نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
- فلسفه موسیقی مدرن
آدورنو مهمترین مدافع مدرنیسم هنری و سرسخت ترین ناقد مدرنیته با خرد ابزاری است. مهمترین آثار آدورنو درباره هنر به حوزه موسیقی تعلق دارد. آدورنو آثار متعددی در زمینه موسیقی دارد؛ از جمله کتابی به نام «فلسفه موسیقی مدرن» و کتاب هایی درباره گوستاو مالر، واگنر، آلبان برگ و.... وی خود پیانیست و شاگرد آرنولد شوئنبرگ بود و قطعاتی به شیوه ۱۲ تُنی یا دودکافونیک شوئنبرگ، برای سازهای مجلسی نوشته بود. در نوشتن رمان «دکتر فاستوس»، در زمینه موسیقی، به «توماس مان» یاری داد. وی از جمله نظریه پردازان و منتقدین و موسیقی شناسان معروف مدرن است. وی درکتاب «فلسفه موسیقی مدرن» به نقد و مقایسه دو موسیقی دان مشهور آن دوران یعنی آرنولد شوئنبرگ و ایگوراسراوینسکی پرداخته است. آدورنو از موسیقی شوئنبرگ دفاع کرد و به موسیقی ایگوراستراوینسکی تاخت. از نظر آدورنو اثر هنری بویژه موسیقی از مفاهیم دوری می گزیند، بیانگری آن خارج از آگاهی جامعه است. این بیانگری، دلهره جامعه مدرن را مطرح می کند. به این خاطر که معتقد است زیبایی تحت سلطه جامعه سرمایهداری پیشرفته و آگاهی کاذب قرار گرفته که به این واسطه به سلطه اجتماعی کمک میبخشد و از این رو به چهره نمایانده سرمایه داری یک «لذت مرتبط با زیبایی» و «قابل قبول» بودن میافزاید. تنها موسیقی و هنر آوانگارد است که شاید بتواند حقیقت را با دریافتن واقعیت رنجش انسانی، حفظ کند. از این رو: چیزی که موسیقی رادیکال لحاظ میکند بازگشتی به رنجش انسانی است. در همین حال لرزشهای هراسآور روانی، در نمودی شبیه به زلزلهنگار (استعارهای از تغییراتی شدید و بالا و پایینهای بسیار)، به عنوان قاعده تکنیکی موسیقی در خواهد آمد. این موسیقی دوام و توسعه را منع میکند (به وجه انقادی). زبان موسیقی به دو قطبی افراطی بدل شدهاست. در یک طرف، به سوی سخن گفتنی حقیقتاً مشابه با هراس انسانی و در جهت دیگر به سمت یک ثبوت کامل واضح، ناشی از سکون انسان، انسانی که تشویش و نگرانیاش باعث شده در نقطه ایستادگیاش (به مثابه یک رد پا) منجمد شود و تاب حرکت نداشته باشد... موسیقی مدرن نسیان کامل را در هدف خود میبیند. این پیام نومیدانهای است، پیامی بر جا مانده از یک کشتی شکسته است.به نظر او موسیقی آتونال ( 12 نتی) شوئنبرگ نضادهای درورنی و ساختارهای غیرقابل حلی را معرفی می کند و به واقعیت موسیقایی، همان روحیه هراس آوری را می بخشید که بازتاب واقعیت اجتماعی بود همانند سبک نقاشی اکپرسیونیسم آلمان و هنرمندانی مانند « ادوارد مونش» و «امیل نولده» که دلهره و از خود بیگانگی و هراس زندگی مدرن و عقلانیت مدرنیته را به نمایش می گذارند. این گونه موسیقی بیانگر از خود بیگانگی است. پنداری واقعی و کامل را بیان نمی کند. در حقیقت واقعیت ناب و کامل وجود ندارد . از این رو موسیقی شوئنبرگ بیانگر حالت الیناسیون انسانی شد. در موسیقی شوئنبرگ، واقعیتی ناب، مثل زبان ناب وجود ندارد. موسیقی او از مخاطب می خواهد تا فقط نشنود بلکه به پراکسیس و آفریدن بپردازد (پراکسیس موسیقی).
اما موسیقی اسراوینسکی موسیقی ای است ابژکتیو، غیر شخصی، محافظه کار و تونال، در نهایت تضادها و از خود بیگانگی زندگی مدرن را مطرح نمی کند. ستایشگر موقعیت ابتدایی و تجربه بدوی است و به سنت موسیقی غیر نقادانه تعلق دارد. آدورنو، ابژکتیویسم این موسیقی را «نئوکلاسیک» و محافظه کار می خواند.
مباحث آدورنو در باره موسیقی و دریافت یا پذیرش اثر هنری توسط مخاطب ،یکی از دستاورد های مهم مکتب فرانکفورت است و امروزی ترین جنبه ی کار آن ها محسوب می شود. پذیرش اثر هنری توسط مخاطب ، بعد ها مورد توجه نظریه پردازان «زیبایی شناسی دریافت» و اندیشمندانی مانند «هانس روبر یاس» و مکتب «کنستانتین» قرار گرفت.
- صنعت فرهنگ و موسیقی عامه
نظریه موسیقی عامه آدورنو، احتمالاً معروفترین جنبه تحلیل او از «صنعت فرهنگ» است. آدورنو که خود موسیقیدانی کارآزموده، آهنگسازی فعّال، صاحب نظر در موسیقی و یکی از طرفداران موسیقی آوانگارد و غیر تجاری بهحساب میآید، نمیتوانست اوقات خود را به گوش کردن به موسیقی تولیدشده از سوی شرکتهای انحصاری که تودههای عادی مصرفکننده آن هستند، بههدر دهد. آدورنو، تبیینی تأثیرگذار و پیچیده از ماهیت موسیقی عامهپسند قرن بیستم ارائه میكند. آثار او تنها منشاء اولیه این نگرش است كه موسیقی عامهپسند ساده، تكراری و خستهكننده است و بر همین شیوه باقی میماند، چراكه قدرتهای تجاری آن را با مهارت تهیه میكنند تا تودهها را كه به شیوه منفعلانهای پذیرای این نوع موسیقی هستند، رام كرده آن ها را مدیریت كنند. هرچند گرایشهای ماركسیستی آدورنو تقریباً بر همه استدلالهای او تأثیر میگذارد، اما تأثیر نظریات او بر بسیاری از نویسندگان آشكار است كه مشخصاً ماركسیست نیستند. متأسفانه آدورنو به سختنویسی شهره است. نوشتههای او درباره موسیقی دقیق و حجیم است. آدورنو معتقد است مشخصه اصلی موسیقی عامهپسند، تركیبی از عناصر سرگرمكننده هنر تودهگرا است. موسیقی عامهپسند قرن بیستم، هنر تودهگراست، چراكه قدرتهای تجاری موسیقی عامهپسند را بر مبنای الگوی صنعتی میسازند. هدف از تولید كالا این است كه بیشترین تعداد ممكن مشتری را به خود جذب كند. بنابراین موسیقی عامهپسند باید عمومی، یكسان و دست یافتنی باشد و همچنین از ریتمها و ساختارهای مشابه كه مرتباً تكرار میشوند، ساخته شده باشد. در عین حال تولید دائمی محصول جدید باید به مشتریان عرضه شود. در نتیجه موسیقی عامهپسند، رقیب و جایگزین موسیقیهای سنتی فولكلور محلی و منطقهای است (پس از انقلاب صنعتی، هنر فولكلور اصیل دیگر امكان پذیر نبود.) در جهان تجاری كه در آن سرودهای مردمپسند بسیار شبیه یكدیگر به نظر میرسند، موسیقی فولكلور نمی تواند رسانه ارتباطات اصیل باشد. به نظر آدورنو در خوشبینانهترین حالت، یكسانسازی (standardization) و عرضه تجاری موسیقی عامهپسند، وجوه مهم شرایط اجتماعی- اقتصادی را نشان می دهد. یكسانسازی موسیقی عامهپسند نشان دهنده فرآیند از خودبیگانگی است كه خود، یكسانسازی افسردهكننده و ملالآور سرمایهداری مدرن میباشد. تفریحات لذت بخش زودگذر، كه موسیقی عامهپسند آن را عرضه میكند، صرفاً غفلت از این «خودبیگانگی» است؛ فرآیندی كه این نوع موسیقی به خودی خود آن را تقویت میكند و از آنجا كه پاسخگوی هیچ یك از نیازهای اصیل بشر نیست، عرضه آن تقویت و حمایت از تكرار بیپایان چرخه مصرف، دلزدگی، از خودبیگانگی و غفلت مجدد از طریق مصرف است.
بهاعتقاد وی، موسیقی عامه تولیدشده از سوی صنعت فرهنگ تحت تأثیر دو فرایند قرار دارد: استاندارد شدن و فردیت مجازی. در اینجا منظور ما این است که ترانههای عامه، روزبهروز به یکدیگر شبیهتر میشوند. ساختار اصلی آنها روزبهروز یکسانتر میشود و بخشهای آنها با یکدیگر قابل تعویض است. با این حال، این ساختار اصلی با سرپوشی از جنبههای حاشیهای نوگرایی و تنوع سبک که بهعنوان علائم منحصر بهفرد بودن ترانهها شناخته میشود، پنهان شده است. استانداردشدن به شباهتهای اصلی بین ترانههای عامه مربوط است و فردیت مجازی به تفاوتهای جزئی آنها.
بهاعتقاد آدورنو، موسیقی عامه به مردم آرامش و فرجهای را که پس از تمام شدن "کارهای ماشینی" و سخت به آن نیاز دارند، میدهد؛ دقیقاً به این دلیل که دشوار نیستند؛ چون میشود در حال بیتوجهی هم به آن گوش کرد. مردم تا حدودی به این دلیل از موسیقی عامه لذت میبرند که سرمایهداران این ذهنیت را به آنها القا میکنند و ظاهر مطلوب را به آن میدهند.
تحلیل آدورنو از موسیقی عامهپسند، هنگامی به نقد تام و تمام این نوع موسیقی مبدل میشود كه او موسیقی عامهپسند را در تقابل با موسیقی هنری معرفی میكند. اگر فرهنگ ما نتواند جایگزین مناسب تری برای موسیقی عامهپسند تولید كند، ما نمیتوانیم از این موسیقی ابراز نارضایتی كنیم. اگر هیچ موسیقی بهتری در دسترس نباشد، موسیقی عامهپسند واجد هیچ خصیصه ذاتاً نادرستی نخواهد بود. [اما] آدورنو استدلال میكند كه نوع بهتر موسیقی واقعاً قابل دستیابی است. او برای اجتناب از مقایسه ساده موسیقی كلاسیك و موسیقی عامهپسند، موضوع را خیلی دشوار كرده است. به نظر آدورنو، تقریباً هر موسیقیای كه [در زمان او] به عنوان موسیقی هنری ارائه میشود، موسیقی بدی است. مخاطبان به ندرت این موسیقیها را می فهمند و اغلب از روی عادت به آن پاسخ موافق میدهند، اما آهنگسازان اصلاحطلبِ تندرو همچون آرنولد شونبرگ، موسیقی هنری ای را تولید میكنند كه از حیث اجتماعی پیشرفته است. این موسیقی با ارائه حقیقت به شنونده، بیش از سایر موسیقی های قرن بیستم، او را به چالش میكشد. به نظر آدورنو، حقیقت، زیبایی شناسانه نه در گفتارهای معمول یافت می شود و نه در اظهارات معترضانه اجتماعی (درون چارچوب اجتماعی اقتصادی سرمایهداری، موضع سیاسی پانك یا هیپهاپ، صرفاً طعمه و ابزاری برای تجارت است). حقیقت زیبایی شناسانه بسته به زمان و مكان خلق و مواجهه با اثر، نسبی است. این [حقیقت زیباییشناسانه] اقتضا میكند موسیقی به قدر كفایت از فشارهای اجتماعی- اقتصادی مستقل باشد تا التزام به حقیقت در آهنگسازی ممكن شود. مثلاً انتظارات ما از لذت زیبایی شناسانه از پیش مبتنی بر رهاورد زیبایی [اثر] است. حال آنكه تقاضای زیبایی، استقلال اصیل [اثر] را متنزل میكند.
بنابراین التزام موسیقی به حقیقت گران تمام میشود: موسیقی خوب دیگر به ما جمال هنرهای زیبای مرسوم را ارائه نمیكند. در عوض، موسیقی خوب باید آنقدر دارای تركیبی پیچیده باشد كه الزامات متعارضی كه ما بر هنر تحمیل میكنیم را تلفیق كرده و نشان دهد. در مقابل، موسیقیای كه به راحتی فهمیده شود و بیدرنگ لذت بخش باشد، خودبنیاد نیست. چنین موسیقیای نه نمایانگر چارچوب اجتماعی- اقتصادی مسلط بر جامعه است و نه با آن در تضاد است. با این ملاحظات، كمتر موسیقی ای موفق میشود كه شنوندگان خود را متوجه تناقضات مدرنیته كند. موسیقی عامهپسند [از این حیث] از همه موسیقیها بدتر است. [زیرا] در دسترس بودن آن مانع میشود كه حقایق اجتماعی را بیان كند، بنابراین موسیقی عامهپسند هیچگونه نقشی در پیشرفت اجتماع ندارد. آدورنو برای موسیقی عامهپسند انواع متمایزی قائل نیست. برخی به تحلیل او [از موسیقی عامهپسند] اعتراض دارند، چراكه بعضی از مصادیق موسیقی عامهپسند زیبایی معمولی و لذات سطحی را ندارند، اما آدورنو میتواند در مقابل این اعتراض ها پاسخ دهد كه چنین موسیقیای نمیتواند هم مقبولیت عامه را به دست آورد و هم در عین حال حقیقت زیباییشناسانه را ارائه كند، چراكه حقیقت را نمیتوان به وسیله موسیقیای ارائه كرد كه برای سودآوری تجاری بسیار دم دستی است. بعضی فیلسوفان پاسخ دادهاند كه برخی نوازندگان جاز و راك مثال نقض تحلیلهای آدورنو هستند. چارلی پاركر و جان كالتران آهنگهای تجاری خلق میكردند و بنابراین، براساس تلقی آدورنو از موسیقی عامهپسند، آثار آن ها نیز لزوماً عامهپسند است. با این حال آن ها موسیقی خودبنیاد و معترض میساختند. بنابراین چارچوب تجاری موسیقی قرن بیستم، ذاتاً ویرانگر حقیقت زیبایی شناسانه مورد نظر آدورنو نیست.
بنابراین می توان گفت؛ «هنر مدرن» درست در مقابل «هنر توده ای» و «صنعت فرهنگ» قرار دارد. هنر مدرن وحدت ارگانیک فرضی را به هم می ریزد و کلیت دروغین را در هم می شکند. لذت بردن از این هنر نیازمند اندیشیدن است. هنر مدرن ساختار ساز است و به تضادها و تناقض ها اهمیت می دهد. این هنر اصل را بر ویرانی عادت های زیبای شناسانه گذشته می گذارد. هنر مدرن تضادهای درون جمع مخاطبان را می پذیرد. بنابراین به استقلال فکری نیاز دارد و موجب آن نیز می شود. هنر مدرن از مفهوم می گذرد تا به آن وفادار بماند. هنر مدرن در ذات خود علیه مفهوم زیبایی شناسی کلاسیک و پایه گذار زیبایی شناسی منفی است. زیرا فلسفه هنر کلاسیک تنها در شکل هنر نازل و پست و توده ای قادر به زندگی است.
در هنر توده ای «تجلی هنر» از میان رفته و تسلیم لذت زیبایی شناسانه همگانی و «یکرنگ سازی سرمایه» شده است. در هنر نازل همبستگی دروغینی به وجود می آید. هر کس فکر کردن را به دیگری وامی گذارد. در این همرنگی، انفراد فکر که عنصر اصلی رویکرد به اثر هنری است ،از میان می رود. هنرمند به آفریدن محصولات صنعت فرهنگ می پردازد و آزاد اندیشی خود را از دست می دهد.
آدورنو در مقاله ای به نام «درباره جاز»، به موسیقی جاز حمله می کند. «جاز فقط پندار آزادی را می آفریند، اما به رهایی راستین انسانی و اجتماعی کاری ندارد. تمام بداهه نوازی در موسیقی جاز، به تکرار شکل های از پیش تعیین شده بر می گردند و سرانجام تصور دروغینی از بازگشت به طبیعت می آفریند. در حالی که خود این موسیقی، زاده شگردها و کنش های اجتماعی است. به نظر آدورنو، جاز موسیقی پایان یافته ای است که نه ظرفیت تکامل دارد و نه آینده ای... جاز تکرار اسطوره ای را جایگزین تکامل زمانمند اثر کرده؛ تکاملی که مشخصه فردیت مدرن است.
در مباحث آدورنو درباره موسیقی، به واکنش یا دریافت یا پذیرش مخاطب اثر، توجه و اعتبار زیاد داده شده است. درواقع او به زیبایی شناسی «دریافت»، راه یافته است. آدورنو موسیقی جاز و تمام آثار هنری ای را که برای بازار ساخته می شوند، «هنر توده ای» می خواند و آن ها را در مقابل «هنر مدرن» قرار می داد.
وی در مقاله ای به نام «درباره منش بت واره در موسیقی و ویرانی شنیدار»، چنین نوشت که هنر توده ای و محصولات صنعت فرهنگ، کارکرد ذهن مخاطب را «نیم خودکار» می کنند. آن ها ذهن را در اختیار خود می گیرند و عنصر رهایی بخش هنر، یعنی خیال پردازی را به شدت محدود می نمایند. بدین سان معناهای ضمنی محدود می گردند و همه چیز قابل پیش بینی می شود.
در هنر توده ای و عامیانه بازاری، ابداع، تازگی و هر چیز خلاف عادت، رد می شود و مخاطب در این دنیای رام، یکنواخت و شناخته شده، احساس آرامش و راحتی می کند و به آسانی تسلیم ایدئولوژی سازندگان اثر می شود. در واقع آدورنو می خواست از دوراهی ای که بنیامین ترسیم کرده بود، بگریزد: یا هنر آیینی و یا هنر توده ای. او نوشت که هنر باید از زمینه اسطوره ای، آیینی، مناسکی جدا شود و مسیر تکامل درونی خود را بیابد. آدورنو در پی بیانگری تازه ای بود که از قانون بازار تبعیت نکند، اما بتواند از سرچشمه آیینی تجلی هنر نیز بگسلد.
به نظر آدورنو، هنر دارای منش ویژه ای است که او آن را Enkunstung خوانده که با تلقی «ادبیت یاکوبسن» و دیگر فرمالیست های روس همخوان است. هنر نمی تواند جان سرخوش و سعادتمند در جهانی باشد که جایی برای سعادت نگذاشته است: دنیای ناشاد، دنیایی رها از افسون سرخوشی؛ آدورنو این سان است که تلاش نیچه را ناکام می کند: «هنر وعده شادمانی است که از هم پاشیده شده است.»
- نظریه زیباییشناسی آدورنو
در زمینه زیبایی شناسی معاصر میتوان بیهیچ تردیدی گفت که نظیر آدورنو، نظریه پرداز دیگری مؤثر نبوده است. در سالهای گذشته اثر "زیبایی شناسی" او و نیز آثارش در مورد فلسفه موسیقی همواره کانون پویایی برای مباحث گسترده بودهاند. مباحثی که به بررسی مدعای هنر مدرن و فعلیتش نشستهاند.به اعتقاد آدورنو مفهوم زیباییشناسی فلسفی واجد نوعی کیفیت راکد و خصلت کهنه و مهجور است، چنان که مفهوم سیستم (نظام)یا مفهوم اخلاق نیز واجد کیفیت قدیم است؛ هر دو از ریشه دار بودن در فرایند تاریخی حکایت دارند و قطعاً نمیتوان این نوع حس را به پراکسیس یا عمل هدفمند هنری و بی تفاوتی عمومی (عامه) نسبت به نظریه زیباشناسیک محدود ساخت.آدورنو در کتاب نظریه زیباییشناسی بحثهایی بسیار دقیق، موشکافانه و ظریف درباره مسائل و موضوعات متنوع مربوط به زیباییشناسی، نظریه و گفتمان هنر در فرآیند تحول، فلسفه هنر مطرح میکند و به بسیاری از پرسشها و تردیدهایی که درباره زیباییشناسی و ضرورت وجودی چنین رشتهای اقامه شده است، با استدلالهایی بدیع پاسخ میدهد. آدورنو در این کتاب علاوه بر حوزههای مختلف نظری، فکری به بررسی و ارزیابی آرا و دیدگاههای نظریه پردازان اجتماعی و نقد و تحلیل آرا و دیدگاههای جنبشها و مکاتب متنوع هنری و الگوها، نظریهها، راهکارها و مفاهیم گفتمان نظری و فلسفی هنر و زیباییشناسی پرداخته است. علاوه بر این، بسیاری از آثار هنری مختلف در حوزههای کاربستی هنر از جمله نقاشی، موسیقی، مجسمه سازی، فیلم، رمان، نمایشنامه و... را نیز مورد نقد و بررسی قرار داده است. نقد و بررسیهای مذکور نوعاً بسیار دقیق، سنجیده و درقالب کوته نوشتهای خشک و جدی به رشته تحریر درآمده اند؛ به ویژه درباره آثار و کاربستهای خاص هنری و شاخهها و رشتههای مختلفی چون موسیقی، نقاشی، شعر، رمان، تئاتر، فیلم، نمایشنامه و دیگر حوزههای هنری تجسمی و تصویری.
رویکردهای فلسفی و چارچوبهای تحلیلی آدورنو درباره فلسفه هنر و زیباییشناسی عمدتاً در این اثر به گونهای دقیق و بدیع ارائه شده است. وی چارچوب نظریه زیباییشناسی و فلسفه هنر خود را برمبنای مطالعه، بررسی و ارزیابی دقیق ابعاد اجتماعی هنر قرار میدهد. آدورنو در این کتاب به تحلیل مفاهیم و مقولات متعدد در حوزه زیباییشناسی و فلسفه هنر، نظریه و کاربست هنر، نقد هنر، امر والا و امر زشت و بسیاری مقولات دیگر میپردازد و نشان میدهد که مفاهیم مذکور در واقع چکیده و لب همه تجربههای انسانی است. به زعم وی «هنر تاریخ رسوب کرده همه درماندگیها و بیچارگیهای بشریت است.»
آدورنو تأکید دارد که«کاملاً بدیهی است هرآنچه به نحوی ناظر به هنر است و با آن سروکار دارد، دیگر چندان بدیهی نیست، نه زندگی درونی آن، نه مناسبت آن با جهان، نه حتی حق حیات آن آزادی مطلق در هنر، که همواره به موارد خاص محدود است، با عدم آزادی همیشگی امر کلی و عام در تضاد است. شاید به همین دلیل است که هنر وقتی در چنین موقعیتی قرار بگیرد، جایگاه آن دستخوش بی ثباتی و عدم قطعیت میشود؛ و پس از آنکه خود را از قید کارکردها و فانکسیونهای آیینی و کیشی رها سازد، به نوعی استقلال ذاتی و درونی که کیفیت اختصاصی آن است، دست پیدا میکند؛ استقلالی که گرچه ذاتی و درونبود هنر محسوب میشود، لیکن به واسطه سیطره و گسترش فانکسیونهای دینی و آیینی و چیرگی تصاویر و ایماژهای کیشی و آیینی بر آن و به فراموشی سپرده شدن دیگر کار ویژههای بازنمایانه آن، به تدریج از دست رفت؛ و به دنبال آن بداهت و وضوح آن نیز از دست رفت. اما با کنار گذاشتن فانکسیونهای مذکور و رهایی هنر از منشاء عمده الهام و آبشخور اصلی تغذیه«تز استقلال هنر»چیزی جز ایده انسانیت و انسان گرایی نبود، ولی باید توجه داشت که هرچه جامعه از آرمانهای انسانی دورتر و به جامعهای ناانسانی تر تبدیل شود، به همان اندازه استقلال هنر نیز از هم پاشیده شده و از بین خواهد رفت.
اما هنر در قبال از دست رفتن بداهت و وضوح خود بیکار نماند یا موضع انفعالی در پیش نگرفت، بلکه حسب مورد و باتوجه به توانمندیهای ذاتی خود در برابر فرایند مذکور واکنش نشان داد. البته پاسخ هنر به فقدان یا از دست رفتن بداهت خود صرفاً متحول یا دگرگون ساختن صوری و عینی رویهها، ابزارها، سازوکارها و رفتارهای خود نیست، بلکه سعی دارد تا علاوه بر آن خود را از قید تلقی و برداشت خاص، از قید مفهوم خاص خود رها سازد، همچون رها از قید غل و زنجیر:«یعنی از قید این واقعیت که هنر است. واقعیت مذکور به نحوی بارز در پی ظهور پدیدهای که زمانی هنرهای نازل و سرگرمی و تفنن تلقی میشد، تأیید میشود. هر نوع هنر نازل خود مؤید از دست رفتن موقعیت والای هنر و افت آن تا سرحد ابزار تفریح و سرگرمی است. هنر نازل و سرگرم کننده امروزه به یمن پیشرفت صنعت و تکنولوژی بازتولید، برنامهریزی، قالبریزی، یکپارچه، تلفیق و تکمیل میشود و به گونهای کیفی شکل و سامان تازهای پیدا میشود. آدورنو این فرایند را در قالب نظریه «صنعت فرهنگ» به طور گسترده و مستوفی شرح و تفصیل داده و با دقت و تیزبینی خاص آن را پی گرفت.