سید جمالالدّین اسدآبادی و دیدگاههای او دربارهی علم
چکیده:
محتوای کتب فلاسفه اسلامی آن چنان که برای یونانیان واضح و روشن بود برای ما نیست. زیرا این فلاسفهی مسلمان افکار آنها را کامل و خطاناپذیر به ما معرفی کردند و درهای چرایی را بر روی ذهن ما بستند. زیرا فکر میکردند که فلاسفهی یونانی و رومی دارندهی خرد مطلق هستند .
تعداد کلمات: 1551 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
محتوای کتب فلاسفه اسلامی آن چنان که برای یونانیان واضح و روشن بود برای ما نیست. زیرا این فلاسفهی مسلمان افکار آنها را کامل و خطاناپذیر به ما معرفی کردند و درهای چرایی را بر روی ذهن ما بستند. زیرا فکر میکردند که فلاسفهی یونانی و رومی دارندهی خرد مطلق هستند .
تعداد کلمات: 1551 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
نویسنده: محمد رضا توکلی صابری
سید جمال در مقالهی بنام «فواید حکمت» پس از تعریف حکمت و غایات آن و این که فلسفه حد و انتهایی ندارد سه جنبه از نقایص عمدهی فلسفهی اسلامی را شرح میدهد و مینویسد:
اولین جنبهی آن این است که محتوای کتب فلاسفه اسلامی آن چنان که برای یونانیان واضح و روشن بود برای ما نیست. زیرا این فلاسفهی مسلمان افکار آنها را کامل و خطاناپذیر به ما معرفی کردند و درهای چرایی را بر روی ذهن ما بستند. زیرا فکر میکردند که فلاسفهی یونانی و رومی دارندهی خرد مطلق هستند و حرفهایشان را همچون وحی آسمانی میپذیرفتند. حتی ابن سینا وقتی میخواست در مورد ارواح آسمانی با معلم خود ارسطو مخالفت کند، آن را مسئلهای خطیر میدانست و وحشت و ترس او را فرامیگرفت.
دومین جنبه این است که فلاسفهی مسلمان موضوعات کلامی صابئین را وارد این کتابها کردند. دلیلش هم این است که یونانیها و رومیها مذهب صابئین را داشتند (به کرات آسمانی، ستارگان و خدایان مختلف اعتقاد داشتند). مسلمانها عقاید آنها را همراه با استدلالهای مصنوعی، کلمات تزئینی، توضیحات زیبا، خطابههای شیرین، توضیحات پرشاخوبرگ در کتابهای فلسفه وارد کردند و فکر میکردند که اینها مسائل واقعی فلسفه هستند، مانند اعتقاد به مُثُل افلاطونی، خدایان افلاک مختلف، و مسائل مربوط به اجرام سماوی. فلاسفهی مسلمان که اینها را نمیفهمیدند همهی این مسائل را به سبب اعتماد به مؤلفینشان پذیرفتند و آنها را در کتابهایشان وارد کردند.
سومین جنبه این است که مسائل این کتابها ناقص و جزءجزء است. مثلاً در زمینهی جبر یانجوم، خود این مؤلفان در کتابهایشان میگویند که ناقص است. به خلاصةالحساب و تذکرهی خواجه نصیر طوسی نگاه کنید. حتی طوسی پس از این که با قدرت فکر خود به متقدمین خود افزود و برای تکمیل مسائل مربوط به نجوم از عالم خیالات خود چندین کرهی آسمانی دیگر به جهان افزود، با این حال چندین بار به نقص خود اعتراف میکند.
این فلاسفه به عناصر آب، آتش، خاک، هوا معتقد بودند و ناتوانی خود را در تجزیهی اینها در مقام برهان آن آوردند. در مورد مسائل هواشناسی مانند رنگینکمان آنهایی که منصف بودند به بیاطلاعی خود اعتراف کردند و آنهایی که متصف نبودند اصول مغشوشی را اظهار داشتند. در مورد مسائل دیگری همچون رعد و برق، شهابها، و باد عموماً دنبال تخیلات خود رفتند و هیچ برهانی در دست نداشتند.
سید جمال پس از شرح مفصلی از نادانیهای علمای اسلامی زمان خود میپرسد:
شما هیچ گاه در مورد خطوط تلگراف و علل آن که در سراسر هندوستان وجود دارد سؤال نمیکنید، یا الکتریسته را که منشأ اقدامات حیرتانگیز و شگفت آور است در حیطهی ذهن خود وارد نمیکنید. هر روز تکرار میکنید دیدن از طریق انتشار اشعهی نور است اما عکاسی که اکنون در سراسر زمین انتشار یافته است به هیچ وجه ذهن شما را تحریک نمیکند و شما زمام فکر خود را متوجه آن نمیکنید. در مورد قدرت بخار که باروبنه را از یک کشور به کشور دیگر میبرد و با سرعت زیادی روی ریلآهن حرکت میکند نمیپرسید. شما تلفن، دوربین، تلسکوپ، میکروسکپ، و چنین چیزهایی را موضوع تحقیق خود قرار نمیدهید.
تا این جا نتیجه گیری من این است که این علم تجربی نیست. حال ببینم آیا لااقل اسلامی هست؟ خیر به هیچ وجه. این جنبش تحقیقی تماماً دستاورد زردشتیان، مسیحیان، یهودیان، حرانیها، اسماعیلیه، و مسلمانانی است که باطناً علیه دین خود شوریده بودند. مأمون که برای اشاعهی فلسفهی یونان از همهی خلفای بنی عباس کوشاتر بود مورد طعن و لعن بیرحمانهی فقیهان قرار گرفت. اگر بلایی طی دوران حکمرانی وی نازل میشد به حساب تنبیه الهی در قبال مدارای او با افکار غیراسلامی گذاشته میشد. چه بسا بارها برای آرام کردن عوامالناسی که به تحریک امامان دست به شورش زده بودند به دستور دستگاه خلافت کتب فلسفی و نجوم را در میادین عمومی سوزاندند یا در آب روان شستند.
آیا مجاز است که تحقیق در مورد این چیزهای تازه را ترک کنید و این سبب که در شفای ابن سینا یا در فلسفهی اشراق شهابالدّین سهروردی ذکر نشده است؟ آیا بر شما واجب نیست به آنهایی که از شما پیروی میکنند با عالیترین افکار خود خدمت کردند؟ آیا برای یک فیلسوف، و حتی برای هر انسان عاقلی که از جهل ناراضی است، لازم نیست که از بیتوجهی خشنود نباشد؟ آیا برای یک شخص نقص نیست که افکارش در جهت جست و جوی علل چیزها نباشد؟
یکی از جنبههای مهم اندیشهی سید جمال در مورد علم و اسلام را میتوان در مقالهای یافت که در پاسخ ارنست رنان مذهبشناس خردگرای فرانسوی نوشته است. ارنست رنان در مارس سال 1883 در سوربن نطقی با نام «اسلام و علم» ایراد کرد که بعداً در روزنامهی مناظرات چاپ شد. سید پاسخی منطقی برای مقالهی رنان و حملات تندوتیز او نوشت که در 18 میهمان سال در این روزنامه چاپ شد. رنان نیز پاسخی بر مقالهی سید نوشت که روز بعد در همان روزنامه چاپ شد و در آن از تأثیر بزرگی که «افغانی» بر او گذاشته بود سخن گفته و از او در مقام فردی خردگرا تمجید کرده بود.
خلاصه متن سخنرانی رنان به شرح زیر است:
قصد دارم که به یکی از مغشوشترین زمینههای فکری موجود سروسامان بدهم و آن ابهامی است که درترکیبهایی چون علم عربی، فلسفه عربی، هنر عربی و علوم اسلامی موجود است. تمام کسانی که از اوضاع دوران ما مختصری آگاهند آشکارا شاهد عقبافتادگی کنونی کشورهای مسلمان، انحطاط دول اسلامی و جهل نژادهایی هستند که فرهنگ و آموزششان تنها متکی بر این مذهب است. کودک مسلمانی که تا سنین ده دوازده سالگی محتمل است حدت ذهنی از خود نشان دهد پس از دیدن آموزش مذهبی ناگهان تبدیل به یک خشکه مذهب متعصبی میگردد که ابلهانه تصور میکند به حقیقت مطلق دست یافته است و از این رو به خود مینازد و حتی پسماندگی خویش را با شادمانی امتیازی به حساب میآورد. تأثیر دین اسلام در این زمینه چنان نافذ و کارگر بوده است که تفاوتهای ملی و نژادی را در خود تحلیل برده است. از این قاعده فقط ایران مستثنا است چون موفق شده است خصایص قومی خویش را حفظ کند، چون توانسته است در دنیای اسلامی مقامی جدا احراز کند، چون تشیع را بیشتر پذیرفته است تا کمتر مسلمان باشد.
بیشتر بخوانید: پیشینه و مفهوم علم دینی
آیا اصولاً چیزی به نام علم اسلامی وجود دارد؟ یا لااقل علمی در عالم هست که در اسلام محلی از اعراب داشته باشد و این مذهب با آن کنار بیاید؟ اسلام در قرون اولیه با فلسفه و علم از هر چیز بیگانهتر است. این مذهب با هر گونه خردگرایی و علم فرسنگها فاصله دارد و سوارکاران عرب از آن چون وسیلهای برای کشورگشایی و غارت استفاده کردند. تا وقتی که اسلام منحصراً در دست نژاد عرب باقی بود، یعنی در دوران خلفای راشدین و بنی امیه، کوچکترین فکر غیرمذهبی در آن پیدا نشد. اوضاع پس از غلبه بر ایران و نشستن بنی عباس در سال 750 بر جای بنی امیه تغییر کرد. مرکز ثقل جهان اسلام به سواحل دجله و فرات منتقل شد. این خطه هنوز رد پای سلسلهی ساسانیان و تمدن ایرانی را که یکی از درخشانترین تمدنهایی است که مشرق زمین به خود دیده است و به اوج سلنت خسرو انوشیروان بازمیگردد بر خود داشت. با بنی عباس گویی ساسانیان زندگی را از سر گرفتند، مشاوران و مربیان و وزرای آنها همه از برمکیان بودند. در طی این دوران تا قرن دوازدهم میلادی آثار بزرگ فلسفی به وجود آمد که به طور عادت آثار عربی خوانده میشود، چون به این زبان نگاشته شده است، اما در اصل یونانی- ساسانی است.
هنگامی که ابن رشد آخرین فیلسوف عرب در افسردگی و عزلت روزهای آخر عمر را در مراکش میگذراند، مغربزمین چشم به بیداری کامل میگشود. از حدود سال 1275 میلادی دو کار به موازات هم انجام شد: از طرفی کشورهای اسلامی به سرعت به قعر عمیقترین انحطاط فرهنگی فرورفتند و از طرف دیگر اروپای غربی با قدمی استوار به جست و جوی حقیقت پرداخت، یعنی راهی را برگزید که هنوز ناپیداست. پس از سال 1200 میلادی دیگر تقریباً هیچ فیلسوف عربی معروفی پیدا نشد. اسلام تا آن زمان به دیدهی دشمنی به فلسفه نگریسته بود بیآن که موفق به حذف آن گردد، ولی از سال 1200 میلادی ارتجاع فقها پیروز گشت و بساط فلسفه از سرزمین اسلام برچیده شد.
در فاصلهی نابودی تمدن عهد باستان در قرن ششم و نضج گرفتن آن چه خصیصهی تمدن اروپایی به شمار میآید در قرنهای دوازده و سیزده فاصلهای موجود است که میتوان عصر عربیاش نامید چون ظرف این مدت معرفت بشری در مناطقی که مغلوب اسلام شده بود شکل گرفت. حالا ببینیم واقعاً کدامین جزء آن چه علم عربیاش مینامند عربی است؟ زبان و فقط زبان آن. زبان عربی سرنوشتی همانند زبان لاتین یافت که در مغرب زمین وسیله بیان احساسات و افکاری شد که هیچ ربطی به زبان لاتین نداشت. ابن رشد و ابن سینا همان قدر عربند که آلبرت کبیر، راجر بیکن، فرانسیس بیکن و اسپینوزا لاتین هستند. منظور کردن علم و فلسفه به حساب عربستان همان قدر نابهجاست که منظور داشتن ادبیات لاتین، فلاسفهی اسکولاستیک، رنسانس، علوم قرن شانزدهم و بخشی از قرن هفدهم به حساب شهر رم، صرفاً به این دلیل که زبان نگارش اولی عربی و دومی لاتین است. از بین فلاسفه و دانشمندانی که به عرب بودن مشهورند فقط الکندی اصلاً عربنژاد است و بقیه یا اهل ایران و یا ماورای جیحون و یا اهل کشورهای دیگر هستند.
تا این جا نتیجه گیری من این است که این علم تجربی نیست. حال ببینم آیا لااقل اسلامی هست؟ خیر به هیچ وجه. این جنبش تحقیقی تماماً دستاورد زردشتیان، مسیحیان، یهودیان، حرانیها، اسماعیلیه، و مسلمانانی است که باطناً علیه دین خود شوریده بودند. مأمون که برای اشاعهی فلسفهی یونان از همهی خلفای بنی عباس کوشاتر بود مورد طعن و لعن بیرحمانهی فقیهان قرار گرفت. اگر بلایی طی دوران حکمرانی وی نازل میشد به حساب تنبیه الهی در قبال مدارای او با افکار غیراسلامی گذاشته میشد. چه بسا بارها برای آرام کردن عوامالناسی که به تحریک امامان دست به شورش زده بودند به دستور دستگاه خلافت کتب فلسفی و نجوم را در میادین عمومی سوزاندند یا در آب روان شستند.
ادامه دارد...
منبع:
علم چیست؟ جستارهایی دربارهی فلسفه، پژوهش و آموزش علم، محمد رضا توکلی صابری، تهران، اختران، چاپ اول. (1397)
هنگامی که ابن رشد آخرین فیلسوف عرب در افسردگی و عزلت روزهای آخر عمر را در مراکش میگذراند، مغربزمین چشم به بیداری کامل میگشود. از حدود سال 1275 میلادی دو کار به موازات هم انجام شد: از طرفی کشورهای اسلامی به سرعت به قعر عمیقترین انحطاط فرهنگی فرورفتند و از طرف دیگر اروپای غربی با قدمی استوار به جست و جوی حقیقت پرداخت، یعنی راهی را برگزید که هنوز ناپیداست. پس از سال 1200 میلادی دیگر تقریباً هیچ فیلسوف عربی معروفی پیدا نشد. اسلام تا آن زمان به دیدهی دشمنی به فلسفه نگریسته بود بیآن که موفق به حذف آن گردد، ولی از سال 1200 میلادی ارتجاع فقها پیروز گشت و بساط فلسفه از سرزمین اسلام برچیده شد.
در فاصلهی نابودی تمدن عهد باستان در قرن ششم و نضج گرفتن آن چه خصیصهی تمدن اروپایی به شمار میآید در قرنهای دوازده و سیزده فاصلهای موجود است که میتوان عصر عربیاش نامید چون ظرف این مدت معرفت بشری در مناطقی که مغلوب اسلام شده بود شکل گرفت. حالا ببینیم واقعاً کدامین جزء آن چه علم عربیاش مینامند عربی است؟ زبان و فقط زبان آن. زبان عربی سرنوشتی همانند زبان لاتین یافت که در مغرب زمین وسیله بیان احساسات و افکاری شد که هیچ ربطی به زبان لاتین نداشت. ابن رشد و ابن سینا همان قدر عربند که آلبرت کبیر، راجر بیکن، فرانسیس بیکن و اسپینوزا لاتین هستند. منظور کردن علم و فلسفه به حساب عربستان همان قدر نابهجاست که منظور داشتن ادبیات لاتین، فلاسفهی اسکولاستیک، رنسانس، علوم قرن شانزدهم و بخشی از قرن هفدهم به حساب شهر رم، صرفاً به این دلیل که زبان نگارش اولی عربی و دومی لاتین است. از بین فلاسفه و دانشمندانی که به عرب بودن مشهورند فقط الکندی اصلاً عربنژاد است و بقیه یا اهل ایران و یا ماورای جیحون و یا اهل کشورهای دیگر هستند.
تا این جا نتیجه گیری من این است که این علم تجربی نیست. حال ببینم آیا لااقل اسلامی هست؟ خیر به هیچ وجه. این جنبش تحقیقی تماماً دستاورد زردشتیان، مسیحیان، یهودیان، حرانیها، اسماعیلیه، و مسلمانانی است که باطناً علیه دین خود شوریده بودند. مأمون که برای اشاعهی فلسفهی یونان از همهی خلفای بنی عباس کوشاتر بود مورد طعن و لعن بیرحمانهی فقیهان قرار گرفت. اگر بلایی طی دوران حکمرانی وی نازل میشد به حساب تنبیه الهی در قبال مدارای او با افکار غیراسلامی گذاشته میشد. چه بسا بارها برای آرام کردن عوامالناسی که به تحریک امامان دست به شورش زده بودند به دستور دستگاه خلافت کتب فلسفی و نجوم را در میادین عمومی سوزاندند یا در آب روان شستند.
ادامه دارد...
منبع:
علم چیست؟ جستارهایی دربارهی فلسفه، پژوهش و آموزش علم، محمد رضا توکلی صابری، تهران، اختران، چاپ اول. (1397)
بیشتر بخوانید:
شاهشکل، شاغول علم
ارتباط علم با فلسفه
شناخت علم و عقل