، می نویسد:«اگر من [در دهه های 1950 و 1960 ] با مكتب فرانكفورت آشنا بودم ... مقداری از این چیزهای احمقانه ای را كه گفته ام نمی گفتم و هنگامی كه می كوشیدم كوره راهم را پیدا كنم از بسیاری از كژراهه ها پرهیز می كردم آن هم وقتی كه خیابان هایی به دست مكتب فرانكفورت گشوده شده بود.»
در مورد نقاط ضعف دیالکتیک روشنگری، نقد کلی که بر این دیدگاه می شود- برای نمونه، ارائه ندادن یک نظام نظری مدون و مستقل ویا یاس آلود بودن نهایی آن- بر آدورنو و هورکهایمر نیز وارد است. همچنین، آندره بویی در نقد دیالکتیک روشنگری، گویی می خواهد بگوید اگر آدورنو و هورکهایمر بر پارادایم پوزیتیویستی و تجربه گرایی مسلط بر این دیدگاه نقد بنیادین دارند، ولی به نظر او نمی توان در توسعه علم، تجربه را به کلی کنار گذاشت و آن را بیهوده دانست. در تحلیل بویی (شارح اندیشه آدورنو)، یکی از نقدهایی که بر دیالکتیک روشنگری می رود این است که ادعاهای نظری ارائه شده در کتاب از پشتوانه تجربی کافی برخوردار نیست. او می نویسد، مشکل کتاب، در تحلیل «صنعت فرهنگ» از همین نقطه نظر آشکار می شود. اگر آگاهی مردم در واقع به کمک صورت های تعیین شده کالایی شکل میگیرد، وظیفه نظریه پردازان است که مضامین ویران کننده چنین فرهنگی را علنی نمایند.
در مورد فقر جنبه تجربی در آثار اندیشمندان مكتب فرانكفورت (از آدورنو و هوركهایمر تا هابرماس) بسیار نوشته اند، ولی نویمان كه خود از اندیشمندان سترگ نظریه انتقادی فرانكفورت است و همچون آدورنو، هوركهایمر، و ماركوزه به امریكا مهاجرت كرده است، گویی به این نارسایی پی برده و به منزلة روشنفكری آلمانی به خود- انتقادی پرداخته است. او بر اساس تجربه های مهاجرتی خود در امریكا به نوعی داوری منصفانه روی آورده است و شرح می دهد كه اگر ما مهاجران به امریكایی ها توجه به شك گرایی، نقد پوزیتیویسم تجربه گرایی، و اهمیت جنبه های نظری را منتقل كردیم، ما نیز از جهت گیری ها و دغدغه های علوم اجتماعی و سیاسی امریكایی این تأثیر را پذیرفتیم كه كار علم نباید صرفاً نظری و تاریخی باشد و نقش دانشمند اجتماعی آشتی دادن نظریه و عمل [تجربه] است.آدورنو نیز تحت تأثیر این شرایط قرار گرفت . او در تدوین و اجرای طرح پژوهشی شخصیت اقتدارگرا، كه به ظاهر هوركهایمر در آن مشاركتی نداشت و آدورنو همراه با سه پژوهشگر دیگر كه احتمالاً دوتای آن ها امریكایی بودند و پس از تألیف دیالكتیك روشنگری انجام شد، رفته رفته نسبت به روش تجربی امریكایی احترام بیشتری پیدا كرد و به ویژه تحت تأثیر دقت و روحیه دموكراتیك همكاران این طرح قرار گرفت.
نكته پایانی كه آن نیز از هیوز اقتباس شده است این كه نویسندگان دیالكتیك روشنگری در سراسر 30 سال دوم زندگی خودشان (آدورنو 66 سال و هوركهایمر 76 سال عمركردند)، و در عین تسلیم به تنهایی و انزوایی كه رویدادها بر آنان تحمیل كرده بود، پیوسته با رابطه دیالكتیكی بین جنبه های لیبرال و غیر لیبرالِ اندیشه خویش دست و پنجه نرم می كردند.
منابع مقاله :
- آدورنو، تئودور و هورکهایمر، ماکس، دیالکتیک روشنگری، ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان، تهران، نشرگام نو، 1388 .
- هورکهایمر، ماکس، «نظریه سنتی و نظریه انتقادی»، در: پل كانرون، جامعه شناسی انتقادی، ترجمه حسن چاوشیان، تهران، نشر اختران، 1385 .
- باتامور، تام، مکتب فرانکفورت،ترجمه حسینعلی نوذری، تهران، نشرنی، چاپ اول، 1375.
- نش،کیت، جامعه شناسی سیاسی معاصر، جهانی شدن،سیاست،قدرت.ترجمه محمد تقی دلفروز با مقدمه دکتر حسین بشیریه، تهران، انتشارات کویر، 1388.
- اسمیت، فیلیپ، درآمدی بر نظریه فرهنگی، ترجمه حسن پویان، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1383.
- بویی، آ، «تئودور آدورنو»، در آنتونی الیوت و برایان ترنر، برداشت هایی در نظریه اجتماعی معاصر ،ترجمه فرهنگ ارشاد، تهران، نشر جامعه شناسان، 1390.
- هابرماس، یورگن، «مدرنیته، پروژهای ناتمام(مدرنیته در برابر پست مدرنیته)»، مندرج در نوذری، مدرنیته و مدرنیسم: سیاست. . . ، تهران، نشر نقش جهان، چاپ دوم، 1380.
- یوتیاک، ریچارد و دردریان، جیمز، نظریه انتقادی پست مدرنیسم نظریه مجازی در روابط بین الملل، ترجمه حسین سلیمی، تهران، نشرگام نو، 1380.
- استریناتی، دومینیک، مقدمهای بر نظریههای فرهنگ عامه، ترجمه ثریا پاکنظر، تهران، نشر گام نو، 1380.
- باتامور، تام، مکتب فرانکفورت، ترجمه محمود کتابی، اصفهان، نشر پرستش، ۱۳۷۳.
- ابراهیمی مینق،جعفر و امیری،محمد، مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادی(آراء و نظریه ها)، پژوهش نامه علوم اجتماعی، سال اول، شماره چهارم، زمستان 1386.
- بشیریه،حسین، تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم جلد1 اندیشه های مارکسیستی، تهران، نشر نی،چاپ هشتم،1387.
- احمدی، بابک؛ خاطرات ظلمت (درباره سه اندیشگر مکتب فرنکفورت: والتر بنیامین، ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو)، تهران، نشر مرکز، 1376.
- پولادی،کمال، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب قرن بیستم، تهران، نشر مرکز،چاپ چهارم، 1388.
- نوذری، حسینعلی، مدرنیته و مدرنیسم، سیاست، فرهنگ و نظریه اجتماعی(ترجمه و تدوین)، تهران، نشر نقش جهان، چاپ دوم،1380 .
- احمدی،آریان، نگاهی به کتاب دیالکتیک روشنگری، 1385 .
- آشتیانی، معصومه، نظریات انتقادی آدورنو و هورکهایمر (جمع آوری از مقالات : بابک احمدی - لالی امیلی - آمنه صدیقیان)، 1388 .
- صالحی امیری، سیدرضا، مفاهیم و نظریههای فرهنگی، تهران، نشر ققنوس، 1386.
- قادری، حاتم، اندیشه های سیاسی در قرن بیستم، تهران، انتشارات سمت،۱۳۸۹.