داستان کوتاه

زیارت با پای دل

پدرم کارگر بود و وضع مالی خوبی نداشتیم. من کلاس چهارم ابتدایی بودم و هشت خواهر و برادر دیگر هم داشتم. یک روز در مدرسه، معلم‌مان در مورد مسابقه خاطره نویسی با موضوع زیارت صحبت کرد. همه بچه‌ها در مورد این موضوع حرف می‌زدند، اما خوب می‌دانستم که
پنجشنبه، 21 تير 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زیارت با پای دل
زیارت با پای دل

پدرم کارگر بود و وضع مالی خوبی نداشتیم. من کلاس چهارم ابتدایی بودم و هشت خواهر و برادر دیگر هم داشتم.
یک روز در مدرسه، معلم‌مان در مورد مسابقه خاطره نویسی با موضوع زیارت صحبت کرد. همه بچه‌ها در مورد این موضوع حرف می‌زدند، اما خوب می‌دانستم که چشم امید خانم معلم به من است، چرا که من در انشا نویسی از بهترین‌ها بودم.
اندازه دیگر بچه‌ها خوشحال نشدم، چرا که من تا به حال از شهر کوچک بیرون نرفته بودم و سفر زیارتی داشتم. وقتی به خانه آمدم، موضوع را به مادرم گفتم. او خیلی زود آرامش را به من باز گرداند و از زیارت همان امامزاده‌ای کوچک بیرون شهر گفت که یکی دو باری همگی به آنجا رفته بودیم. او با لحنی مادرانه از زیارت با پای دل گفت و من خوب می‌دانستم که خودش چه ارادتی به فضای آسمانی امامزاده دارد.
با آنکه تا آن روز زیارت را فقط پابوسی حرم امام رضا علیه السلام می‌دانستم، با دلی شکسته، خاطره‌ام را که بیشتر به دل‌نوشته شد را نوشتم.
خاطره من، اشک معلم‌ها را در آورد و در مدرسه و حتی شهر اول شد. هدیه این دل‌شکستگی و حسرت زیارت، جواز مرا برای زیارت امام غریب امضا کرد و من عازم مشهد شدم.
بعدها مادرم گفت: چند شمع نذر ضریح غریب امامزاده کرده تا سلطان طوس را به آرزوی دیرینه‌ام برساند.

 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط