چگونگي بيعت با امام علي (ع) (2)
ابن اثير (د: 630 ه)
ابن عبري (د: 685 ه)
ابن طباطبا (د: 709 ه)
نويري (د: 723 ه)
ابن خلدون (د: 808 ه)
سيوطي (د: 911 ه)
* * *
در حالي كه همه مورخان، بيعت مردم با حضرت علي (علیه السّلام) را در ماه ذوالحجه سال 35ه ميدانند، به جز ابن عساكر كه معتقد است اين بيعت در سال 35 يا 36 روي داد، در روز آن اختلاف نظر وجود دارد؛ ابن سعد اين رويداد را در روز جمعه 18 ذوالحجه سال 35 يا فرداي كشته شدن عثمان ميداند. يعقوبي آن را در روز سهشنبه هفت شب مانده از ذوالحجه سال 35 ميداند. ابن اعثم آن را در فرداي كشته شدن عثمان، مسعودي در روز كشته شدن عثمان، دينوري سه روز بعد از كشته شدن عثمان، يعني 21 ذوالحجه سال35، طبري روز جمعه 5 روز مانده از ذوالحجه؛ يعني پنج روز بعد از كشته شدن عثمان يا روز كشته شدن عثمان، ابن عساكر در ذوالحجه سال 35 يا 36، ابن اثير روز كشته شدن عثمان يا فرداي آن روز يا پنج روز بعد از آن، ابن عبري، جمعه 28 ذوالحجه سال 35، نويري، جمعه پنج روز باقي مانده از ذوالحجه سال 35 يا پنج روز بعد از قتل عثمان، ميدانند.
به هر حال از خلال مطالعه منابع تاريخي به دست ميآيد كه بعد از كشته شدن عثمان و بروز شرايط بحراني، مردم به رهبر نياز داشتند و چون علي (علیه السّلام) در آن زمان شايستهترين فرد براي كسب اين مقام بود و از طرفي، اكثر رقباي اصلي او، چون طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص، عبدالله بن عمر از قبول اين امر امتناع ورزيدند، حضرت به سبب اصرار زياد مردم و براي جلوگيري از بروز اختلاف، با ذكر شرايطي بيعت مردم را پذيرفت. طلحه و زبير هم در آن موقعيت انقلابي با ملاحظه گرايش عمومي به علي (علیه السّلام) در شرايط اضطرار و به اميد مشاركت در حكومت، با ايشان بيعت كردند و چون چنين نشد با طرح بيعت اجباري و خون خواهي عثمان با حضرت مخالفت كردند.
بررسي چگونگي بيعت با علي(علیه السّلام) بر اساس نهج البلاغه
آن حضرت در خطبه شقشقيه، درباره نحوه بيعت مردم مينويسد: «ناگهان ديدم، مردم از هر سو روي به من نهادند و چون يال كفتار پيش هم ايستادند، چندان كه حسنان[23] فشرده گشت و دو پهلويم آزرده، به گرد هم فراهم و چون گله گوسفند بر نهاده به هم و به كار برخاستم».[24]
امام علي (علیه السّلام) در ادامه اين خطبه درباره علت پذيرش خلافت ميفرمايد: « لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما أخذ الله علي العلماء الاّ يقاروا علي كظّه ظالم و لا سغب مظلوم...: اگر اين بيعت كنندگان نبودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به ياري گرسنگان بشتابند رشته اين كار از دست ميگذاشتم».[25]
آن حضرت در اين خطبه علت پذيرفتن خلافت را سه عامل ميداند: حضور حاضران، تمام شدن حجت به سبب وجود ياري كنندگان و عهد خداوندي در گرفتن حق مظلوم از ظالم.
امير مؤمنان، در جايي ديگر درباره چگونگي هجوم و اصرار مردم ميفرمايد: «چنان بر من فشار آوردند كه شتران به آبشخور روي آرند و چراننده پاي بند آنها را بردارد و يكديگر را بفشارند، چندان كه پنداشتم، خيال كشتن مرا در سر ميپرورانند يا در محضر من بعضي خيال كشتن بعضي ديگر دارند».[26]
امام علي (علیه السّلام) در خطبهاي ديگر علت عدم پذيرش خود را اوضاع نابسامان زمانه معرفي ميكند و از مردم ميخواهد از او دست بردارند كه اگر وي را به خلافت برسانند، آن گونه كه خود تشخيص دهند، عمل ميكند: «مرا بگذاريد و ديگري را بدست آريد، كه ما پيشاپيش كاري ميرويم كه آن را رويههاست و خردها بر پاي، همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده است و راه راست ناشناس گرديده و بدانيد كه اگر من درخواست شما را پذيرفتم، با شما چنان كار ميكنم كه خود ميدانم و به گفته گوينده و ملامت سرزنش كنندهاي گوش نميدارم و اگر مرا واگذاريد، همچون يكي از شمايم و براي كسي كه كار خود را بدو ميسپاريد، بهتر از ديگران، فرمانبردار و شنوايم، من اگر وزير باشم، بهتر است تا امير».[27]
آن حضرت در خطبهاي ديگر بيعت مردم با خود را آگاهانه ميداند: «بيعت شما با من بيانديشه و تدبير نبود».[28]
امير مؤمنان(علیه السّلام) در جايي ديگر بيعت همه مردم را شرط خلافت نميداند و بر اين اساس براي غايبان حقي براي نقض بيعت قايل نيست و انتقاد آنان را رد ميكند «به جانم سوگند؛ اگر كار امامت راست نيايد، جز بدان كه همه مردم در آن حاضر، بايد چنين كاري ناشدني نمايد، ليكن كساني كه حاضرند و حكم آن دانند، بر آنان كه حاضر نباشند، حكم رانند و آنگاه حاضر حق ندارد سر باز زند و نپذيرد و نه غايب را كه ديگري را امام خود گيرد».[29]
امام علي (علیه السّلام) انتخاب خليفه را برعهده مهاجر و انصار ـ و نه همة مردم ـ ميداند و چون اينان با او هم مثل خلفاي قبل از او بيعت كردند، اعتراض معاويه را نميپذيرد «شورا از آن مهاجران و انصار است، پس اگر گرد مردي فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند كسي حق نافرماني ندارد».[30]
آن امام همام، در خطبهاي ديگر معتقد است، تمام مردم شهر با خوشحالي با او بيعت كردند: «خوشنودي مردم در بيعت من بدان جا رسيد كه خردسال شادمان شد و سالخورده لرزان بدان جا روان و بيمار براي بيعت خود را بر پاي ميداشت و دختر جوان براي ديدن آن منظره سر برهنه دوان».[31]
امير مؤمنان(علیه السّلام) در خطبهاي ديگر به عدم اشتياق و علاقه خود به خلافت و اصرار مردم اشاره دارد: « به خدا كه مرا به خلافت رغبتي نبود و به حكومت حاجتي نه، ليكن شما مرا بدان وا داشتيد و آن وظيفه را به عهدهام گذاشتيد».[32]
امام علي (علیه السّلام) در جايي ديگر به بيتوجهي خود به قدرت و نقش مردم در روي كار آوردن خود، بدون بخشيدن مال يا مقام و نيز به موضع طلحه و زبير پس از بيعت و ادعاي آنها در خون خواهي عثمان اشاره ميكند: «من پي مردم نرفتم تا آنان روي به من نهادند و من با آنان بيعت نكردم، تا آنان دست به بيعت من گشادند و شما دو تن از آنان بوديد كه مرا خواستيد و با من بيعت كرديد و مردم با من بيعت كردند، نه براي آنكه دست قدرت من گشاده بود، يا مالي آماده».[33]
به هر صورت آن چه از نهج البلاغه درباره به حكومت رسيدن امام علي (علیه السّلام) به دست ميآيد، اين است كه ايشان در مواردي خلافت را حق خود ميدانستند كه از سوي خلفاي قبل غصب شده بود؛ اما چون بعد از قتل عثمان، اوضاع زمانه را براي خلافت خويش مناسب نميديد، در وهله اول از پذيرش آن خودداري ورزيد تا مردم اتفاق كنند و شرايط او را بپذيرند و تنها زماني كه با اصرار مردم و تمام شدن حجت به سبب وجود ياران و عهد خداوندي مواجه شد، خلافت را پذيرفت. نكته مهم آن كه حضرت علي(علیه السّلام) پذيرش مردمي را عامل اصلي به فعليت رساندن خلافت خود ميداند و معتقد است همه مردم از جمله طلحه و زبير بدون هيچ فشاري يا بخشش مال يا مقامي از روي رضايت با ايشان بيعت كردند. هم چنين حق انتخاب خليفه را برعهده شوراي مهاجر و انصار، اهل بدر يا اهل حل و عقد ميدانست نه همه مردم و به نظر علي (علیه السّلام) چون اينان بيعت ميكردند، حكومت مشروعيت مردمي مييافت و مخالفت با آنان جايز نبود.
پی نوشت ها:
17. ابن اثير، الكامل في التاريخ، (بيروت، دارصادر، 1385 ه)، الجزء الثالث، ص190ـ194.
18. ابن عبري، تاريخ مختصر الدول، ترجمة محمد علي تاجپور و حشمتالله رياضي، (تهران، اطلاعات، 1364)، ص 165.
19. ابن طباطبا، تاريخ فخري، ترجمه محمد وحيد گلپايگاني، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1367)، ص 115.
20. شهاب الدين احمد نويري، نهايه الارب في فنون الادب، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، (تهران، امير كبير، 1364)، ص 105 ـ 108.
21. ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، بي تا)، ج 1، ص 591؛ همو، مقدمه، ترجم? محمد پروين گنابادي، (تهران، علمي و فرهنگي، 1366)، ج 1، ص 410 ـ 411.
22. جلال الدين السيوطي، تاريخ الخلفا، تحقيق، محمد يحيي الدين عبدالحميد، (مصر، مطبعة السعادة، 1371 ق)، ص 174 ـ 175.
23. برخي مفسران، حسنان را تعبير به حسن (علیه السّلام) و حسين (علیه السّلام) كردند و بعضي ديگر آن را به معناي دو پهلو دانستند. سيد جعفر شهيدي در ترجمه نهجالبلاغه، معناي دوم را پذيرفته است.
24. شريف رضي، نهجالبلاغه، ترجمة سيد جعفر شهيدي، (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1367)، خطبه 3، ص 11.
25. همان.
26. همان، خطبة 54، ص 45، و خطبة 138، ص 135.
27. همان، خطبة 92، ص 85.
28. همان، خطبة 136 ، ص136.
29. همان، خطبة 173، ص 179.
30. همان، نامة 6، ص 274.
31. همان، خطبة 229، ص 262.
32. همان، خطبة 205، ص 239.
33. همان، نامة 54، ص 341.
منابع :
ـ ابن الاثير، عزالدين، الكامل في التاريخ، (بيروت، دارصادر، 1385 ه . ق).
ـ ابن اعثم كوفي، محمد بن علي، الفتوح، مصحح غلامرضا طباطبايي مجد، چاپ اول، (تهران، آموزش انقلاب اسلامي، 1372).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه، محمد پروين گنابادي، چاپ دوم، (تهران، شركت انتشارات علمي فرهنگي، 1366).
ـ العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، چاپ اول، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، بيتا).
ـ ابن سعد، الطبقات الكبري، (بيروت، دار صادر، 1405 ه . ق).
ـ ابن عبدربه، ابو عمر احمد بن محمد، العقد الفريد، (قاهره، بي نا، 1953م).
ـ ابن العبري، غريغوريوس ابوالفرج اهرون، تاريخ مختصر الدول، ترجمة محمد علي تاجپور و حشمتالله رياضي، چاپ اول، (تهران، اطلاعات، 1364).
ـ ابن عساكر ـ ابوالقاسم علي بن الحسين، ترجمه الامام علي ابن ابي طالب من تاريخ مدينه دمشق، تحقيق محمد باقر المحمودي، الطبعه الثالثه، (بيروت، مؤسسه المحمودي، 1400ه.ق).
ـ ابن طباطبا، محمد بن علي، تاريخ فخري، ترجمه محمد وحيد گلپايگاني، چاپ سوم، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1367).
ـ ابن قتيبه الدينوري، ابي محمد عبدالله ابن مسلم، الامامة و السياسة، تحقيق طه محمد الزيني، (بيروت، دارالمعرفه، 1388 ه . ق).
ـ ثقفي كوفي، ابو اسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، ترجمه محمد باقر كمرهاي (بيجا، فرهنگ اسلام، 2536).
ـ دينوري، ابو حنيفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، چاپ اول (تهران، نشر ني، 1364).
ـ السيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر، تاريخ الخلفاء، تحقيق محمد يحيي الدين عبدالحميد، الطبعه الاول، (مصر، مطبعة السعادة، 1371ق).
ـ شريف رضي، نهجالبلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، چاپ يازدهم، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1376).
ـ طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، (تاريخ الرسل و الملوك)، ترجمه ابوالقاسم پاينده، جلد ششم، (چاپ دوم، تهران، اساطير، 1362).
ـ مسعودي، ابو الحسن علي ابن الحسين، التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1365).
ـ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 2536).
ـ مقدسي، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمد رضا شفيعي كدكني، چاپ اول، (تهران، نشر مركز، 1374).
ـ مسكويه رازي، ابوعلي، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامي، چاپ اول، (تهران، سروش، 1369).
ـ منقري، نصر بن مزاحم، واقعه صفين، ترجمه كريم زماني جعفري، چاپ اول، (بيجا، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1364).
ـ نويري، شهاب الدين احمد، نهايه الارب في فنون الادب، ترجمة محمود مهدوي دامغاني، چاپ اول، (تهران، مؤسسه انتشارات امير كبير، 1364).
ـ يعقوبي، احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، (بيروت، بينا، 1379ق).
ـ مجمل التواريخ و القصص، تصحيح ملك الشعراي بهار، (تهران، چاپخانه خاور، 1318).
/س