جريان شناسي غُلوّ (2)
1 ـ شيخ ابو اسحاق ابراهيم بن نوبخت كه يكى از متكلّمين شيعه در نيمه اوّل قرن چهارم بوده در كتاب كلامى خود به نام «ياقوت» كه قديمى ترين كتاب كلامى موجود شيعه مى باشد، درباره غلات چنين مى نويسد:
«وقول الغلاة يبطل اصله استحالة كون البارى تعالى جسماً و معجزات اميرالمؤمنين معارضة بمعجزات موسى و عيسى»[25]
اعتقاد غلات، از اساس باطل است، به جهت محال بودن جسميت خداوند. و معجزات اميرالمؤمنين على ـ عليه السلام ـ با معجزات حضرت موسى و عيسى ـ عليه السلام ـ همانند است.
علّامه حلّى ـ ره ـ در شرح اين عبارت، كلامى دارد كه به وضوح روشن مى سازد كه مراد از هر دو عبارت، غلوّ در ذات مى باشد.
عبارت ايشان چنين است:
«من مى گويم گروههاى مختلف غلات، داراى عقايد مختلفى بودند. بعضى از آنها حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ را حقيقتاً خدا دانستند و بعضى قائل به نبوّت او گرديدند. و همه اين اقوال باطل است. زيرا ما قبلاً بيان نموديم كه خداوند جسم نيست، (پس على ـ علیه السلام ـ نمى تواند خدا باشد) و نيز حلول و اتحاد براى ذات خداوندى محال است به دلايلى كه گذشت.
و نيز بيان كرديم كه محمد ـ صلی الله علیه واله ـ خاتم الانبياء است. (پس على ـ علیه السلام ـ پيامبر نيست) پس اقوال غلات كلاًّ باطل گرديد. و علّت اين اشتباهات غلات، آن است كه با ديدن معجزات حضرت على ـ علیه السلام ـ قائل به خدايى او شدند. در حالى كه اين معجزات، دلالت برخدايى نمى كند، زيرا اينگونه معجزات از پيامبران گذشته مانند حضرت موسى و حضرت عيسى ـ عليهماالسلام ـ نيز صادر شده است، پس آنان نيز بايد خدا باشند!»[26]
2 ـ شيخ مفيد ـ ره ـ در تعريف غلات و مفوّضه اين چنين مى فرمايد:
«گروههاى غلات كه از متظاهران به اسلام مى باشند، كسانى هستند كه اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ و امامان فرزند او را منتسب به خدايى و پيامبرى كرده و آنان را موصوف به فضيلتهايى در دين و دنيا ـ كه از حدّ آنها فراتر است ـ نمودند.
اينها گمراه و كافر هستند و اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ آنان را محكوم به قتل و سوزانده شدن نمود و ائمه ـ عليهم السلام ـ آنان را كافر دانسته و از اسلام به دور دانستند.
و مفوّضه گروهى از غلات هستند و تفاوت آنها با ديگر غلات در اين است كه آنان اعتراف به مخلوق بودن ائمه و حادث بودن آنها و قديم نبودشان مى نمايند؛ اما آفرينش و رزق را به ائمه نسبت مى دهند و مى گويند: خداوند فقط ائمه را آفريد، و آنگاه آفرينش عالَم و مافيها و جميع افعال و كارها را به آنان واگذار نمود».[27]
در اينجا ممكن است از عبارت «وآنان را موصوف به فضيلتهايى در دين و دنيا ـ كه از حدّ آنها فراتر است ـ نمودند»[28] استفاده غلوّ در صفات شود. اما بايد توجّه داشت كه با توجّه به عبارات ايشان در ذيل و اطلاق حكم به كفر و نيز استشهاد به عمل حضرت على ـ علیه السلام ـ در مورد كشتن و سوزاندن غاليان، در مى يابيم كه اين عبارت به عنوان تتمّه عبارت قبل بيان شده و قصد بيان صفتى جداگانه از غلات با عنوان «غاليان در صفات» را نداشته است.
غاليان در ذات، در بُعد عَمَل، معمولاً قائل به اباحيگرى نسبى يا مطلق مى شدند. شايد بتوان گفت بجز گروه بشيريه (از پيروان محمد بن بشير) كه در زمان امام كاظم و امام رضا ـ عليهما السلام ـ مى زيسته و قائل به وجوب نمازهاى پنجگانه و روزه و اباحه جميع محرّمات و اسقاط همه واجبات ديگر بودند[29] و نيز گروه مفوّضه كه نماز و ديگر احكام شرعى را براى مبتديان، به منظور حفظ آنان از ديد دشمن واجب مى دانسته اند،[30] تقريباً همه فرقه هاى ديگر غلات، قائل به اباحيگرى مطلق شدند و حتى محرّماتى مانند لواط[31] و ازدواج با محارم را[32] نيز حلال شمردند. و از اين راه، پيروانى را به دور خود جمع نمودند؛ ضمن آنكه رهبران آنان نيز به اهداف مادّى خود نزديكتر مى شدند.
توجيهاتى كه رهبران هواپرست غلات براى اباحيگرى هاى خود ارائه مى نمودند، استناد به اصول باطلى همچون كفايت معرفت امام از همه تكاليف[33]، اصل آفرينش همه اشياء و طيبات و شهوات براى انسان[34]، اصل وجوب احكام تا مرحله امتحان و نه پس از آن[35] و اصل كنايه اى بودن واجبات و محرّمات بود كه در توجيه اصل اخير مى گفتند:
واجباتى همانند نماز، روزه، زكات، حج و غيره كه در قرآن به آن فرمان داده شده است، اين اعمال ظاهرى نيست، بلكه اين اسامى، كنايه از افرادى است كه بايد آنها را دوست داشته باشيم؛ پس واجبى در قرآن غير از محبّت و مودّت آن افراد وجود ندارد.
و منظور از محرّماتى چون مردار، خون، گوشت خوك و... افرادى هستند كه بايد آنان را دشمن بداريم. پس هيچ حرامى در قرآن غير از دشمنى با آن افراد وجود ندارد».[36]
به عبارت ديگر، اينها واجب و حرام را منحصر در تولّى و تبرّى، آن هم با تعريفى كه خود ارائه مى نمودند، مى دانستند.
در روايات ما اشاراتى به ترك واجبات از سوى غلات[37] و نيز كِنايه اى بودن واجبات و محرّمات نزد آنان[38] شده است.
و از اينجا درمى يابيم كه مراد از عباراتى همچون «در امتحان غلات در وقت نماز» يا «غالى نبودن يك راوى به جهت تعليم مسائل طهارت» يا «حكم نكردن به غلوّ يك راوى به جهت آنكه در اوقات نماز با او ملاقات نكرده تا نماز خواندن يا نخواندن او را دريابد»[39] همين غلوّ در ذات مى باشد.
و لذا مى بينيم قمى ها كه عزم خود را براى كشتن شخص متهم به غلوّى به نام محمد بن اورمه قمى جزم نموده بودند، وقتى كه شب هنگام او را (تا صبح) در حال عبادت و نماز ديدند، از تصميم خود منصرف گشتند.[40]
و از اين بحث به اين نتيجه مى رسيم كه اين موارد، غلوّ در ذات بوده كه با انجام اعمال عبادى منافات داشته و نه غلوّ در صفات.
ب ـ غلوّ در صفات
برخلاف غلوّ در ذات، كه متكلمين و فقهاى شيعه به اتفاق، قائلِ آن را تكفير نموده اند، در مبحث غلوّ در صفات، بين آنان اختلاف واقع شده است و در واقع اين مسأله به صورت مسأله اى نسبى در آمده است.
بدين معنى كه هرگاه متكلّم با ديد كلامى خود به اين نتيجه رسيده است كه معصومين ـ عليهم السلام ـ داراى حدّ خاصى از صفات و فضايل مى باشند، اعتقاد به تجاوز از آن حدّ را جايز ندانسته و معتقد به آن را متّهم به غلوّ نموده است.
و برعكس، اگر متكلّمى قائل به حدّ بالاى صفات و فضايل براى معصومين ـ عليهم السلام ـ باشد، خود را غالى ندانسته و بلكه طرف مقابل خود را متّهم به تقصير و كوتاهى در معرفت نموده و وى را مقصّر مى نامد.
و از اينجاست كه بحث «اجتهاد در تضعيف رجال» پديد مى آيد؛ بدين معنى كه شخص غير معتقد به فضايل و ويژگيهاى خاصّ براى معصومين ـ عليهم السلام ـ ناقل روايات اين گونه فضايل را تنها به دليل نقل اين روايات و نه از راه حسّ و يا دليل ديگر، محكوم به غلوّ نموده و روايات او را ضعيف مى داند.
معركه اصلى نزاع بر سر صفات و فضايل، بين قمى ها و بغدادى ها اتفاق افتاد. بدين ترتيب كه قمى ها در قرن سوّم و چهارم به عللى كه نياز به بررسى جداگانه اى دارد، قائل به نفى بعضى از فضايل و صفات معصومين ـ عليهم السلام ـ مانند علوم آنها و بعضى از معجزاتشان گرديدند و قائل به اين صفات را غالى دانستند و روايات او را مخدوش نمودند. در مقابل قمى ها، متكلّمين بغدادى همانند شيخ مفيد ـ ره ـ ايستادگى نموده و به تخطئه قمى ها در عقايدشان پرداختند و آنها را مقصّر ناميدند.[41]
يكى از مهمترين موارد اختلاف بين اين دو دسته، مسأله «سهوالنبى ـ صلی الله علیه واله ـ» بود كه قمى ها آن را جايز دانسته و بغدادى ها آن را منتفى مى دانستند.
در اين مورد، شيخ صدوق (م. 381 ق) به نقل از استاد خود ابوجعفر محمد بن حسن بن وليد چنين نقل مى كند كه:
«اولين درجه غلوّ آن است كه شخص معتقد به نفى سهو از پيامبر اكرم ـ صلی الله علیه واله ـ و امام ـ علیه السلام ـ باشد».[42]
در مقابل، شيخ مفيد ـ ره ـ ابتدائاً مقدمه اى ذكر مى كند و سپس مى فرمايد:
«اين سخن شيخ صدوق ـ ره ـ صحيح نيست كه هر كس علما و مشايخ قم را به تقصير متهم نمايد، غالى است... بلكه صحيح آن است كه كسى را غالى بدانيم كه مُحِقين (يعنى آنان كه به حق براى ائمه فضايل قائلند) را متهم به تقصير نمايد. حال خواه آنها از اهل قم باشند يا جاى ديگر»
سپس به نقد كلام استاد شيخ صدوق ـ ره ـ پرداخته و چنين مى فرمايد: «اگر اين نقل قول صحيح باشد، پس او مقصّر است اگر چه از علما و مشايخ قم مى باشد»
آنگاه اشاره اى به بعضى معتقدات برخى از اهل قم مى كند و مى فرمايد:
«ما با جماعتى از اهل قم برخورد نموديم كه به وضوح در دين تقصير روا مى داشتند. آنها ائمه ـ عليهم السلام ـ را از حدّ خود پايين تر آورده و گمان مى كردند كه ائمه بسيارى از احكام دينى را نمى دانند تا اينكه با دقت نظر و فكر عميق در قلوب آنان علم به آن احكام پيدا شود. و حتى ما با شخصى (از قمى ها) برخورد نموديم كه قائل بود ائمه ـ عليهم السلام ـ براى به دست آوردن حكم شريعت، به رأى و ظنون پناه مى برند. و (اين قمى ها) با اين اوصاف باز خود را از علما مى دانند. و اين حقيقتاً و بدون شبهه تقصير مى باشد»
و سرانجام در مقابل استاد شيخ صدوق ـ ره ـ اين چنين به معرّفى علامت غلوّ اقدام مى كند:
«در بيان علامت غلوّ، كافى است كه بگوييم كسى كه علامتهاى حدوث را از ائمه ـ عليهم السلام ـ نفى مى كند و درباره آنها حكم به الوهيّت و قديم بودن مى كند، غالى است.»[43]
كه چنانچه مشاهده مى شود، شيخ مفيد ـ ره ـ در اين عبارت، بحث را به غلوّ در ذات برده و علامت غلوّ را از آنجا گرفته است.
نتيجه رجالى يى كه از اين بحث به دست مى آيد اين است كه اگر «غلو در ذات» در مورد يك راوى ثابت شد، نمى توان به احاديث او در آن حال اعتماد نمود، حتى اگر قائل به قبول روايات افراد فاسد العقيده و كافر بشويم؛ زيرا چنين كسانى با چنين عقايدى، عاقبت به وادى اباحيگرى رسيده و از هيچ عمل خلافى ابا نداشتند و لذا در احاديث از مشركين هم بدتر دانسته شده اند. پس سخن صاحب «معجم الرجال» كه درباره يكى از متهمين به غلوّ به نام حسن بن على بن ابى عثمان معروف به سجاده بيان شده، صحيح به نظر نمى رسد. او بعد از ذكر تضعيف اين شخص از سوى نجاشى و ابن غضائرى، چنين مى فرمايد:
«نعم لو لم يكن فى البين تضعيف لا مكننا الحكم بوثاقته مع فساد عقيدته بل مع كفره ايضا»[44]
... بله ، اگر تضعيفى در ميان نباشد ، مى توان به وثاقت او حكم كرد؛ گرچه عقيده اش فاسد باشد ، يا حتّى اگر كافر باشد.
ج ـ بررسى احاديث «قولوا فينا ما شئتم»
ابتداً به ذكر چند حديث كه در آنها اين عبارت به كار رفته است، مى پردازيم:
1 ـ حضرت على ـ عليه السلام ـ مى فرمايد: «اياكم و الغلو فينا، قولوا انا عبيد مربوبون و قولوا فى فضلنا ماشئتم»[45]
بپرهيزيد از غلوّ درباره ما. بگوييد ما بنده و داراى پروردگار هستيم و (آنگاه) در فضل ما هر چه خواستيد بگوييد.
2 ـ باز حضرت على ـ عليه السلام ـ مى فرمايد: «لاتتجاوزوا بنا العبودية ثم قولوا ماشئتم ولن تبلغوا، واياكم و الغلوّ كغلوّ النصارى فانى برى ءٌ من الغالين»[46]
ما را از حدّ عبوديت بالاتر نبريد، سپس هر آنچه خواستيد (درباره ما) بگوييد و دانيد كه (به آنچه ما استحقاق آن را داريم) نخواهيد رسيد. و از غلو همانند غلوّ مسيحيان بپرهيزيد كه من از غاليان بيزار مى باشم.
3 ـ امام صادق ـ عليه السلام ـ در بخشى از روايت خطاب به اسماعيل بن عبدالعزيز كه تمايلات غلوّ آميز داشته، مى فرمايد: «يا اسماعيل لاترفع البناء فوق طاقته فينهدم، اجعلونا مخلوقين و قولوا فينا ما شئتم فلن تبلغوا...»[47]
اى اسماعيل، ساختمان را بيش از تحملش بلند نسازيد كه منهدم خواهد شد. ما را مخلوق قرار بدهيد و هر آنچه خواستيد درباره ما بگوييد و (بدانيد كه به آنچه مستحق آن هستيم) نخواهيد رسيد.
4 ـ امام صادق ـ عليه السلام ـ خطاب به كامل التمار مى فرمايد: «يا كامل اجعل لنا رباً نؤب اليه و قولوا فينا ماشئتم»
قال قلت: نجعل لكم ربّاً تؤبون اليه و نقول فيكم ما شئنا؟ قال: فاستوى جالساً ثم قال:
«و عسى ان نقول: ما خرج اليكم من علمنا الا الفاً غير معطوفة»[48]
اى كامل! براى ما پروردگارى قرار ده كه به سوى او بازگشت مى نماييم و (آنگاه) هر آنچه خواستيد درباره ما بگوييد.
راوى (با حالت تعجّب مخلوط به پرسش) مى گويد: براى شما پروردگارى قرار دهيم كه به سوى او بازگشت مى نماييد و (آنگاه) هر چه خواستيم درباره شما بگوييم؟
و امام ـ علیه السلام ـ در جواب فرمود: و شايد ما بگوييم كه هر آنچه (تا به حال) از علم ما به شما رسيده است، تنها به اندازه يك نيمه الف (نيم حرف) بوده است.
در اينجا قصد نداريم كه وارد بحث سندى اين روايات بشويم. اما از نظر دلالت، مفاد و محتواى مجموع اين احاديث، حكايت از يك واقعيت دارد و آن اين است كه ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ از جهت صفات كمال در مرتبه بسيار بلندى قرار دارند، به گونه اى كه انسانهاى عادّى حتى نمى توانند تصوّر آن را بنمايند (لن تبلغوا)، چه رسد به آنكه بتوانند آنان را در حدّ خود توصيف نمايند؛ بنابراين هر چه درباره فضايل و صفات آنها بگوييم، كم گفته ايم.
اما نكته مهمّى كه تكيه گاه اصلى اين احاديث است، آن است كه نبايد درباره اين صفات، آن چنان غلوّ نماييم كه آنان را از مخلوق بودن خارج نموده و به خدايى يا صفات خدايى برسانيم. به عبارت ديگر، بايد به اين نكته توجّه داشته باشيم كه آنان هر چه دارند، رشحه اى است از ذات الهى و خود مستقلاً داراى چيزى نمى باشند. و اگر در مطرح كردن صفات و فضايل، به گونه اى آنان را مطرح نماييم كه بوى استقلال از آن به مشام رسد، اين، خروج از حدّ مخلوق و رساندن به خدايى است كه مورد نهى ائمه ـ عليهم السلام ـ قرار گرفته است.[49]
نتيجه اى كه به دست مى آيد اين است كه مفاد اين احاديث، به هيچ وجه، دلالت بر تجويز ساختن داستانهاى دروغين در فضايل و معجزات ائمه ـ عليهم السلام ـ نمى نمايد.
نتيجه رجالى يى كه از اين بحث به دست مى آيد اين است كه نمى توان راوى احاديث فضايل را تنها به جرم روايت اين احاديث تضعيف نمود.
پي نوشت :
25 - علاّمه حلّى، انوار الملكوت فى شرح الياقوت، تحقيق محمد نجمى زنجانى، چاپ دوّم: قم، منشورات الرضى، 1363 ش. ص 201 ـ 202
26 - همان.
27 - شيخ مفيد (336 ـ 413 ق.) تصحيح الاعتقاد (مصنفات الشيخ المفيد، ج 5)، چاپ اوّل: قم، المؤتمر العالمى بمناسبة ذكرى الفيّة الشيخ المفيد، 1413 ق. ص 133 ـ 134
28 - (و وصفوهم من الفضل فى الدين و الدنيا الى ماتجاوزوا فيه الحدّ و خرجوا عن القصد).
29 - المقالات و الفرق، ص 46
30 - المقالات والفرق، ص 92؛ فرق الشيعة، ص 93
31 - المقالات والفرق، ص 100
32 - همان، ص 53 و 63 و 32
33 - المقالات والفرق، ص 92، فرق الشيعه، ص 93
34 - المقالات والفرق، ص 48
35 - همان.
36 - مقالات الاسلاميين، ص 9؛ المقالات والفرق، ص 53
37 - بحارالانوار، ج 25، باب نفى الغلوّ فى النبى ـ ص ـ و الائمه ـ عليهم السلام، حديث 6، به نقل از امام جعفرصادق ـ عليه السلام ـ .
38 - همان، ص 315، حديث 80 و ص 316 حديث 82
39 - محمد تقى تسترى، قاموس الرجال، ج 1. چاپ دوّم: قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1410 ق. ص 67
40 - كتاب الضّعفاء نسخه خطىّ، ذيل شرح حال محمد بن اورمه قمى. و نيز قاموس الرجال، ج 1، ص 66
41 - براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به: مقايسه اى ميان دو مكتب فكرى شيعه در قم و بغداد، يعقوب جعفرى، سلسله مقالات فارسى كنگره شيخ مفيد، شماره 69
42 - من لايحضره الفقيه، ابوجعفر الصدوق محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى (م 381 ق) تصحيح محمد جعفر شمس الدين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات ج 1 ص 358
43 - تصحيح الاعتقاد، ص 135 ـ 136
44 - معجم رجال الحديث، ج 5، ص 22
45 - بحارالانوار، ج 25، ص 270، حديث 15
46 - همان، ص 274، حديث 20
47 - همان، ص 279، حديث 22
48 - همان، ص 283، حديث 30
49 - علّامه مجلسى ـ ره ـ در ج 25 بحارالانوار، ص 336 اشاره اى به اين مطلب دارد.
/س