سفارش امام علي (علیه السّلام) به فرزند
مترجم: سيد جعفر شهيدي
نهج البلاغه به جهات متنوعي حائز اهميت و جالب توجه است؛ از جمله در موضوعات تربيتي و اجتماعي. از اين ميان، نوشته وصيت گونه اميرمومنان به فرزند برومندش امام حسن مجتبي عليهما السلام است كه از ديرباز مورد توجه محققان قرار گرفته و بزرگاني چند بر آن به فارسي و عربي به شعر ونثر شرح نوشته اند. حضرت در اين نامه كه هرچند ظاهرا خطاب به فرزند خود است، ولي در حقيقت فرزندان امت منظور است، به مقوله هاي گوناگوني پرداخته اند كه هر يك واجد اهميت بسيارند: زمينه تربيت، استفاده از تجارب ديگران؛ گذشته، چراغ راه آينده؛ فايده و اهميت علم تاريخ و سرگذشت پيشينيان، بررسي اخبار گذشتگان، تحليل و بررسي تاريخ و سرگذشت پيشينيان و پند گرفتن از سرگذشت آنها، شناختخداوند و توجه به صفات و آثار او، دعا واخلاص در آن، تاثير توجه به معاد در تربيت، آيين زندگي، سفارشهايي درباره خودسازي و تهذيب نفس؛ تفكر، ركن اصلي شناخت؛ شناخت و معرفت ديني، تلاش در زندگي، احتياط، پرهيز از صفات ناپسندي چون: هوا پرستي، عجب و خودبيني، آفات زبان، طعام حرام، نكاتي در باره آداب كسب و تجارت و... خوشبختانه در حال حاضر ترجمه هاي متعددي از اين نامه در دست است و آنجه در پي مي آيد، نگارش مرحوم استاد شهيدي است كه خود بهانه اي است براي يادكرد بزرگمردي چون او.
سيد رضي مينويسد: امام علي(ع) اين نامه را هنگام بازگشت از صفين به فرزندش حسن(ع) نوشته است:
از پدري كه در آستانه فناست و چيرگي زمان را پذيراست، زندگي را پشت سر نهاده، به گردش روزگار گردن داده، نكوهنده اين جهان است، و آرمنده سراي مردگان، و فردا كوچنده از آن؛ به فرزندي كه آرزومند چيزي است كه به دست نيايد، رونده راهي است كه به جهان نيستي درآيد. فرزندي كه بيماريها را نشانه است و در گروه گذشت زمانه، تير مصيبتها بدو پران است، و خود دنيا را بنده گوش به فرمان. سوداگر فريب است و فنا را وامدار، و بنديِ مردن و هم سوگند اندوههاي جان آزار، و غمها را همنشين است و آسيبها را نشان، و به خاك افكنده شهوتهاست، و جانشين مردگان.
اما بعد، آنچه آشكار از پشت كردن دنيا بر خود ديدم و از سركشي روزگار و روي آوردن آخرت بر خويش سنجيدم، مرا از ياد جز خويش باز ميدارد، و به نگريستنم بدانچه پشت سر دارم، نميگذارد، جز كه من هر چند مردمان را غمخوارم، بيشتر غم خود را دارم. اين غمخواري راي مرا بازگردانيد و از پيروي خواهش نفسم بپيچانيد، و حقيقت كار را برايم آشكار نمود، و مرا بهكاري راست واداشت كه بازيچهاي در آن نبود، و با حقيقتي رو برو ساخت كه دروغي آن را نيالود. و تو را ديدم كه پارهاي از مني، بلكه دانستم كه مرا همه جان و تني؛ چنانكه اگر آسيبي به تو رسد به من رسيده، و اگر مرگ به سر وقتت آيد، رشته زندگي مرا بريده. پس كار تو را چون كار خود شمردم، و اين اندرزها را به تو راندم تا تو را پشتيباني بود. خواه من زنده مانم و تو را در كنار، يا مرده و جايگزين دارالقرار.
تو را سفارش ميكنم به ترس از خدا، و پيوسته در فرمان او بودن و دلت را به ياد او آبادان نمودن، و به ريسمان اطاعتش چنگ در زدن، و كدام رشته استوارتر از طاعت خدا ميان خود و او داري اگر بگيريش و بدان دست درآري؟
دلت را به اندرز زندهدار و به پارسايي بميران، و به يقين نيرو بخش و به حكمت روشن گردان، و با ياد مرگش خوار ساز، و به اقرار به نيست شدنش وادار ساز. و به سختيهاي دنيايش بينا گردان، و از صولت روزگار و دگرگوني آشكار ليل و نهارش بترسان، و خبرهاي گذشتگان را بدو عرضه دار، و آنچه را به آنان كه پيش از تو بودند رسيد، به يادش آر، و در خانهها و بازماندههاي آنان بگرد و بنگر كه چه كردند، و از كجا به كجا شدند و كجا بار گشودند و در كجا فرود آمدند! آنان را خواهي ديد كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانههاي غربت نشستند، و چندان دور نخواهد نمود كه تو يكي از آنان خواهي بود.
پس در نيكو ساختن اقامتگاه خويش بكوش، و آخرتت را به دنيا مفروش. در آنچه نميداني، سخن را واگذار و آنچه را بر عهده نداري، بر زبان ميار. و راهي را كه در آن از گمراهي ترسي، مسپار؛ كه هنگام سرگرداني گمراهي، باز ايستادن بهتر است تا در كارهاي بيمناك افتادن. به كار نيك امر كن و خود را در شمار نيكوكاران در آر. و به دست و زبان كار ناپسند را زشت شمار. و از آن كه كار ناپسند كند، با كوشش خود را دور بدار. در راه خدا بكوش، چنان كه شايد، و از سرزنش ملامتگرانت بيمي نيايد. براي حق به هر دشواري هر جا بود، در شو و در پي آموختن دين رو. خود را به شكيبايي عادت ده در آنچه ناخوشايند است، كه شكيبايي ورزيدن عادتي پسنديده و ارجمند است. در همه كارها نفس خود را به پناه پروردگارت درآر، كه به پناهگاهيش درآوردهاي استوار، و نگاهباني پايدار، و آنچه از پروردگارت خواهي، تنها از او خواه كه به دست اوست بخشيدن و محروم نمودن، و فراوان طلب خير كن و نيك در كارها ببين و آن را كه بهتر است، بگزين و وصيت مرا درياب و روي از آن متاب؛ كه بهترين گفته سخني است كه سود دهد، و بدان كه سودي نيست، در دانشي كه فايدتي نبخشد، و نه در فراگرفتن علمي كه دانستن آن سزاوار نبود.
پسركم، چون ديدم سالياني را پشت سر نهادهام و به سستي در افتاده، بدين وصيت براي تو پيشدستي كردم، و خصلتهايي را در آن بر شمردم؛ از آن پيش كه مرگ بشتابد و مرا دريابد و آنچه در انديشه دارم، به تو ناگفته ماند، يا انديشهام نيز همچون تنم نقصاني به هم رساند، يا پيش از نصيحت من، پارهاي خواهشهاي نفساني بر تو غالب گردد، يا فريبندگيهاي دنيا تو را بفريبد. پس همچون شتري باشي گريزان و سرسخت و نا به فرمان. و دل جوان همچون زمين ناكشته است، هرچه در آن افكنند، بپذيرد. پس به ادب آموختنت پرداختم، پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت هوايي ديگر گيرد، تا با راي قاطع روي به كار آري، و از آنچه خداوندان تجربت در پي آن بودند و آزمودند، بهرهبرداري، و رنج طلب از تو برداشته شود و نيازت به آزمودن نيفتد. پس به تو آن رسد كه ما بهتجربت بدان رسيديم، و براي تو روشن شود آنچه گاهي تاريكش ميديديم.
و بدان پسركم، آنچه بيشتر دوست دارم از وصيتم به كار بندي، از خدا ترسيدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته، بسنده كردن، و رفتن به راهي كه پدرانت پيمودند و پارسايان خاندانت بر آن راه بودند؛ چه، آنان از نگريستن در كار خويش باز نايستادند؛ چنان كه تو مينگري، و نه از انديشيدن چنان كه تو ميانديشي، و انجام كار چنانشان كرد كه آنچه را شناختند به كار بستند، و از بند آنچه بر عهدهشان نبود رستند، و اگر نفس تو پذيرفتن چنين نتواند، و خواهد چنان كه آنان دانستند بداند، پس بكوش تا جستجوي تو از روي دريافتن و دانستن باشد نه به شبههها در افتادن و جدال را بالا بردن، و پيش از اينكه اين راه را بپويي، بايد از خداي خود ياري جويي. و براي توفيق خود، روي بدو آري و آنچه تو را به شبههاي دچار سازد يا به گمراهيات در اندازد، واگذاري.
و چون يقين كردي دلت روشن شد و ترسيد، و انديشهات فراهم شد و به كمال رسيد، و هم تو بر يك چيز مقصور گرديد، در آنچه برايت روشن ساختم، بنگر و چون نگريستي، به كار ببر. و اگر آنچه دوست داري تو را دست نداد و آسودگي فكر و انديشهات ميسر نيفتاد، بدان راهي را كه درست نميبيني ميسپاري، و در تاريكي گام ميگذاري، و آن كه در طلب دين است، نه آن است و نه اين است و در چنين حال بازداشتن خويش بهترين است.
پس پسركم وصيت مرا نيك درياب و از به كار بستن آن روي بر متاب و بدان آن كه مرگ را بر سر آدمي ميآرد، همان است كه زندگي را در دست دارد، و آن كه ميآفريند، همان است كه ميميراند، و آن كه نابود ميسازد، آن است كه بازميگرداند و آن كه به بلا ميآزمايد، هم او عافيت عطا ميفرمايد. و بدان كه جهان بر پاي نمانده جز بر سنتي كه خدا كار آن را بر آن رانده: كه يا نعمت است و يا ابتلا، و سرانجام پاداش روز جزا، يا ديگر چيزي كه خواست و بر ما ناپيداست. پس اگر دانستن چيزي از اين جمله بر تو دشوار گردد، آن دشواري را از ناداني خود به حساب آر؛ چه، تو نخست كه آفريده شدي، نادان بودي سپس دانا گرديدي، و چه بسيار است آنچه نميداني و در حكم آن سرگرداني، و بينشت در آن راه نمييابد، سپس آن را نيك ميبيني و ميداني. پس چنگ در رشته بندگي كسي زن كه تو را آفريده، و به اندامت كرده و روزيت بخشيده. پس تنها بنده او ميباش و روي به سوي او آر و تنها از او بيم دار و بدان، پسركم كه هيچ كس چون رسول(ص) از خدا آگاهي نداده است. پس خرسند باش كه او را راهبرت گيري و براي نجات، پيشوايياش را بپذيري.
من در نصيحت تو كوتاهي نكردم، و تو هر چند بكوشي و درباره خود بينديشي، به پايه انديشهاي كه من در حق تو دارم، نخواهي رسيد. و بدان پسركم، اگر پروردگارت شريكي داشت، پيامبران او نزد تو ميآمدند، و نشانههاي پادشاهي و قدرت او را ميديدي، و از كردار و صفتهاي او آگاه ميگرديدي؛ ليكن او خداي يكتاست؛ چنان كه خود خويش را وصف كرده است. كسي در حكمراني وي مخالف او نيست، و ملك او جاودانه و هميشگي است. آغاز همه چيزهاست. و او را اوليت نيست، و آخر است پس از همه اشيا و او را نهايت نيست. برتر از آن است كه ربوبيت او را دلي فراگيرد و يا در ديدهاي جاي پذيرد، و چون اين را دانستي، كار چنان كن كه از چون تويي بايد كه خرد منزلت است و بيمقدار، و توانايياش كم و ناتوانياش بسيار و طاعت خدا را خواهان و از عقوبتش ترسان، و از خشم او هراسان كه خدا تو را جز نيكوكاري نفرموده و جز از زشتكاري نهي ننموده.
و داستان آنان كه به دنيا فريفته گرديدند، چون گروهي است كه در منزلي پر نعمت بودند و از آنجا رفتند و در منزلي خشك و بي آب و گياه رخت گشودند. پس چيزي نزد آنان ناخوشايندتر و سختتر از جدايي منزلي نيست كه در آن به سر ميبردند و رسيدن به جايي كه بدان روي آوردند.
پسركم، خود را ميان خويش و ديگري ميزاني بشمار؛ پس آنچه براي خود دوست ميداري، براي جز خود دوست بدار و آنچه تو را خوش نيايد، براي او ناخوش بشمار. و ستم مكن؛ چنان كه دوست نداري بر تو ستم رود، و نيكي كن؛ چنان كه دوست ميداري به تو نيكي كنند. و آنچه از جز خود زشت ميداري، براي خود زشت بدان، و از مردم براي خود آن را بپسند كه از خود ميپسندي در حق آنان، و مگوي به ديگران آنچه خوش نداري شنيدن آن، و مگو آنچه را نداني، هرچند اندك بود آنچه ميداني، و مگو آنچه را دوست نداري به تو گويند.
و بدان كه خود پسندي آدمي را از راه راست بگرداند و خردها را زيان رساند. پس سخت بكوش و گنجور ديگري مشو، و چون راه خويش يافتي، چندان كه تواني، پروردگارت را فروتن باش و به راه طاعت او رو.
و بدان كه پيشاپيش تو راهي است دراز، و رنجي جانگداز، و تو بينياز نيستي در اين تكاپو از جستجو كردن به طرزي نيكو. توشه خود را به اندازه گير چنانكه تو را رساند و پشتت سبك ماند، و بيش از آنچه توان داري بر پشت خود منه كه سنگيني آن بر تو گران آيد، و اگر مستمندي يافتي كه توشهات را تا به قيامت برد، و فردا كه بدان نيازمندي تو را به كمال پس دهد، او را غنيمت شمار و بار خود را بر پشت او گذار و توشه او را سنگين كن؛ چنان كه تواني؛ چه، بود كه او را بجويي و نشاني از وي نداني، و غنيمت دان آن را كه در حال بينيازيت از تو وام خواهد تا در روز تنگدستيات بپردازد، و بدان كه پيشاپيش تو گردنهاي دشوار است، سبكبار در بر شدن بدان آسودهتر از سنگينبار است، و كندرونده در پيمودن آن زشت حالتر از شتابنده، و فرود آمدن تو در آن مسير بر بهشت يا دوزخ بود ناگزير. پس پيش از فرود آمدنت، براي خويش پيشروي روانه ساز و پيش از رسيدنت، خانه را بپرداز كه پس از مرگ جاي عذر خواستن نيست، و نه راه به دنيا بازگشتن.
پس كليد گنجهاي خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هرگاه خواستي، درهاي نعمت او را با دعا بگشايي و باريدن باران رحمتش را طلب نمايي. پس دير پذيرفتن او، تو را نوميد نكند كه بخشش بسته به مقدار نيت بود، و بسا كه در پذيرفتن دعايت درنگ افتد، و اين براي آن است كه پاداش خواهنده بزرگتر شود و جزاي آرزومند كاملتر، و بوَد كه چيزي را خواستهاي و تو را ندادهاند، و بهتر از آن در اين جهان يا آن جهانت دادهاند يا بهتر بوده كه از تو بازداشتهاند، و چه بسا چيزي را طلبيدي كه اگر به تو ميدادند، تباهي دينت را در آن ميديدي. پس پرسشت در باره چيزي باشد كه نيكي آن برايت پايدار ماند، و سختي و رنج آن به كنار، كه نه مال براي تو پايدار است و نه تو براي مال برقرار.
و بدان كه تو براي آن جهان آفريده شدهاي نه براي اين جهان، و براي نيستي نه براي زندگاني جاودان، و براي مردن نه زنده بودن، و بدان تو در منزلي هستي كه از آن رخت خواهي بست، و خانهاي كه بيش از روزي چند در آن نتواني نشست و در راهي هستي كه پايانش آخرت است، و شكار مرگي كه گريزنده از آن نرهد، و آن را كه جويد بدو رسد و از دست ندهد، و ناچار پنجه بر تو خواهد افكند، پس بترس از آن كه تو را بيابد و در حالتي باشي ناخوشايند، با خود از توبه سخن به ميان آورده باشي، و او تو را از آن باز دارد، و خويشتن را تباه كرده باشي.
باش تا پرده تاريكي بگشايد كه گويي راه سفر بريده است و كاروان به منزل رسيده، و آن كه بشتابد، بوَد كه كاروان را دريابد، و بدان كسي كه بارگياش روز و شب است، او را براند؛ هر چند وي ايستاده ماند و راه را بپيمايد، هرچند كه بر جاي بود و راحت نمايد.
و به يقين بدان كه تو هرگز به آرزويت دست نخواهي يافت، و از اجل روي نتواني برتافت، و به راه كسي هستي كه پيش از تو ميشتافت. پس آنچه را ميخواهي، آسان گير و در آنچه به دست ميكني؛ طريق نيك را بپذير <چه بسا جستجو كه به از دست شدن مايه كشاند. > و هر جوينده روزي نيابد و هر آهستهرو محروم نماند. نفس خود را از هر پستي گرامي دار، هرچند تو را بدانچه خواهاني رساند؛ چه، آنچه را از خود بر سر اين كار مينهي، هرگز به تو بر نگرداند. بنده ديگري مباش، حالي كه خدايت آزاد آفريده، و در آن نيكي كه جز به بدي به دست نيايد و آن توانگري كه جز با سختي و خواري بدان نرسند، كسي چه خوبي ديده؟
و بپرهيز از اينكه بارگيهاي طمع تو را برانند، و به آبشخورهاي هلاكت رسانند، و اگرتواني ميان خود و خدا، خداوند نعمتي را حجاب نگرداني، چنان كن كه داني؛ چه، تو بهرههاي خود را بيابي و حص-ه خويش را بگيري و محروم نماني، و اندكي از جانب خداي سبحان بزرگتر وگراميتر است از بسيار آفريدگان، هر چند همه از اوست اندك يا فراوان. و جبران آنچه به نگفتن بهدست نياوردهاي، آسانتر بود تا تدارك آنچه به گفتن از دست دادهاي؛ كه نگاهداري آنچهدر آوند است، به استوار بستن آن به بند است، و نگاه داشتن آنچه به دستهايت داري، دوستتردارم تا به گرفتن آنچه در دست ديگري است دست پيش آري. و تلخي نوميدي بهتر تا از اين و آن طلبيدن، و ورزيدن با پارسايي بهتر تا بينيازي و به گناه آلوده گرديدن، و مرد بهتر از هر كس نگهبان راز خويش است و بسا كوشنده كه براي زياني كوشد كه او را در پيش است. آن كه پرگويد، ياوهسراست، و آن كه بينديشد بيناست. با نيكان بنشين تا از آنان به حساب آيي و از بدانبپرهيز تا در شمار ايشان در نيايي. بد خوراكي است كه از حرام به دست شود، و ستم بر ناتوان زشتترين ستم بود. جايي كه مدارا درشتي به حساب آيد، به جاي مدارا درشتي بايد. بسا كه دارو بيماري شود و درد درمان گردد، بسا اندرز دهد آن كه از او اندرز نپايند، و خيانت كند آن كه پي اندرز نزد او آيند. و بپرهيز از تكيه كردنت بر آرزوها كه آن كالاي احمقان است، و خرد بهخاطرسپردن تجربههاست، و بهتر چيز كه آزمودي، آن بود كه پند تو در آن است. فرصت را غنيمت دان؛ پيش از آنكه از دست رود و اندوهي گلوگير شود. هر خواهنده به مقصود نرسد و هر رفته، باز نگردد. از جمله زيانها توشه رفتن فراهم نياوردن است و آخرت را تباه كردن. هر كاري راپاياني بود و آنچه برايت مقدر شده، زودا كه به تو رسد! سوداگر به خطر افكننده خويش است، وبسا اندك كه بالندهتر از بيش است. نه در ياور بي مقدار سودي بود، و نه در دوست به تهمت گرفتار.
و حق برادرت را به اعتماد دوستي كه با او داري، ضايع مگردان؛ چه، آن كس كه حق او را ضايع كردهاي، برادرت نبود. و مبادا با رفتاري كه با كسان خود كني، بدبختترينشان كرده باشي. در آن كه تو را نخواهد، دل مبند؛ و مبادا برادرت را در پيوند با تو گسستن، عذري بود قويتر از تو در پيوند با او بستن! و مبادا در بدي رساندن بهانهاياش باشد قويتر از تو در نيكويي كردن! و ستم آنكه بر تو ستم كند، در ديدهات بزرگ نيايد، چه، او در زيان خود و سود تو كوشش نمايد، و پاداش آن كه تو را شاد كند، آن نيست كه با وي بدي كني.
بدان پسركم، كه روزي دوتاست: آن كه آن را بجويي، و آن كه تو را بجويد، و اگر نزد آن نروي راه به سوي تو پويد. چه زشت است فروتني هنگام نيازمندي، و درشتي به وقت بينيازي! بهره تو از دنيا همان است كه آباداني خانه آخرتت بدان است. اگر بدانچه از دستت رفته ميزاري، پس زاري كن به همه آنچه در دست نداري. از آنچه نبوده است، بر آنچه بوده دليل گير كه كارها همانندند و يكديگر را نظير. از آنان مباش كه پند سودشان ندهد جز با بسيار آزردن، كه خردمند پند به ادب گيرد و چارپا با تازيانه خوردن! اندوهها را كه به تو روي آرد، از خود دور گردان، با دل نهادن بر شكيبايي و اعتقاد بيگمان. آن كه از عدالت بگرديد، به ستم گراييد. يار به منزلت خويشاوند است، و دوست كسي است كه در نهان به آيين دوستي پايبند است، و هواي نفس را با رنج پيوند است. بسا نزديك كه از دور دورتر است، و بسا دور كه از نزديك نزديكتر! و بيگانه كسي است كه او را دوستي نيست.
آن كه پاي از حق برون نهد، راه بر او تنگ شود. هر كه اندازه خود بداند، حرمتش باقي ماند. استوارترين رشتهاي كه تو راست، رشتهاي است كه ميان تو و خداست. آن كه در كار تو نپايد، دشمنت به حساب آيد. آنجا كه طمع به هلاكت كشاند، نوميد ماندن به رسيدن مقصود ماند. نه هر رخنهاي را آشكار توان ديد و نه بر هر فرصتي توان رسيد. بوَد كه بينا به خطا افتد و كور به مقصد خود رسد. بدي را واپس افكن؛ چه، هرگاه خواهي، تواني شتافت و بدان دست خواهي يافت. و از نادان گسستن چنان است كه به دانا پيوستن، و آن كه از زمانه ايمن نشيند، خيانت آن بيند و آن كه آن را بزرگ داند، زمان وي را خوار گرداند. نه هر كه تير پراند، به نشانه رساند. چون انديشه سلطان بگردد، زمانه دگرگون شود. پيش از آنكه به راه افتي، بپرس كه همراهت كيست، و پيش از گرفتن خانه ببين كه با كدام همسايه خواهي زيست.
بپرهيز از آنكه در سخنت چيزي خندهدار آري، هر چند آن را از جز خود به گفتار در آري. بپرهيز از راي زدن با زنان كه زنان سست رايند، و در تصميم گرفتن ناتوان، و در پردهشان نگاه دار تا ديدهشان به نامحرمان نگريستن نيارد كه سخت در پرده بودن، آنان را از هر گزند بهتر نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نيست از بيگانه كه بدو اطمينان نداري و او را نزد آنان درآري. و اگر تواني چنان كني كه جز تو را نشناسند، روا دار، و كاري كه برون از توانايي زن است، به دستش مسپار، كه زن گل بهاري است لطيف و آسيبپذير، نه پهلواني است كارفرما و در هر كار دلير، و مبادا گراميداشت او را از حد بگذراني و يا او را به طمع افكني و به ميانجي ديگري وادار گرداني!
و بپرهيز از رشك نابجا كه آن درستكار را به نادرستي كشاند، و پاكدامن را به بدگماني خواند، و هر يك از خدمتكارانت را كاري به عهده بگذار، و آن را بدان كار بگمار تا هر يك وظيفه خويش بگذارد و كار را به عهده ديگري نگذارد، و خويشاوندانت را گرامي بدار كه آنان چون بال تواَند كه بدان پرواز ميكني، و ريشه تواَند كه به آن باز ميگردي، و دست تو كه بدان حمله ميآوري. دين و دنياي تو را به خدا ميسپارم، و بهترين داوري را از وي براي تو درخواست دارم. امروز و هر زمان هم در اين جهان، و هم در آن جهان. والسلام.
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ
سيد رضي مينويسد: امام علي(ع) اين نامه را هنگام بازگشت از صفين به فرزندش حسن(ع) نوشته است:
از پدري كه در آستانه فناست و چيرگي زمان را پذيراست، زندگي را پشت سر نهاده، به گردش روزگار گردن داده، نكوهنده اين جهان است، و آرمنده سراي مردگان، و فردا كوچنده از آن؛ به فرزندي كه آرزومند چيزي است كه به دست نيايد، رونده راهي است كه به جهان نيستي درآيد. فرزندي كه بيماريها را نشانه است و در گروه گذشت زمانه، تير مصيبتها بدو پران است، و خود دنيا را بنده گوش به فرمان. سوداگر فريب است و فنا را وامدار، و بنديِ مردن و هم سوگند اندوههاي جان آزار، و غمها را همنشين است و آسيبها را نشان، و به خاك افكنده شهوتهاست، و جانشين مردگان.
اما بعد، آنچه آشكار از پشت كردن دنيا بر خود ديدم و از سركشي روزگار و روي آوردن آخرت بر خويش سنجيدم، مرا از ياد جز خويش باز ميدارد، و به نگريستنم بدانچه پشت سر دارم، نميگذارد، جز كه من هر چند مردمان را غمخوارم، بيشتر غم خود را دارم. اين غمخواري راي مرا بازگردانيد و از پيروي خواهش نفسم بپيچانيد، و حقيقت كار را برايم آشكار نمود، و مرا بهكاري راست واداشت كه بازيچهاي در آن نبود، و با حقيقتي رو برو ساخت كه دروغي آن را نيالود. و تو را ديدم كه پارهاي از مني، بلكه دانستم كه مرا همه جان و تني؛ چنانكه اگر آسيبي به تو رسد به من رسيده، و اگر مرگ به سر وقتت آيد، رشته زندگي مرا بريده. پس كار تو را چون كار خود شمردم، و اين اندرزها را به تو راندم تا تو را پشتيباني بود. خواه من زنده مانم و تو را در كنار، يا مرده و جايگزين دارالقرار.
تو را سفارش ميكنم به ترس از خدا، و پيوسته در فرمان او بودن و دلت را به ياد او آبادان نمودن، و به ريسمان اطاعتش چنگ در زدن، و كدام رشته استوارتر از طاعت خدا ميان خود و او داري اگر بگيريش و بدان دست درآري؟
دلت را به اندرز زندهدار و به پارسايي بميران، و به يقين نيرو بخش و به حكمت روشن گردان، و با ياد مرگش خوار ساز، و به اقرار به نيست شدنش وادار ساز. و به سختيهاي دنيايش بينا گردان، و از صولت روزگار و دگرگوني آشكار ليل و نهارش بترسان، و خبرهاي گذشتگان را بدو عرضه دار، و آنچه را به آنان كه پيش از تو بودند رسيد، به يادش آر، و در خانهها و بازماندههاي آنان بگرد و بنگر كه چه كردند، و از كجا به كجا شدند و كجا بار گشودند و در كجا فرود آمدند! آنان را خواهي ديد كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانههاي غربت نشستند، و چندان دور نخواهد نمود كه تو يكي از آنان خواهي بود.
پس در نيكو ساختن اقامتگاه خويش بكوش، و آخرتت را به دنيا مفروش. در آنچه نميداني، سخن را واگذار و آنچه را بر عهده نداري، بر زبان ميار. و راهي را كه در آن از گمراهي ترسي، مسپار؛ كه هنگام سرگرداني گمراهي، باز ايستادن بهتر است تا در كارهاي بيمناك افتادن. به كار نيك امر كن و خود را در شمار نيكوكاران در آر. و به دست و زبان كار ناپسند را زشت شمار. و از آن كه كار ناپسند كند، با كوشش خود را دور بدار. در راه خدا بكوش، چنان كه شايد، و از سرزنش ملامتگرانت بيمي نيايد. براي حق به هر دشواري هر جا بود، در شو و در پي آموختن دين رو. خود را به شكيبايي عادت ده در آنچه ناخوشايند است، كه شكيبايي ورزيدن عادتي پسنديده و ارجمند است. در همه كارها نفس خود را به پناه پروردگارت درآر، كه به پناهگاهيش درآوردهاي استوار، و نگاهباني پايدار، و آنچه از پروردگارت خواهي، تنها از او خواه كه به دست اوست بخشيدن و محروم نمودن، و فراوان طلب خير كن و نيك در كارها ببين و آن را كه بهتر است، بگزين و وصيت مرا درياب و روي از آن متاب؛ كه بهترين گفته سخني است كه سود دهد، و بدان كه سودي نيست، در دانشي كه فايدتي نبخشد، و نه در فراگرفتن علمي كه دانستن آن سزاوار نبود.
پسركم، چون ديدم سالياني را پشت سر نهادهام و به سستي در افتاده، بدين وصيت براي تو پيشدستي كردم، و خصلتهايي را در آن بر شمردم؛ از آن پيش كه مرگ بشتابد و مرا دريابد و آنچه در انديشه دارم، به تو ناگفته ماند، يا انديشهام نيز همچون تنم نقصاني به هم رساند، يا پيش از نصيحت من، پارهاي خواهشهاي نفساني بر تو غالب گردد، يا فريبندگيهاي دنيا تو را بفريبد. پس همچون شتري باشي گريزان و سرسخت و نا به فرمان. و دل جوان همچون زمين ناكشته است، هرچه در آن افكنند، بپذيرد. پس به ادب آموختنت پرداختم، پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت هوايي ديگر گيرد، تا با راي قاطع روي به كار آري، و از آنچه خداوندان تجربت در پي آن بودند و آزمودند، بهرهبرداري، و رنج طلب از تو برداشته شود و نيازت به آزمودن نيفتد. پس به تو آن رسد كه ما بهتجربت بدان رسيديم، و براي تو روشن شود آنچه گاهي تاريكش ميديديم.
تاريخ
و بدان پسركم، آنچه بيشتر دوست دارم از وصيتم به كار بندي، از خدا ترسيدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته، بسنده كردن، و رفتن به راهي كه پدرانت پيمودند و پارسايان خاندانت بر آن راه بودند؛ چه، آنان از نگريستن در كار خويش باز نايستادند؛ چنان كه تو مينگري، و نه از انديشيدن چنان كه تو ميانديشي، و انجام كار چنانشان كرد كه آنچه را شناختند به كار بستند، و از بند آنچه بر عهدهشان نبود رستند، و اگر نفس تو پذيرفتن چنين نتواند، و خواهد چنان كه آنان دانستند بداند، پس بكوش تا جستجوي تو از روي دريافتن و دانستن باشد نه به شبههها در افتادن و جدال را بالا بردن، و پيش از اينكه اين راه را بپويي، بايد از خداي خود ياري جويي. و براي توفيق خود، روي بدو آري و آنچه تو را به شبههاي دچار سازد يا به گمراهيات در اندازد، واگذاري.
و چون يقين كردي دلت روشن شد و ترسيد، و انديشهات فراهم شد و به كمال رسيد، و هم تو بر يك چيز مقصور گرديد، در آنچه برايت روشن ساختم، بنگر و چون نگريستي، به كار ببر. و اگر آنچه دوست داري تو را دست نداد و آسودگي فكر و انديشهات ميسر نيفتاد، بدان راهي را كه درست نميبيني ميسپاري، و در تاريكي گام ميگذاري، و آن كه در طلب دين است، نه آن است و نه اين است و در چنين حال بازداشتن خويش بهترين است.
پس پسركم وصيت مرا نيك درياب و از به كار بستن آن روي بر متاب و بدان آن كه مرگ را بر سر آدمي ميآرد، همان است كه زندگي را در دست دارد، و آن كه ميآفريند، همان است كه ميميراند، و آن كه نابود ميسازد، آن است كه بازميگرداند و آن كه به بلا ميآزمايد، هم او عافيت عطا ميفرمايد. و بدان كه جهان بر پاي نمانده جز بر سنتي كه خدا كار آن را بر آن رانده: كه يا نعمت است و يا ابتلا، و سرانجام پاداش روز جزا، يا ديگر چيزي كه خواست و بر ما ناپيداست. پس اگر دانستن چيزي از اين جمله بر تو دشوار گردد، آن دشواري را از ناداني خود به حساب آر؛ چه، تو نخست كه آفريده شدي، نادان بودي سپس دانا گرديدي، و چه بسيار است آنچه نميداني و در حكم آن سرگرداني، و بينشت در آن راه نمييابد، سپس آن را نيك ميبيني و ميداني. پس چنگ در رشته بندگي كسي زن كه تو را آفريده، و به اندامت كرده و روزيت بخشيده. پس تنها بنده او ميباش و روي به سوي او آر و تنها از او بيم دار و بدان، پسركم كه هيچ كس چون رسول(ص) از خدا آگاهي نداده است. پس خرسند باش كه او را راهبرت گيري و براي نجات، پيشوايياش را بپذيري.
من در نصيحت تو كوتاهي نكردم، و تو هر چند بكوشي و درباره خود بينديشي، به پايه انديشهاي كه من در حق تو دارم، نخواهي رسيد. و بدان پسركم، اگر پروردگارت شريكي داشت، پيامبران او نزد تو ميآمدند، و نشانههاي پادشاهي و قدرت او را ميديدي، و از كردار و صفتهاي او آگاه ميگرديدي؛ ليكن او خداي يكتاست؛ چنان كه خود خويش را وصف كرده است. كسي در حكمراني وي مخالف او نيست، و ملك او جاودانه و هميشگي است. آغاز همه چيزهاست. و او را اوليت نيست، و آخر است پس از همه اشيا و او را نهايت نيست. برتر از آن است كه ربوبيت او را دلي فراگيرد و يا در ديدهاي جاي پذيرد، و چون اين را دانستي، كار چنان كن كه از چون تويي بايد كه خرد منزلت است و بيمقدار، و توانايياش كم و ناتوانياش بسيار و طاعت خدا را خواهان و از عقوبتش ترسان، و از خشم او هراسان كه خدا تو را جز نيكوكاري نفرموده و جز از زشتكاري نهي ننموده.
تمثيل
و داستان آنان كه به دنيا فريفته گرديدند، چون گروهي است كه در منزلي پر نعمت بودند و از آنجا رفتند و در منزلي خشك و بي آب و گياه رخت گشودند. پس چيزي نزد آنان ناخوشايندتر و سختتر از جدايي منزلي نيست كه در آن به سر ميبردند و رسيدن به جايي كه بدان روي آوردند.
پسركم، خود را ميان خويش و ديگري ميزاني بشمار؛ پس آنچه براي خود دوست ميداري، براي جز خود دوست بدار و آنچه تو را خوش نيايد، براي او ناخوش بشمار. و ستم مكن؛ چنان كه دوست نداري بر تو ستم رود، و نيكي كن؛ چنان كه دوست ميداري به تو نيكي كنند. و آنچه از جز خود زشت ميداري، براي خود زشت بدان، و از مردم براي خود آن را بپسند كه از خود ميپسندي در حق آنان، و مگوي به ديگران آنچه خوش نداري شنيدن آن، و مگو آنچه را نداني، هرچند اندك بود آنچه ميداني، و مگو آنچه را دوست نداري به تو گويند.
و بدان كه خود پسندي آدمي را از راه راست بگرداند و خردها را زيان رساند. پس سخت بكوش و گنجور ديگري مشو، و چون راه خويش يافتي، چندان كه تواني، پروردگارت را فروتن باش و به راه طاعت او رو.
و بدان كه پيشاپيش تو راهي است دراز، و رنجي جانگداز، و تو بينياز نيستي در اين تكاپو از جستجو كردن به طرزي نيكو. توشه خود را به اندازه گير چنانكه تو را رساند و پشتت سبك ماند، و بيش از آنچه توان داري بر پشت خود منه كه سنگيني آن بر تو گران آيد، و اگر مستمندي يافتي كه توشهات را تا به قيامت برد، و فردا كه بدان نيازمندي تو را به كمال پس دهد، او را غنيمت شمار و بار خود را بر پشت او گذار و توشه او را سنگين كن؛ چنان كه تواني؛ چه، بود كه او را بجويي و نشاني از وي نداني، و غنيمت دان آن را كه در حال بينيازيت از تو وام خواهد تا در روز تنگدستيات بپردازد، و بدان كه پيشاپيش تو گردنهاي دشوار است، سبكبار در بر شدن بدان آسودهتر از سنگينبار است، و كندرونده در پيمودن آن زشت حالتر از شتابنده، و فرود آمدن تو در آن مسير بر بهشت يا دوزخ بود ناگزير. پس پيش از فرود آمدنت، براي خويش پيشروي روانه ساز و پيش از رسيدنت، خانه را بپرداز كه پس از مرگ جاي عذر خواستن نيست، و نه راه به دنيا بازگشتن.
دعا
پس كليد گنجهاي خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هرگاه خواستي، درهاي نعمت او را با دعا بگشايي و باريدن باران رحمتش را طلب نمايي. پس دير پذيرفتن او، تو را نوميد نكند كه بخشش بسته به مقدار نيت بود، و بسا كه در پذيرفتن دعايت درنگ افتد، و اين براي آن است كه پاداش خواهنده بزرگتر شود و جزاي آرزومند كاملتر، و بوَد كه چيزي را خواستهاي و تو را ندادهاند، و بهتر از آن در اين جهان يا آن جهانت دادهاند يا بهتر بوده كه از تو بازداشتهاند، و چه بسا چيزي را طلبيدي كه اگر به تو ميدادند، تباهي دينت را در آن ميديدي. پس پرسشت در باره چيزي باشد كه نيكي آن برايت پايدار ماند، و سختي و رنج آن به كنار، كه نه مال براي تو پايدار است و نه تو براي مال برقرار.
و بدان كه تو براي آن جهان آفريده شدهاي نه براي اين جهان، و براي نيستي نه براي زندگاني جاودان، و براي مردن نه زنده بودن، و بدان تو در منزلي هستي كه از آن رخت خواهي بست، و خانهاي كه بيش از روزي چند در آن نتواني نشست و در راهي هستي كه پايانش آخرت است، و شكار مرگي كه گريزنده از آن نرهد، و آن را كه جويد بدو رسد و از دست ندهد، و ناچار پنجه بر تو خواهد افكند، پس بترس از آن كه تو را بيابد و در حالتي باشي ناخوشايند، با خود از توبه سخن به ميان آورده باشي، و او تو را از آن باز دارد، و خويشتن را تباه كرده باشي.
ياد مرگ
باش تا پرده تاريكي بگشايد كه گويي راه سفر بريده است و كاروان به منزل رسيده، و آن كه بشتابد، بوَد كه كاروان را دريابد، و بدان كسي كه بارگياش روز و شب است، او را براند؛ هر چند وي ايستاده ماند و راه را بپيمايد، هرچند كه بر جاي بود و راحت نمايد.
و به يقين بدان كه تو هرگز به آرزويت دست نخواهي يافت، و از اجل روي نتواني برتافت، و به راه كسي هستي كه پيش از تو ميشتافت. پس آنچه را ميخواهي، آسان گير و در آنچه به دست ميكني؛ طريق نيك را بپذير <چه بسا جستجو كه به از دست شدن مايه كشاند. > و هر جوينده روزي نيابد و هر آهستهرو محروم نماند. نفس خود را از هر پستي گرامي دار، هرچند تو را بدانچه خواهاني رساند؛ چه، آنچه را از خود بر سر اين كار مينهي، هرگز به تو بر نگرداند. بنده ديگري مباش، حالي كه خدايت آزاد آفريده، و در آن نيكي كه جز به بدي به دست نيايد و آن توانگري كه جز با سختي و خواري بدان نرسند، كسي چه خوبي ديده؟
و بپرهيز از اينكه بارگيهاي طمع تو را برانند، و به آبشخورهاي هلاكت رسانند، و اگرتواني ميان خود و خدا، خداوند نعمتي را حجاب نگرداني، چنان كن كه داني؛ چه، تو بهرههاي خود را بيابي و حص-ه خويش را بگيري و محروم نماني، و اندكي از جانب خداي سبحان بزرگتر وگراميتر است از بسيار آفريدگان، هر چند همه از اوست اندك يا فراوان. و جبران آنچه به نگفتن بهدست نياوردهاي، آسانتر بود تا تدارك آنچه به گفتن از دست دادهاي؛ كه نگاهداري آنچهدر آوند است، به استوار بستن آن به بند است، و نگاه داشتن آنچه به دستهايت داري، دوستتردارم تا به گرفتن آنچه در دست ديگري است دست پيش آري. و تلخي نوميدي بهتر تا از اين و آن طلبيدن، و ورزيدن با پارسايي بهتر تا بينيازي و به گناه آلوده گرديدن، و مرد بهتر از هر كس نگهبان راز خويش است و بسا كوشنده كه براي زياني كوشد كه او را در پيش است. آن كه پرگويد، ياوهسراست، و آن كه بينديشد بيناست. با نيكان بنشين تا از آنان به حساب آيي و از بدانبپرهيز تا در شمار ايشان در نيايي. بد خوراكي است كه از حرام به دست شود، و ستم بر ناتوان زشتترين ستم بود. جايي كه مدارا درشتي به حساب آيد، به جاي مدارا درشتي بايد. بسا كه دارو بيماري شود و درد درمان گردد، بسا اندرز دهد آن كه از او اندرز نپايند، و خيانت كند آن كه پي اندرز نزد او آيند. و بپرهيز از تكيه كردنت بر آرزوها كه آن كالاي احمقان است، و خرد بهخاطرسپردن تجربههاست، و بهتر چيز كه آزمودي، آن بود كه پند تو در آن است. فرصت را غنيمت دان؛ پيش از آنكه از دست رود و اندوهي گلوگير شود. هر خواهنده به مقصود نرسد و هر رفته، باز نگردد. از جمله زيانها توشه رفتن فراهم نياوردن است و آخرت را تباه كردن. هر كاري راپاياني بود و آنچه برايت مقدر شده، زودا كه به تو رسد! سوداگر به خطر افكننده خويش است، وبسا اندك كه بالندهتر از بيش است. نه در ياور بي مقدار سودي بود، و نه در دوست به تهمت گرفتار.
چنين باش
و حق برادرت را به اعتماد دوستي كه با او داري، ضايع مگردان؛ چه، آن كس كه حق او را ضايع كردهاي، برادرت نبود. و مبادا با رفتاري كه با كسان خود كني، بدبختترينشان كرده باشي. در آن كه تو را نخواهد، دل مبند؛ و مبادا برادرت را در پيوند با تو گسستن، عذري بود قويتر از تو در پيوند با او بستن! و مبادا در بدي رساندن بهانهاياش باشد قويتر از تو در نيكويي كردن! و ستم آنكه بر تو ستم كند، در ديدهات بزرگ نيايد، چه، او در زيان خود و سود تو كوشش نمايد، و پاداش آن كه تو را شاد كند، آن نيست كه با وي بدي كني.
بدان پسركم، كه روزي دوتاست: آن كه آن را بجويي، و آن كه تو را بجويد، و اگر نزد آن نروي راه به سوي تو پويد. چه زشت است فروتني هنگام نيازمندي، و درشتي به وقت بينيازي! بهره تو از دنيا همان است كه آباداني خانه آخرتت بدان است. اگر بدانچه از دستت رفته ميزاري، پس زاري كن به همه آنچه در دست نداري. از آنچه نبوده است، بر آنچه بوده دليل گير كه كارها همانندند و يكديگر را نظير. از آنان مباش كه پند سودشان ندهد جز با بسيار آزردن، كه خردمند پند به ادب گيرد و چارپا با تازيانه خوردن! اندوهها را كه به تو روي آرد، از خود دور گردان، با دل نهادن بر شكيبايي و اعتقاد بيگمان. آن كه از عدالت بگرديد، به ستم گراييد. يار به منزلت خويشاوند است، و دوست كسي است كه در نهان به آيين دوستي پايبند است، و هواي نفس را با رنج پيوند است. بسا نزديك كه از دور دورتر است، و بسا دور كه از نزديك نزديكتر! و بيگانه كسي است كه او را دوستي نيست.
آن كه پاي از حق برون نهد، راه بر او تنگ شود. هر كه اندازه خود بداند، حرمتش باقي ماند. استوارترين رشتهاي كه تو راست، رشتهاي است كه ميان تو و خداست. آن كه در كار تو نپايد، دشمنت به حساب آيد. آنجا كه طمع به هلاكت كشاند، نوميد ماندن به رسيدن مقصود ماند. نه هر رخنهاي را آشكار توان ديد و نه بر هر فرصتي توان رسيد. بوَد كه بينا به خطا افتد و كور به مقصد خود رسد. بدي را واپس افكن؛ چه، هرگاه خواهي، تواني شتافت و بدان دست خواهي يافت. و از نادان گسستن چنان است كه به دانا پيوستن، و آن كه از زمانه ايمن نشيند، خيانت آن بيند و آن كه آن را بزرگ داند، زمان وي را خوار گرداند. نه هر كه تير پراند، به نشانه رساند. چون انديشه سلطان بگردد، زمانه دگرگون شود. پيش از آنكه به راه افتي، بپرس كه همراهت كيست، و پيش از گرفتن خانه ببين كه با كدام همسايه خواهي زيست.
بپرهيز از آنكه در سخنت چيزي خندهدار آري، هر چند آن را از جز خود به گفتار در آري. بپرهيز از راي زدن با زنان كه زنان سست رايند، و در تصميم گرفتن ناتوان، و در پردهشان نگاه دار تا ديدهشان به نامحرمان نگريستن نيارد كه سخت در پرده بودن، آنان را از هر گزند بهتر نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نيست از بيگانه كه بدو اطمينان نداري و او را نزد آنان درآري. و اگر تواني چنان كني كه جز تو را نشناسند، روا دار، و كاري كه برون از توانايي زن است، به دستش مسپار، كه زن گل بهاري است لطيف و آسيبپذير، نه پهلواني است كارفرما و در هر كار دلير، و مبادا گراميداشت او را از حد بگذراني و يا او را به طمع افكني و به ميانجي ديگري وادار گرداني!
و بپرهيز از رشك نابجا كه آن درستكار را به نادرستي كشاند، و پاكدامن را به بدگماني خواند، و هر يك از خدمتكارانت را كاري به عهده بگذار، و آن را بدان كار بگمار تا هر يك وظيفه خويش بگذارد و كار را به عهده ديگري نگذارد، و خويشاوندانت را گرامي بدار كه آنان چون بال تواَند كه بدان پرواز ميكني، و ريشه تواَند كه به آن باز ميگردي، و دست تو كه بدان حمله ميآوري. دين و دنياي تو را به خدا ميسپارم، و بهترين داوري را از وي براي تو درخواست دارم. امروز و هر زمان هم در اين جهان، و هم در آن جهان. والسلام.
منبع: روزنامه اطلاعات
/خ