چکیده:
هریک از نمونه های عمده تحلیل تمدنی که کاوالیس انتخاب کرده است، نشانگر تمرکز کار او بر وجه خاص تمدن غربی عموما اروپایی است. این نحوه برخورد ممکن است در مورد نوشته های آیزنشتات آشکارتر از نوشته های ماکس وبر، الیاس، دومونت و نلسون باشد، اما در هر حال عقیده به شکاف بین شرق و غرب (گرچه در کارهای الیاس به طور ضمنی) کم وبیش آشکار است.
تعداد کلمات: 1154 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
هریک از نمونه های عمده تحلیل تمدنی که کاوالیس انتخاب کرده است، نشانگر تمرکز کار او بر وجه خاص تمدن غربی عموما اروپایی است. این نحوه برخورد ممکن است در مورد نوشته های آیزنشتات آشکارتر از نوشته های ماکس وبر، الیاس، دومونت و نلسون باشد، اما در هر حال عقیده به شکاف بین شرق و غرب (گرچه در کارهای الیاس به طور ضمنی) کم وبیش آشکار است.
تعداد کلمات: 1154 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
برگردان : کمال پولادی
مفهوم نخست نظریه جهانی شدن به خودی خود چیز زیادی در باره تمدن به مفهوم دقیق کلمه در برندارد. پیش از اینکه به این خلأ ظاهری بپردازم باید به جهت گیری کلی نظریه جهانی شدن اشاره ای کنم و بار دیگر یادآور شوم که من به عنوان مدافع این نظریه فاصله خودم را با چشم اندازهای نظام جهانی و دیدگاه های اقتصادی - تاریخی مرتبط با آن محفوظ میدارم. همچنین لازم است تأکید کنم که وقتی از جهانی شدن در وجه کلی به عنوان فرایندی صحبت می کنم که طی آن جهان به مکان واحدی تبدیل می شود، منظورم آن نیست که جهانی شدن به خودی خود متضمن تبلور یک نظام همساز است. با این حال در اظهار این مطلب تردید نمی کنم که جهانی شدن متضمن تکوین چیزی از نوع یک فرهنگ جهانی است؛ فرهنگی که اگر حاوی هنجارهای الزام آور نیست، در عوض نوعی گفتمان عمومی در گفتگو از جهان به عنوان یک کل و همینطور گوناگونی های موجود در آن را در بر دارد.
دریافت خود من از نظریه جهانی شدن، از کاری که به اتفاق نتل در اواسط دهه ۱۹۶۰ انجام دادم، ریشه میگیرد (Nettl and 1968 ,1966 ,Robertson). همکاری من و نتل از اشتراک نظر در مخالفت با نظریه های سنتی مدرنیزه شدن در چهارچوب مرزهای ملی، به ویژه غرب محوری این نظریه ها و عدم تمایل آنها به تمایز گذاردن بین تمدن و چهارچوب های ملی ناشی شد. من و نتل با بهره گیری از اندیشه هایی که در باب قشربندی «نظام بین المللی» پیدا شده بود، دیدگاهی در خصوص مدرنیزه شدن ارائه کردیم که این پدیده را فرایندی باز می انگاشت، به ویژه به صورت فرایندی از تحول که جوامع ملی را ملزم می دارد با توجه به فشارهای جهانی برای تحول انگاره خود، از هویت سنتی و خصیصه اجتماعی - فرهنگی خود را در مسیری جهانی سامان دهند. تلاش پترکبیر در روسیه برای نسخه برداری از الگوی غرب و تلاش سلسلہ میجی در ژاپن برای وام گرفتن از الگوی غرب نمونه های تاریخی و بارز این قضیه است. بعدا و تا حدودی در پاسخ به نفوذ فزاینده نظریه نظام جهانی طی دهه ۱۹۷۰، من درگیر یک سلسله تلاش هایی شدم تا به طور همزمان و یکجا به مسئله ارتباط بین خصوصیات ملی و فراگرد جهانی شدن به مثابه تبدیل جهان به مکان واحد بپردازم؛ به ویژه با نظر خاص به انتشار اندیشه مربوط به ابعاد جهانی - بشری این مسئله یعنی ابعاد مربوط به افراد،جوامع، نظام بیناجامعهای و نوع بشر). در حالی که «تحلیل تمدنی» تا همین اواخر در حوزه اصلی کار من جای برجسته ای نداشت، اما با این حال، به گونه ای که هم اکنون در اشاره به نوشته های کاوالیس خواهم گفت، بخش مهمی از فکر مرا به خود مشغول میکرد.
بیشتر بخوانید : گلوبالیسم یا جهانی شدن
هریک از نمونه های عمده تحلیل تمدنی که کاوالیس انتخاب کرده است، نشانگر تمرکز کار او بر وجه خاص تمدن غربی عموما اروپایی است. این نحوه برخورد ممکن است در مورد نوشته های آیزنشتات آشکارتر از نوشته های ماکس وبر، الیاس، دومونت و نلسون باشد، اما در هر حال عقیده به شکاف بین شرق و غرب (گرچه در کارهای الیاس به طور ضمنی) کم وبیش آشکار است. نکته ای که من میخواهم بیان کنم این است که در هر حال در همه اینها یکی از وجوه یا مجموعه ای از وجوه جامعه مدرن غرب به عنوان اساس تأویل این تحلیلها پذیرفته شده است، اگرچه دومونت غرب را از دیدگاه شرقی (یا دقیق تر بگوییم آسیای شرقی) نقد کرده باشد، یا آیزنشتات به گونه ای در صدد ارائه یک نظریه عمومی در باره انگاره های تمدنی برآمده باشد، نظریه جهانی شدن و تجزیه و تحلیل تمدنی ۲۵۳ یا نلسون سعی کرده باشد غرب مرکزی نوشته های وبر را ملایم تر کند. علاوه بر این از میان این بررسیهای تمدنی تنها دومونت (1980 ,1979) کوشیده است به تمدنها مستقیما در متن مسئله همزیستی اشکال مختلف تمدنی و کمک بالفعل یا بالقوۀ تمدن های مختلف و جوامع مختلف به وضعیت سراسری بشر توجه کند.
پیش از اینکه به این خلأ ظاهری بپردازم باید به جهت گیری کلی نظریه جهانی شدن اشاره ای کنم و بار دیگر یادآور شوم که من به عنوان مدافع این نظریه فاصله خودم را با چشم اندازهای نظام جهانی و دیدگاه های اقتصادی - تاریخی مرتبط با آن محفوظ میدارم. همچنین لازم است تأکید کنم که وقتی از جهانی شدن در وجه کلی به عنوان فرایندی صحبت می کنم که طی آن جهان به مکان واحدی تبدیل می شود، منظورم آن نیست که جهانی شدن به خودی خود متضمن تبلور یک نظام همساز است. با این حال در اظهار این مطلب تردید نمی کنم که جهانی شدن متضمن تکوین چیزی از نوع یک فرهنگ جهانی است؛ فرهنگی که اگر حاوی هنجارهای الزام آور نیست، در عوض نوعی گفتمان عمومی در گفتگو از جهان به عنوان یک کل و همینطور گوناگونی های موجود در آن را در بر دارد.
چیزی که من در این تلاش ها دنبال می کردم آن است که از غرب محوری تحلیل های تمدنی کلاسیک فراتر بروم، تلاشی که مطمئنم کاوالیس در اصل آن را تأیید میکند. جایی که من و کاوالیس از یکدیگر فاصله میگیریم پاسخ به این پرسش است که پایه ها و نقاط تمرکز تازه در تحلیل های تمدنی را کجا باید قرار داد، از دید کاوالیس چنین به نظر میرسد که گویا نظریه جهانی شدن دچار همان محدودیت هایی است که تلاش آیزنشتات برای ارائه یک تئوری عام و کلی در باره تمدنها بدان گرفتار است؛ تلاشی که به نظر کاوالیس برخاسته از تمایل به نوعی تعمیم بیناتمدنی است که هم نقد فرهنگی و هم پذیرش تمایزات تمدنی را نادیده میگیرد. اما به چه ترتیب می توان توجه به تمایزات تمدنی را ملحوظ داشت؟ آیا غیر از نمایش نظام مند (همزمانی و در زمانی) ناهمگرایی جهانی، ترتیب دیگری برای ایجاد یک منطق قوی جهت این تمرکز نظر وجود دارد؟
نظر خود من در این موضوع مهم آن است که اکنون باید در جستجوی شکلی از تحلیل تمدنی باشیم که از شیوه مبتنی بر گفتمان غرب محوری فراتر رود، ضمن اینکه آن را نادیده نگیرد. تأکید و پافشاری من بر آن است که این تحلیل تمدنی طراز نوین باید بر پایه ای قرار گیرد که من آن را مسئله جهان بودگی می خوانم. آنچه را که نلسون رویارویی بیناتمدنی می خواند، اکنون دیگر تقریبا یک پدیده نهادینه شده و طرازبندی شده جهانی است. چنین مواجههای تمدنها را در وضعیت جهان به عنوان یک مکان (نه یک جماعت یا جامعه) واحد قرار می دهد و به این معنا است که ما باید تمدنها را به حوزه علوم اجتماعی وعلوم انسانی «برگردانیم» به سخن دیگر راهبرد خود من، اگر نه همواره به صراحت، این بوده است که زمینه ای را تصویر کنم که در آن تمدنها (و خرده تمدنها) خود را عرضه می دارند و نیز مبانی عامی را که بر پایه آن تمدنها را می توان و باید تجزیه و تحلیل کرد. سخن من این است که این امر نسبت به رهیافت های دیگر پایه محکم تری برای تلاش ما فراهم میکند. این شیوه در عین حال رهیافتی از نوع رهیافت کاوالیس را (که متمرکز بر ارتباط بین نظریه تمدنی و کردار تمدنی است) تکمیل می کند، یا در واقع توجیهی برای آن فراهم میکند. این امر همچنین به ما کمک میکند که بهتر از گذشته مرز بین تمدنها و خرده تمدنها را مشخص کنیم، زیرا در قالب رویکرد مورد نظر من ما به تمدنها «امکان میدهیم تا هم در قالب تاریخی و هم در قالب فعلی، در متن زمینه های فراتمدنی به شناسایی هویت خود نایل شوند. همسو با این مسیر است که مطالعه واقعی تاریخ جهانی را میتوان با تحلیل تمدنی ترکیب کرد.
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
پیش از اینکه به این خلأ ظاهری بپردازم باید به جهت گیری کلی نظریه جهانی شدن اشاره ای کنم و بار دیگر یادآور شوم که من به عنوان مدافع این نظریه فاصله خودم را با چشم اندازهای نظام جهانی و دیدگاه های اقتصادی - تاریخی مرتبط با آن محفوظ میدارم. همچنین لازم است تأکید کنم که وقتی از جهانی شدن در وجه کلی به عنوان فرایندی صحبت می کنم که طی آن جهان به مکان واحدی تبدیل می شود، منظورم آن نیست که جهانی شدن به خودی خود متضمن تبلور یک نظام همساز است. با این حال در اظهار این مطلب تردید نمی کنم که جهانی شدن متضمن تکوین چیزی از نوع یک فرهنگ جهانی است؛ فرهنگی که اگر حاوی هنجارهای الزام آور نیست، در عوض نوعی گفتمان عمومی در گفتگو از جهان به عنوان یک کل و همینطور گوناگونی های موجود در آن را در بر دارد.
چیزی که من در این تلاش ها دنبال می کردم آن است که از غرب محوری تحلیل های تمدنی کلاسیک فراتر بروم، تلاشی که مطمئنم کاوالیس در اصل آن را تأیید میکند. جایی که من و کاوالیس از یکدیگر فاصله میگیریم پاسخ به این پرسش است که پایه ها و نقاط تمرکز تازه در تحلیل های تمدنی را کجا باید قرار داد، از دید کاوالیس چنین به نظر میرسد که گویا نظریه جهانی شدن دچار همان محدودیت هایی است که تلاش آیزنشتات برای ارائه یک تئوری عام و کلی در باره تمدنها بدان گرفتار است؛ تلاشی که به نظر کاوالیس برخاسته از تمایل به نوعی تعمیم بیناتمدنی است که هم نقد فرهنگی و هم پذیرش تمایزات تمدنی را نادیده میگیرد. اما به چه ترتیب می توان توجه به تمایزات تمدنی را ملحوظ داشت؟ آیا غیر از نمایش نظام مند (همزمانی و در زمانی) ناهمگرایی جهانی، ترتیب دیگری برای ایجاد یک منطق قوی جهت این تمرکز نظر وجود دارد؟
نظر خود من در این موضوع مهم آن است که اکنون باید در جستجوی شکلی از تحلیل تمدنی باشیم که از شیوه مبتنی بر گفتمان غرب محوری فراتر رود، ضمن اینکه آن را نادیده نگیرد. تأکید و پافشاری من بر آن است که این تحلیل تمدنی طراز نوین باید بر پایه ای قرار گیرد که من آن را مسئله جهان بودگی می خوانم. آنچه را که نلسون رویارویی بیناتمدنی می خواند، اکنون دیگر تقریبا یک پدیده نهادینه شده و طرازبندی شده جهانی است. چنین مواجههای تمدنها را در وضعیت جهان به عنوان یک مکان (نه یک جماعت یا جامعه) واحد قرار می دهد و به این معنا است که ما باید تمدنها را به حوزه علوم اجتماعی وعلوم انسانی «برگردانیم» به سخن دیگر راهبرد خود من، اگر نه همواره به صراحت، این بوده است که زمینه ای را تصویر کنم که در آن تمدنها (و خرده تمدنها) خود را عرضه می دارند و نیز مبانی عامی را که بر پایه آن تمدنها را می توان و باید تجزیه و تحلیل کرد. سخن من این است که این امر نسبت به رهیافت های دیگر پایه محکم تری برای تلاش ما فراهم میکند. این شیوه در عین حال رهیافتی از نوع رهیافت کاوالیس را (که متمرکز بر ارتباط بین نظریه تمدنی و کردار تمدنی است) تکمیل می کند، یا در واقع توجیهی برای آن فراهم میکند. این امر همچنین به ما کمک میکند که بهتر از گذشته مرز بین تمدنها و خرده تمدنها را مشخص کنیم، زیرا در قالب رویکرد مورد نظر من ما به تمدنها «امکان میدهیم تا هم در قالب تاریخی و هم در قالب فعلی، در متن زمینه های فراتمدنی به شناسایی هویت خود نایل شوند. همسو با این مسیر است که مطالعه واقعی تاریخ جهانی را میتوان با تحلیل تمدنی ترکیب کرد.
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
بیشتر بخوانید :
جهانی شدن، مفاهیم و دیدگاه ها
جهانی شدن چیست؟
نظریههای جهانی شدن