به فرموده مرحوم ملا عبدالله زنوزی: «از جمله اقسام توحید، توحید به معنای احدیت است. یعنی تصدیق به این که حقیقت واجب الوجود بالذات، واحد من جمیع الجهات و بسیط من جمیع الحیثیات است».(2) مرحوم علامه طباطبایی نیز چنین می نویسد:
أن الواجب تعالی لا ماهیة له فلیس له حد و اذ لا حد له فلا اجزاء حدیة له من الجنس و الفصل و اذ لا جنس و لا فصل له فلا اجزاء خارجیة له من المادة و الصورة الخارجیتین؛ لأن المادة هی الجنس بشرط لا و الصورة هی الفصل بشرط لا... لا اجزاء حدیة له من الجنس و الفصل و لا خارجیة من المادة و الصورة الخارجیین و لاذهنیة عقلیة من المادة و الصورة العقلیتین.(3)
مسئله صفات حق و عینیت آنها با ذات
هر صفت کمالی که در جهان هستی و در گروه ممکنات پیدا شود، محدود است و چنان که روشن شد، واقعیت و وجود هر محدودی از واقعیت و وجود حق سبحانه سرچشمه می گیرد و به وی منتهی می شود و بدیهی است که دادن، مستلزم داشتن است و فاقد شیء هرگز معطی شیء نخواهد بود. از این رو ذات حق را دارای همه صفات کمال باید دانست؛ البته به نحوی که سزاوار ساحت کبریای وی می باشد.توحید وقتی کامل خواهد شد که او را در یگانگی خود خالص قرار دهیم؛ به نحوه ای که هیچ گونه شائبه کثرت و عارضه ترکب و تعداد روا نداشته باشیم وگرنه خدایی که مبدأ هر آفرینش و رفع کننده هر نیاز و حاجتی فرض شدهصفات کمالیه حق سبحانه، عین ذات وی و هر صفتی نیز عین صفت دیگر می باشد. مثلا ذات حق سبحانه علمی است غیر متناهی و این علم، قدرت و حیات غیرمتناهیه است. همچنین کثرت اسماء و صفات حق، فقط در مقام لفظ و تعبیر و از حیث مفهوم ذهنی است و گرنه در خارج، یک واقعیت مرسل و مطلق و غیرمتناهی است که هم علم است و هم قدرت و هم حیات و به همین قیاس (4)نکته: شاید اشاره حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به «انه لاینقسم فی وجود»، اشاره به انقسامات خارجی داشته باشد؛ یعنی ماده و صورت و اشاره به «لا عقل» اشاره به جنس و فصل و «لا وهم» اشاره به اجزاء مقداری؛ زیرا شیئی که جنس و فصل عقلی نداشته باشد، ماده و صورت خارجی نیز نخواهد داشت. مرحوم علامه در بیان اجزاء مقداری می فرماید: «انها اجزاء بالقوة لا بالفعل».(5)
منظور از وجود اجزاء بالقوه برای موجودی این است که آن شیء بالفعل وجود واحد یکپارچه ای دارد و هیچ یک از اجزای آن، فعلیت و تشخص و مرز معینی ندارد، ولی ذهن تجزیه و تفکیک آنها از یکدیگر ممکن است. مثل اجزاء آن برای زمان یا نقطه برای خط یا سطح برای حجم. و شاید اشاره خضرت به «لاینقسم فی الوجود» اشاره به وجود بحت و محض واجب دارد و دیگر ممکنات مرکب از زوج ترکیبی اند.
«فکل هویة یسلب عنها شیء فهی مرکبه».(6) . مرحوم فیض کاشانی در تبیین عقلی این موضوع می فرماید: أنه عز و جل لو کان منقسمة فی وجود او عقل او وهم لکان محتاجة؛ لان کل ذی جزء فانما هو بجزئه یتقوم و بتحققه یتحقق و الیه یفتقر و ایضا لو کان ذا جزء لکان جزوه متقدمة علیه و اولا له، فیکون الجزء اولی بأن یکون الهأ منه سبحانه و من هنا یظهر ان وجوده - عز و جل - لیس معنی وراء ذاته زائدة علیها بل هو عین الوجود البحت الغیر المنقسم - لا وهما ولا عقلا و لا عینا - و اذا کان کذلک کان واحدة و لا شریک له و لا نظیر اذ لا تعداد فی صرف شیء ونعم ما قیل(7) «صرف الوجود - الذی لا اتم منه - کل ما فرضته ثانیة فاذا نظرت فهو هو، اذ الامیز فی صرف شیع». فأذن: «شهد الله أنه لا اله الا هو».(8) و به فرموده امام على (علیه السلام) علیه: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده، الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه؛ الشهاده کل صفه انها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف انه غیرالصفه. فمن وصف الله فقد قرنه و من قرنه ثتاه و من ثناه فقد اجزأه و من جزأه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده» (نهج البلاغه و احتجاج طبرسی) ترجمه: اول دین معرفت او (خدا) است و کمال معرفتش تصدیق به او است، و کمال تصدیق وی توحید اوست و کمال توحیدش اخلاص به اوست و کمال اخلاص به وی، نفی صفات از اوست. زیرا هر صفتی شهادت می دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می دهد که غیر از صفت می باشد. پس کسی که خدا را وصف کرد، او را قرین صفت کمالش قرار داده است و هرکس او را قرین قرار داد دوتایش کرده است و هر کس دوتایش کرد، تجزیه اش کرده و هرکس تجزیه اش کرد، او را نشناخته و مجهولش قرار داده است و هر کس او را نشناخته و مجهولش قرار داد، در وصف خود به وی اشاره کرده است و هر کس به وی اشاره کرد، محدودش گرفته است و هر کس محدودش گرفت او را به شماره عددی آورده است.
در این کلام به بیان مراتب معرفت پراخته و توضیح داده شده که معرفت خدای تعالی پنج مرتبه متفاوت دارد که هر کدام بالای دیگری قرار گرفته و بالاترین همه، مرتبه نفی صفات است. محصل سخن این که اول دین این است که انسان خدایی را اثبات کرده و مورد اعتقاد قرار دهد. چنین کسی خدا را به خدایی شناخته و به آن معرفت پیدا کرده است. معرفت فی نفسه، مختلف و متفاوت می باشد و کمال آن این است که آثاری بر آن مترتب شده و و کشف از تحقق وی نماید.
پس معرفت خدا به خدایی، وقتی کامل می شود که انسان نسبت به وی در مقام خضوع بر آمده و داخ و خارج برای او کرنش کند و این تصدیق عملی وقتی کامل خواهد شد که خدا را در خدایی خود یگانه قرار دهد وگر نه تعدد و اشتراک پیدا کرده و تصدیق مزبور، به حسب تعدد خدایان مفروض تبعض پیدا خواهد کرد. توحید وقتی کامل خواهد شد که او را در یگانگی خود خالص قرار دهیم؛ به نحوه ای که هیچ گونه شائبه کثرت و عارضه ترکب و تعداد روا نداشته باشیم وگرنه خدایی که مبدأ هر آفرینش و رفع کننده هر نیاز و حاجتی فرض شده، خود نیازمند و محتاج به اجزای مفروضه خود خواهد بود و اخلاص توحید وقتی کامل خواهد شد که صفاتی جز ذات در وی اثبات نکنیم؛ زیرا هر یک از صفت یا موصوف بی تردید دلالت بر مغایرت با دیگری دارد و لازم این مغایرت، ترکیب و تعدد می باشد.
جمله «فمن وصف الله فقد قرنه» تا آخرکلام، بیان محذور مغایرت موصوف و صفت است و محصلش این که وصف کردن او با صفتی نزدیک قرار دادن صفت است به ذات یا به عکس و لازم نزدیکی، دو تایی انداختن و لازم دو تایی انداختن، تجزیه و پاره پاره نمودن اوست و لازم تجزیه کردن وی، جهالت و گم کردن اوست (یعنی موصوف غیر از مقصود است ) و لازم جهالت و گم کردن این است که وصف از کنار به وی اشاره شود و لازم این اشاره مبنی بر جدایی و انقطاع، محدود قرار دادن او و لازم محدود قرار دادنش، معدود قرار دادن و به شماره در آوردن اوست و البته خدایی که امکان شماره در حقش بیاید، منحصر بودنش به یک عدد از یک علت بیرون از خودش باید تأمین شود و چیزی که معلول و نیازمند دیگری شود، خدایی را نسزد.(9)
پینوشتها:
١. الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة العقلیة، ج ۲، ص ۲۳۶.
۲. ملاعبداله مدرس زنوزی، انوار جلیة، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، ص ۳۲۸.
٣. نهایة الحکمة المرحلة الثانیة عشرة الفصل الرابع.
4. شیعه (مجموعه مذاکرات)، ص ۱۵۶.
5. شیعه (مجموعه مذاکرات)، ص ۱۵۶.
6. همان.
7. شیخ اشراق، مجموعه آثار، التلویحات، المورد الأول، التلویح الأول، ج ۱، ص ۳۵.
8. آل عمران، آیه ۱۸. / انوار الحکمة ص ۳۱.
9. شیعه (مجموعه مذاکرات با پروفسور هانری کربن)، ص ۱۱۹.
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393