واقعيت نامتناهى على (علیه السّلام)

من در اين گفتار در پى آنم كه زيرساز زندگى على(علیه السّلام) و اهميت بحث در آن باره را تا حدى روشن كنم و فلسفه لزوم توجه به طرز فكر و عمل‌ امام را اگر‌ امكانات بگذارند برملا سازم، تا اجتماع ببيند كه اگر هر صبح همراه نشريات يوميه، يك كتاب هم در زندگى على به دست مردم بدهد زياد نيست، بلكه تنها راه زنده نگه داشتن نواميس ارزشمند زندگى همين است و بس، كه زندگى على روش و اجتماعى على پسند بسازيم، و در اين راه اگر نيروى شورانگيز ولاى على و معنويت خلاق
شنبه، 7 شهريور 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واقعيت نامتناهى على (علیه السّلام)
واقعيت نامتناهى على (علیه السّلام)
واقعيت نامتناهى على (علیه السّلام)

نويسنده: محمدرضا حكيمى




من در اين گفتار در پى آنم كه زيرساز زندگى على(علیه السّلام) و اهميت بحث در آن باره را تا حدى روشن كنم و فلسفه لزوم توجه به طرز فكر و عمل‌ امام را اگر‌ امكانات بگذارند برملا سازم، تا اجتماع ببيند كه اگر هر صبح همراه نشريات يوميه، يك كتاب هم در زندگى على به دست مردم بدهد زياد نيست، بلكه تنها راه زنده نگه داشتن نواميس ارزشمند زندگى همين است و بس، كه زندگى على روش و اجتماعى على پسند بسازيم، و در اين راه اگر نيروى شورانگيز ولاى على و معنويت خلاق تشيع و نشاط سازنده طبقه جوان به همگامى برخيزند، به رسيدن به مقصود،‌ اميدها خواهيم داشت و ديگر گناه يأس مرتكب نخواهيم گشت.
پس اكنون، منظور اين نوشته نشان دادن موقعيت تربيتى على است در تاريخ انسان و هم نماياندن فلسفه پيگيرى از اين رشته بحث و گفتگو كه مخصوصاً نگارنده اين صفحات در زندگى خويش زياد بدان اهتمام ورزيده است و يقين است كه در اين گفتار از من توقع داشته نشده كه درباره عظمت ذاتى و شخصيت على سخن سر كنم و حتى از آن بيكرانه بحر قسمت يك روزه‏اى در كوزه ريزم، چه اين كار از بزرگانى همچون ابن سينا و نصيرالدين طوسى بر نيامد كه با كلماتى كوتاه دهشت زدگى خود را در برابر اين عظمت بتوان عظمت نشان دادند و مبهوت به ديواره تاريخ تكيه كردند.
چون واقعيت على همچون واقعيت اسرار بزرگ است كه هر چه انسان بدانها نزديك شود و بكاود و پى برد، بيشتر مرعوب مى‏شود و از زبان مى‏افتد.
درباره شخصيت و عظمت على همين بس كه انسان هرچند هم پر مطالعه و دانش اندوخته باشد به اشاره‏اى بگذرد، زيرا بعد شناسايى على بعد مطالعه و دانشها و مقياسهاى بشرى نيست.
آن كس كه در دريايى بى ساحل و كبود دست و پا مى‏زند و خورشيد را مى‏نگرد كه از سمتى از آب طلوع مى‏كند و از سمت ديگر در آب فرو مى‏رود درباره اين دريا، چه بگويد؟ جز اين كه همين قدر بفهماند كه در دريا افتاده‏ام و در دامن‌ امواج كوه پيكر اين دريا خاره‏اى گران خاشه‏اى بيش نيست.
على همان بيكران دريايى است كه خورشيد همه ارزشهاى زندگى و احساس و شعر انسانى از سويى از آن مى‏دمد و از سويى در آن غروب مى‏كند و گنجايش سطح هستى على است كه مى‏تواند تمام فروغ‏هاى ارزيابى شده وجود را بگيرد و از خود متجلى سازد، انسان در اين دريا افتاده چه بگويد؟ جز اين كه بگويد من هم دستخوش‌ امواج اين دريا شده‏ام.
عشق هميشه از رسيدن به زيبايي‌هاى عظمت بار و پر غرور سرچشمه مى‏گيرد و تا ممكن گردد درباره آن زيباييها گفتگو و تفسير شود ولو در حديث ديگران، چنان مى‏شود، ولى همين كه از حد تعريف گذشت زبان بسته مى‏شود و چشم دل باز، و عشق در عمق روح ريشه مى‏دواند و هر دم بر تجليات و دامنگيرى‏هايش افزوده مى‏گردد. كم‌كم غبار و خاكسترى نمى‏ماند و آتش گل انداخته عشق مى‏سوزد و مى‏سوزاند و بى سر و سامان مى‏كند. عاشقان ديگر سر و سامان نمى‏دانند.
واقعيت متجلى على در همه مظاهر زيباييهاى عظمت پيوند: احساس، نفوذ، ديد، عدالت، تقوا، شجاعت، رادى، بزرگى، سخاوت، اصالت احساس وظيفه، انسان دوستى بيكران، حقوق‏شناسى باريك، يتيم‌نوازى و زاغه جويى، پي ريزى فلسفه‏هاى عميق، محبت و شور زندگى، ايثار، نيايش و عبادت از گنجايش بدر، ولايت مطلق و نفوذ در روح عالم و تسلط بر ملكوت ماهيات به اذن و اراده خدا، روشن انديشان را وا داشت، كه نه تنها على را پيشواى خود بدانند بلكه به او عشق بورزند، او را بزرگ دارند و بزرگ، آنگونه كه انسانها هماهنگ شوند و انسانى را بزرگ دارند، براى انسانيت، براى حق... براى حقيقت جاودان... براى آن فروغ مطلق و بى‌انتهايى كه از مرزهاى انديشه مى‏گذرد.
آنان كه به درستى شناختند كه بايد به فكر انسان باشند، آنان كه فهميدند كه بايد صخره مانند تكيه‌گاه پيكره‏اى واقع شوند كه در پرتو شخصيتش كوچكترين پديده حقوقى پايمال نگردد و تعليماتش زندگى سازد و زندگى‏هاى مرگ‌گونه را خراب كند، آنان كه دانستند كه بايد بكوشند تا يك روز، در يك اجتماع، يك طفل يتيم، حتى از يك حق خود هم محروم نماند و آنان كه به انسان و ارزش انسان ايمان آوردند، رفتند كه على را يارى كنند و طنين تكان‌دهنده اين نداى حماسى را همه جا برسانند و همراه نور خورشيد به هر كرانه‏اش بريزند.
اين حقيقتها بود كه عشقى خون فرجام و محبتى دامنگير آفريد و براى اينها واين وظيفه بزرگ انسانى بود كه انسانهاى بزرگى همچون:
سلمان فارسى، اباذر غفارى، مقداد كندى، محمد بن ابى‌بكر، عبدالله بن مسعود، سعد بن عباده، قيس بن سعد، مالك اشتر نخعى، سعيد بن قيس همدانى،‌هاشم مرقال، كميل بن زياد، حجر بن عدى، عمرو بن حمق خزاعى، ميثم تمار، رشيد هجرى، سعيد بن جبير، عبدالله بن عفيف، سليمان بن صرد خزاعى، عبدالله بن سعيد آزدى، محمد ابن ابى عمير، ابن سكيت و صدها نفر ديگر رفتند وبه جرم على دوستى (كه در واقع همان انسان دوستى مطلق بود، چه بگفته روسو: دوستى انسانيت جز دوستى على نيست) سوختند و نابود شدند و خاكستر گرم خود را بر ارواح پاشيدند...
اينها بود كه رفتند و تاريخ على‏شناسى و تشيع را با خون آزادگان نوشتند و شهداى عظيم كربلا سرود پيروزى خونرنگ خود را در خيمه تاريخ نواختند و بزرگترين سرمشق را به آزاديخواهان و مصلحان دادند.
اينها بود كه سادات حسنى و حسينى هر دم در هر گوشه خروج كردند. و زندگى خود را با تند رنگ خون زينت دادند و اولاد على و فاطمه لاى ديوارها گذارده مى‏شدند و در ساختمان يك شهر اسلامى كار استوانه را به دوش مى‏گرفتند، و ابوالفرج اصفهانى كتاب «مقاتل الطالبيين» را نوشت.
اينها بود كه جوانان شيعه مذهب غيور كه آتش عشق على مشتعلشان ساخته بود، در كوچه‏ها و خيابانهاى كوفه حركت مى‏كردند و پرچمهاى خونين خود را در ميان نخلستانها مى‏گرداندند و با شعار شور آور «يا منصور‌ امت» هيجان خلق مى‏كردند.
اينها بود كه اصحاب بزرگوار ائمه با چه خون جگرها و دردها و مشقتها، تعليمات شيعه را نشر مى‏دادند، عقيده‌شناسان و حقوقدانان بزرگ تربيت مى‏شدند و‌ امام صادق 4000 تن را تربيت مى‏كرد و جابر بن حيان پدر شيمى را پرورش مى‏داد.
اينها بود كه محدثان و اديبان و دانشمندانى مانند:
شيخ ابوالحسن علان رازى، حافظ بديع‌الزمان همدانى، ابوالحسين بن طرخان كندى، ابوالمحاسن رويانى، شيخ ابو على فتال نيشابورى، ابن‌هانى اندلسى، مؤيد الدين طغرائى، شيخ جمال الدين حمدانى، شيخ حسن بن محمد سكاكينى، شمس‌الدين محمد مكى، حكيم صدرالدين دشتكى، شيخ نورالدين علايى محقق ثانى، شيخ زين‌الدين عاملى، شيخ شهاب الدين خراسانى، قاضى نورالله شوشترى و... كه سر و كارشان با علم و كتاب و مدرسه بود به هيجان‌ آمدند و در راه نواميس انسانى تشيع شهيد گشتند و سرفصل كتاب علم را با خون آذين بستند و خون جوشنده خود را بر افق تاريك پاشيدند و خاطرات «مرگ سقراط» را تجديد كردند، و علامه ‌امينى از پس كرانه‏هاى احساسات خويش دست برآورد و كتاب آنان: «شهداءالفضيله» را نوشت.
اينها بود كه شعراى پرشور و متفكر و با شخصيت و مبارزى همچون:
نابغه جعدى، فرزدق، كميت اسدى، سيد حميرى، ابوتمام طائى، دعبل خزاعى، حمانى كوفي، ابو فراس حمدانى، شرف رضى، عبدى كوفى، اشجع سلمى، كثير عزه، ابن الرومى، ابوالفتح كشاجم، صنوبرى، مفجع، ناشى صغير، ابن حماد، ابن طباطبا، ابوالفرج رازى، مهيار ديلمى، ابو العلاء معرى، صفى‌الدين جلى، ابو حامد انطاكى، قاضى تنوخى، رودكى، فردوسى طوسى، سنائى غزنوى، ابوالحسن تهامى، ابن سنان خفاجى، ابن منير طرابلسى، اسدى طوسى، كسائى مروزى، ناصر خسرو علوى، حافظ شيرازى، سلمان ساوجى، نظيرى نيشابورى، جمال‌الدين خليعى، حافظ رجب برسى، صائب تبريزى، محتشم كاشى، سروش اصفهانى، سيد حيدر حلى، عبدالمحسن كاظمى، علامه اقبال پاكستانى، شيخ كاظم ازرى، شيخ محمد رضا سبيبى، سيد سعيد حبوبى، عبدالمهدى مطر، ملك‌الشعراى بهار و...
و فلاسفه و حكما و رياضى‌دانان و عقيده‌شناسان بزرگى همچون:
هشام بن حكم، ابن اعلم بغدادى، حسن بن موسى نوبختى، ابو على سينا، ابو نصر فارابى، ابو ريحان بيرونى، خواجه نصير طوسى، يعقوب كندى، ابو على بن مسكويه، ابو اسحق فزارى، ابوسعيد سجزى، ابو زيد بلخى، احمد بن يوسف مصرى، احمد بن طيب سرخسى، ابن قبه رازى، ابن مبشر بغدادى، بديع اسطرلابى، قطب‌الدين رازى، مير ابوالقاسم فندرسكى، ميرداماد حسينى، غياث‌الدين كاشانى، ملا عبدالرزاق لاهيجى، جلال‌الدين دوانى، ابومحمد همدانى، كامل‌الصباح عاملى و...
و شخصيت‏هاى ادبى، علمى، حقوقى و اجتماعى مهمى همچون:
شيخ مفيد، شيخ صدوق، شيخ كلينى، شريف رضى، شريف مرتضى، خليل فراهيدى، ابوالحسن كسائى، ابوعقمان مازنى، ابن فهد حلى، شيخ طوسى، قطب‌الدين راوندى، شيخ طبرسى،‌ امام مرزوقى، ابن ابى جمهور احسائى، علامه حلى، ابوالفتوح رازى، عبدالجليل قزوينى رازى، ابوالفضل ابن العميد، صاحب بن عباد، ابن طاووس حسنى، شيخ بهائى، علامه مجلسى، مقدس اردبيلى، ملا مهدى نراقى، فيض كاشانى، شيخ حر عاملى، علامه بحرالعلوم، مير حامد حسين هندى نيشابورى، ميرزاى شيرازى، سيد جمال‌الدين اسدآبادى، شيخ انصارى، سيد محسن ‌امين عاملى، سيد حسن مدرس، سيد حسن صدر كاظمى، شيخ محمد جواد بلاغى، شيخ محمد حسين كاشف‌الغطا، سيد عبدالحسين شرف الدين، آيت‌الله بروجردى، شيخ آقابزرگ تهرانى،‌ امام خمينى، علامه ‌امينى و... و بسيار رهبران بزرگ و مصلحان اجتماعى و رجال علمى ديگر همه مشعل على‏شناسى را به دوش كشيدند و اجتماعات با پرتو دانش و تقوا و فضايل خويش به حقايق جاويد و مفاهيم زنده تشيع رساندند و فداكاريهاى خستگى‏ناپذير و مجاهدات عظيم خود را سرمشق آيندگان قرار دادند. گر چه همواره سد راههايى خشن نيز داشته‏اند.
اينها بود كه دانشمند بزرگ ابوريحان بيرونى در كتاب «الاثار الباقيه» عيد غدير را از بزرگترين اعياد همگانى اسلامى شمرد...
وضياء الدين مقبلى عالم متبحر اهل سنت، پس از ذكر اسناد حديث غدير، گفت:
«فان لم يكن هذا معلوماً فما فى الدين معلوم»
اگر اين حديث، دانسته و ثابت نباشد پس در اسلام هيچ دانسته و ثابتى نيست.1
حافظ ابوالعلاء همدانى گفت: «اروى هذا الحديث بمائتين و خمسين طريقاً: من اين حديث (غدير) را با دويست و پنجاه سند نقل مى‏كنم».2
اينها بود كه دانشمندان و محدثان بزرگ اهل سنت، فضايل و مناقب على را در كتب خود نوشتند و در سراسر ممالك نشر شد و بازگو گشت و نفوذ كرد و پرورش داد و حتى حقيقت غدير را كه يكى از ريشه‏هاى استدلالى و دينى و الهى تشيع است و بس مهم و قاطع، گروههاى فراوانى از علماى فنى سنت دركتابهاى معتبر و معتمد خود، حتى در چند «صحيح» نقل كردند...
اينها بود كه پيوسته كتاب على «نهج‌البلاغه» همچون مشعل جاودان افروخته، روى پايه افكار و احساسات اجتماعات قرار داشت و همواره نيز قرار دارد و بيش از صد شرح و تفسير بر آن نوشته شده و به ده‏ها زبان، همه يا قسمتهايى از آن گردانده شده است و از شرح‏هايش يكى شرح شيخ محمد عبده (حكيم و مفتى بزرگ مصر و از پيشوايان حركتهاى علمى و اجتماعي اخير آن كشور) است كه بواسطه تأثيرات سيد جمال‌الدين و همكارى با او، بيشتر بحقايق تشيع و كلام على(علیه السّلام) پى برد و بر آن شرح نوشتن و آن كتاب را در همه مصر و بلاد اسلامى عرب پهن كرد و در آغاز شرحش گفت:
«من در مطالعه اين كتاب از فصلى به فصل ديگر مى‏رسيدم و حس مى‏كردم كه پرده‏هاى سخن عوض مى‏شود و‌ آموزشگاههاى پند و حكمت تغيير مى‏يابد و گاهى خودم را در جهانى مى‏يافتم كه ارواح بلند معانى با زيور عبارت تابناك، آن را آباد ساخته است.
اين معانى بلند پيرامون روانهاى پاك و دلهاى روشن مى‏گردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد و به مقصد عالي يى كه دارند برساند و از لغزش گاهها دورشان كرده به شاهراه محكم فضيلت و كمال بكشاند. و گاه مى‏يافتم كه عقلى نورانى كه هيچ شباهتى با اجسام ندارد از عالم الوهيت جدا گشته و به روح انسانى اتصال يافته او را از لابه‏لاى پرده‏هاى طبيعت بيرون آورده و تا سرا پرده ملكوت اعلى بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرينش رسانده است...».3
از ترجمه‏هاى نهج‌البلاغه يكى اثر مرحوم جواد فاضل است كه بارها به نام «سخنان على» به چاپ رسيده است. من به طبقه جوان يكسر، توصيه مى‏كنم كه اين كتاب را بگيرند و هميشه داشته باشند و در هر شبانه روز ولو مقدار كمى از آن بخوانند حتى آن جوانان كه خود را از دين كنار مى‏كشند (در صورتى‌كه به اصول شريف انسانيت پاى بند باشند) پذيرفتن اين توصيه مهرآميز چندان زحمتى ندارد. بروند و با على آشنا شوند و به همين كه از او نامى بشنوند، بس نكنند، تا بنگرند كه اگر دين همانست كه على داشته و بدان مى‏خوانده، بايد دين داشت و بايد به استوارى در دين سر بلند بود... و بايد در تمام فراز و نشيبهاى زندگى از فروغهاى اين مرد جاودان هدايت جست.
اينها بود كه حتى از غير مسلمين ده‏ها نويسنده و فيلسوف و اديب بزرگ در سراسر جهان درباره عظمت على(علیه السّلام) مقاله‏ها و كتابهاى مختصر و مفصل نوشتند و كسانى مانند بارون كاراديفو، توماس كارلايل، جبران خليل جبران، ‌امين نخله، نرسيسان، گابريل انگيزى، جورج جرداق، بولس سلامه، ميخائيل نعيمه، فؤاد جرداق و... در تجليل‌ امام سخنها گفتند، و از آن ميان كارلايل انگليسى گفت: «...و‌ امام على جز اين ما را گنجايش ندارد كه او را دوست بداريم و بدو عشق بورزيم» و نرسيسان فاضل مسيحى گفت: «اگر اين خطيب بزرگ در عصر ما، هم‏(10) اكنون بر منبر كوفه پا مى‏نهاد، مى‏ديديد كه مسجد كوفه با آن پهناوريش از شاپوهاى اروپائيان موج مى‏زد، مى‏آمدند تا از درياى سر ريز دانش او روحشان را سيراب سازند»...4
اينها بودكه شبلى شميل دوست بخنز و طبيعيدان معروف گفت: «الامام على بن ابى طالب عظيم العظماء، نسخة مفردة لم يرلها الشرق و لا الغرب صورة طبق الاصل، لا قديماً و لا حديثاً.»5
اينها بود كه بولس سلامه بيروتى حقوقدان مسيحى در اثر ادبى و بديع خود سرود: «شبهايى كه بيدار بوده با درد و رنج مى‏گذراندم، افكار و تخيلاتم مرا به گذشته كشانده و شهيد بزرگ‌ امام على و سپس‌ امام حسين به ياد من مى‏آمدند، يك بار براى مدتى طولانى گريستم و سپس شعر «على و حسين» را نوشتم.
آرى من يك مسيحى هستم ولى ديده باز دارم و تنگ بين نيستم. من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مى‏كنم كه مسلمانان درباره او مى‏گويند خدا از او راضى است، صفا با اوست و شايد هم خدا به او احترام بگذارد، و مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن گفته و از تعليمات او سرمشق مى‏گيرند و دينداريش را پيروى مى‏نمايند.
از آنجا كه در آيينه تاريخ، مردم پاك و نفس كش بخوبى نمايان هستند مى‏توان على را بزرگتر از همه آنها شناخت... او بطورى از وضع رقت بار يتيمان و فقيران متأثر و غمگين مى‏گشت كه حالت وحشتناكى بخود مى‏گرفت...
اى داماد پيغمبر! شخصيت تو مرتفع‏تر از مدار ستارگان است. اين از خصايص نور است كه پاك و منزه باقى مانده، گرد و غبار نمى‏تواند آن را لكه‏دار و كثيف كند. آن كس كه از حيث شخصيت، ثروتمند و غنى است هرگز نمى‏تواند فقير باشد، نجابت و شرافت او با غم ديگران عاليتر و بزرگتر شده است، شهيد راه ديندارى و ايمان با لبخند رضايت درد و مشقت را مى‏پذيرد.
اى استاد ادب و سخن! شيوه گفتار تو مانند اقيانوسى است كه در عرصه پهناور آن روحها به هم مى‏رسند و به يكديگر مى‏پيوندند...».6
و همين مواريث معنوى و وارستگيهاى عميق و فضيلتهاى بزرگ شيعه مذهبان آزاد الهى بود كه همه جا در روحانيون واقعى اين ملت نموده مى‏گشت و شخصيتهاى بزرگ را تحت تأثيرى عجيب قرار مى‏داد كه در اينجا حتى مجال اشاره بدانها را هم نمى‏يابيم، جز اين‌كه سخنى از فيلسوف فريكه و متفكر اجتماعى مسيحى «امين‌الريحانى» كه از پيشوايان تجدد شرق است نقل كنيم. وى مى‏گويد:
«به عزم ملاقات سيد حسن صدر به كاظمين رفتم. وى مرد تنومند چهار شانه بلند بالا و (11) خوش‌اخلاق و خوش برخوردى است، با پيشانى بلند و ريش انبوه سفيد و بازوهاى قوى، عمامه سياه بزرگى بر سر دارد و پيراهنى سينه گشاده در بر، با آستين‏هاى فراخ كه بازوهاى او در وقت صحبت از آن نمايان مى‏شد.
در تمام سياحتم در بلاد عرب هيچ‌كس را به خاطر ندارم ديده باشم كه صورت پيغمبران را آنطور كه تاريخ و شعرا وصف كرده و نقاشان براى ما مصور كرده‏اند، در مقابل چشم من مجسم كند مثل اين مرد شيعى بزرگ. چقدر مستحسن است سادگى اطوار و خشونت زندگى او، وقتى كه من داخل خانه او مى‏شوم ابتدا خيال مى‏كردم داخل خانه يكى از خدمه او مى‏شدم كه به منزل او راه دارد.
وقتى كه او را ديدم روى حصيرى نشسته در اتاقى كه جز آن حصير و چند پشتى، هيچ اثاثيه ديگرى نداشت، و چون قبلاً مسبوق بودم كه او بيش از دو ميليون اتباع و مقلد دارد و ميليونها روپيه از هند و ايران براى صرف در وجوه براى او فرستاده مى‏شود و او با وجود همه اينها در كمال سادگى و زهد زندگى مى‏كند و يك روپيه از آنها را هم در غير وجوه معينه استعمال نمى‏كند، اين مرد فوق‏العاده در چشمم بزرگ‌ آمد و آرزو كردم كه كاش بين رؤساى روحانى ما كه با جامه‏هاى ارغوانى گردش مى‏كنند و در اعمالشان جز كار خير چيزى كمبود ندارد، چند نفرى نظير اين مرد پيدا مى‏شد...»
و اين فدائيان على بودند كه همه جا شورانگيزترين حماسه زندگى را بپا مى‏كردند، بگفته آقاى حكيم الهى: «هزار و چند سال است كه به نام او ميليونها نفر ـ (به هر نامى كه مى‏خواهيد بناميد ـ خود را فدا كرده و با طيب‌خاطر و اراده شخصى در راه او بذل جان و مال مى‏كنند كه در كمترين شخصيت تاريخى آن را مى‏شود يافت.
و از آن گذشته صدها و هزاران نفر را كه همين آنسيكلوپديا داراى شخصيت تاريخى و داراى قيافه تاريخى ذكر كرده است چه از سلاطين و چه از فلاسفه و ادبا همه كسانى هستند كه خود را فدائى على دانسته و به عظمت او معتقد بوده و مباهات داشته‏اند.7
اينها همه نيروهايى بودند كه به هم مى‏پيوستند و از خلال قرون و اعصار غبار گذشت زمان را پس مى‏زدند و هر بامداد و غروب چهره خروشناك على را با همان ابهت تربيتيش از ميان تند نقش شفق نشان مى‏دادند و به اين‌ اميد نيروبخش كه زاويه‏هاى ديد على نسبت به انسان و ارزش انسان روشن گردد، به فعاليت پيگير خويش ادامه مى‏دادند....
اكنون با استمداد از معلومات مختلف بشر‌ امروز، پديده‏هاى فكرى و اجتماعى‌ امام را مى‏شود روشن كرد و تابش اين خورشيد را كه قرن‏هاست بر سرزمين ما تابيده و درست نتوانسته‏ايم از نورش بهره بگيريم مى‏توان به هر سوى گيتى رسانيد.
اقيانوس زمان هر روز‌ آماده‏تر مى‏شود كه ما صخره‏هاى بزرگى از دامنه شخصيت كوه‌آساى على برداريم و در آن افكنيم و موجش را به دورترين ساحل‏هاى زندگى برسانيم و مردى را بشناسانيم كه از نظر علم، تا آن جا افكار را جهش مى‏دهد كه در ضمن اشاره به «انشعاب علوم» حتى روى آشيانه‏شناسى پرندگان تكيه مى‏كند و اصول فلسفه‏هاى مهم را پى مى‏ريزد و در حقوق و علوم‌الاجتماع، حقايقى ژرف و در عدالت و داورى و مساوات، اصولى عميق پيشنهاد كرده خود بدان‏ها عمل مى‏كند.
از بينوايان سخن مى‏گويد و با آنان مى‏نشيند و كنار ديوارهاى درد چهره زاغه‏ها مى‏ايستد و خود را به جاى زاغه‌نشينان مى‏گذارد.
همدوش يك فرد بسيار معمولى جامعه كار مى‏كند، به طورى كه براى هر سوسياليست منصف مايه حيرت است. رئيس اسلام و فرمانرواى پهناورترين‌ امپراطورى‏ها و براى چند نخل مردى يهودى آبياري‌كردن و دستمزدگرفتن و به بينوا دادن... عجيب است!...
اينها همه شگفتى‏هاى اين شعله جاويد و واقعيت نامتناهى است.
آن همه فروغى كه از چراغ راه مصلحين تراويد و آن همه ارزشهايى كه انساندوستان بزرگ را به تلاش وا داشت. آنان كه براى آزاد زندگى كردن جامعه‏ها، يا از بين بردن‌ امتياز سياه و سفيد، يا بهبود وضع زندانها و زندانيان يا تيمارستان‌ها، يا بيمارستان‌ها و درمانگاه‌ها، يا ساير آسايشگاه‌هاى مرضى، يا زندگى اطفال بى سرپرست، يا تعميم دانش و سودا براى همه، يا كوبيدن استبداد و ظلم، يا رفع اختلافات شوم طبقاتى، يا پيشرفت علوم و اختراعات، يا گسترش عدالت و داد و احقاق حقوق، يا نشر تعاليم روحى و اخلاقى، يا ساير اصلاحات اجتماعى و... گام فشردند و تلاش كردند، همه چهره‏هاى مقدسى هستند كه يقيناً بشريت بدانها احترام مى‏گذارد. وليكن نمونه كامل و جامع همه اين كششها و كوششها و تمام اين احساسات و عواطف و بلكه از همه برتر و بزرگتر و الهى‏تر، همان چهره‏اى است كه مى‏گوييم بايد شناسانده شود و همگان كيفيت انديشه و مجارى ديدش را درك كنند و معلومات درباره او طورى عمومى شود كه هر روز فرزندانى كه وارد زندگى مى‏شوند، او را با همان هيمنه حقوقيش در سراسر زندگى و شؤون آن ناظر كار خود بدانند.
بشر براى آسودگى مطلق و رسيدن به ارزش واقعى خويش، ناگزير است كه به طرف على برود. آن مردان بزرگى هم كه پس از يك احساس ژرفناك و شور‌ اميدانگيز، عمرى در شعله عشق على مى‏سوزند و به شناساندن على مى‏پردازند بدين نظر عالى است.
اينها حقايقى است، و اين بحث‏ها بحث سنى ـ شيعه نيست، بحث يك طرفه است: «على‏شناسى» است. نهايت دنياى تسنن هم وقتى پس از گذشتن چهارده قرن بر اسلام و عقيم ماندن جهانى شدن آن ؛ به اين حقايق توجه پيدا كرد ـ با حفظ احترام سلف ـ با ما همگام خواهد شد و برادرانه با هم در راه تحقق بخشيدن به آرمانهاى عالى پيغمبر بزرگوارمان خواهيم كوشيد.‌
اما چون همين را گروهى نمى‏خواهند و به سود منافع خودشان نمى‏دانند، اين بحث مقدس انسانى را كه نتيجه‏اش عايد دورترين بشر جزيره‌نشين هم خواهد شد، به گونه‏اى نامطلوب جلوه مى‏دهند. و دريغا كه بعضى از عناصر كم ديد و يك‌سونگر و كم مطالعه در دين و تشيع كه به گمان خود ديد وسيع هم دارند! و چه بسا شيعه معتقدى هم هستند، چون از فلسفه مذهب خود آگاهى درستى ندارند.
در راه نشر اين حقيقت كه نمى‏كوشند هيچ، سد راه كوشندگان هم مى‏شوند. اين دسته اگر توجه نيابند تأسفى فراوان دارد.
در اين جا حقيقتى است كه ناگزير بايد بدان اشاره كرد: آيا اگر بنا شود اجتماعى را به وظايف بزرگ پاى‌بند سازند و توده درهم رفته و بى سامانى را زنده كنند و به خود آورند، از كجا بايد شروع كرد؟
از همانجا كه يقينى بحق در مردم انگيخته شود و همه از صميم دل بپذيريم كه بايد به طرف حركتى روى آورند ؛ و خلاصه بايد برنامه‏اى به مردم پيشنهاد شود كه از ايمان قلبى و حس درونى منشأ گيرد.
اينجاست كه بايد ابتدا همگان حق محض و صريح را درك كنند و بشناسند و به تأييد فروغ حق نيت پاكى كه از شناختن حق در تصميمات به وجود مى‏آيد به‌سوى مقصود پيش روند.
تا فرد يا جامعه‏اى در تشخيص خود يقين نكند و اشعه زنده‌كننده حقيقت بر كانون اراده و احساساتش نتابد، هيچ جهش و جوشش راستينى نمى‏توان از آن فرد يا جامعه توقع كرد.
اكنون قدرى صريح‏تر درك مى‏شود كه هرچه جوانان، احساساتى‏تر و پر شورتر و جامعه دوست‏تر باشند، بايد بى‌ترديد برگردند (و اگر در اثر علل و عواملى از دين فاصله گرفته‏اند فاصله را به صفر رسانند) و در شناساندن مكتبى بكوشند كه اقدامات اصلاحى و جهشهاى اجتماعى جزو متن آنست، و در آن ريشه دينى دارد...
اگر اين فكر (توجه به تعليمات على) چنانچه ياد شد در طبقه جوان رسوخ كند و باز شور على‏شناسى در رسته‌ آماده‏تر يعنى جوانان سرگيرد، و ولاى على به هدايت نشاط سازنده جوانان برخيزد، آيا اگر اين پرتو از افق اجتماعى دميد نبايد به سعادتمندى محتوى آن جامعه دل بست؟
آيا اصل سعادت هر اجتماع جهش داشتن و زندن بودن افراد نيست؟ و آيا عاملى جهش‌زاتر از توجه درست به طرز فكر قاطع و دادگر و كوبنده على و حقيقت ناشناخته تشيع داريم؟....
* اين متن، بخشى از مقاله مفصل «جهش‌ها» در اين كتاب است كه با تلخيص و حذف قسمتهايى از پاورقى‏ها و... آورده شده است.

پی نوشت ها:

‏1. الغدير، ج 1، ص 307‏
‏2. همان، ص 158
3. از مقدمه شرح «نهج البلاغه» عبده، داستان غدير، ص 177‏
‏4. «ما هو نهج‌البلاغه» از علامه سيد هبة‌الدين شهرستانى
‏5. امام على بن ابى‌طالب بزرگ بزرگان، تنها نسخه‏اى است كه نه شرق و نه غرب صورتى مطابق با اهل آن نديده است نه در قديم و نه در دنياى حاضر... (از: مبدأ اعلى) ‏
‏6. «امام على مجاهد بزرگ»، ص 56 به بعد
‏7. «نخستين‌ امام» ص 25

منبع: روزنامه اطلاعات




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط