مثنوي ولايت
نويسنده:حسن رضاييمهر (صائم)
علي حق است و حق هم جز علي نيست
نخواهم من به جز مولا كسي را علي جويم علي جويم، علي را
دلي كز عشق او چيزي ندارد عجب دارم در اين عالم چه دارد؟
به تاج مهر او من سرفرازم خود اين بر اهل عالم هست نازم
اگر خواهي كه بشناسي علي را نظر بايد احاديث نبي را
و را خير البشر هر كس نداند به كفر خويش تا آخر بماند.
برادر خواند پيغمبر علي را نشد جز او چنين نسبت كسي را
خدا خوانده است او را نفس احمد نمودش حافظ جان محمد
حديث منزلت وصف جلالش «عَلي بابُها» شرح كمالش
سلوني رمز و رازي از علي بود كه تنها اين سخن، از او جَلي بود
كه هر كس بعد از او اين ادعا كرد كمال ذلّتش را بر ملا كرد
علي حق است و حق هم جز علي نيست به جز از او حقايق منجلي نيست
چو بالا رفت از دوش رسالت كه تا بر هم زند رسم جهالت
همان پايي كه بر دوش نبي بود مگر پايي به جز پاي علي بود؟!
علي مصداق تطهير است و تنزيل علي تفسير آيات است در ذيل
به سائل خاتمش را چون عطا كرد دلي را با محبت آشنا كرد
بپرس از ثاني ثقلين كو چيست كه تا گويم مگر غير از علي كيست
علي نور خداوند قدير است تجلّي گاه او اندر غدير است
غديري شو اگر اهل ولايي بيا در حلقه گر خواهي صفايي
طنيني در غدير افتاد يك سر سخن فرمود با ياران پيغمبر
بگفتا هر كه من مولاي اويم بداند اين سخن را فاش گويم
ولايت پس چسان ديگر خفي بود چو در دست نبي دست علي بود
كجا اندر ولايت شبهه آيد چو پيغمبر علي را ميستايد
علي تبيين معناي رشادت علي تك واژهي راه سعادت
علي نوري است در قلب سياهي چه رنجوري اگر با او در آيي
علي يعني شجاعت در ميادين علي يعني قوام دين و آيين
علي عالي، علي والي، علي حق عل اعلم، علي مولاي بر حق
علي نوح است و ابراهيم و عيسي علي يعني حبيب الله و موسي
علي جان يك نظر بر عاشقان كن نگاهي باز بر دل دادگان كن
به يارانت نظر چون مينمايي بدان داري چو »صائم« هم، گدايي
منبع: فصلنامه ی صباح
/خ