بابا گفت: «بچه جون! حالا که تابستون شده و بی کاری، پاشو بیا مغازه یه کم کمک کن. این پارچه هارو تا کن بچین روی هم.»
گفتم: «من از این کارا بلد نیستم!»
بابا گفت: «مگس کشتن که بلدی. یه مگس کش بگیر دستت مگسای مغازه رو بزن تا من، هم راحت به کارها برسم، هم کنار تو حوصله ام سر نره.»
گفتم: «نه بابا! آخه پارچه فروشی هم شد شغل؟! الان دیگه کسی به این شغل ها نگاه نمی کنه. من می خوام برم تعمیر موبایل یاد بگیرم. الان نون توی این چیزاس.»
رفتم پیش اوستای تعمیرکار موبایل تا تعمیر موبایل یاد بگیرم. وقتی اولین موبایل رو تعمیر کردم و دادم به صاحبش، فرداش اومد به اوستام شکایت کرد. گفت: «هرکار می کنم موبایلم خاموش نمی شه. همیشه روشنه. هر حرفی که توی خونه می زنیم، اون طرفیا صدامونو می شنون.»
اوستا هم من و انداخت بیرون. یه قرون هم مزد نداد.
به نظر شما یه مگس کش خوب از کجا می تونم بخرم؟
گفتم: «من از این کارا بلد نیستم!»
بابا گفت: «مگس کشتن که بلدی. یه مگس کش بگیر دستت مگسای مغازه رو بزن تا من، هم راحت به کارها برسم، هم کنار تو حوصله ام سر نره.»
گفتم: «نه بابا! آخه پارچه فروشی هم شد شغل؟! الان دیگه کسی به این شغل ها نگاه نمی کنه. من می خوام برم تعمیر موبایل یاد بگیرم. الان نون توی این چیزاس.»
رفتم پیش اوستای تعمیرکار موبایل تا تعمیر موبایل یاد بگیرم. وقتی اولین موبایل رو تعمیر کردم و دادم به صاحبش، فرداش اومد به اوستام شکایت کرد. گفت: «هرکار می کنم موبایلم خاموش نمی شه. همیشه روشنه. هر حرفی که توی خونه می زنیم، اون طرفیا صدامونو می شنون.»
اوستا هم من و انداخت بیرون. یه قرون هم مزد نداد.
به نظر شما یه مگس کش خوب از کجا می تونم بخرم؟
نویسنده: پارسا شهبازی
تصویرسازی: احسان سلیمانی