طبیعت و فیض (قسمت دوم)

اگر خدا و انسان هر دو نیکو خوانده می شوند، این معنا برای هر یک، معنایی متفاوت دارد، در مورد واژه نیکو، نخست باید کدام معنا را در نظر بگیریم؟ تا آنجا که موضوع به زبان انسانی مربوط می شود، اول باید معنایی...
يکشنبه، 7 بهمن 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طبیعت و فیض (قسمت دوم)
توماس آکویناس وتحول در اندیشه مسیحی
 
چکیده:
اگر خدا و انسان هر دو نیکو خوانده می شوند، این معنا برای هر یک، معنایی متفاوت دارد، در مورد واژه نیکو، نخست باید کدام معنا را در نظر بگیریم؟ تا آنجا که موضوع به زبان انسانی مربوط می شود، اول باید معنایی را که این واژه در مورد انسان بیان میکند مد نظر داشته باشیم.
 
تعداد کلمات: 1058 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
 
طبیعت و فیض (قسمت دوم)
نویسنده: تونی لِین  
ترجمه: روبرت آسریان
 
توماس به سبب آراء خود در مورد قیاس تشبیه، مشهور است. هنگامی که ما در مورد خدا سخن میگوییم و برای مثال می گوییم: خدا نیکوست یا خداوند صخره من است؛ منظورمان چیست؟ آیا واژه های «نیکو» و «صخره» دقیقا همان معنایی را دارند که ما در زبان روزمره در مورد انسانها و سنگ ها به کار می گیریم؟ اگر خدا وجودی فراباشنده و متعال باشد این واژه های نمی توانند به همین معنا به کار گرفته شوند. آیا معنای این واژه ها از کاربرد روزمره آنها کاملا متفاوت است، درست همان گونه که پوست یک گربه از پوست یک درخت کاملا متمایز است؟ اگر چنین باشد؛ پس ما باید بگوییم که در مورد خدا هیچ چیز نمی دانیم. اما این گفته با گفته (رومیان ۲۰ : ۱ ) متناقض است که می گوید جهان آفرینش مطالبی را در مورد خدا به ما می گوید. توماس دو نوع گزاره متفاوت را در مورد خدا بر می شمرد. برخی از این گزاره ها استعاری هستند مانند گزاره «خداوند صخره من است.» این جمله یک استعاره است؛ زیرا واژه صخره در وهله نخست، در مورد صخرۀ مادی و در وهله دوم، در مورد خدا به کار گرفته می شود تا در قیاس با استحکام صخره، قابل اعتماد بودن خدا را نشان بدهد. برخی واژه های دیگر، منحصرة و دقیقا در مورد خدا به کار گرفته می شوند، همانند موردی که میگوییم خدا نیکوست. نیکویی خدا با نیکویی ما قابل مقایسه است؛ بنابراین، برای به کار بدن یک واژه واحد برای نیکویی خدا و انسان زمینه مشترکی وجود دارد. حال آنکه این واژه دقیقا همان معنای یکسان را در مورد خدا و انسان ندارد (توماس این استدلال را مطرح می سازد که نیکویی انسان از وجود وی، مجزاست و انسان می تواند نیکو نباشد، در حالی که در مورد خدا چنین نیست و او نمی تواند نیکو نباشد).

  بیشتر بخوانید :   مسئله کودک آزاری در کلیسا و واکنش واتیکان

اگر خدا و انسان هر دو نیکو خوانده می شوند، این معنا برای هر یک، معنایی متفاوت دارد، در مورد واژه نیکو، نخست باید کدام معنا را در نظر بگیریم؟ تا آنجا که موضوع به زبان انسانی مربوط می شود، اول باید معنایی را که این واژه در مورد انسان بیان میکند مد نظر داشته باشیم. ما نخست با نیکویی انسانی آشنایی داریم. «ما نمی توانیم به هیچ وجه از خدا سخن بگوییم مگر اینکه از زبانی استفاده کنیم که آن را در مورد مخلوقات به کار می گیریم.» اما (افسسیان ۱۴ : ۳ و ۱۵) این موضوع را بیان می دارد که مفهوم پدر بودن در میان انسانها بر مفهوم پدری خدا متکی است و از آن مسمی می شود. در این مورد، باید گفت در حالی که واژه هایی چون صخره در وهله نخست به صخره مادی و دنیوی اشاره دارند، واژه هایی چون نیکو در وهله اول به خدا اشاره دارند و بنابراین، در مورد خدا به شکلی دقیق و صحیح و نه به شکلی استعاری به کار گرفته می شوند؛ یعنی این خداست که «علت العلل» همه نیکویی های مخلوق است. علاوه بر این، نیکویی خدا کامل است بنابراین، صحیح ترین کاربرد و اطلاق واژه نیکو هنگامی دیده می شود که به خدا منسوب شود. «کسی نیکو نیست جز خدا» (مرقس ۱۸ : ۱۰ ).اما درک و فهم ما از این واژه بر اساس نیکویی انسانی به وجود آمده است. بنابراین، توماس به ما نشان میدهد که معرفت ما از خدا معرفتی واقعی اما ناکامل است. «خدا ورای همه تفکرها و گفته های انسان قرار دارد. آن کسی که خود تصدیق میکند هر آنچه می اندیشد و می گوید، با آنچه خدا واقعا هست فاصله بسیاری دارد، کسی است که بهتر از دیگران خدا را می شناسد.»
 توماس به سبب آراء خود در مورد قیاس تشبیه، مشهور است. هنگامی که ما در مورد خدا سخن میگوییم و برای مثال می گوییم: خدا نیکوست یا خداوند صخره من است؛ منظورمان چیست؟ آیا واژه های «نیکو» و «صخره» دقیقا همان معنایی را دارند که ما در زبان روزمره در مورد انسانها و سنگ ها به کار می گیریم؟ اگر خدا وجودی فراباشنده و متعال باشد این واژه های نمی توانند به همین معنا به کار گرفته شوند. آیا معنای این واژه ها از کاربرد روزمره آنها کاملا متفاوت است، درست همان گونه که پوست یک گربه از پوست یک درخت کاملا متمایز است؟ اگر چنین باشد؛ پس ما باید بگوییم که در مورد خدا هیچ چیز نمی دانیم. اما این گفته با گفته (رومیان ۲۰ : ۱ ) متناقض است که می گوید جهان آفرینش مطالبی را در مورد خدا به ما می گوید. توماس دو نوع گزاره متفاوت را در مورد خدا بر می شمرد.
اسامی و کلماتی که در مورد خدا و دیگر موجودات به کار گرفته می شوند، دقیقا یک معنا را در مورد آنها بیان نمیکنند و در عین حال چند معنایی و مبهم نیز نیستند... این اسامی و کلمات، بر اساس قیاس تشبیه به کار برده می شوند. از آنجایی که خدا سرمنشأ همه چیز است و همه امور را در ارتباط با خدا به عنوان سرمنشأ آنها مقایسه میکنیم، به خدا نیز اسامی و کلماتی را نسبت می دهیم که بیانگر کمال در موجودات است. این امر، به وضوح این حقیقت را مطرح می سازد که در زمینه اطلاق کلمات، این کلمات در وهله نخست در مورد مخلوقات به کار می روند مگر آنکه ذهنی که این کلمات را اطلاق میکند توجه خود را از موجودات به سوی خدا متوجه سازد. اما در مورد اموری که توسط کلمات معنا می یابند؛ این کلمات در وهله اول در مورد خدا به کار گرفته می شوند که از وی به سو پر موجودات کمال نازل می شود. (چکیده الاهیات ۲۷ : ۱)
 
توماس همچنین به سبب تعلیم خود در مورد آیین عشای ربانی شهرت دارد. وی آموزه تبدل جوهر را شرح و بسط داد که در شورای لاتران در سال ۱۲۱۵ به صراحت بیان گشت. اگر جوهر بدن و خون مسیح در عشای ربانی حاضر باشد، پس برای جوهر نان و شراب چه اتفاقی می افتد؟ در زمان توماس، سه نظریه در این مورد وجود داشت:
۱- نخستین نظریه این بود که جوهر نان و شراب در جوار جوهر بدن و خون مسیح باقی می ماند. این بیان، نظریه هم جوهری نامیده می شد.
۲- نظریه دیگر این بود که جوهر نان و شراب نابود شده و جوهر بدن و خون مسیح جای آن را می گیرد. این دیدگاه، نظریۀ «فنا» نام داشت.
۳- نظریه سوم این بود که جوهر نان و شراب به جوهر بدن و خون مسیح متبدل می شود که این بیان، نظریۀ «تبدل» نام داشت.
هنگامی که در قرن سیزدهم اصطلاح «تبدل جوهر» باب شد، این اصطلاح در مورد هر یک از تعاریف این سه نظریه می توانست مصداق داشته باشد. در واقع، این اصطلاح بیشتر در ارتباط با نظریه «قنا» به کار گرفته می شود. هنگامی که شورای چهارم لاتران، این اصطلاح را تعریف کرد، تنظیم کنندگان بیانیه نهایی آن، هنوز این ضرورت را درک نکرده بودند که باید بین این سه نظریه دست به انتخاب بزنند. اما توماس این مبحث را مطرح کرد که نظریه هم جوهری» نظریه ای بدعت آمیز محسوب می شود و نظریه «فنا» آشکارا نادرست است. در قرن بعدی، اصطلاح «تبدل جوهر» تنها به نظریه سوم اطلاق می شد.

ادامه دارد..

منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)

  بیشتر بخوانید :
  رویکرد مسیحیان درباره مصلوب شدن عیسی مسیح
  مریم و آموزه مادر خدا در مسیحیت
  نزدیکی و صمیمیت با خدا از راه رنج

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط