تصوف شیعی تفاوت چندانی با تصوف سنی نداشت. هم صوفیان شیعه مذهب و هم صوفیان اهل سنت در مبانی اعتقادی و روشها با هم مشترک بودند.
برخی از فرقههای تصوف میگفتند: تصوف از خود رسول خدا شروع شده است. اما بسیاری از فرقهها چنین روشن به سرآغاز تصوف اشاره نمیکردند و ترجیح میدادند که پیغمبر را وارد این میدانها نکنند. ولی در مورد حضرت علی (علیه السلام) جریان به طور کامل برعکس بود. تقریباً همه فرقههای تصوف میگفتند که صوفیگری از روش زندگی علی (علیه السلام) تأثیر فراوان گرفته است و حتی گروهی از متصوفه معتقد بودند که تعدادی از صحابه از دست خود علی (علیه السلام) خرقه گرفتهاند. در مورد امامان بعد از علی (علیه السلام) هم اعتقاداتی وجود داشت. برای مثال اغلب سلسلههای صوفیه بودند که رهبری تصوف بعد از علی (علیه السلام)، به امام حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)، و فرزندان امام حسین (علیه السلام) رسیده است. از زمانی که شاه اسماعیل اول با حمایت قزلباشان، یعنی پیروان اصلی طریقت اردبیل و رکن اصلی قدرت نظامی صفویه بر تخت شاهی نشست، هفت قبیلهی ترکمان شروع به دخالت در کار حکومت کردند و بر سر تقسیم غنائم به رقابت با هم پرداختند. از همان روزها شاه اسماعیل متوجه این مشکل شد و سعی کرد که آن را مهار کند، ولی به دلیل شرایط زمانی توان و فرصت این کار را به دست نیاورد. در مجموع اغلب صوفیان اهل سنت امامان شیعه را تا امام هشتم مرشدان طریقت و صاحبان خرقه میدانستند و بسیاری از سلسلههای تصوف، خود را ادامه امامان شیعه میخواندند و میگفتند: سران سلسلهها از دست این امامان خرقه گرفتهاند، بیشترین اختلاف بین صوفیان شیعه و سنی باور به امامت امامان شیعه بود. و هم چنین عمل به فقه شیعه به جای عمل به فقه اهل سنت.
اما در زمان شاهان صفوی که خود را صوفی میدانستند و مرشد طریقت بودند، اهل خانقاه بیشتر دچار مشکلات سیاسی بودند تا مشکلات اعتقادی. شاهان صوفی، رهبران طریقتهای دیگر را رقیبی برای خود میدیدند و اصرار داشتند که آنان را به قبول حکومت خود وادار کنند.
با گذشت زمان مسائل سیاسی بیش از آن که به طریقتهای دیگر آسیب برساند، طریقت اردبیل را هدف قرار داد و در نهایت باعث نابودی آن به دست رهبران خود طریقت شد.
از زمانی که شاه اسماعیل اول با حمایت قزلباشان، یعنی پیروان اصلی طریقت اردبیل و رکن اصلی قدرت نظامی صفویه بر تخت شاهی نشست، هفت قبیلهی ترکمان شروع به دخالت در کار حکومت کردند و بر سر تقسیم غنائم به رقابت با هم پرداختند. از همان روزها شاه اسماعیل متوجه این مشکل شد و سعی کرد که آن را مهار کند، ولی به دلیل شرایط زمانی توان و فرصت این کار را به دست نیاورد.
بیشتر بخوانید: سعدی عارف؟ صوفی؟ درویش؟ (1)
در زمان جانشینان شاه اسماعیل این مشکل شدیدتر شد و دخالت سران هفت قبیله قزلباش دولت صفویه را با بحرانهای جدی رو به رو کرد و بارها ایران دچار آشوب و جنگ داخلی شد.
از زمان شاه اسماعیل سیاست کنترل صوفیان قزلباش یکی از مهمترین سیاستهای شاهان صفویه بود و هر شاه صفوی با تدبیرها و ترفندهایی سعی در محدود کردن قدرت قزلباشان میکرد. این سیاست در طول زمان باعث شد که قبیلههای قزلباش هر روز ضعیفتر شده و در نهایت از صفحه رقابتهای سیاسی صفویه محو شدند.
با از بین رفتن قزلباشان طریقت صوفیانه اردبیل هم که دیگر پیروی نداشت، از بین رفت.
طریقتهای دیگر تصوف به جز طریقت اردبیل دچار مشکلات سنتی خود با فقیهان و فیلسوفان و متکلمان بودند. اما این بار مشکل آنان شکل دیگری داشت.
فقیه و فیلسوف و متکلم شیعه مذهب مثل صوفی معتقد به معنای باطنی جهان و رمزآلود بودن پدیدهها و امکان دست یافتن انسان متقی و پارسا به کرامت و قدرت انجام کارهای خارقالعاده بود، چرا که مبانی اعتقادی تشیع این پدیدهها و اعمال را نه تنها ممکن بلکه نشانهای از قدرت خدا و بذل عنایت ائمه و ایمان و اعتقاد فرد مؤمن و پارسا میدانست.
اما فقیه نمیتوانست مثل صوفی اعمال خانقاهی را تجویز کند و ریاضتهای خانقاهی را جایز و روا بداند.
فیلسوف و متکلم شیعه هم نمیتوانست مثل صوفی با عقل و استدلال عقلی مخالفت کند و کتاب و مدرسه را عامل انحراف و گمراهی بداند. صوفی معتقد بود که پای استدلالیان چوبین است و پای چوبین قابل اعتماد نیست. در مقابل تمام تلاش فیلسوف و متکلم توضیح و توجیح عقلی جهان و هر چه در او هست، بود.
از همین تفاوتها معنایی متفاوت از طریقت بیرون آمد. معنایی که در آن هم اعتقادات و ایمان فیلسوف و فقیه و متکلم شیعه دوازده امامی حفظ میشد و هم لزوم دست زدن به اعمال خانقاهی برای رسیدن به بینایی و شناخت و عشق از بین میرفت. این معنای متفاوت از طریقت عرفان بود.
عارف، یعنی کسی که به شناخت خدا و حقیقت رسیده است برخلاف صوفی، خانقاه نشین نیست. عارف خرقه نمیپوشد و به سماع نمینشیند. عارف هم مثل صوفی مراتب مختلف آموزشی را طی میکند اما این جا آموزگار عارف استاد است و نه مرشد و رابطهی بین عارف و استاد یک رابطهی آموزشی است، نه اعتقادی. در حالی که رابطهی بین صوفی و مرشد یک رابطهی اعتقادی است. وقتی میرفندرسکی مُرد جسدش را در یک صندوق فلزی گذاشتند و دفن کردند، چرا که میترسیدند مردم به امید پیدا کردن طلا یا دیدن کرامت قبرش را بشکافند و تابوت و جسدش را ببرند. عارف هم مثل صوفی باید مراقب حال و قال خود باشد که بر خلاف صوفی که اعمالی خاص انجام میدهد و هفت شهر عشق را میگردد، عارف فقط با عبادت و دعا و دوری از گناه و انجام اعمال نیک به حقیقت میرسد.
میرفندرسکی از دانشمندان فلسفه و فقه و کلام زمان صفویه یکی از کسانی بود که مردم او را صاحب کرامت میدانستند.
میرفندرسکی دستی هم در علم کیمیا داشت و مشهور بود که به راز تبدیل مس به طلا دست پیدا کرده است. هم چنین میگفتند او قالب مثالی دارد و میتواند در یک زمان در دو نقطه ظاهر شود.
وقتی میرفندرسکی مُرد جسدش را در یک صندوق فلزی گذاشتند و دفن کردند، چرا که میترسیدند مردم به امید پیدا کردن طلا یا دیدن کرامت قبرش را بشکافند و تابوت و جسدش را ببرند.
عرفان بعد از وارد شدنش به اعتقادات شیعه به دو بخش نظری و عملی تقسیم شد.
عرفان نظری به بحث در ریشههای عقلی و اعتقادی عرفان میپرداخت و دلایل درستی این روش را بیان میکرد.
عرفان عملی روشهای کشف و شهود را بحث میکرد و به کمک عارف میشتافت تا او را در تشخیص راه و رسیدن به منزل شناخت حق همراهی کند.
اما با همه شرایط مساعدی که در زمان صفویه فراهم شده بود، و با همه مشابهتهایی که اعتقاد به اصول مذهب تشیع بین فقیه و صوفی و فیلسوف به وجود آورده بود، باز تصوف و عرفان و فقه و فلسفه و کلام شیعه نتوانستند به آن همنشینی، هم زبانی و همدلی که باید برسند و به نوعی با هم کنار بیایند. حتی فقیهان شیعه دوازده امامی هم نتوانستند بر سر اصول اولیه با هم توافق کنند، به طوری که گاه اختلاف بین اخباری و اصولی آن قدر بالا میگرفت که به دشمنی و تکفیر میرسید.
منبع مقاله :
بکایی، حسین، (1391)، دوباره ایران دوره صفویان از مجموعهی داستان فکر ایرانی (7)، تهران: نشر افق، چاپ سوم.