محرک‌های درونی انسان

شناخت امیال، باورها و احساسات، چیزهایی که معمولا اختصاصی‌ترین تلقی می‌شود، مشکل‌تر است. اول آن که برای انجام این کار از ادات کلامی لازم برخوردار نیستیم.
پنجشنبه، 3 بهمن 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
محرک‌های درونی انسان
انسان به محرک‌های درونی خود (بدون آگاهی زیاد) مانند رفتاری چون راه رفتن، پریدن و دویدن پاسخ می دهد. به مفهومی که واقعا این رفتارها و علل آن را می‌شناسیم، باید کاری بیش از پاسخ دادن به آن انجام دهیم. این نوع دانستن، مطالعه‌ای منظم و فراتر از حدیث نفس درونی بوده و کارکردهای جسمانی، شرایط محیطی و پیشامدها را دربر می گیرد.
 
شناخت امیال، باورها و احساسات، چیزهایی که معمولا اختصاصی‌ترین تلقی می شود، مشکل‌تر است. اول آن که برای انجام این کار از ادات کلامی لازم برخوردار نیستیم. بدون آن که رفتار به شکلی در قالب الفاظ درآید، عمدتأ حالت نا آگاهی دارد، و اسکینر معتقد است که آگاهی به مفهوم آگاهی کلامی، محصولی اجتماعی بوده در حیطه یک فرد منزوی نمی باشد.. حقیقت شناخت این «قلمرو درونی» مشکل است، چرا که الفاظی مناسب برای آن تدوین نشده است. ما بسیار مستعدیم تا این موضوع را به اعتقاد راسخ خود درباره شخص مستقل یا موجود درونی نسبت دهیم. ما به طور مؤثری از پیشامدهای تقویتی به منظور توصیف این آگاهی شخصی پرده برنداشته ایم. شاید بتوان گفت که انگار زندگی خصوصی خود را در آغوش می کشیم ولی حاضر به درک آن نیستیم.
اسکینر برای انکار آگاهی شخصی تلاش نمی کند، بلکه تصریح می کند که هرگاه در صدد شناخت آن برآییم، آنچه می دانیم، ضرورت متفاوت از امور خارجی نخواهد بود. یعنی چیستی یا محتوا، دانستن چیزی خواهد بود که قابل مشاهده باشد. به زبان خود اسکینر، این محتوا، دانش رفتار و پیشامدهای تقویتی خواهد بود نه این که ظرف قدیمی ذهن، روح، آگاهی یا یک «انسان درونی» باشد.
 
جواب اسکینر به حمله منتقدان که او را ویران کننده و از بین برنده انسانیت می دانند، آن است که تحلیل علمی به هیچ وجه ما را از بین نمی برد، چرا که هیچ نظریه ای موضوع خود را نابود نمی کند. آنچه اغلب ویران کننده است، رفتار بالفعل انسان است نه یک نظریه. اسکینر این مطلب را چنین بیان می کند: «آنچه منسوخ می شود، انسان خود مختار است؛ انسان درونی، آدمک، شیطان مسلط، انسانی که با نوشته‌های مرتبط با آزادی و شرافت مورد حمایت قرار می گیرد.» آنچه باقی می ماند واقعی است، موجود انسانی قابل مشاهده است که زیست شناختی و حیوان است. هر چند اسکینر معتقد است که انسان به معنی سنتی (کلاسیک) کلمه ماشین نیست، ولی به آن معنی که انسان نظام (سیستم) پیچیده‌ای است که به شیوه‌های قانونی و قابل مشاهده رفتار می کند، آن را شبیه ماشین می داند. اما حتی اگر انسان حیوان و مکانیکی باشد، پیچیدگی، منحصر به فرد بودن و دشواری اور اسکینر را به خود جلب می کند.
 
به نظر اسکینر رفتار انسانی و این که چگونه ما را آن گونه که هستیم ساخته، حائز اهمیت است. شاید دقیق ترین توصیف دیدگاه اسکینر این است که ما هم کنترل می کنیم و هم تحت کنترل قرار می گیریم. راه دیگر بیان این مطلب آن است که ما به معنی واقعی سازنده خودمان هستیم. اسکینر بر این موضع است که انسان در خلال دو فرایند تکاملی، تدریجی رشد کرده است: یکی فرایند بیولوژیکی است که سازنده انسان است، و دیگری فرایند فرهنگی تکامل که عمدتا انسان آن را خلق کرده است. شاید برای اسکینر این فرایند اخیر مهم ترین و همان چیزی است که کنجکاوی او را برانگیخته است. او خاطرنشان می کند که محیط ما امروز عمدتأ تصنعی و غیر طبیعی و محیطی است که خود ما ساخته ایم. این محیط دربرگیرنده پیشامدهای مشخص تقویتی که ما را انسان می سازد، است. به این تعبیر ممکن است بگوییم سازنده خود هستیم، و هنگامی که خود را می سازیم، ساخته می شویم یا در حال ساخته شدن هستیم.
 
شبهه پیچیده ای در مورد شخص اسکینر وجود دارد. از سویی او دانشمند گران گوشی به نظر می رسد که تنها با رفتار واقعی و قابل مشاهده سر و کار دارد. از سوی دیگر، او خیال پردازی آرمانگرا به نظر می رسد. شاید بهترین عبارت در مورد اندیشه‌های آرمانگرایانه اسکینر در کتابی به نام والدن تو بیان شده باشد؛ این کتاب روایتی تخیلی از تجربه اجتماعی فوق مدرن است.
 
اما اسکینر در فراسوی آزادی و شأن توصیفی غیرتخیلی از دیدگاهش را ارائه نموده است. بر اساس این شرح، مهم ترین چیز، محیط اجتماعی است. حتی می توان گفت که به نظر اسکینر، محیط اجتماعی، فرهنگ است. این موضع برخلاف کسانی است که فرهنگ را ضرورت اندیشه‌ها و ارزشهای جدا از رفتار انسانی می دانند. اساس، رفتار، اندیشه‌ها و ارزشهای یک فرهنگ را با خود داشته، آن را تغییر شکل داده، اصلاح کرده، فرهنگ را تغییر می دهد. به مفهوم عام، تحول فرهنگی به معنی تحول تجارب رفتاری است که در محیطی اجتماعی یا محیط پیشامدهای تقویتی تثبیت شده است. بنابراین، می توان گفت که در تحول فرهنگی، آنچه واقعا تحول می یابد، تجاربی است که در موقعیت های اجتماعی حاصل شده است.
 
اسکینر به نمونه ای محکم برای نشان دادن تحول فرهنگی کنترل شده اشاره می کند. در گذشته تاریخ، نوعی کنترل درهم و برهم وجود داشت، اگر چه اغلب بی هدف و تصادفی نبود. طبیعت این کنترل، یا چگونگی استفاده مؤثر از آن، به طور کامل بر انسان معلوم نشده بود. اسکینر معتقد است که کنترل برای ایجاد حساسیت بیشتر نسبت به نتایج رفتار، مورد نیاز است. تقویت در پی رفتار می آید و بر آن مقدم نیست (حتی اگر بیشتر رفتارهای انسان با تقویت پیشین جهت داده شده باشد). رفتارها در جهاتی که به طور مثبت تقویت شود، نضج می گیرد؛ در نتیجه، باید پیشامدهایی را که رفتارهای مورد رغبت را تقویت می کند، کنترل و طراحی نموده آنها را مورد استفاده قرار داد. به طور خلاصه، کنترل در هسته مرکزی حساسیت نسبت به نتایج رفتار نهفته است.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص342-340، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.