کم سن و سال ترین شهید مدافع حرم
(سیدمصطفی موسوی)
پدر شهید میگوید: سیدمصطفی متولد آبان ماه 1374 بود و هنگامی که شهید شد فقط چند روز مانده بود 20 سالگی اش کامل شود؛ به همین دلیل، لقب جوان ترین شهید مدافع حرم را به او اختصاص دادند. دوستانش نمیخواستند او را با خود به سوریه ببرند، بعدها فهمیدیم که مصطفی یک هفته بود به دنبال آن ها راه افتاده بود و با خواهش و التماس میخواست آن ها را راضی کند تا او را در سفر سوریه با خودشان همراه کنند. از طرفی به دلیل کم بودن سنش حتماً باید از والدینش رضایت نامه میگرفت. سیدمصطفی با دست خط خودش رضایت نامه ای نوشته بود و آن را پیش من آورد و از من خواست آن را امضا کنم. فردای آن روز از بسیج محل تماس گرفتند و گفتند : «ما میدانیم پسر شما رضایت نامه اش را جعل کرده تا با دوستانش به سوریه برود. ما رضایت نامه اش را قبول نکرده ایم. توی تلفن به آن دوست عزیز گفتم: مصطفی که دیگر بچه نیست، او راه و هدف خودش را پیدا کرده و عاشق شده است؛ بنابراین من نمیتوانم جلوی هدف او را بگیرم. من خودم رضایت نامه اش را امضا کرده ام.
در مدرسه خیلی باهوش بود.
مادر شهید میگوید: در دوران مدرسه اش بسیار باهوش و درس خوان بود، به خاطر همین رشته ریاضی فیزیک را در دبیرستان انتخاب کرد. سیدمصطفی با تنها خواهرش، که سه سال از خودش بزرگ تر بود، در خواندن درس رقابت داشت. یکی دیگر از ویژگی های پسرم این بود که در خانه بسیار احساس مسئولیت میکرد و هر تابستان که از مدرسه تعطیل میشد، میرفت سر کار گچ کاری. تا یادم نرفته بگویم که او در دوازده سالگی برای اولین بار رفت سر کار. کارش هم این بود که با پسرخاله اش در یک کارگاه تولیدی میز و صندلی، به رنگ کاری مشغول بودند. سیدمصطفی به من قول داد با دریافت اولین حقوقش من و خواهرش را برای زیارت به مشهد مقدس ببرد و به قولش هم وفا کرد.
اهل کتاب بود.
یکی از دوستان شهید میگوید: مصطفی به کتاب و خصوصاً زندگی شهدای انقلاب بسیار علاقه مند بود و همیشه من را به خواندن تشویق میکرد. یادم هست چند بار کتاب زندگی نامه شهید آوینی، چمران و بابایی را در دستش دیدم. او به نوعی از این شهدا و فرماندهان جنگ در زندگی الگوبرداری میکرد؛ او به کتاب های دکتر شریعتی هم علاقه ی فراوانی داشت. عشق و علاقه او به خلبان شهید عباس بابایی باعث شد هر از چند گاهی بر سر مزارش در قزوین برود و همچنین در دوره ی آموزش خلبانی هم ثبت نام کند و دوره اش را بگذراند.
به هدفی که داشت عمل کرد.
یکی از دوستان نزدیک شهید میگوید: مصطفی برای رفتن به سوریه و دفاع از حرم هیچ مشکلی در زندگی نداشت. او تنها پسر خانواده بود و درسش هم بسیار خوب بود. سیدمصطفی با میل خودش مبارزه با داعشی ها را انتخاب کرد. او در رشته ی مهندسی اتمی دانشگاه بیرجند خراسان قبول شده بود؛ همچنین در رشته ی فیزیک مهندسی دانشگاه آزاد دامغان؛ اما درنهایت رشته ی مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد غرب تهران را انتخاب کرد و به تحصیل مشغول شد. بعد هم برای رفتن به سوریه از دانشگاه مرخصی تحصیلی گرفت. نمیدانم این دوست عزیز من، این همه عشق و انگیزه را از کجا به دست آورده بود. مصطفی میتوانست مثل خیلی از جوان های هم سن وسال خودش در تهران بماند، خودش را با تحصیل در دانشگاه سرگرم کند و حسابی هم خوش بگذراند؛ اما در دلش غوغایی بود. او تصمیم گرفته بود به هدفی که داشت عمل کند.
در مدرسه خیلی باهوش بود.
مادر شهید میگوید: در دوران مدرسه اش بسیار باهوش و درس خوان بود، به خاطر همین رشته ریاضی فیزیک را در دبیرستان انتخاب کرد. سیدمصطفی با تنها خواهرش، که سه سال از خودش بزرگ تر بود، در خواندن درس رقابت داشت. یکی دیگر از ویژگی های پسرم این بود که در خانه بسیار احساس مسئولیت میکرد و هر تابستان که از مدرسه تعطیل میشد، میرفت سر کار گچ کاری. تا یادم نرفته بگویم که او در دوازده سالگی برای اولین بار رفت سر کار. کارش هم این بود که با پسرخاله اش در یک کارگاه تولیدی میز و صندلی، به رنگ کاری مشغول بودند. سیدمصطفی به من قول داد با دریافت اولین حقوقش من و خواهرش را برای زیارت به مشهد مقدس ببرد و به قولش هم وفا کرد.
اهل کتاب بود.
یکی از دوستان شهید میگوید: مصطفی به کتاب و خصوصاً زندگی شهدای انقلاب بسیار علاقه مند بود و همیشه من را به خواندن تشویق میکرد. یادم هست چند بار کتاب زندگی نامه شهید آوینی، چمران و بابایی را در دستش دیدم. او به نوعی از این شهدا و فرماندهان جنگ در زندگی الگوبرداری میکرد؛ او به کتاب های دکتر شریعتی هم علاقه ی فراوانی داشت. عشق و علاقه او به خلبان شهید عباس بابایی باعث شد هر از چند گاهی بر سر مزارش در قزوین برود و همچنین در دوره ی آموزش خلبانی هم ثبت نام کند و دوره اش را بگذراند.
به هدفی که داشت عمل کرد.
یکی از دوستان نزدیک شهید میگوید: مصطفی برای رفتن به سوریه و دفاع از حرم هیچ مشکلی در زندگی نداشت. او تنها پسر خانواده بود و درسش هم بسیار خوب بود. سیدمصطفی با میل خودش مبارزه با داعشی ها را انتخاب کرد. او در رشته ی مهندسی اتمی دانشگاه بیرجند خراسان قبول شده بود؛ همچنین در رشته ی فیزیک مهندسی دانشگاه آزاد دامغان؛ اما درنهایت رشته ی مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد غرب تهران را انتخاب کرد و به تحصیل مشغول شد. بعد هم برای رفتن به سوریه از دانشگاه مرخصی تحصیلی گرفت. نمیدانم این دوست عزیز من، این همه عشق و انگیزه را از کجا به دست آورده بود. مصطفی میتوانست مثل خیلی از جوان های هم سن وسال خودش در تهران بماند، خودش را با تحصیل در دانشگاه سرگرم کند و حسابی هم خوش بگذراند؛ اما در دلش غوغایی بود. او تصمیم گرفته بود به هدفی که داشت عمل کند.
گفت وگو: رامین جهان پور